PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر غزل چشم



تووت فرنگی
11th March 2012, 02:39 PM
دو دلم اول خط نام خدا (http://www.asheghaneha.ir/tag/%d8%ae%d8%af%d8%a7) بنویسم
یا که رندی کنم و نام تو را بنویسم
همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسمای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنیست
به خدا خود تو بگو نام که را بنویسم
صاحب قبله و قبله دو عزیزاند ولی
خوشتر آن است من از قبله نما بنویسمآسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه (http://www.asheghaneha.ir/tag/%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87) به بیگانه چرا بنویسم
تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصه ی درد به امید دوا بنویسمقلمم جوهرش از جوش و جراحت باقیست
پست باشم که پی نان و نوا بنویسمبارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض (http://www.asheghaneha.ir/tag/%d8%a8%d8%ba%d8%b6) فرو خورده کجا بنویسم
بعد یک عمر ببین دست و دلم می‌لرزد
که من و تو به هم آمیزم و ما بنویسممن و تو چون تشن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همین طور جدا بنویسم
شعر (http://www.asheghaneha.ir/category/%d8%b4%d8%b9%d8%b1) من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
باز حتی اگر از سوگ و عزا بنویسمبا تو از حرکت دستم برکت می‌بارد
فرق هم نیست چه نفرین چه دعا (http://www.asheghaneha.ir/tag/%d8%af%d8%b9%d8%a7) بنویسم
از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسمعشق (http://www.asheghaneha.ir/tag/%d8%b9%d8%b4%d9%82) آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم

BaAaroOoN
11th March 2012, 02:51 PM
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم گلویش در گلویم سخت بفشارد
بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را...!
نه اینکه همه شعرای عشقولانه میذارن،خواستم سنت شکنی کرده باشم...
امیدوارم به خاطر این کار،منو مثل منصور حلاج به دار مجازات نیاویزید!!!!!!!!!!!!! [nishkhand][nishkhand]

aleyasin
11th March 2012, 03:39 PM
بنویس نام مرا در کف دستت ای دوست / تا به هنگام قنوتت نبری از یادم

بلدرچین
11th March 2012, 03:46 PM
قشنگ بودش اما اگریکمی بیشتر بررسیش کنید بهتره...ممنونم

lindaya
11th March 2012, 04:41 PM
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم گلویش در گلویم سخت بفشارد
بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را...!
نه اینکه همه شعرای عشقولانه میذارن،خواستم سنت شکنی کرده باشم...
امیدوارم به خاطر این کار،منو مثل منصور حلاج به دار مجازات نیاویزید!!!!!!!!!!!!! [nishkhand][nishkhand]


این شعر یا متن متعلق به دکتر علی شریعتی هست.



http://www.uc-njavan.ir/images/rezxvgst1l2xf4ma0fp.jpg (http://www.uc-njavan.ir/)

BaAaroOoN
11th March 2012, 05:41 PM
خیلی خوشحالم کردین از اینکه دقت کردین که این شعر مال کیه.از اینکه یه نفر مطلبی که میذارمو با دقت بخونه واقعا خوشحالم کردی شما[shaad]این گلم تقدیم به شما[golrooz]

shabhayebarare
11th March 2012, 06:14 PM
ای که جادو می کنی با چشم مست
برق چشمت طاقتم در هم شکست

تاشدم شوریده ای زیباپسند
باز شاهی آمد و بر سر نشست

دخت خورشیدی برآید شاد و چست
بند درد و رنج ها خواهد گسست

نازنینم خوش بخوان تا وقت هست
وقت دیگر نایدت هرگز به دست

زندگی با مهربانی دلکش است
بی محبت چیستم جز خاک پست

مدح قدرت گفته را توحید نیست
این نباشد جز مرام بت پرست

شادم از عشقت که بر دل نقش شد
این چنین گنجی که را آید به دست

ای که یادت درد و هم درمان بود
عاشقت هرگز نباشدخودپرست

در دلم جاوید بادا یاد تو
تا ابد مستم من از روز الست

shabhayebarare
11th March 2012, 06:15 PM
ای چشم تو دلفریب و جادو

در چشم تو خیره چشم آهو


در چشم منی و غایب از چشم

زان چشم همی‌کنم به هر سو


صد چشمه ز چشم من گشاید

چون چشم برافکنم بر آن رو


چشمم بستی به زلف دلبند

هوشم بردی به چشم جادو


هر شب چو چراغ چشم دارم

تا چشم من و چراغ من کو


این چشم و دهان و گردن و گوش

چشمت مرساد و دست و بازو


مه گر چه به چشم خلق زیباست

تو خوبتری به چشم و ابرو


با این همه چشم زنگی شب

چشم سیه تو راست هندو


سعدی بدو چشم تو که دارد

چشمی و هزار دانه لولو

hedii
11th March 2012, 07:01 PM
چشمم که به چشم آن پری چشم افتاد
از چشم پری به چشم من چشم افتاد
رفتم که ز چشم او بدوزم چشمی
چشمی شد و بر دو چشم من چشم افتاد

mozhgan.z.1368
11th March 2012, 09:13 PM
شبی بمردمک چشم، طعنه زد مژگان که چند بی سبب از بهر خلق کوشیدن همیشه بار جفا بردن و نیاسودن همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن ز نیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن چو کارگر شده‌ای، مزد سعی و رنج تو چیست بوقت کار، ضروری است کار سنجیدن ز بزم تیره‌ی خود، روشنی دریغ مدار که روشنست ازین بزم، رخت برچیدن جواب داد که آئین کاردانان نیست بخواب جهل فزودن، ز کار کاهیدن کنایتی است درین رنج روز خسته شدن اشارتی است درین کار شب نخوابیدن مرا حدیثی هوی و هوس مکن تعلیم هنروران نپسندند خود پسندیدن نگاهبانی ملک تن است پیشه‌ی چشم چنانکه رسم و ره پاست ره نوردیدن اگر پی هوس و آز خویش میگشتم کنون نبود مرا دیده، جای گردیدن بپای خویش نیفکنده روشنی هرگز اگر چه کار چراغ است نور بخشیدن نه آگهیست، ز حکم قضا شدن دلتنگ نه مردمی است، ز دست زمانه نالیدن مگو چرا مژه گشتم من و تو مردم چشم ازین حدیث، کس آگه نشد بپرسیدن هزار مسله در دفتر حقیقت بود ولی دریغ، که دشوار بود فهمیدن ز دل تپیدن و از دیده روشنی خواهند ز خون دویدن و از اشک چشم، غلتیدن ز کوه و کاه گرانسنگی و سبکباری ز خاک صبر و تواضع، ز باد رقصیدن سپهر، مردم چشمم نهاد نام از آن که بود خصلتم، از خویش چشم پوشیدن هزار قرن ندیدن ز روشنی اثری هزار مرتبه بهتر ز خویشتن دیدن هوای نفس چو دیویست تیره دل، پروین بتر ز دیو پرستی است، خودپرستیدن

mahsa deltang
12th March 2012, 12:52 PM
وقتی چشم من به چشم تو افتاد
تو خود ندانی با دلم کارها ساخت
اون زمان بود که شدم عاشق تو
غزل چشمانت گویم
به دل و ه که بود هم نشینم
من از غزل چشم گویم
تو از زیبایی رخسار
در دل خو گویم
که چطور این چشم مراکرد دیواانه ی خود

mina_bushehr
16th March 2012, 02:11 PM
ببستی چشم ، یعنی، وقت خواب است
نه خوابست آن ، حریفان را جواب است !

تو می‌دانی که ما چندان نپاییم
ولیکن چشم مستت را شتاب است

جفا می‌کن ، جفایت جمله لطف است
خطا می‌کن ، خطای تو صواب است

تو چشم آتشین در خواب می‌کن
که ما را چشم و دل ، باری، کباب است

بسی سرها ربوده چشم ساقی
به شمشیری که آن ، یک قطره آب است

یکی گوید که این، از عشق ساقیست
یکی گوید که این ، فعل شراب است

می و ساقی چه باشد ؟ نیست، جز حق!
خدا داند که این عشق ، از چه باب است

توحیده
30th March 2012, 11:33 PM
امروز صفحه ي خالي زندگي ام پر شده بود

ديگر از هيچ كس نمي ترسيدم

گفتني ها را حرف زدم

كودكي ها رو مرور كردم

و زمان فراموش شد

كنار مهرباني تو مهرباني من هيچ بود

همه چيز ارام بود حتي نفس هاي من و تو ...

حتي دل ها هم قدرت اين يكي شدن را نداشتن

من حس مي كردم با تو و كنار تو هستم

نه هزاران كيلومتر دور از تو

امروز باز هم دلتنگي را تجربه كردم

خيلي وقت بود حس دل تنگ شدن نداشتم

زيرا هميشه دل تنگ بودم

امروز خنده هايم بلند بود

و قلبم پر از شادي

انگار نه انگار رختخوابم خيس از اشك بود

كاش مي شد هر لحظه با تو بود و با تو خنديد

كاش زندگي دو صفحه داشت

صفحه ي اول تو صفحه ي دوم من

وهيچ كس خلوت صفحه ها را به هم نمي ريخت

وكيبورد هم كار دل را مي كرد

كاش زندگي فقط همين بود فقط همين

كاش مي شد حرف ها رو شست تا صادق مي شدن

كاش مي شد اعتماد را تزريق كرد

تا هركس را دوست داري اعتمادش را جلب كني

كاش مي شد فاصله را از بين برد

تا يك شهر به يك قدم تبديل مي شد

اما سخت تر از اين ها گفتن دوباره دوستت دارم است

و باور اين كه كسي دوستت دارد

كاش مي شد همه چيز را باور كرد

حتي خيال هاي پوچ كودكانه را ...

اما كاش مي شد هيچ چيز خيال نبود

كاش مي شد همه چيز را به واقعيت نزديك كرد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد