PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اعترافات زیبا



پرنا
2nd May 2012, 11:18 PM
اعترافات زیبا!
>بهنام:
>اعتراف می کنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش می کردم تا کارتون تموم نشه و بعد می آمدم گریه می کردم به مادرم می گفتم کار تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!
>
>شمیم:
>اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت: املاها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده... از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام: امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!
>
>مهرشاد:
>یک روز ایستاده بودم منتظر تاکسی هی می گفتم میدون ونک! بعد از 2-3 بار دیدم بهم بد نگاه می کنن! دور و برم رو که نگاه کردم فهمیدم ایستاده ام توی میدان ونک می گم ونک!
>
>لادن:
>اعتراف می کنم وقتی بچه بودم کارتون فوتبالیستها رو نشون می داد، من هم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای توی کارتون بودم، می رفتم لباسمو عوض می کردم، یه لباس خشگل و شیک می پوشیدم، تا وقتی توی دوربین نگاه می کنند، منو ببینند و عاشقم بشن!
>
>ستاره:
>اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید، چون موهام بلند بود، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو خاموشه!
>
>نگار:
کلاس اول دبستان بودم سر درس "ص" وقتی داشتم مشقاشو می نوشتم به ذهنم رسید ما تو زبان عامیانه می گیم "بارون" اما کتابیش می شه "باران"، پس صابون هم لابد صابان هست اصلش! از این نبوغ خودم کیف کردم، همه مشقامو نوشتم صابان! فرداش معلممون به شدت نبوغمو برد زیر سوال!

علی:
اعتراف می کنم بار اول که یه بز از نزدیک دیدم بچه بودم، از ترس بهش سلام کردم بعد فرار کردم.

بتی:
اعتراف می کنم یه با زنگ زدم 700 اپراتور ایرانسل کلی پشت خط منتظر موندم تا بعد از یک ربع یه پسره جواب داد. من هم حواسم دیگه به گوشی نبود هل شدم گفتم: سلام منزل آقای ایرانسل؟

شیوا:
اعتراف می کنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام، تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه! تازه هی چند بار پشت سر هم این کار رو کردم، چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!

نگین:
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارساله مون رو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چه طوری؟
دیدم بچه تحویلم نگرفت باباهه خندید.
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چه قدر بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای...
گفت اون اسمش پارساست، اسم باباش نویده!

بهزاد:
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونه تون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیامد تازه شاهکارم برای خانواده معلوم شد!

اعتراف می کنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیـــــــر جووون... بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی می خوامـــت... گفتم منم همین طور... گفت پیش ما نمیای؟ گفتم چرا، حتماً... از پشت میزم بلند شدم برم توی اتاقش. به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفنی با دوستش حرف می زنه و من از شدت ضایعگی دیوار رو گاز گرفتم...

مونا:
چند روز پیش دختر خالم گوشی موبایلش رو خونه ما جا گذاشته بود... بهش اس ام اس زدم: گوشیتو جا گذاشتی!

چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار می کشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگار رو روی گوشیم خاموش کردم و بدتر از اون این که بلافاصله گوشی رو پرت کردم توی باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم!

بتی:
اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشک هاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم! کلی تلاش می کردم موقع گریه کردن مثل اونا باشم. مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم! ولی باز هم جواب نمی داد


--

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست
کوروش بزرگ

تاری
3rd May 2012, 12:42 AM
بنام خدای مهربان


اعترافات زیبا!
>شمیم:
>اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت: املاها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده... از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام: امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!


[khande] چه ماجرای شبیهی! دستتون درد نکنه کلی خندیدیم.
ما هر روز اعتراف می کنیم. اینم یکیش: بچه که بودیم این ترفند رو پدر عزیز در مورد ما اجرا می کرد. می گفت توی خونه دوربین گذاشتم ببینم مشقاتونو می نویسین یا نه! تلوزیون رو هم باز نمی کنین تا ما بیاییم. منم می پرسیدم شما که توی راهین و رانندگی . می گفت خب از اونجا دارم می بینمتون. راستش منم تا مدتها به داشبورد ماشین مشکوک بودم که اگه بازش کرد ببینم. ولی چه تأثیری داشته که تا اومدنشون دیگه مشقی نمی موند.[khabalood]


اعترافات زیبا!
بهزاد:
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونه تون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیامد تازه شاهکارم برای خانواده معلوم شد!

اعتراف می کنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیـــــــر جووون... بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی می خوامـــت... گفتم منم همین طور... گفت پیش ما نمیای؟ گفتم چرا، حتماً... از پشت میزم بلند شدم برم توی اتاقش. به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفنی با دوستش حرف می زنه و من از شدت ضایعگی دیوار رو گاز گرفتم...

