توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آموزشی چند داستان در باب مدیریت ( داستان های زنجیره ای )
aramesh ghoroob
18th February 2012, 01:25 PM
دوستان عزیز میخوام چند داستان مدیریتی رو برای شما بازگو کنم
البته شاید خیلی از شما این داستان ها رو خوانده و یا شنیده باشید!!
ولی به نظر من دوباره خوندن اون هم ارزش داره.
1- همه كس، يك كس، هركس، هيچ كس اين داستاني در مورد چهار فرد به نام هاي همه كس، يك كس، هركس، هيچ كس است. هنگامي كه يك كار مهم بايد انجام شود، همه مطمئن هستند كه يك كس آن را انجام خواهد داد. هر كس مي توانست آن كار را انجام دهد، اما هيچ كس آن را انجام نداد. يك كس به اين خاطر عصباني شد چون اين وظيفه همه بود. همه كس فكر كردند هر كس مي توانست از عهده آن كار برآيد، اما هيچ كس نفهميد كه همه كس آن را انجام نخواهد داد. در نتيجه هر كس، آن چيزي را كه هر كس بايد انجام مي داد، انجام نداد.
2- عيب جويان
روزي امپراطور اكبر از بيربال خواست تا چهره او را نقاشي كند. بيربال پس از شش روز تلاش تصوير را كشيد. اكبر شاه از هشت تن از درباريانش خواست تا در مورد آن نقاشي نظر بدهند.هر يك از آنها نيز با دست جايي از تابلو را نشان دادندو از آن ايراد گرفتند. اكبر از بيربال توضيح خواست. بير بال كمي انديشيد و بعد هشت پرده نقاشي سفارش داد و از درباريان خواست تا هر يك تصويري از امپراطور بكشتد. اما هيچ كس قدمي جلو نگذاشت. اكبر با خشم گفت: اي عيب جويان. نتيجه: يافتن عيب در كار ديگران آسان، اما انجام آن بوسيله خودمان،مشكل است.
aramesh ghoroob
21st February 2012, 09:50 AM
نکات مدیریتی (قسمت دوم)
3- احترام به مهارت
كاديلاك يك آمريكايي در راه سفر به افغانستان خراب شد. هر كاري كرد نتوانست ماشين را دوباره روشن كند. سرانجام از مكانيكي كه سوار بر الاغي از آنجا عبور مي كرد كمك خواست. او هم كا پوت ماشين را بالا زد و با چكش شش بار به سيلندر ماشين ضربه زد، بعد هم از آمريكايي خواست تا استارد بزند و ماشين روشن شد.آمديكايي پرسيد كه بايد چه مبلغي بپردازد. مكانيك گفت 100 دلار. آمريكايي با تعجب صورت حساب خواست. مكانيك گفت: 10 سنت به خاطر آن شش ضربه و 99 دلار و 90 سنت هم به اين خاطر كه فهميدم كه بايد به كجا ضربه بزنم. نتيجه: به تخصص افراد احترام بگذاريد.
4- روش پيشنهادي براي از بين بردن ايده هاي خوب همكاران
اگر ميخواهيد ايده هاي خوب و اشتياق هم تيمي ها و همكارا نتان را به نابودي بكشانيد. بد نيست تا به موارد زير نگاهي بيا ندازيد:
-1 بر خلاف سياست هاي شركت است.
-2 با سيستم موجود متناسب نيست.
-3 به هيچ وجه تاييد نمي شود.
-4 اصلا با محاسبات جور در نمي آيد.
-5 قبلا چنين كاري انجام نشده است.
-6 بيش از اندازه جسورانه است.
-7 براي اين كار آمادگي نداريم
-8 پيشنهاد را بنويس تا بعدا بررسي كنم.
-9 در موردش فكر خواهم كرد.
-10 بايد صبر كني تا در جلسه مطرحش كنيم
aramesh ghoroob
22nd February 2012, 11:57 AM
قسمت سوم
راستی دوستان شما هم میتونید در این بحث شرکت کنید تا به نتایج خوبی برسیم ها!!!
5- هيچ فرد مهمي وجود ندارد!
هر موقع احساس مهم بودن كرديد. هر موقع كه با خود تصور كرديد عدم حضورتان در سازمان، ضايعه اي بزرگ را موجب خواهد شد. آزمايش ساده زير را انجام داده و نتايج آن را عملا ببينيد. سطلي آورده و آن را از آب پر كنيد دستتان را تا مچ، درون سطل فرو كرده و در يك لحظه آن را از آب بيرون كشيده و حفره اي كه در آب ايجاد مي شود را با دقت بنگريد نتايج بدست آمده نشان مي دهد كه فضاي ايجاد شده توسط حفره حتي يك لحظه هم باقي نمي ماند. اين آزمايش حاوي نكته اي مهم است: همان اندازه كه يك حفره مي تواند در سطح آب ضايعه اي را بوجود آورد، عدم حضور شما در سازمان نيز مي تواند به سازمان لطمه بزند، بنابراين هيچ گاه خود را مهم تصور نكنيد!
6- اگر نروم چيزي نصيبم نمي شود
پيرمردي بود كه از راه عبور مسافران با قايق از يك سوي رودخانه به سمت ديگر آن، امرار معاش مي كرد. از او پرسيدند كه در طول روز چند بار اين كار را انجام مي دهي؟پيرمرد گفت تا آنجا كه توان دارم، زيرا هر چه بيشتر برم بيشتر بدست مي آورم و اگر نروم، چيزي نصيبم نمي شود." اين هم مطلبي است كه شما بايد در مورد تجارت، اقتصاد، موفقيت و اعتمادبه نفس بدانيد.
aramesh ghoroob
22nd February 2012, 12:11 PM
قسمت چهارم : داستان پنج توپ
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید.
جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند.
او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است.كار را بر هیچ یك از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه كاری برای كاسبی وجود دارد ولی دوستی كه از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای كه از هم پاشید دیگر جمع نمیشود، سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد
برایان دایسون
aramesh ghoroob
28th February 2012, 01:12 PM
تصميم گيري خوب
گروهي از بچه ها در نزديکي دو ريل راه آهن، مشغول به بازي کردن بودند. يکي از اين دو ريل قابل استفاده بود ولي آن ديگري غيرقابل استفاده. تنها يکي از بچه ها روي ريل خراب شروع به بازي کرد و پس از مدتي روي همان ريل غيرقابل استفاده خوابش برد.
3 بچه ديگر هم پس از کمي بازي روي ريل سالم، همان جا خوابشان برد. قطار در حال آمدن بود ، و سوزن بان تنها مي بايست تصميم صحيحي بگيرد.
سوزن بان مي تواند مسير قطار را تغيير داده و آن را به سمت ريل غيرقابل استفاده هدايت کند و از اين طريق جان 3 فرزند را نجات دهد و 1 کودک قرباني اين تصميم گردد و يا مي تواند مسير قطار را تغيير نداده و اجازه دهد که قطار به راه خود ادامه دهد. سوال: اگر شما به جاي سوزن بان بوديد در اين زمان کوتاه و حساس چه نوع تصميمي مي گرفتيد؟
بيشتر مردم ممکن است منحرف کردن مسير قطار را براي نجات 3 کودک انتخاب کنند و 1 کودک را قرباني ماجرا بدانند که البته از نظر اخلاقي و عاطفي شايد تصميم صحيحي به نظر برسد اما از ديدگاه مديريتي چطور .... ؟
در اين تصميم، آن 1 کودک عاقل به خاطر دوستان نادان خود (3 کودک ديگر) که تصميم گرفته بودند در آن مسير اشتباه و خطرناک، بازي کنند، قرباني مي شود.
اين نوع معضل در بسياري از شرکتها و سازمانها اتفاق مي افتد، اقليت عاقل و بيگناه قرباني اکثريت نادان مي شوند. کودکي که موافق با انتخاب بقيه افراد براي مسير بازي نبود طرد شد و در آخر هم او قرباني اين اتفاق گرديد.
کودکي که ريل از کار افتاده را براي بازي انتخاب کرده بود هرگز فکر نمي کرد که روزي مرگش اينگونه رقم بخورد. اگرچه هر 4 کودک مکان نامناسبي را براي بازي انتخاب کرده بودند ولي آن کودک تنها قرباني تصميم اشتباه آن 3 کودک ديگر که آگاهانه تصميم به آن کار اشتباه گرفته بودند شد.
اما با اين تصميم عجولانه سوزن بان (مدير) نه تنها آن کودک بي گناه وعاقل جانش را از دست داد بلکه زندگي همه مسافران نيز به خطر افتاد. زيرا ريل از کار افتاده منجر به واژگون شدن قطار گرديد و همه مسافران نيز قرباني اين تصميم شدند و نتيجه اين تصميم چيزي جز زنده ماندن 3 کودک نادان نبود. مسافران قطار را مي توان به عنوان تمامي کارمندان سازمان فرض کرد و گروه مديران را همان سوزن باني در نظر گرفت که مي تواند سرنوشت سازمان (قطار) را تعيين کند.
گاهي در نظر گرفتن اشتباهي منافع اکثريت که به اشتباه تصميمي گرفته اند، منجر به از دست رفتن منافع کل سازمان خواهد شد و اين همان قرباني کردن صدها نفر براي نجات اين چند نفر و ورشکستگي سازمان است.
زندگي کاري همه مديران پر است از تصميم گيري هاي دشوار .
با عدم اتخاذ تصميمات صحيح مديريتي، به پايان زندگي مديريتي خود خواهيد رسيد.
aramesh ghoroob
29th February 2012, 12:46 PM
توصیه مدیریتی
شخصی نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان ميرفته، يهو ميبينه يك موتور گازي ازش جلو زد! خيلي شاكي ميشه، پا رو ميگذاره رو گاز، با سرعت دويست از بغل موتوره رد ميشه. يك مدت واسه خودش خوش و خرم ميره، يهو ميبينه متور گازيه غيييييژ ازش جلو زد! ديگه پاك قاط ميزنه، پا رو تا ته ميگذاره رو گاز، با دويست و چهل تا از موتوره جلو ميزنه. همينجور داشته با آخرين سرعت ميرفته، يهو ميبينه، موتور گازيه مثل تير از بغلش رد شد!! طرف كم مياره، راهنما ميزنه كنار به موتوريه هم علامت ميده بزنه كنار. خلاصه دوتايي واميستن كنار اتوبان، يارو پياده ميشه، ميره جلو موتوريه، ميگه: آقا من مخلصتم، فقط بگو چطور با اين موتور گازي كل مارو خوابوندي؟!
موتوريه با رنگ پريده، نفس زنان ميگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بيامرزه واستادي... آخه ... كش شلوارم گير كرده به آينه بغلت
نتیجه اخلاقی
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ایی دارند ببینید کش شلوارشان به کجای یک مدیر گیر کرده
aramesh ghoroob
1st March 2012, 08:24 AM
قسمت هفتم : مدیریت بحران
روزي دو نفر در جنگل قدم مي زدند.
ناگهان شيري در مقابل آنها ظاهر شد..
يكي از آنها سريع كفش ورزشي اش را از كوله پشتي بيرون آورد و پوشيد.
ديگري گفت بي جهت آماده نشو هيچ انساني نمي تواند از شير سريعتر بدود.
مرد اول به دومي گفت : قرار نيست از شير سريعتر بدوم. كافيست از تو سريعتر بدوم...
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت !
aramesh ghoroob
1st March 2012, 08:27 AM
تفکر دلفینی
همه ما برای برقراری ارتباط با دیگران، روشهای منحصر به فردی داریم. بنابراین تعداد بسیار زیادی روش ارتباطی وجود دارد.
اما چگونه میتوانیم كلیدی پیدا كنیم كه روابط خانوادگی، عاطفی و حرفهای ما را تسهیل كند؟ و چگونه میتوانیم راهحلی بیابیم كه برای همه اشخاص راضیكننده باشد و ما را به تفاهم برساند؟
نویسندگان كتاب راهبرد دلفینی كلید این امر را تنها در همكاری و انعطافپذیری میدانند. آنها معتقدند كه به طور كلی، انسانها را همانند موجودات دریایی میتوان به 3 طبقه تقسیم كرد: ماهیهای كپور، كوسهها و دلفینها.
دسته اول: ماهیهای كپور هستند كه همیشه ماهیهای قربانیاند زیرا پیوسته توسط دیگر ماهیها خورده میشوند. در حیات اجتماعی بشر، برخی از انسانها نیز چنین هستند؛ یعنی برخی از انسانها در زندگی خود نقش ماهی كپور را بازی میكنند. آنها كم و بیش و برحسب مورد، قربانی این یا آن چیز، این یا آن مسئله، این یا آن شخص میشوند و حتی ممكن است قربانی روابط غلط و تفكرات منفی خود شوند.
دسته دوم: كوسه ماهیها هستند كه روش (برنده – بازنده) را به كار میگیرند. برای اینكه من برنده شوم تو باید بازنده باشی و این كار باید بدون هیچ تمایز و تفاوتی انجام گیرد. برای كوسهماهی، هر نوع ماهی، دشمن به حساب میآید. هر ماهی یك وعده غذایی بالقوه است. شاید ما نیز این نقش را بازی كرده باشیم یا حداقل در زندگی حرفهای یا شخصی خود با كوسههایی برخورد كرده باشیم.
دنیای سازمانها و دنیایی كه ما در آن كار میكنیم از دیرباز دنیای كوسهها تلقی میشود كه گاه صحبت از كاركنانی میشود كه برای رسیدن به مقامهای بالا یكدیگر را میدرند. در دنیای پررقابت امروز، حتی سازمانها گاهی اوقات به طور موذیانه به سازمانهای دیگر حمله میكنند. به طور خلاصه انسانهایی را میتوان یافت كه كم و بیش در حال رقابت دائمی از نوع برنده- بازنده هستند.
دسته سوم: نوع دیگری از حیوانات دریایی دلفینها هستند. این پستاندار آبزی بزرگ به طور طبیعی بازیگوش و دارای روحیه همكاری است و در ارتباطات خود شیوه برنده- برنده را برگزیده است.
دلفین در دنیایی از وفور نعمت زندگی میكند. او هیچ كمبودی ندارد و میخواهد كه همه چیز را با همگان تقسیم كند. اگر یك دلفین زخمی شود، 4دلفین دیگر او را همراهی میكنند تا خود را به گروه برساند. داستانهای زیادی نیز وجود دارد كه در آنها دلفینها جان انسانها را نجات دادهاند. پژوهشهای انجام شده در ساندیهگو نشان دادهاست كه دلفینها علاوه بر داشتن روحیه همكاری بسیار باهوش هستند. حتی برخی از پژوهشگران آنها را باهوشترین موجودات روی زمین دانستهاند.
تحقیق زیر روحیه همكاری و روشهای برنده- بازنده و برنده- برنده را به خوبی آشكار میسازد. در ساندیهگو پژوهشگران 95 كوسه و 5 دلفین را به مدت یك هفته در یك استخر بزرگ رها كرده و به مطالعه حالات رفتاری آنها پرداختند. ابتدا كوسهها به یكدیگر حمله كردند و در این تهاجم تعداد زیادی از آنها نابود شدند، سپس به دلفینها حملهور شدند.
دلفینها فقط میخواستند با آنها بازی كنند ولی كوسهها بیوقفه به آنها حمله میكردند. سرانجام دلفینها به آرامی كوسهها را محاصره كرده و هنگامی كه یكی از كوسهها حمله میكرد آنها به ستون فقرات پشت یا دندههایش میكوبیدند و آنها را میشكستند. به این ترتیب كوسهها یكی بعد از دیگری كشته میشدند. پس از یك هفته 95 كوسه مرده و 5 دلفین زنده در حالی كه با هم زندگی میكردند در استخر دیده شدند.
ارتباط هدایت شده در جهت راهحلها، تمایزهای پرباری را برای روشن كردن زندگی حرفهای و شخصی ارائه میدهد. كوسه تمایزی انجام نمیدهد. در دنیای او برای برنده شدندیگران یا باید بمیرند و یا ببازند. ولی دلفینها بسیار انعطافپذیرند زیرا در دنیایی سرشار از تشخیصهای پربار زندگی میكنند.
بیایید یكبار دیگر ماجرای استخر ساندیهگو را مرور كنیم. وقتی یك كوسه با یك دلفین روبهرو میشود چه اتفاقی میافتد؟ كوسه حمله میكند چون روش ارتباطی او برنده- بازنده است ولی دلفین با انعطافپذیری خاص خود فرار میكند و میگوید من در دنیایی سرشار از ثروت و وفور نعمت زندگی میكنم. در دریا برای همه به اندازه كافی غذا هست پس بیا با هم بازی و همكاری كنیم. كوسه دوباره حمله میكند و دلفین فرار میكند. كوسه توانایی درونی لازم را برای خارج شدن از تنگنظری ندارد، بنابراین مجددا حمله میكند.
دلفین كه میبیند دیگر چارهای ندارد میگوید: من آنقدر انعطافپذیری دارم كه در موقع مناسب به یك كوسه تبدیل شوم پس حالا آماده رویارویی باش.اگر به طور تصادفی، كوسه آنقدر هوش داشته باشد كه بفهمد حریف دلفین نمیشود و بخواهد در بازی و همكاری با او شركت كند، دلفین به راحتی او را میبخشد و طوری با او رفتار میكند كه انگار یك دلفین است.
تاكید كتاب راهبرد دلفینی این است كه روحیه انعطافپذیری و همكاری دلفینی میبایستی در همه ادارات، سازمانها، موسسات، مدارس، خانوادهها وحتی زوجها تعمیم یابد زیرا همه ما در سطوح مختلف دلفینهایی بالقوه هستیم و برای پایان دادن به مسائل ناخوشایند از انعطافپذیری لازم برای تبدیل شدن به یك كوسه برخورداریم ولی این كار باعث نمیشود كه دوباره به روحیه دلفینی خود باز نگردیم
aramesh ghoroob
1st March 2012, 08:32 AM
تفکر دلفینی
همه ما برای برقراری ارتباط با دیگران، روشهای منحصر به فردی داریم. بنابراین تعداد بسیار زیادی روش ارتباطی وجود دارد.
اما چگونه میتوانیم كلیدی پیدا كنیم كه روابط خانوادگی، عاطفی و حرفهای ما را تسهیل كند؟ و چگونه میتوانیم راهحلی بیابیم كه برای همه اشخاص راضیكننده باشد و ما را به تفاهم برساند؟
نویسندگان كتاب راهبرد دلفینی كلید این امر را تنها در همكاری و انعطافپذیری میدانند. آنها معتقدند كه به طور كلی، انسانها را همانند موجودات دریایی میتوان به 3 طبقه تقسیم كرد: ماهیهای كپور، كوسهها و دلفینها.
دسته اول: ماهیهای كپور هستند كه همیشه ماهیهای قربانیاند زیرا پیوسته توسط دیگر ماهیها خورده میشوند. در حیات اجتماعی بشر، برخی از انسانها نیز چنین هستند؛ یعنی برخی از انسانها در زندگی خود نقش ماهی كپور را بازی میكنند. آنها كم و بیش و برحسب مورد، قربانی این یا آن چیز، این یا آن مسئله، این یا آن شخص میشوند و حتی ممكن است قربانی روابط غلط و تفكرات منفی خود شوند.
دسته دوم: كوسه ماهیها هستند كه روش (برنده – بازنده) را به كار میگیرند. برای اینكه من برنده شوم تو باید بازنده باشی و این كار باید بدون هیچ تمایز و تفاوتی انجام گیرد. برای كوسهماهی، هر نوع ماهی، دشمن به حساب میآید. هر ماهی یك وعده غذایی بالقوه است. شاید ما نیز این نقش را بازی كرده باشیم یا حداقل در زندگی حرفهای یا شخصی خود با كوسههایی برخورد كرده باشیم.
