soham 313
4th April 2012, 07:12 PM
The ''L I TTL E'' Things of Life
چیـــزهای کوچـــک زنــدگی
After Sept. 11thone company invited the remaining members of other companies who had beendecimated by the attack on the Twin Towers to share ! their available officespace
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند
At a morning meeting, the head of securitytold stories of why these people were aliveand all thestories were just
در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود
...
As you might know, thehead of the company survived that day because his son startedkindergarten
مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود
و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت
Another fellow was alive because it washis turn to bring donuts
همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد
Onewoman was late because her alarm clock didn''t go off in time
یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد
One of them missed hisbus
یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد
One spilled food on herclothes and had to taketime to change
یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر کرد
One''scar wouldn''tstart
اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود
One went back toanswer the telephone
یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد
One had achild that dawdledand didn''t getready as soon as he should have
یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود
One couldn''tget a taxi
یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود
The one that struck me was the man who puton a new pair of shoes that morning, took the various means to get to work butbefore he ! got there, he developed a blister on his foot. He stopped at adrugstore to buy a Band-Aid. That is why he is alive today
و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد و به همین خاطر زنده ماند!
Now when I amstuck intraffic
miss an elevator
turn back to answer a ringing telephone
allthe little things that annoy me
I think to myself
this is exactly whereGod wants me to beat this very moment
به همین خاطر هر وقت، در ترافیک گیر می افتم
آسانسوری را از دست می دهم
مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم
Nexttime your morning seems to begoing wrong
the children are slow gettingdressed
you can''t seem to find the car keys
you hit every trafficlight
don''t get mad or frustrated
God is at work watching overyou
دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید
بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست
چیـــزهای کوچـــک زنــدگی
After Sept. 11thone company invited the remaining members of other companies who had beendecimated by the attack on the Twin Towers to share ! their available officespace
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند
At a morning meeting, the head of securitytold stories of why these people were aliveand all thestories were just
در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود
...
As you might know, thehead of the company survived that day because his son startedkindergarten
مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود
و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت
Another fellow was alive because it washis turn to bring donuts
همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد
Onewoman was late because her alarm clock didn''t go off in time
یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد
One of them missed hisbus
یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد
One spilled food on herclothes and had to taketime to change
یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر کرد
One''scar wouldn''tstart
اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود
One went back toanswer the telephone
یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد
One had achild that dawdledand didn''t getready as soon as he should have
یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود
One couldn''tget a taxi
یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود
The one that struck me was the man who puton a new pair of shoes that morning, took the various means to get to work butbefore he ! got there, he developed a blister on his foot. He stopped at adrugstore to buy a Band-Aid. That is why he is alive today
و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد و به همین خاطر زنده ماند!
Now when I amstuck intraffic
miss an elevator
turn back to answer a ringing telephone
allthe little things that annoy me
I think to myself
this is exactly whereGod wants me to beat this very moment
به همین خاطر هر وقت، در ترافیک گیر می افتم
آسانسوری را از دست می دهم
مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم
Nexttime your morning seems to begoing wrong
the children are slow gettingdressed
you can''t seem to find the car keys
you hit every trafficlight
don''t get mad or frustrated
God is at work watching overyou
دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید
بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست