m_salehy
15th April 2012, 04:00 PM
اوست همه قرار من
خدايا !خسته ام ؛ راه دراز ناك عمر را ، در تجربه هايي بس نامانوس و بي مقدار طي كردم و اینک ، اميد به چه بايد؟ نميدانم .
خدايا !به تنهايي ، حتي ، بيش از با خود بودنم ؛ محتاجم .
خدايا !تو هستي ، بوده اي و خواهي بود ؛ اما چرا چشمهايمبر راه مانده ، باشد كه بيايي ! نميدانم !
خدايا !تو ميدانی كه چه ميخواهم ؛ اما چرا خود ، بدنبال رد پايي هستم تا خواسته هايم را بيابم ! نميدانم !
خدايا !هر گاه، دعوتت را اراده نمودم ، زبان به كلامي خواند و دل به صراطي ديگر، اما من ماندم ، که از كدام بگريزم ، باشد كه بتوانم با تو بنشينم .
اما خدايا !ميدانم ، حجاب ،همينهاست كه ميگويم و جملاتي است كه مينويسم .
خدايا ! تو مرا به شاكله خود خلق كردي ؛ شيطان ، بر سر راهم ، از " اسفل السافلين تا عند مليك مقتدر " نشاندي تا تارهاي تنيده در اطراف وجودم را به من بنماياند و رسولان فرستادي تا حقيقت ماوراي اين وجود دنياي زميني را ، به من يادآور شوند ؛ پس توانم آن ده ، باشد كه ديرتر نشود ، گريز از اين تارهاي زميني و رجعتبسوي تو و ماوي در جنت لقاي تو.
خدايا !نيم خيز ، آماده گشته ام ، تا بر مركب عشقت به پرواز آيم ؛ اما در زير پايم، بيكراني از تاريكي و ترس مي بينم و در بالا ، اوج بی نهايتي از قرب حضور تو ؛ و در خود ، بالهايي بس كوچك و ضعيف ، كه اميدم به شروع را در هم ميشكند .
خدايا !من خود راحقيقت بس كوچك و بي زاد و توشه اي مي دانم ، كه نه راه مي دانم ، ونه بهايش را حتي به ناچيزي ؛ جز آنكه مي دانم ، كه آن اوج می خواهم ؛ و فقط تو هستي ، كه بايد به لطفت ، اين ذره بسيار ناچيز را ، به آن بي نهايت هست همه چيز برگرداني .
خدايا !آماده ام و منتظر ؛ و تو نيز قول اجابت دعوتم را داده اي
پس ديگر ، ميمانم و سكوت .
11 شب – 5/11/90
محمد صالحی – 5/ 11/ 90 http://mahsan.parsiblog.com (http://mahsan.parsiblog.com/)
خدايا !خسته ام ؛ راه دراز ناك عمر را ، در تجربه هايي بس نامانوس و بي مقدار طي كردم و اینک ، اميد به چه بايد؟ نميدانم .
خدايا !به تنهايي ، حتي ، بيش از با خود بودنم ؛ محتاجم .
خدايا !تو هستي ، بوده اي و خواهي بود ؛ اما چرا چشمهايمبر راه مانده ، باشد كه بيايي ! نميدانم !
خدايا !تو ميدانی كه چه ميخواهم ؛ اما چرا خود ، بدنبال رد پايي هستم تا خواسته هايم را بيابم ! نميدانم !
خدايا !هر گاه، دعوتت را اراده نمودم ، زبان به كلامي خواند و دل به صراطي ديگر، اما من ماندم ، که از كدام بگريزم ، باشد كه بتوانم با تو بنشينم .
اما خدايا !ميدانم ، حجاب ،همينهاست كه ميگويم و جملاتي است كه مينويسم .
خدايا ! تو مرا به شاكله خود خلق كردي ؛ شيطان ، بر سر راهم ، از " اسفل السافلين تا عند مليك مقتدر " نشاندي تا تارهاي تنيده در اطراف وجودم را به من بنماياند و رسولان فرستادي تا حقيقت ماوراي اين وجود دنياي زميني را ، به من يادآور شوند ؛ پس توانم آن ده ، باشد كه ديرتر نشود ، گريز از اين تارهاي زميني و رجعتبسوي تو و ماوي در جنت لقاي تو.
خدايا !نيم خيز ، آماده گشته ام ، تا بر مركب عشقت به پرواز آيم ؛ اما در زير پايم، بيكراني از تاريكي و ترس مي بينم و در بالا ، اوج بی نهايتي از قرب حضور تو ؛ و در خود ، بالهايي بس كوچك و ضعيف ، كه اميدم به شروع را در هم ميشكند .
خدايا !من خود راحقيقت بس كوچك و بي زاد و توشه اي مي دانم ، كه نه راه مي دانم ، ونه بهايش را حتي به ناچيزي ؛ جز آنكه مي دانم ، كه آن اوج می خواهم ؛ و فقط تو هستي ، كه بايد به لطفت ، اين ذره بسيار ناچيز را ، به آن بي نهايت هست همه چيز برگرداني .
خدايا !آماده ام و منتظر ؛ و تو نيز قول اجابت دعوتم را داده اي
پس ديگر ، ميمانم و سكوت .
11 شب – 5/11/90
محمد صالحی – 5/ 11/ 90 http://mahsan.parsiblog.com (http://mahsan.parsiblog.com/)