غزل بارون
9th February 2012, 10:43 PM
میدانی آیا؟
سکوت من از همه دردهای جهان بدتر است
در خود ریخته ام غصه هایم را
میدانی چرا؟
هرگز نخواستم تورا بسوزانم
کمکم کن
به یاد بسپار این خنده هایم را
شاید فردایی نباشد...
یا شاید باشد اما...
آری حقیقت ست این زندگی
دل نبند به این زندگی
دل خوش نکرده ام لحظه ای به حرفایت حتی
میدانم میگویی این نیز بگذرد
بگذرد اما با کشتن احساسم
با کشتن روحم
حقیقت اینست که من...
فراموش نکن این لحظات را
این حرف ها را
اشک هایم نیز میخشکد روزی
چشمه اشک من روزی خشک گردد
نگرانم نباش
بگذرد به راحتی
اما من باز هم...
نمی دانم که نمیدانی
هرگز درد هایم را ندیدی
این درد در غزل هایم پنهان خواهد ماند
تا روز مرگ
گذشتن زیباست نه؟!!!!
بگذر فقط سنگ دستانت را به قلبم نکوبان
باز هم میگویم در یادم ذهنم خواهی ماند
کاشانه ات در دلم باقی خواهد ماند
نوشته غزل بارون
سکوت من از همه دردهای جهان بدتر است
در خود ریخته ام غصه هایم را
میدانی چرا؟
هرگز نخواستم تورا بسوزانم
کمکم کن
به یاد بسپار این خنده هایم را
شاید فردایی نباشد...
یا شاید باشد اما...
آری حقیقت ست این زندگی
دل نبند به این زندگی
دل خوش نکرده ام لحظه ای به حرفایت حتی
میدانم میگویی این نیز بگذرد
بگذرد اما با کشتن احساسم
با کشتن روحم
حقیقت اینست که من...
فراموش نکن این لحظات را
این حرف ها را
اشک هایم نیز میخشکد روزی
چشمه اشک من روزی خشک گردد
نگرانم نباش
بگذرد به راحتی
اما من باز هم...
نمی دانم که نمیدانی
هرگز درد هایم را ندیدی
این درد در غزل هایم پنهان خواهد ماند
تا روز مرگ
گذشتن زیباست نه؟!!!!
بگذر فقط سنگ دستانت را به قلبم نکوبان
باز هم میگویم در یادم ذهنم خواهی ماند
کاشانه ات در دلم باقی خواهد ماند
نوشته غزل بارون