توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی اصطلاحات فقهي
312
7th February 2012, 11:14 PM
بسم الله الرحمن الرحيم
در حد امكان توضيح برخي از اصطلاحات فقهي در اينجا براي بزرگواران تالارنخبگان جوان قرار داده خواهد شد.
312
7th February 2012, 11:15 PM
الف
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
آب جارى
آبى است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد؛ مانند آب چشمه و قنات.
آب قليل
آبى است كه از كر كمتر باشد و از زمين هم نجوشد.
آب كُر
مقدار معينى از آب است كه اگر در ظرفى به درازا و پهنا و گودى سه وجب و نيم بريزند، آن ظرف را پر كند كه معادل 384 ليتر است.
آب مضاف
آبى است كه از چيزى گرفته شده (مانند آب انار و آب ليمو و گلاب) و يا با چيزى آميخته شده باشد؛ بطورى كه به آن آب نمىگويند.
آب مطلق
آبى است كه از چيزى گرفته نشده و با چيزى هم مخلوط نشده است و اگر هم مخلوط شده، به حدى نيست كه به آن آب نگويند.
اِباحه
اجازه دادن، مباح كردن
حكمى كه انجام و ترك آن رجحان نداشته باشد.
اباحه در تصرف: اجازه در تصرف بدون ملكيت
ابراء ذمّه
چشم پوشى طلبكار از مال يا حق خود
ابن السبيل
مسافرى كه خرج سفرش تمام شده يا از بين رفته و اكنون درمانده شده است؛ هر چند در وطن خود بىنياز باشد.
ابوين
پدر و مادر
اِتّجار
تجارت، بازرگانى
اتحاد افق
واقع شدن دو يا چند مكان در يك طول جغرافيايى
اَتقى
با تقواتر
اثاث البيت
لوازم منزل
اجاره
قراردادى است كه بر طبق آن، شخص در برابر پرداخت مال معين، مالك عمل يا منعفتى مىگردد؛ مانند استخدام كارگر و يا استفاده از منزل يا مغازه در مدت معين.
اجازه
رخصت دادن، اذن
اجاره بها
رجوع کنيد به: مال الاجاره
اِجحاف
ستم كردن، زياده روى كردن
اجرة المثل
ميزان اجرتى كه عرفاً براى يك كار و يا اجاره كردن يك شيئ مىپردازند.
اجرة المسمّى
اجرتى كه در ضمن عقد تعيين مى گردد.
اجزاء و شرايط
هر آنچه كه نبودنش به اصل يك چيز لطمه وارد كند، جزء آن محسوب مىشود و هر امرى كه نبودنش صفت، يا حالت مطلوب چيزى را تغيير دهد، شرط آن محسوب مىشود؛ مثلاً فقدان ركوع و سجود به اصل نماز لطمه مىزند، ولى فقدان طهارت و حضور قلب، دو وصف صحّت و كمال نماز را از بين مىبرد؛ يعنى نماز هست، ولى صحيح نيست يا كامل نيست.
اجنبى
بيگانه، به زن يا مرد نامحرم نيز اجنبى گفته مىشود.
اجير
مستخدم، كسى كه طبق قرار مشخص، در برابر كارى كه انجام مىدهد مزد دريافت مىكند.
احتراز
اجتناب كردن، پرهيز نمودن
احتضار
آخرين لحظات حيات انسان. رجوع کنيد به: محتضر
احتكار
نگهدارى و انبار كردن اموال مورد نياز مردم (مانند مواد غذايى) به منظور افزايش قيمت آن؛ در حالى كه مراكز ديگر چنين مالى را عرضه نكنند.
احتلام
خروج منى در حال خواب. رجوع کنيد به: بلوغ
احتياط
گاه در مقابل اجتهاد و تقليد به كار مىرود كه روشى است براى عمل كردن به احكام؛ به گونهاى كه مكلف يقين داشته باشد به وظيفهاش عمل كرده است. و گاه در خصوص فتوى و حكم يك مسأله به كار مىرود و آن رعايت نمودن همهى جوانب آن مسأله است؛ به طورى كه مكلف با انجام آن، يقين به فراغت ذمّه پيدا كند.
يادآورى مىشود كه شيوهى عمل در هر دو مورد يكى است؛ لكن محدودهى احتياط در مورد اول، كل احكام را شامل مىشود، ولى در مورد دوم، نسبت به همان مسألهى مورد نظر كاربرد دارد.
احتياط واجب: احتياطى است بدون همراه بودن با فتوى، كه رعايت آن واجب است؛ ولى مقلد مىتواند به جاى آن، به فتواى مجتهد ديگرى كه پس از آن مجتهد، از ديگران اعلم است، مراجعه كند.
احتياط مستحب: احتياطى است همراه با فتواى مجتهد، كه رعايت آن خوب است؛ ولى واجب نيست و مقلد نمىتواند در آن مسأله، به مجتهد ديگر رجوع كند.
احتياط لازم
رجوع کنيد به: احتياط واجب
احتياطاً
از روى احتياط. رجوع کنيد به: احتياط
احراز
به دست آوردن، يقين پيدا كردن به چيزى
احرام
يكى از اعمال حج و عمره كه با قصد اعمال آن و گفتن لبيكهاى واجب تحقق مىيابد.
اِحصار
ممنوع شدن از انجام مناسك حج يا عمره به دليل بيمارى و مانند آن. رجوع کنيد به: محصور
احكام حكومتى
تصميماتى كه ولى فقيه بر اساس ضوابط شرعى و رعايت مصالح، براى جامعه اتخاذ و طبق آنها حكم مىكند.
احكام خمسه
وجوب، حرمت، استحباب، كراهت و إباحه (مباح بودن)
اِحلاف
قسم دادن
احوط
مطابق با احتياط. رجوع کنيد به: احتياط
الاحوط الاولى
رجوع کنيد به: احتياط مستحب
احياء زمينهاى موات
آباد كردن و بهره بردارى از زمينهاى مخروبهاى كه مالك نداشته و نفعش به كسى نمىرسد.
اختلاس
سرقتى كه با ظاهرسازى قانونى همراه باشد.
اختلاط با اجانب
معاشرت با افراد بيگانه و زنان و مردان نامحرم
اخفاء
پنهان كردن
اِخفات
آهسته خواندن (در مقابل جهر در قرائت نماز)
اخلاق حسنه
خلق و خوى نيك
اداى دين
پرداخت بدهى
اَدنَى الحِلّ
نزديكترين مكان به محدودهى حرم (مانند تنعيم)
اَدوارى
دورهاى. رجوع کنيد به: مجنون
اذن
اجازه
ارباب خمس
كسانى كه مىتوانند از خمس استفاده كنند.
ارباح
رجوع کنيد به: ربح
ارباح مكاسب
درآمد كسب، هر نوع درآمدى كه از طريق كسب و كار بدست آيد.
ارتداد
خارج شدن از دين اسلام. رجوع کنيد به: مرتد
ارتشاء
رشوه گرفتن، رشوه خوارى. رجوع کنيد به: رشوه
ارتفاع يا ارتقاء قيمت سوقى
افزايش قيمت جنس در بازار
ارتكاز عرفى
ثابت بودن يك مسأله در اذهان مردم
ارتماس
فرو رفتن در آب براى غسل، فرو بردن صورت و دستها در آب براى وضو
ارث
آنچه از ميت براى ورثه باقى مانده است.
ارثيه
رجوع کنيد به: ارث
ارجح
پسنديدهتر
ارز
پول كشورهاى بيگانه
ارش
ديهى جراحت وارد شده بر بدن
مابهالتفاوتِ قيمت جنس سالم و معيوب
ارض خراجيه
زمين آبادى كه با پيروزى و غلبه بر كفار، به دست مسلمانان فتح مىشود.