بتی:
اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشک هاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم! کلی تلاش می کردم موقع گریه کردن مثل اونا باشم. مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم! ولی باز هم جواب نمی داد


[khande]

محسن آزماینده
3rd May 2012, 12:55 AM
منم اعتراف میکنم یک بار که تو کلاس حواسم نبود استاد منو پای تخته صدا کرد

تو همون لحظه موبایلم زنگ خورد که سایلنت هم نبود

منم چون حواسم جای دیگه بود،تخته پاک کن را گذاشتم رو گوشم و با گوشی تخته را پاک کردم

rayarasool
3rd May 2012, 09:03 AM
یه روز کلاس اول ابتدایی بودم معلم املا می گفت تا رسید به کلمه ی طناب وچون من نوشتنشو بلد نبودم با خودم فکر کردم و نوشتم بند
فردا مدیر از والدینم دعوت کرد برن مدرسه

Admin
3rd May 2012, 09:39 AM
مطالب جالبی بود ...

منم وقتی هفت سالم بود همش نگاه می کردم چه چرا مردم دستشون رو دراز می کنن و تاکسی براشون وایمیسته.!

تو دلم همیشه می گفتم چه رابطه ای بین دراز کردن دست و ایستادن تاکسی هست ..!

یه بار تست کردم دیدم تاکسی ایستاد منم فوری در رفتم ..! [nadidan]

تاری
3rd May 2012, 04:14 PM
بنام خدای مهربان

امروز کلی سر ماجراهای خودم خنده ام گرفته. گفتم جسارت به خرج بدم و اعتراف آخری که تبدیل به دسته گل شد هم اینجا ثبتش کنم.
سه روز پیش شارژر گوشی کار نکرد و می دونستم نباید سیم رو مستقیم به برق بزنمااااااااااااا ولی اومدم زدم برق و ... گوشی بیچاره در جا سکته اش گرفت و با تمام مخلفاتش سوخت.
اعتراف می کنم کار خودم بود ولی به تعمیر موبایله گفتم شارژر اتصال کرد فکر کنم سوخته! اونم گفت بله سوخته.

انگار باید می شنیدم: نه خانوم سالمه [nishkhand]

تا اطلاع ثانویه تا پرداختن بهای کنجکاویم تمام شماره ها ـــــــــــــــــ .[khejalat]

m..n
3rd May 2012, 04:54 PM
بعضی حرفا تون باحال بود [khande][labkhand]

zolfa
3rd May 2012, 05:21 PM
تررم اول بودم جلسه اول ازمایشگاه شیمی عمومی 1 وسط تعطیلات بود منم اومده بودم خونه به دوستم سپردم که بره از مسولش بخواد فقط این جلسه رو با یه گروه دیگه برم.
هفته بعد که رفتم ازمایشگاه به مسول حضور قیاب گفتم من از فلان گروهم با اقای ویس کرمی هماهنگی کردم استثناعا این جلسه رو با این گروه بیام
دیدم چشای اقاهه داره از تعجب از حدقه درمیاد بلند گفت بچه ها میگه با اقای ویس کرمی هماهنگی کرده!
همه زدن زیر خنده
نگو ایشون خود اقای ویس کرمی بوده که من اصلا نمیشناختمشون!!!!!!!!![khejalat][nishkhand]

غزل بارون
3rd May 2012, 06:01 PM
یادمه وقتی 6 یا 7 ساله بودم.قرار بود با خانواده بریم خونه دوست پدرم پدرم گفتم که من زنگ بزنم به ایشون.من هم زنگ زدم که ببینم آیا خانه هستن یا نه.وقتی به دوست پدرم گفتم میخوایم بیایم خانه شما.گفتن تشریف بیارید قدمتون روی چشم.من هم خب اون زمان نمیدونستم معنی دقیق این جمله یعنی چی.گفتم چشم پس حتما تشریف میاریم[khande].یک دفعه دیدم پدرم شروع کردم به خندیدن و دوست پدرم هم پشت تلفن بلند خندیدن و من از خجالت آب شدم.الان که بهش فکر میکنم خندم میگیره[khande][nishkhand]

غزل بارون
3rd May 2012, 06:07 PM
وقتی 5 ساله هم بودم تولد همسایه محله قدیمیمون بود که درست طبقه ما بود.پدرم کادویی برای دختر خانوم گرفته بودن که من به ایشون بدم.من هم لباس پوشیدم و مادرم طبق عادت همیشگی موهامو بافتن.و رفتم به خانه ایشون.تامام مراسم برگزارشد و به باز کردن کادوها رسید منم با افتخار کادومو نگاه میکردم[nishkhand]دختر خانوم منو بوسیدن و تشکر کردن.وقت رفتن شده بود من هم منتظر بودم اون کادو که به ایشون دادم رو بهم پس بدن.خب نمیدونستم که کادو رو پس نمیگیرن[nishkhand]زدم زیر گریه گفتم کادومو میخوام کادومو بده یادمه جیغ میزدم و گریه میکردم بعد دیدم همه دارن میخندن منم فکر کردم چیز جالبی گفتم خودمم خندیدم بعد مادرم گفت کادو رو پس نمیگیرن که اخه.بردنم خونه شب همش ناراحت بودم که چرا کادومو ازم گرفتن[khande][khande][khande]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد