zolfa
5th April 2012, 01:01 AM
یار من آنکه به دنیا ژنوتیپش یکتاست
فنوتیپ خوش او چون فنوتیپ گلها است
هست در هر نگهش رمز هزاران ژن عشق
که همه ترجمه رشته ای از .::دی ان آ::. ست
دوش از بهر دلم عشوه چنان سنتز کرد
که فغان از از همه ژنهای وجودم برخاست
این یکی کرد جهش وان دگری شد معیوب
کدون زندگیم گشت دچار کم و کاست
گشت معیوب مرا هر چه ژن غالب بود
حالیا! کار من سوخته دل واویلا
کاریوتیپ من بد بخت چنان قاطی کرد
که گمانم اثرش تا به ابد پابرجاست
گفتم: ای یار مکن ،شد ژنوتیپم بر باد
خنده ای کرد و بگفت از فنوتیپ پیداست
گفتم: آخر تو مرا آلل صبری بفرست
که از عصیان جهش ، بند جنونم برپاست
ژن امیدمرا نوکلئوتیدیست حقیر
ژن جور تو ، ولی ، نوکلئوتیدش صدتاست
پلی پپتید غمت بسکه دراز است ای دوست
بهر آن جان بود در دل تنگی که مراست
گفت باید که به راهم هموزیگوت گردی
هتروزیگوس ، تو مباش، اربه دلت الفت ماست
گفتمش:من هموزیگوس نتوانم گشتن
چون نماندست مرا یک اتوزوم سالم و راست
عاشقی را که چنان سندرم عشق دهند
تو تعجب مکن ار اشک غمش چو دریاست
حالیا! زین ژنوتیبی که نصیبم گشته
فنوتیپم به میان همه انگشت نماست
به اشارت و کنایات و تمسخر و یا طعن
همه گویند که این یارو از اون کله خراست
من ندانم که چنین سنگدلی بی انصاف
از کجا آمده و اصل و تبارش ز کجاست
بهر سلول حیات اینهمه ، پپتید بلاست
همه زیر سر یک رشته .::ام ار ان آ::. ست
خواهم اینجا که سوالی بکنم از استاد
بین ما رابطه غالب و مغلوب چراست؟
از چه رو در ژن عشق من بدبخت ققط
آلل غصه و اندوه و غم و درد و بلاست
حال در خاتمه شعر که شد قافیه تنگ
کنم از حضرت استاد من آنرا د خواست
که بر من ببخشید این همه وراجی را
چونکه تنها صفت غالب جمع شعر است
آری ! آخر به یکی دام بلا می افتد
هر که چون مستی ما سر به هو است
ای خدا یار مرا سندرم مرگ بده
که چنین با من عاجز به سر جور و جفاست
همولوگ نیست چو هرگز دل او با دل من
این دو را دادن پیوند فقط کار خداست
(دکتر سپهر طباطبایی )
فنوتیپ خوش او چون فنوتیپ گلها است
هست در هر نگهش رمز هزاران ژن عشق
که همه ترجمه رشته ای از .::دی ان آ::. ست
دوش از بهر دلم عشوه چنان سنتز کرد
که فغان از از همه ژنهای وجودم برخاست
این یکی کرد جهش وان دگری شد معیوب
کدون زندگیم گشت دچار کم و کاست
گشت معیوب مرا هر چه ژن غالب بود
حالیا! کار من سوخته دل واویلا
کاریوتیپ من بد بخت چنان قاطی کرد
که گمانم اثرش تا به ابد پابرجاست
گفتم: ای یار مکن ،شد ژنوتیپم بر باد
خنده ای کرد و بگفت از فنوتیپ پیداست
گفتم: آخر تو مرا آلل صبری بفرست
که از عصیان جهش ، بند جنونم برپاست
ژن امیدمرا نوکلئوتیدیست حقیر
ژن جور تو ، ولی ، نوکلئوتیدش صدتاست
پلی پپتید غمت بسکه دراز است ای دوست
بهر آن جان بود در دل تنگی که مراست
گفت باید که به راهم هموزیگوت گردی
هتروزیگوس ، تو مباش، اربه دلت الفت ماست
گفتمش:من هموزیگوس نتوانم گشتن
چون نماندست مرا یک اتوزوم سالم و راست
عاشقی را که چنان سندرم عشق دهند
تو تعجب مکن ار اشک غمش چو دریاست
حالیا! زین ژنوتیبی که نصیبم گشته
فنوتیپم به میان همه انگشت نماست
به اشارت و کنایات و تمسخر و یا طعن
همه گویند که این یارو از اون کله خراست
من ندانم که چنین سنگدلی بی انصاف
از کجا آمده و اصل و تبارش ز کجاست
بهر سلول حیات اینهمه ، پپتید بلاست
همه زیر سر یک رشته .::ام ار ان آ::. ست
خواهم اینجا که سوالی بکنم از استاد
بین ما رابطه غالب و مغلوب چراست؟
از چه رو در ژن عشق من بدبخت ققط
آلل غصه و اندوه و غم و درد و بلاست
حال در خاتمه شعر که شد قافیه تنگ
کنم از حضرت استاد من آنرا د خواست
که بر من ببخشید این همه وراجی را
چونکه تنها صفت غالب جمع شعر است
آری ! آخر به یکی دام بلا می افتد
هر که چون مستی ما سر به هو است
ای خدا یار مرا سندرم مرگ بده
که چنین با من عاجز به سر جور و جفاست
همولوگ نیست چو هرگز دل او با دل من
این دو را دادن پیوند فقط کار خداست
(دکتر سپهر طباطبایی )