Sa.n
8th February 2012, 09:42 PM
> خواهش میکنم بعد از خواندن مطلب نظر خود را بدهید و بنویسید که چند درصد مفید بود
> مسافري خسته كه از راهي دور مي آمد ، به درختي رسيد و تصميم گرفت كه در
> سايه آن قدري اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادويي بود ، درختي
> كه مي توانست آن چه كه بر دلش مي گذرد برآورده سازد...!
> >
> >
> >وقتي مسافر روي زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب مي شد اگـر تخت خواب نـرمي در آن جا بود و او مي تـوانست قـدري روي آن بيارامد. فـوراً تختي كه آرزويـش را كرده بود در كنـارش پديـدار شـد !!!
> >
> >مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذاي لذيـذي داشتم...
> >
> >ناگهان ميـزي مملو از غذاهاي رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـكار شد. پس مـرد با خوشحالي خورد و نوشيد...
> >
> >بعـد از سیر شدن ، كمي سـرش گيج رفت و پلـك هايش به خاطـر خستگي و غذايي كه خورده بود سنگين شدند. خودش را روي آن تخت رهـا كرد و در حالـي كه به اتفـاق هاي شـگفت انگيـز آن روز عجيب فكـر مي كرد با خودش گفت : قدري مي خوابم. ولي اگر يك ببر گرسنه از اين جا بگـذرد چه؟
> >
> >و ناگهان ببـري ظاهـر شـد و او را دريد...
> >
> >هر يك از ما در درون خود درختي جادويي داريم كه منتظر سفارش هايي از جانب ماست.
> >ولي بايد حواسـمان باشد ، چون اين درخت افكار منفي ، ترس ها ، و نگراني ها را نيز تحقق مي بخشد.
> >بنابر اين مراقب آن چه كه به آن مي انديشيد باشيد...
> >
> >سخن روز : مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است.
> >جان اولیورهاینر
> >
>
> مسافري خسته كه از راهي دور مي آمد ، به درختي رسيد و تصميم گرفت كه در
> سايه آن قدري اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادويي بود ، درختي
> كه مي توانست آن چه كه بر دلش مي گذرد برآورده سازد...!
> >
> >
> >وقتي مسافر روي زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب مي شد اگـر تخت خواب نـرمي در آن جا بود و او مي تـوانست قـدري روي آن بيارامد. فـوراً تختي كه آرزويـش را كرده بود در كنـارش پديـدار شـد !!!
> >
> >مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذاي لذيـذي داشتم...
> >
> >ناگهان ميـزي مملو از غذاهاي رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـكار شد. پس مـرد با خوشحالي خورد و نوشيد...
> >
> >بعـد از سیر شدن ، كمي سـرش گيج رفت و پلـك هايش به خاطـر خستگي و غذايي كه خورده بود سنگين شدند. خودش را روي آن تخت رهـا كرد و در حالـي كه به اتفـاق هاي شـگفت انگيـز آن روز عجيب فكـر مي كرد با خودش گفت : قدري مي خوابم. ولي اگر يك ببر گرسنه از اين جا بگـذرد چه؟
> >
> >و ناگهان ببـري ظاهـر شـد و او را دريد...
> >
> >هر يك از ما در درون خود درختي جادويي داريم كه منتظر سفارش هايي از جانب ماست.
> >ولي بايد حواسـمان باشد ، چون اين درخت افكار منفي ، ترس ها ، و نگراني ها را نيز تحقق مي بخشد.
> >بنابر اين مراقب آن چه كه به آن مي انديشيد باشيد...
> >
> >سخن روز : مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است.
> >جان اولیورهاینر
> >
>