توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوال شيرين ترين و تلخ ترين خاطره اولين روز مدرسه تان را به ياد داريد؟
Sa.n
12th February 2012, 11:01 PM
دوستان عزيز باسلاماحتمالا اين جمله را شنيده ايد كه "ايكاش به زمانى باز مى گشتم كه تمام قصه زندگيم شكستن نوك مدادم بود "حتما همه شما با مرور دوران كودكى يا بهتر بگويم سفر در تونل زمان و نقاشى خاطرات در ذهن خود و مشاركت اين خاطرات با دوستان اين مجموعه گرم و صميمى موافق هستيد پس بياييد با زنده كردن اين خاطرات ، لحظاتى را با كودكان درونمان خلوت كنيم پيشاپيش از همكارى همه دوستانم سپاسگزارم .
بلدرچین
12th February 2012, 11:44 PM
تلخ ترین خاطره اولین روز مدسه م گریه بودش و شیرین ترین دوستی ها و فضای جدید و جالب مدرسه.البته من پیش دبستانی هم نرفته بودم و یکی از شیرین ترین هاش هم این بود که 1 سال زودتر رفتم مدرسه.ممنونم خواهرجون
Sa.n
12th February 2012, 11:50 PM
تلخ ترین خاطره اولین روز مدسه م گریه بودش و شیرین ترین دوستی ها و فضای جدید و جالب مدرسه.البته من پیش دبستانی هم نرفته بودم و یکی از شیرین ترین هاش هم این بود که 1 سال زودتر رفتم مدرسه.ممنونم خواهرجون
ممنونم که گفتید عالی بود همه ی بچه ها گریه میکنند مثلدخود من هنوز اون صحنش یادمه [shaad]
بلدرچین
12th February 2012, 11:53 PM
تنها خاطره ایی که هیچ وقت ازیاد ادم نمیره.شروعش واقعا خوب بود.گریه هنوزیادم نمیره...واییی خدا چه قشنگ بودش...
حسین متقی
13th February 2012, 12:13 AM
شیرین ترینش که اینه که قرار بود مارو ببرن اردو ولی نبردند
ماهم نرفتیم سرکلاسمون 30 نفر از 30 نفر کلاسمون بیرون دم در موندیم-گفتیم باید مارو ببرید اخه هیچی درس نخونده بودیم هیچ تکلیفی ننوشته بودیم و معلممون هم خیلی گیر بود(2دبیرستان بودیم)
مدیر اومد کلمونو انداخت بیرون از مدرسه گفت کلا اخراج
همه استرس داشتن منم بدتر از همه به مخم فشار میووردم که با این همه ادعای نبوغ و.... یه راه حلی پیدا کنم اخه خودم همه رو جمع کرده بودم برای شورش
یکی دوتا از بچه ها که داشتن موبایلاشونو بیرون مدرسه قایم میکردن که یه وقت مدیر ازشون نگیره- منم رفتم شر ترین بچه کلاسمون که اسمش رضا مهاجر بودو صدا زدم بهش گفتم زنگ بزنه 118- شماره ی بازرسیه کل اموزش پرورشو بگیره اونم بچه ی به قولی اهل حال و ..... (مخ زن متبحری بود و هست)
شماره ی بازرسی رو گرفت و زنگ زد--- بعد یه خانومه گوشیرو برداشت(رو بلندگو بود)اونم شروع کرد به بووووووووووووووووو(نمیتون بگم چی گفت سایتو ف ی ل ت ر میکنن )ووووووووووووووووق بعد ماجرا رو تعریف کرد و اون خانومه هم گفت همین الان زنگ میزنم اسم مدیرتون چی بود اسم مدرستون؟؟ و..... و گوشیو قطع کرد
3-4 دقیقه بعد معاون مدرسه اومد تو گفت مدیر بخشیدتون اروم و بی سر و صدا بیاین تو
ما هم داشتیم میترکیدیم از خنده ولی خودمونو کنترل کردیم و اومدیم تو
کلی خاطره شد فقط4-5 نفر یعنی من و رضا مهاجر و نجف پور و چندتای دیگه از بروبچ میدونستیم واقعا چه اتفاقی افتاده
خاطره ی بد هم نمیتونم بگم 2-3 تا هستن که.....
