بلدرچین
14th March 2012, 10:25 PM
خارجی- بیابانی خالی از هر موجودی- شب
پنجره ای که بر یک پایه تکیه دارد و در وسط کادر قرار دارد.
پسری جوان با سری افتاده و شانه هایی خمیده از مقابل پنجره میگذرد و از کادر خارج میشود. دوباره باز میگردد و از پنجره به بیرون آن زل میزند.
گذشته ای مبهم و تاریک برای پسر در حال روشن شدن است.
داخلی- اتاق یک پسر بچه
زنی که چهره ای جوان و گشوده دارد با خوشحالی لیوان شیری را به سمت پسرکش میبرد. پسر بچه خواب و آرام در تختخوابش و مادر لیوان شیر به دست از بالا به پسرک نگاه میکند و میگوید: پسرم بلند شو! الان بابایی میاد که ببردت پارک.
پسر با شیطنت چشمانش را باز میکند : تو هم بیا!
مادر: نه پسرم نمیشه! باید ناهار بزارم!
پسر: هر بار یه بهانه میاری! باید بیای!
مادر: دفعه بعد
پدر بزرگ با پسرک از در خانه خارج میشود و مادر چادرش را به سر میکشد و به خرید میرود.
خارجی- پارک
تابها در باد رقص کنان میگردند و تنها پسرک بر یکی از آنها سوار است!
پدر بزرگ بر عصا تکیه زده و به پسر نگاه میکند. یکی از تابهای خالی رقص کنان در مقابل چشمان پدر بزرگ خودنمایی میکند و پیر مرد عصا زنان به سمت تاب میرود.با عصا به تاب میرزند و غرق خاطرات میشود
داخلی- خانه ای قدیمی با چندین اتاق در یک حیاط و حوضی پر از ماهی
60 سال پیش درست زمانی که پدر بزرگ تنها 10 سال داشت.
چندین بچه در حیاط مشغول بازیند و پسر بچه ای تنها که همان پدر بزرگ است! تنها در میان حوض کم عمق و در حصار ماهی های قرمز و سیاه ایستاده است و با سبدی پلاستیکی گرم گرفتن ماهی هاست.
مادر: بچه نکن اینکارو ،گناه دارند!
پسر: ننه من این قرمز گلی رو میخوام اما هی در میره! منم بقیه رو میگیرم و آزاد میکنم تا بدونه بلایی سرش نمیارم!
مادر:پیش بچه ها بمون من برم بیرون و برگردم!
مادر چادر به سر میکند و از خانه بیرون میرود.
خارجی- یکی از خیابانهای فعلی تهران
مادر که پسرش را به پارک فرستاده است و خود به تنهایی به خرید رفته است در بازار قدم میزند و مایحتاج هفت سین را میخرد.
به ماهی فروشی میرسد و ماهی سفید شب را میخرد و نگاهی به ماهی های قرمز می اندازد و بدون خرید از کنارشان میگذرد.
خارجی- یکی از بازارهای قدیمی تهران
مادر پدر بزرگ چند جور خریدی را که انجام داده است را در زنبیلش ریخته و از کنار دکه ماهی فروشی میگذرد زیر لب میگوید: پولم دیگه کفاف این رو نمیده!
به پسرکی میرسد که چندین ماهی سیاه و قرمز را درون تشتی پر اب ریخته است. به پسرک میگوید: یه قرمز گلی درشت رو بده!
داخلی- آشپزخانه
مادری که از خیر ماهی گلی گذشته بود در آشپزخانه خریدهایش را روی میز خالی میکند و وسایل هفت سین را جدا میکند آرام با خودش میگوید: آقا جون ماهی رو میخره!
خارجی- بازار قدیمی تهران
پیرمرد در حالی که دست نوه اش را گرفته به سمت ماهی فروشی پیر میرود و میگوید: یه قرمز گلی درشت رو بده!
خارجی- بیابان خالی تنها با یک پنجره ای بر پایه
پسر جوان تنگی که ماهی قرمزی درشتی در آن است را لبه پنجره میگذارد . صدای توپی که هنگام تحویل سال شلیک میشود فضا را پر میکند.
پنجره ای که بر یک پایه تکیه دارد و در وسط کادر قرار دارد.
پسری جوان با سری افتاده و شانه هایی خمیده از مقابل پنجره میگذرد و از کادر خارج میشود. دوباره باز میگردد و از پنجره به بیرون آن زل میزند.
گذشته ای مبهم و تاریک برای پسر در حال روشن شدن است.
داخلی- اتاق یک پسر بچه
زنی که چهره ای جوان و گشوده دارد با خوشحالی لیوان شیری را به سمت پسرکش میبرد. پسر بچه خواب و آرام در تختخوابش و مادر لیوان شیر به دست از بالا به پسرک نگاه میکند و میگوید: پسرم بلند شو! الان بابایی میاد که ببردت پارک.
پسر با شیطنت چشمانش را باز میکند : تو هم بیا!
مادر: نه پسرم نمیشه! باید ناهار بزارم!
پسر: هر بار یه بهانه میاری! باید بیای!
مادر: دفعه بعد
پدر بزرگ با پسرک از در خانه خارج میشود و مادر چادرش را به سر میکشد و به خرید میرود.
خارجی- پارک
تابها در باد رقص کنان میگردند و تنها پسرک بر یکی از آنها سوار است!
پدر بزرگ بر عصا تکیه زده و به پسر نگاه میکند. یکی از تابهای خالی رقص کنان در مقابل چشمان پدر بزرگ خودنمایی میکند و پیر مرد عصا زنان به سمت تاب میرود.با عصا به تاب میرزند و غرق خاطرات میشود
داخلی- خانه ای قدیمی با چندین اتاق در یک حیاط و حوضی پر از ماهی
60 سال پیش درست زمانی که پدر بزرگ تنها 10 سال داشت.
چندین بچه در حیاط مشغول بازیند و پسر بچه ای تنها که همان پدر بزرگ است! تنها در میان حوض کم عمق و در حصار ماهی های قرمز و سیاه ایستاده است و با سبدی پلاستیکی گرم گرفتن ماهی هاست.
مادر: بچه نکن اینکارو ،گناه دارند!
پسر: ننه من این قرمز گلی رو میخوام اما هی در میره! منم بقیه رو میگیرم و آزاد میکنم تا بدونه بلایی سرش نمیارم!
مادر:پیش بچه ها بمون من برم بیرون و برگردم!
مادر چادر به سر میکند و از خانه بیرون میرود.
خارجی- یکی از خیابانهای فعلی تهران
مادر که پسرش را به پارک فرستاده است و خود به تنهایی به خرید رفته است در بازار قدم میزند و مایحتاج هفت سین را میخرد.
به ماهی فروشی میرسد و ماهی سفید شب را میخرد و نگاهی به ماهی های قرمز می اندازد و بدون خرید از کنارشان میگذرد.
خارجی- یکی از بازارهای قدیمی تهران
مادر پدر بزرگ چند جور خریدی را که انجام داده است را در زنبیلش ریخته و از کنار دکه ماهی فروشی میگذرد زیر لب میگوید: پولم دیگه کفاف این رو نمیده!
به پسرکی میرسد که چندین ماهی سیاه و قرمز را درون تشتی پر اب ریخته است. به پسرک میگوید: یه قرمز گلی درشت رو بده!
داخلی- آشپزخانه
مادری که از خیر ماهی گلی گذشته بود در آشپزخانه خریدهایش را روی میز خالی میکند و وسایل هفت سین را جدا میکند آرام با خودش میگوید: آقا جون ماهی رو میخره!
خارجی- بازار قدیمی تهران
پیرمرد در حالی که دست نوه اش را گرفته به سمت ماهی فروشی پیر میرود و میگوید: یه قرمز گلی درشت رو بده!
خارجی- بیابان خالی تنها با یک پنجره ای بر پایه
پسر جوان تنگی که ماهی قرمزی درشتی در آن است را لبه پنجره میگذارد . صدای توپی که هنگام تحویل سال شلیک میشود فضا را پر میکند.