دنیای سازمانها و دنیایی كه ما در آن كار میكنیم از دیرباز دنیای كوسهها تلقی میشود كه گاه صحبت از كاركنانی میشود كه برای رسیدن به مقامهای بالا یكدیگر را میدرند. در دنیای پررقابت امروز، حتی سازمانها گاهی اوقات به طور موذیانه به سازمانهای دیگر حمله میكنند. به طور خلاصه انسانهایی را میتوان یافت كه كم و بیش در حال رقابت دائمی از نوع برنده- بازنده هستند.
دسته سوم: نوع دیگری از حیوانات دریایی دلفینها هستند. این پستاندار آبزی بزرگ به طور طبیعی بازیگوش و دارای روحیه همكاری است و در ارتباطات خود شیوه برنده- برنده را برگزیده است.
دلفین در دنیایی از وفور نعمت زندگی میكند. او هیچ كمبودی ندارد و میخواهد كه همه چیز را با همگان تقسیم كند. اگر یك دلفین زخمی شود، 4دلفین دیگر او را همراهی میكنند تا خود را به گروه برساند. داستانهای زیادی نیز وجود دارد كه در آنها دلفینها جان انسانها را نجات دادهاند. پژوهشهای انجام شده در ساندیهگو نشان دادهاست كه دلفینها علاوه بر داشتن روحیه همكاری بسیار باهوش هستند. حتی برخی از پژوهشگران آنها را باهوشترین موجودات روی زمین دانستهاند.
تحقیق زیر روحیه همكاری و روشهای برنده- بازنده و برنده- برنده را به خوبی آشكار میسازد. در ساندیهگو پژوهشگران 95 كوسه و 5 دلفین را به مدت یك هفته در یك استخر بزرگ رها كرده و به مطالعه حالات رفتاری آنها پرداختند. ابتدا كوسهها به یكدیگر حمله كردند و در این تهاجم تعداد زیادی از آنها نابود شدند، سپس به دلفینها حملهور شدند.
دلفینها فقط میخواستند با آنها بازی كنند ولی كوسهها بیوقفه به آنها حمله میكردند. سرانجام دلفینها به آرامی كوسهها را محاصره كرده و هنگامی كه یكی از كوسهها حمله میكرد آنها به ستون فقرات پشت یا دندههایش میكوبیدند و آنها را میشكستند. به این ترتیب كوسهها یكی بعد از دیگری كشته میشدند. پس از یك هفته 95 كوسه مرده و 5 دلفین زنده در حالی كه با هم زندگی میكردند در استخر دیده شدند.
ارتباط هدایت شده در جهت راهحلها، تمایزهای پرباری را برای روشن كردن زندگی حرفهای و شخصی ارائه میدهد. كوسه تمایزی انجام نمیدهد. در دنیای او برای برنده شدندیگران یا باید بمیرند و یا ببازند. ولی دلفینها بسیار انعطافپذیرند زیرا در دنیایی سرشار از تشخیصهای پربار زندگی میكنند.
بیایید یكبار دیگر ماجرای استخر ساندیهگو را مرور كنیم. وقتی یك كوسه با یك دلفین روبهرو میشود چه اتفاقی میافتد؟ كوسه حمله میكند چون روش ارتباطی او برنده- بازنده است ولی دلفین با انعطافپذیری خاص خود فرار میكند و میگوید من در دنیایی سرشار از ثروت و وفور نعمت زندگی میكنم. در دریا برای همه به اندازه كافی غذا هست پس بیا با هم بازی و همكاری كنیم. كوسه دوباره حمله میكند و دلفین فرار میكند. كوسه توانایی درونی لازم را برای خارج شدن از تنگنظری ندارد، بنابراین مجددا حمله میكند.
دلفین كه میبیند دیگر چارهای ندارد میگوید: من آنقدر انعطافپذیری دارم كه در موقع مناسب به یك كوسه تبدیل شوم پس حالا آماده رویارویی باش.اگر به طور تصادفی، كوسه آنقدر هوش داشته باشد كه بفهمد حریف دلفین نمیشود و بخواهد در بازی و همكاری با او شركت كند، دلفین به راحتی او را میبخشد و طوری با او رفتار میكند كه انگار یك دلفین است.