خاطره ی ای کمی تلخ هم دارم که ما رفتیم مسابقات اسکیت 3 نفری من 3 شدم توی کل 2 نفر دیگه هم 5 و 6 فکر کنم شدن
از حدود 10 تیم و 30 نفر تیم دوم شدیم توی استان تهران اسکیت سرعت(البته 2 نفر دیگه رو هم خودم اموزش دادم کاپتانی بودم برا خودم کلی حال میکردم)
قرار شد مدرسه یه کاپ و مدال و یه جایزه به ما بده و توی مدرسه هم اعلام کنه که مقام اوردیم و...
اقا برای همه اینکارو کردن غیر از تیم ما کاپ مقام دوم استان رو هم گذاشتن توی ویترین مدرسه حالشو میبرن ولی هیچ کاری براش نکردن اونا و زحمتو ما کشیدیم چون رقبامون از باشگاه انقلاب هم بودن 3 تا تیم که مارک چرخ اسکیتاشون اتم بود که 2 جفتش 1 میلیون تومن قیمت داره!!!!
الان 2-3 سال گذشته ولی هنوز هیچی
تازه یه بار توی خوارزمی هم توی منطقه 3 اول شدم اول گفتن بیا 100 هزارتومن جایزه بگیر بعد که رفتم گفتن اسم تو اصلا نیست
و کدوم جایزه و... -اخرش یکیشون گفت برو از مدرستون جایزتو بگی که تازه فهمیدم چی شده اخه من با اون مقام استانی هم شرکت کرده بودم اونوقت میگن تو اصلا توی داوری نبودی و اسمت ثبت نشده و...[taajob]
تازه توی مدرسه هم هیچ جایزه ای ندادن بهم
البته یکی از دلایل اینهمه محبت به بنده این بود که هیچوقت تکلیفم کامل نبود نمراتم هم افتضاح بود
Sa.n
13th February 2012, 12:44 AM
واقعا خاطره هاى قشنگى بود من كه خيلى لذت بردم . ولى ميتونم احساستون رو درك كنم براى اينكه پاداش زحماتتون رو دريافت نكرديد اما در عوض تجربه هاى زيادى كسب كرديد كه هر كدوم دنيايى ارزش دارند و خاطراتى كه با مرورش به گذشته ها سفر مي كنيد . بازم ممنون برادر خوبم .
داداشی
13th February 2012, 01:19 AM
سلام
قشنگه یاد گذشته.
خاطره من برای من شیرین بود.
(اول بگم که خونه ما از این سه طبقه ها بود (کلنگی) طبقه اول ما بودیم و بالا هم عموم اینا و من با پسر عموم جواد بزرگ شدم، مدرسه هم باهم بودیم)
یادم میاد تازه هواتاریک شده بود و با خواهرم که 5 سال از من بزرگتره داشتیم (روپوش و پیراهن و شلوار کتان سبز و جوراب سفید و یه بوت قهوه ای) رو مرتب میکردیم، یادمه که مرتب روی در کمد دیواری آویزون بودن و شاد که فردا اولین باره میرم مدرسه.
ساعت 9 شب خودم رفتم خوابیدم. هیچوقت یادم نمیره صبح که قبل اینکه همه به خودشون بیان من همه لباسام رو پوشیده بودم و آماده بودم. تو راه مدرسه مادر سمت راستم و پدر سمت چپم دستمو گرفته بودند.
توی راه یادم نمیاد ولی جلوی مدرسه تا آخرین لحظه رو دقیق یادمه.
جلوی در بزرگ قهوه ای، تابلو مدرسه رسالت
شلوغ شلوغ پامو گذاشتم توی مدرسه رفتیم تو. همه رفتن سر صف، پدر مادر ها هم یه گوشه ، [nishkhand]یادم میاد که صف ما قسمت غربی حیاط بود با معلممون (خانوم رحیمیان) که بچه ها میرفتن سلام میکردن، اونقت من کجا بودم؟!!
قسمت شرقی داشتیم دنبال بازی میکردیم [nishkhand]
نخند!
حواس پرت بودم دیگه، یه ناظم اومد (میدونم خیلی کنترل کرد که گوشمو نکشه، میگم نخند! http://uc-njavan.ir/images/cfi56afdnv2b8l93vn3.gif) با لبخند برد سر صف، جواد هم بود چون هر دو احمدی بودیم جفتمون کلاس 1-1 بودیم.
زن عموم خدا بیامرز جواد رو گذاشت توی صف پیش من و رفت پیش پدر مادر ها (بابا مامان من) یادم نمیره توی نوار ویدیویی هم هست، (جواد)میگه مامان بعد گریه کرد.