اركان نماز
اجزاى اصلى نماز يعنى: نيت، تكبيرة الإحرام، قيام متّصل به ركوع، ركوع و سجود، كه كم و زياد كردن هر يك از آنها (عمداً يا سهواً) نماز را باطل مىكند.
ازاله
برطرف كردن، از بين بردن
استبراء
استبراء از بول: عملى مستحب كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مىدهند. كه سه مرحله دارد:
مرحله اول: با دست چپ سه مرتبه از مخرج غائط تا بيخ آلت كشيدن
مرحله دوم: سه مرتبه از بيخ آلت تا سرختنه گاه كشيدن
مرحله سوم: سه مرتبه سر آلت را فشار دادن.
استبراء از منى: ادرار كردن پس از خروج منى (براى اطمينان از اينكه ذرات منى در مجراى بول نمانده باشد)
استبراء حيوان نجاست خوار: بازداشتن حيوان نجاست خوار از خوردن نجاست، تا وقتى كه به خوراك طبيعى خود عادت كند.
استبصار
جستجو. رجوع کنيد به: فحص
تشرف به مذهب حقهى جعفرى
استتار
پنهان شدن
استجازه
درخواست اجازه
استحاضه
نام يكى از سه نوع خونى است كه زنها مى بينند. اين خون اگر زياد باشد، استحاضهى كثيره و اگر كم باشد، استحاضهى قليله و در غير اين دو صورت، استحاضهى متوسّطه است.
استحاله
دگرگون شدن يك چيز؛ بطورى كه چيز ديگرى محسوب شود؛ مانند اينكه چوبِ نجس بسوزد و خاكستر شود.
استحصال
بدست آوردن
استحلاف
درخواست قسم خوردن
استخاره
طلب خير
كشف ماهيت و نتيجه يك عمل از جهت درستى يا نادرستى بوسيله تسبيح يا قرآن در موردى كه فرد در تصميمش ترديد داشته باشد.
استخلاص
آزادى ، خلاص كردن، طلب خلاصى كردن
استرجاع
گفتن آيهى شريفه «اِنّا للّه و انّا اليه راجعون» در هنگام مصيبت.
استرداد
پس گرفتن
استسقاء
طلب باران. رجوع کنيد به: نماز استسقاء
استشفاء
شفا خواستن، بهبود خواستن
استطاعت
توانايى انجام فرايض حج
استطاعت طريقى (سِربى): باز بودن راه
استطاعت مالى: در اختيار داشتن توشه و احتياجات سفر و همچنين وسيله نقليه.
استطاعت بدنى: سلامتى و توانايى براى اعمال حج.
استطاعت بذلى: استطاعتى كه از بخشش مال توسط ديگرى حاصل مىگردد.
استظلال
سايه قرار دادن بالاى سر
استظهار
دو يا سه روز قبل يا بعد از عادت (وقتيه يا عدديه) كه اگر زن در اين روزها خون ببيند، بايد بنابر حيض بگذارد هر چند علامت خون حيض را نداشته باشد.
استعلاء
برترى جستن
استعلام
پرسش كردن، آگاهى خواستن
استغفار
درخواست بخشش گناهان از خداوند. رجوع کنيد به: توبه
استفتاء
درخواست فتوا، سؤال كردن و كسب نظر مجتهد درباره حكم شرعى يك مسأله
استفسار
پرسيدن و توضيح خواستن
استقبال
روبه قبله بودن
استقرار حج
باقى ماندن حج برگردن مكلفى كه مستطيع است و حج انجام نداده است.
استقصاء
دقت و تفحّص كامل، پىجويى كردن
استلام حجر
دست ماليدن و بوسيدن حجر الاسود به قصد تبرك
استلذاذ
لذت بردن. رجوع کنيد به: تلذذ
استماع
شنيدن، گوش دادن
استملاك
رجوع کنيد به: تملك
استمنا
انجام دادن كارى با خود كه موجب بيرون آمدن منى شود.
استنباط احكام
بدست آوردن حكم خداوند از منابع صحيح (كتاب، سنت، اجماع و عقل)
استنجاء
طهارت پس از تخلّى.
آب استنجاء: آبى كه براى اين طهارت بكار رفته است.
استنشاق
وارد كردن آب در بينى
استنكاف
سرپيچى كردن، امتناع كردن
استهلال
جستجو براى ديدن هلال ماه
گريه نوزاد هنگام ولادت
استيجار
رجوع کنيد به: اجاره
استيذان
درخواست اجازه
استيفاء حق
گرفتن تمام حق
استيلاء
تسلط پيدا كردن، غلبه يافتن
استيناف
از سر گرفتن عمل
اسراف
زياده روى كردن، از حد اعتدال خارج شدن. رجوع کنيد به: تبذير
اسقاط كافّه خيارات
ساقط كردن و از بين بردن هرگونه اختيار فسخ معامله
اسلام
تسليم و انقياد در برابر دين خاتم، كه گاه به معناى اقرار به توحيد و رسالت پيامبر اكرم (ص) نيز مىباشد ß ايمان
اسماء متبركه
نامهاى مقدسى كه حفظ احترام آنها لازم است و لمس آنها بدون طهارت جايز نيست.
اشربه
آشاميدنىها
اشكال دارد
يعنى چنين كارى موجب اسقاط تكليف نيست و نمىشود به آن اكتفا كرد؛ ولى در اين مورد مىتوان به فتواى مجتهدى كه در رتبهى بعدى است رجوع كرد. رجوع کنيد به: احتياط واجب
اشهُر حج
ماههاى شوال، ذى القعده و دههى اول ذى الحجه
اصلاح ذات البين
آشتى دادن
اصول دين
اركان دين: توحيد، نبوّت و معاد
اصول مذهب
اركان مذهب: إمامت و عدل
اضرار
ضرر رساندن
اضطرار
ناچارى، ناگزيرى
اِطباقى
رجوع کنيد به: مجنون
اظهار
آشكار كردن، بيان كردن چيزى بطور علنى
اظهَر
ظاهرتر، روشنتر (فتوى است)
اعاده
تكرار عمل
اعتكاف
اقامت و روزهدارى در مسجد، به مدت سه روز يا بيشتر، به قصد عبادت
اعدَل
عادلتر. رجوع کنيد به: عادل
اِعراض
روى گرداندن
اعراض از وطن: روى گردانى از وطن؛ بطورى كه انسان قصد كند براى زندگى به آنجا باز نگردد.
اعراض از مال: چشم پوشى مالك از مال يا حق خود.
اِعسار
تنگ دست شدن، ناتوانى بدهكار از پرداخت بدهى به خاطرِ نداشتنِ امكانات مالى (بجز ضروريات زندگى)
اعلام
آگاه ساختن
اِعلان
آشكار ساختن، علنى كردن
اعلم
داناتر
مجتهدى كه نسبت به ساير مراجع، قدرت بيشترى بر شناخت احكام الهى داشته باشد و بهتر بتواند احكام شرعى را استنباط كند و به اوضاع زمان خود، از ديگران آگاهتر باشد.
اعيانى
اموال غير منقول موجود در زمين؛ مانند خانه، چاه و درخت
ادعيه مأثوره
دعاهايى كه از معصوم نقل شده است.
اِغوا
گمراه كردن، منحرف كردن
اناطه
موكول كردن. رجوع کنيد به: منوط
افترا
رجوع کنيد به: تهمت
افشا
آشكار كردن، فاش نمودن
افضا
يكى شدن مجراى بول و حيض، يا مجراى حيض و غائط، يا هر سه
افطار
به پايان رساندن روزه
باطل كردن روزه
افلاس
ورشكستگى، بىپولى. رجوع کنيد به: مفلس
اقاله
بهم زدن عقد لازم با رضايت طرفين
اقامت
قصد ماندن در جايى به مدت ده روز يا بيشتر و يا قصد سكونت دائمى در يك شهر يا روستا
اقامه
بپا داشتن، انجام دادن
ذكرهاى مخصوص پس از اذان و هنگام آماده شدن براى نماز
اِقامهى معروف
برپا داشتن كارى كه از نظر شرع، پسنديده است.
اِقباض
تحويل دادن، پرداخت كردن
اقرار
اعتراف (به منظور اثبات يا نفى چيزى)
اقرب
اين تعبير در فقه در حكم فتواست.
الاقرب فالاقرب
مراعات نزديكترين و پس از آن نزديكتر؛ به عنوان مثال در باب ارث، در صورت وجود طبقهى اول، ارث به طبقهى دوم نمىرسد و يا در باب زكات فطره، پرداخت فطريه، به نزديكترين فقير خويشاوند ترجيح دارد.
اقوى
قوىتر (فتوى است)
اكتفا به رفع ضرورت
بسنده كردن به ميزان ناچارى. رجوع کنيد به: فع ضرورت
اكراه
وادار كردن شخص به كارى كه مايل به انجام آن نيست.
اكل مال به باطل
گرفتن مال ديگرى بدون دليل و بدون انجام دادن كار و يا پرداخت چيزى در مقابل آن
آلات لهو
ابزار عياشى و خوشگذرانىهاى نامشروع؛ مانند تار و طنبور
آلات مشتركه
ابزار و وسايلى كه هم در راه صحيح شرعى و هم در راه باطل (گناه) كاربرد دارد؛ مثل چاقو
التفات
توجه داشتن
اَماره
آنچه انسان را از جهل يا شك خارج كرده، موجب غلبه گمان يا اطمينان شود.
اماكن اربعه
رجوع کنيد به: اماكن تخيير
اماكن تخيير
مكانهايى كه مسافر مىتواند در آنها نماز را تمام يا شكسته بخواند (مسجد الحرام، مسجد النبى (ص)، مسجد كوفه و حرم امام حسين «عليه السلام»)
ِاماله
داخل كردن داروى مايع در بدن، از طريق مخرج غائط، با ابزار مخصوص. رجوع کنيد به: تنقيه
امام
مقتدا، پيشوا
امام جماعت
پيش نماز، كسى كه در نماز به او اقتداء كنند.
اماميه
مذهب كسانى كه به امامت ائمهى دوازدهگانه (عليهم السلام) معتقد باشند.
امتزاج
آميختگى، مخلوط شدن
اَمر به معروف
خواستن از ديگران و وادار كردن آنها به رعايت احكام شرعى و كارهايى كه پسنديده است.
امرار معاش
گذراندن زندگى
اِمساك
خوددارى كردن، پرهيز از چيزهايى همچون محرمات احرام، مبطلات روزه و ...
امهال
مهلت دادن، فرصت دادن
اموال محترمه
اموالى كه بدون اجازه، نمىتوان در آنها تصرف كرد.
امور حسبيه
كارهايى كه شارع مقدس راضى به رها كردن آنها نيست و متصدى آنها ولى فقيه يا نمايندهى اوست؛ مانند رسيدگى به اموال يتيمان
امين
امانتدار، مورد اعتماد
اِناث و ذكور
دختران و پسران، زنان و مردان
انتحار
خودكشى
انتصاف
دو نيم شدن، نصف شدن
انتقال
تغيير ماهيت يك مادهى نجس در اثر جابجايى و از بين رفتن آن ماده؛ مانند انتقال خون انسان به پشه و تبديل شدن آن به خون پشه
آندوسكپى
عكسبردارى و نمونهبردارى از داخل بدن
اِنزال
بيرون آمدن منى
انشاء
آغاز كردن، ايجاد يك اعتبار يا خواسته و مانند آن با لفظ يا غير آن.
انصراف
برگشتن، پشيمان شدن، بازگشتن
اَنعام
چهارپايان اهلى؛ مانند گاو، گوسفند و شتر
اَنفال
اموالى كه به جهت ولايت و رهبرى بر امت اسلامى در اختيار امام معصوم «عليهم السلام» يا نايبش مىباشد.
اَنفحه
پنير مايه
اِنفساخ عقد
فسخ شدن خودبخودى عقد، به هم خوردن قرارداد، گسيختن عقد
اَنفيه
نوعى داروى استنشاقى كه از راه بينى استعمال مىشود.
اِنقلاب
دگرگون شدن؛ مانند تبديل شدن شراب به سركه
اِهتمام
اهميت دادن
اَهل ذمه
غير مسلمانانى كه به يكى از اديان الهى معتقدند و با عهد و پيمان در امان مسلمانان هستند.
اهل كتاب
غير مسلمانى كه به يكى از اديان الهى معتقد باشد و خود را تابع يكى از پيامبران صاحب كتاب بداند؛ مانند يهودى و مسيحى.
اوامر ولايى
رجوع کنيد به: احكام حكومتى
اوداج أربعه
رگهاى چهارگانه گردن حيوان. رجوع کنيد به: فرى اوداج اربعه
اوراق بهادار
اوراقى كه ارزش مالى دارند ولى پول نيستند مانند اوراق قرضه و اوراق سهام
اوراق قرضه
نوعى از اسناد مالى كه در معاملات بورسى و بانكى، قابل نقل و انتقال و داراى نرخ باشد ولى دلالت بر مالكيت مشاء چيزى نداشته باشد.
اورع
با تقواتر، كسى است كه نه تنها از معاصى، بلكه از شبهات هم بيش از ديگران اجتناب مىكند.
اوصيا
جمع وصى. رجوع کنيد به: وصى
اولى
سزاوارتر
اولياء دم
صاحبان خون مقتول. رجوع کنيد به: ولى دم
ايام استظهار
دو يا سه روز قبل يا بعد از عادت (وقتيه يا عدديه) كه اگر زن در اين روزها خون ببيند، بايد بنابر حيض بگذارد هر چند علامت خون حيض را نداشته باشد.
ايام البيض
سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم هر ماه قمرى
ايام تشريق
سه روز بعد از عيد قربان (روز يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذى الحجه) براى كسانى كه در سرزمين منى هستند.
ايام متبركه
اعياد و مناسبتهاى مذهبى؛ مانند ميلاد معصومين (عليهم السلام)
ايام نقاء
روزهايى كه زن از حيض و استحاضه و يا نفاس پاك مىباشد.
ايقاع
هر نوع قرار يا نقض قرارى كه يكجانبه باشد (يعنى نياز به قبول ديگرى نداشته باشد)؛ مانند طلاق.
ايلاء
قسم شوهر بر ترك عمل زناشويى با همسر دائمى خود (بيش از چهار ماه يا براى هميشه)
ايمان
اقرار و اعتقاد به اسلام (يعنى توحيد و نبوت پيامبر اكرم «صلى الله عليه وآله») همراه با اعتقاد به امامت و ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام)
312
7th February 2012, 11:20 PM
ب
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
بِئر
چاه
باطل
مقابل حق
عمل باطل: كارى كه برخى از اجزاء يا شرائط لازم آن مفقود است و اثر متوقع از آن حاصل نمىشود.
باكره
دخترى كه شوهر نكرده است، دخترى كه پرده بكارتش زايل نشده است.
بالسويه
بطور يكسان، برابر
بالغ
كسى كه به سنّ بلوغ رسيده است.
بالفعل
آنچه تحقق يافته است.
بالقوه
آنچه امكان تحقق آن هست؛ اما تاكنون محقق نشده است.
باير
زمينهايى كه بهرهبردارى نشدهاند.
بدر
قرص كامل ماه
بِدعت
ايجاد سنت يا اعتقاد خلاف شرع و اسلام
بَدَل
جايگزين، جانشين
بدل از غسل
تيمّمى كه جايگزين غسل مىشود.
بدل از وضو
تيمّمى كه جايگزين وضو مىشود.
بُدنه
به گاو و شتر گويند (بحث كفاره محرمات احرام)
بديهى
روشن، آشكار؛ آنچه معنايش سريع به ذهن آيد.
