diamonds55
1st February 2009, 09:21 PM
نخستین کلمهای که کودک به زبان میآورد چیست؟ گویا این همان کلمهای است که با آن مادر خود را صدا میکند. شاید گمان کنیم که یاد گرفتن کلمه «مامان» کاری ساده است؛ ولی در حقیقت فرایند پیچیدهای برای این یادگیری وجود دارد. اکنون این فرایند را گام به گام از نظر میگذرانیم: وقتی که کودک پا به دنیا میگذارد، مغز وی همچون برگی سفید و ننوشته است؛ هیچ چیزی در آن وجود ندارد. قسمتهای مختلف مغز که حواس گوناگون را درک میکنند، هنوز چیزی دریافت نکردهاند. درست است که چشمان کودک باز است، ولی رشته اعصابی که چشم او را به مغز ارتباط میدهد، هنوز تکامل نیافته است؛ از اینرو مغز وی نمیتواند چیزی را در خود ثبت کند.
پس از یکی دو ماه که این اعصاب رشد یافت، کودک قادر به دیدن مادرش میشود. بر اثر دیدن مکرر چیزی، مرکز حافظه برای مرئیات، در مغز کودک رشد مییابد. برخوردهای مکرر وی با مادرش، پی در پی ادراکهایی برایش پدید میآورد؛ ادراکهایی که همه در همان مرکز ثبت میشوند. تازه در این مرحله است که کودک مادر خود را میشناسد. هنگامی که مادر متوجه این مرحله از رشد کودک خویش میشود، شروع به معرفی خود میکند؛ یعنی گاه و بیگاه به خود اشاره میکند و میگوید: «مادر» یا «مامان». در آغاز، کودک قادر به شنیدن نیست؛ ولی همچنان که اعصابش به تدریج رشد مییابد، به شنیدن هم توانا میشود. آنگاه بر اثر تکرار، مرکز حافظه برای مسموعات، در مغزش پیدا میشود و کمکم معنای کلمه «مادر» را درک میکند و مفهوم آن را خوب به ذهن میسپارد.
در این مرحله، مادر باید به فرزند خود حرف زدن بیاموزد؛ مثلا بر اثر تکرار کلمه «مادر» یک واقعه مهم برای کودک روی میدهد؛ یعنی میان تصویر مادر که در مرکز بینایی مغز وی نقش میبندد، با ادراک صدایی که از گفتن آن کلمه برخاسته و به مرکز شنوایی مغز وی راه یافته است، رابطهای برقرار میشود. چنین رویدادی را تداعی میگویند. یعنی اکنون کودک نه تنها چهره مادر را باز میشناسد، بلکه وقتی او را میبیند به یاد کلمه «مادر» هم میافتد.
از این پس کودک شروع به تقلید از مادر خود میکند. کلمه «مادر» را بیآنکه بر زبان بیاورد، فعلا در ذهن خود جایگزین میسازد، و میکوشد تا رفتهرفته آن را ادا نیز بکند. بر اثر کوششهای مکرر، هربار که مادر خود را میبیند، عضلههای صورتش را به حرکت درمیآورد و سرانجام این توانایی را در خود ایجاد میکند که بگوید: «مادر». اما مادر در چنین حالی چون میبیند که کودکش قادر به تکلم شده است، از شادی در پوست خود نمیگنجد.
ولی علائی
پس از یکی دو ماه که این اعصاب رشد یافت، کودک قادر به دیدن مادرش میشود. بر اثر دیدن مکرر چیزی، مرکز حافظه برای مرئیات، در مغز کودک رشد مییابد. برخوردهای مکرر وی با مادرش، پی در پی ادراکهایی برایش پدید میآورد؛ ادراکهایی که همه در همان مرکز ثبت میشوند. تازه در این مرحله است که کودک مادر خود را میشناسد. هنگامی که مادر متوجه این مرحله از رشد کودک خویش میشود، شروع به معرفی خود میکند؛ یعنی گاه و بیگاه به خود اشاره میکند و میگوید: «مادر» یا «مامان». در آغاز، کودک قادر به شنیدن نیست؛ ولی همچنان که اعصابش به تدریج رشد مییابد، به شنیدن هم توانا میشود. آنگاه بر اثر تکرار، مرکز حافظه برای مسموعات، در مغزش پیدا میشود و کمکم معنای کلمه «مادر» را درک میکند و مفهوم آن را خوب به ذهن میسپارد.
در این مرحله، مادر باید به فرزند خود حرف زدن بیاموزد؛ مثلا بر اثر تکرار کلمه «مادر» یک واقعه مهم برای کودک روی میدهد؛ یعنی میان تصویر مادر که در مرکز بینایی مغز وی نقش میبندد، با ادراک صدایی که از گفتن آن کلمه برخاسته و به مرکز شنوایی مغز وی راه یافته است، رابطهای برقرار میشود. چنین رویدادی را تداعی میگویند. یعنی اکنون کودک نه تنها چهره مادر را باز میشناسد، بلکه وقتی او را میبیند به یاد کلمه «مادر» هم میافتد.
از این پس کودک شروع به تقلید از مادر خود میکند. کلمه «مادر» را بیآنکه بر زبان بیاورد، فعلا در ذهن خود جایگزین میسازد، و میکوشد تا رفتهرفته آن را ادا نیز بکند. بر اثر کوششهای مکرر، هربار که مادر خود را میبیند، عضلههای صورتش را به حرکت درمیآورد و سرانجام این توانایی را در خود ایجاد میکند که بگوید: «مادر». اما مادر در چنین حالی چون میبیند که کودکش قادر به تکلم شده است، از شادی در پوست خود نمیگنجد.
ولی علائی