تاكید كتاب راهبرد دلفینی این است كه روحیه انعطافپذیری و همكاری دلفینی میبایستی در همه ادارات، سازمانها، موسسات، مدارس، خانوادهها وحتی زوجها تعمیم یابد زیرا همه ما در سطوح مختلف دلفینهایی بالقوه هستیم و برای پایان دادن به مسائل ناخوشایند از انعطافپذیری لازم برای تبدیل شدن به یك كوسه برخورداریم ولی این كار باعث نمیشود كه دوباره به روحیه دلفینی خود باز نگردیم
المیرا70
1st March 2012, 04:17 PM
واقعا آموزنده بود.آدمو به فکر کردن وادار میکنه
ممنون از پست زیباتون.موفق باشید
باران شب
1st March 2012, 05:35 PM
این پست واقعآ جای تشکر داره.
مرسی[golrooz]
پت
1st March 2012, 07:48 PM
بسیار زیاد خوشمان آمد..
aramesh ghoroob
4th March 2012, 09:53 AM
(قسمت نهم ) راز موفقيت
يكي از كشاورزان منطقه اي، هميشه در مسابقهها، جايزه بهترين غله را به دست ميآورد و به عنوان كشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همكارانش، علاقهمند شدند راز موفقيتش را بدانند. به همين دليل، او را زير نظر گرفتند و مراقب كارهايش بودند. پس از مدتي جستجو، سرانجام با نكته عجيب و جالبي روبرو شدند.
اين كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترين بذرهايش را به همسايگانش ميداد و آنان را از اين نظر تأمين ميكرد.
بنابراين، همسايگان او ميبايست برنده مسابقهها ميشدند نه خود او!
كنجكاويشان بيشتر شد و كوشش علاقهمندان به كشف اين موضوع كه با تعجب و تحير نيز آميخته شده بود، به جايي نرسيد. سرانجام، تصميم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از اين راز عجيب بردارند.
كشاورز هوشيار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: «چون جريان باد، ذرات باروركننده غلات را از يك مزرعه به مزرعه ديگر ميبرد، من بهترين بذرهايم را به همسايگان ميدادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعههاي آنان به زمين من نياورد و كيفيت محصولهاي مرا خراب نكند!»
همين تشخيص درست و صحيح كشاورز، توفيق كاميابي در مسابقههاي بهترين غله را برايش به ارمغان ميآورد.
گاهي اوقات لازم است با كمك به رقبا و ارتقاء كيفيت و سطح آنها، كاري كنيم كه از تأثيرات منفي آنها در امان باشيم.
aramesh ghoroob
6th March 2012, 10:03 AM
قسمت دهم : چگونه به هدف بزنيم؟
كمانگير پير و عاقلي در مرغزاري در حال آموزش تيراندازي به دو جنگجوي جوان بود. در آن سوي مرغزار نشانه ي كوچكي كه از درختي آويزان شده بود به چشم مي خورد. جنگجوي اولي تيري را از تركش بيرون مي كشد. آن را در كمانش مي گذارد و نشانه مي رود. كماندار پير از او مي خواهد آنچه را مي بيند شرح دهد.
ميگويد: «آسمان را ميبينم. ابرها را. درختان را. شاخههاي درختان و هدف را.» كمانگير پير ميگويد: « كمانت را بگذار زمين تو آماده نيستي.«
جنگجوي دومي پا پيش ميگذارد .كمانگير پير ميگويد: « آنچه را ميبيني شرح بده ».
جنگجو ميگويد: «فقط هدف را ميبينم.»
پيرمرد فرمان ميدهد: «پس تيرت را بينداز. تير بر نشان مينشيند.»
پيرمرد ميگويد: «عالي بود. موقعي كه تنها هدف را ميبينيد نشانه گيريتان درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز در خواهد آمد.»
تمركز افكار بر روي هدف به سادگي حاصل نميشود. اما مهارتي است كه كسب آن امكانپذير است و ارزش آن در زندگي همچون تيراندازي بسيار زياد است.
بر اهداف خود متمركز شويد.
تمركز افكار بر روي هدف به سادگي حاصل نميشود. اما مهارتي است كه كسب آن امكانپذير است و ارزش آن در زندگي همچون تيراندازي بسيار زياد است.
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.