چون خیلی دوسش داشتم دستشو گرفتم گفتم بریم بازی ولی مگه گوش شنوا داشت[labkhand]
یادمه جایزه توپ رنگی میدادن همه داشتن جز من [nadidan]
معلم گفت توپ تو کو ؟ گفتم نمیدونم ما نخریدیم خانوم! [nishkhand] (نخند! خوب اون موقع داشتیم بازی میکردیم)
سرتون رو درد نیارم اتفاقات زیادی برای من افتاد ولی اگه همه رو تعریف کنم سرتون رو درد آوردم! اگه خواستین میگذارم.
به هر حال مدرسه جای خوشی برای من بود، تعریف کنم میخندی! تعریف نمیکنم [nishkhand]
Sa.n
14th February 2012, 12:19 AM
سلام
قشنگه یاد گذشته.
خاطره من برای من شیرین بود.
(اول بگم که خونه ما از این سه طبقه ها بود (کلنگی) طبقه اول ما بودیم و بالا هم عموم اینا و من با پسر عموم جواد بزرگ شدم، مدرسه هم باهم بودیم)
یادم میاد تازه هواتاریک شده بود و با خواهرم که 5 سال از من بزرگتره داشتیم (روپوش و پیراهن و شلوار کتان سبز و جوراب سفید و یه بوت قهوه ای) رو مرتب میکردیم، یادمه که مرتب روی در کمد دیواری آویزون بودن و شاد که فردا اولین باره میرم مدرسه.
ساعت 9 شب خودم رفتم خوابیدم. هیچوقت یادم نمیره صبح که قبل اینکه همه به خودشون بیان من همه لباسام رو پوشیده بودم و آماده بودم. تو راه مدرسه مادر سمت راستم و پدر سمت چپم دستمو گرفته بودند.
توی راه یادم نمیاد ولی جلوی مدرسه تا آخرین لحظه رو دقیق یادمه.
جلوی در بزرگ قهوه ای، تابلو مدرسه رسالت
شلوغ شلوغ پامو گذاشتم توی مدرسه رفتیم تو. همه رفتن سر صف، پدر مادر ها هم یه گوشه ، [nishkhand]یادم میاد که صف ما قسمت غربی حیاط بود با معلممون (خانوم رحیمیان) که بچه ها میرفتن سلام میکردن، اونقت من کجا بودم؟!!
قسمت شرقی داشتیم دنبال بازی میکردیم [nishkhand]
نخند!
حواس پرت بودم دیگه، یه ناظم اومد (میدونم خیلی کنترل کرد که گوشمو نکشه، میگم نخند! [nishkhand]) با لبخند برد سر صف، جواد هم بود چون هر دو احمدی بودیم جفتمون کلاس 1-1 بودیم.
زن عموم خدا بیامرز جواد رو گذاشت توی صف پیش من و رفت پیش پدر مادر ها (بابا مامان من) یادم نمیره توی نوار ویدیویی هم هست، (جواد)میگه مامان بعد گریه کرد.
چون خیلی دوسش داشتم دستشو گرفتم گفتم بریم بازی ولی مگه گوش شنوا داشت[labkhand]
یادمه جایزه توپ رنگی میدادن همه داشتن جز من [nadidan]
معلم گفت توپ تو کو ؟ گفتم نمیدونم ما نخریدیم خانوم! [nishkhand] (نخند! خوب اون موقع داشتیم بازی میکردیم)
سرتون رو درد نیارم اتفاقات زیادی برای من افتاد ولی اگه همه رو تعریف کنم سرتون رو درد آوردم! اگه خواستین میگذارم.
به هر حال مدرسه جای خوشی برای من بود، تعریف کنم میخندی! تعریف نمیکنم [nishkhand]
ممنونم قول میدم اگه تعریف کنید نخندم تعریف کنید دیگه خواهشا
*FATIMA*
5th June 2012, 09:43 PM
میخواستیم بریم کلاس اول دبستان ! (پیش دبستانی رو پیچوندیم [nishkhand])
دست در ست مادر راهی شدیم ! یادم میات حیاط خیلی خیلی بزرگی داشتیم !
من هم کلاً حواسم جمع بود ! قشنگ رفتم تو حیاط [nishkhand] خو هنوز اسم ها رو نخونده بودن تا بفهمم کدوم صف باید بایستم [sootzadan]
رفتیم داخل صف (انگار انگار مادری هم اونجا وجود داره )[sootzadan] بعدش یه گل به مقنعه مون وصل کردند (خیلی خوچکل بود، مال ما صورتی بود)
بعد از خوندن وقدمات خوش آمدگویی و سرود و سخنرانی و ... رفتیم سر کلاس (بازم یادم نبود مادری هم در کنار ماست !)
تو کلاس معلمان اومد خودشو معرفی کرد و بعد به هممون یک دفتر ، یک مداد ، یک پاک کن ، یک تراش ، یک مدادرنگی 6 رنگه داد !
من همون موقع بازش کردم !
البته در این موقع مادر در حیاط تشریف داشتن و خوشحال سر کلاس ! البته بابت کادویی که گرفته بودیم .
یه بار کلاس چهارم ابتدایی بودم ! مدادم ته کشید و رفتم از مغازه یه مداد گرفتم (آخه اون موقع مدادنوکی هنوز نیومده بود) !
خو به من چه ! مدادش خودش خیلی کم رنگ می نوشت !
همون روز هم دیکته داشتیم از شانس ما !
خو منم با همون مداد نوشتم ! معلمم بهم صفر داد [nadidan] نیگاه هم نکرد ببینه من همه جملاتم رو درست نبشتم فقط به رنگ مداد توجه کرد !
البته فردا مامانم رفت بهش اعتراض کرد و بهم 20 داد
Majid_GC
5th June 2012, 10:48 PM
خاطره بدم این هست که کلاس اول که بودم من بخش کردن بلد نبودم یعنی هرچقدر معلم به من میگفت من متوجه نمی شدم
مثلا بابا رو وقتی دست بالا می رفت و می اومد پایین یک بخش حسابش می کردم
یه روز معلم کلاس اول صدام زد و یکی از بچه ها رو صدا زد
بعد به اون یکی گفت بهش بخش کردن یک کلمه که یادم نمیاد رو بگو گفت اما من اشتباه بخش کردم
و اونوقت با چوب زد روی دستم !
یادمه اتون روز حدودا بیست بار زد کف دستم تا بلاخره درست بخش کردم !
و البته جالب اینکه وقتی می خواستم از دبستان خارج بشم من رو به عنوان بهترین دانش اموزش می شناخت!
غم انگیز ترین خاطره اینکه کسی که دوستش داشتم رو از دستم
آقای جلالی معلم پرورشی دبستان که خیلی با هم دوست بودیم و البته دوستش هم داشتم و دارم
باحال ترین خاطره هم مال آمادگی هست زمانی که یه خانوم مهربون و گل و عزیز معلم ما بود
یه روز به ما اجازه دادند تفنگ بیاریم !
حالا من چیکار کردم !؟
تفنگ رو توش پر از ترقه کردم
و وقتی زنگ خورد رفتم وسط حیاط و بنگ بنگ ![nishkhand]
همه ریختند بیرون و البته معلم عزیزم هم تفنگ رو ازم گرفتم و هفته ی بعدش بهم داد
وای یاد خانوم آمادگی ام افتادم !
خیلی دوستش دارم ! امیدوارم هرجا هست سلامت و موفق باشــــــــه!
NameEly
6th June 2012, 01:36 AM
نمی دونم برای شما هم اتفاق افتاده یا نه
من مامانم معلم کلاس اولم بود ( پیش خودمون باشه اینقدر کتک خوردم ازش که نگو ) بین خودمون باشه هااااا [nishkhand] [nadidan]
20 میگرفتم کتک می خوردم نمره کم میگرفتم کتک می خوردم [soal]
به جای تک تک بچه ها کتک می خوردم [sootzadan]
زمان ما این سوسل بازی ها نبود که به دانش اموز شماشون نشه تو [taajob]
بغل دستیم کم میگرفت من کتک می خوردم بچه ها سر صدا میکردن من کتک می خوردم [nishkhand]
وای چقدر ولی باحال بود
هنوزم دستشو میبوسم بخاطر کتکاش
Sa.n
6th June 2012, 04:31 PM
بد ترین خاطره ی من هم این بود که با دوستام داشتیم توی دست شویی مدرسمون بازی می کردیم حدود 5 تا مشت پر کف ریخته بودیم روی زمین و کلی آب هم روش هی سر می خوردیم
آخر پای یکی از بچه ها سر خورد و با مخ رفت روی زمین حالا گریه نکن کی بکن مث بچه کوکچولو ا گریه می کرد ناظممون اومد همه در رفتن این دوستم هم با ناله و گریه رفت دکتر و پاش رو گچ گرفت
البته ناظممون از هممون 1 نمره کم کرد [nishkhand]
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.