برئ الذمه
كسى كه چيزى برگردن او نيست.
برائت ذمّه
فارغ شدن و پاك شدن ذمّهى انسان از آنچه بر عهدهى او بوده است.
برات
برگهى مخصوصى است كه بدهكاران بابت بدهى خودشان آن را امضاء مىكنند.
بُرد (برد يمنى ـ برد عدنى)
پارچهاى از پشم شتر كه در يمن بافته مىشده است.
برده
غلام و كنيز
بسمله
مخفف «بسم الله الرحمن الرحيم»
بَشَره
پوست
بُضع
به فرج (آلت تناسلى زن) اطلاق مىشود.
بطن
شكم
نسل
بطن اول: فرزندان
بطن دوم: نوه ها، فرزندزادگان
بطن سوم: نتيجهها، نوه زادگان
بطن سابق: نسل قبلى
بطن لاحق: نسل بعدى
بطناً بعد بطنٍ: نسلى پس از نسل ديگر
بَطَن
رجوع کنيد به: مبطون
بعيد است
اين تعبير در حكم فتواست.
بعيد نيست
اين تعبير در حكم فتواست.
بقعه (بقاع)
مزار ائمه و بزرگان دين
بقاع متبركه: اماكن مقدّس
بكارت
دوشيزگى. رجوع کنيد به: باكره
بِكر
آنچه كه تاكنون از آن بهره بردارى نشده است، دست نخورده
بلاد كبيره
شهرهاى فوق العاده بزرگ.
بلا عقب
آنكه فرزند و فرزندزادهاى ندارد.
بلا وارث
متوفاى بدون ورثه
بلوغ
رسيدن به حد تكليف كه با ظهور يكى از علائم سهگانهى آن مشخص مىشود. رجوع کنيد به: علائم بلوغ
به نحو متعارف
به طور معمول، مطابق نظر عرف
بهتان
رجوع کنيد به:تهمت
بهيمه
حيوان چهارپايى كه درنده نباشد.
بيت المال
اموال عمومى، اموال دولت اسلامى
بيتوته
رجوع کنيد به: مَبيت
بيضة الاسلام
شالوده و اساس اسلام
بيع
فروش، معامله
بيع شرط: بيعى است كه در متن عقد شرط شود كه هرگاه بايع، تمام يا بخشى از قيمت را در مدت معين به مشترى بازگرداند، حق فسخ داشته باشد.
بيع مثل به مثل: مبادله كردن دو چيز هم جنس؛ مانند مبادلهى گندم با گندم.
بيليارد
نوعى بازى كه با گوى و چوگان و بر روى ميز انجام مىشود.رجوع کنيد به: قمار
بينه
شاهدانى كه شهادت آنها مىتواند يك امر را اثبات كند.
312
7th February 2012, 11:22 PM
پ
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
پلاتين
فلزى سفيد رنگ و گران قيمت كه از جنس طلا نيست ولى بعضى از خواص آن را داراست.
پورسانت
درصدى كه به عنوان پاداش خريد از سوى فروشنده به مسؤل خريد تعلق مىگيرد؛ خواه از همان پول باشد يا از پول فروشنده
....................
ت
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
تأجيل
به تأخير انداختن
تأديه
ادا كردن
تارك الصلوة
كسى كه از روى معصيت نماز نمىخواند.
تالف
تلف كننده
تلف شده
تألمات
دردها، رنجها
تألمات روحى: پريشانى و افسردگى روحى
تامّ الاجزاء
آنچه تمامى اجزاى آن فراهم باشد.
تامّ الخلقه
آنچه خلقت او، كامل و طبيعى است.
تبانى
پيمان بستن پنهانى
تبذير
تلف، تباهى، بيهوده خرج كردن
تبرّع
انجام دادن كارى با قصد قربت و بدون چشم داشت يا اجبار.
تبرّعات
جمع تبرّع. رجوع کنيد به: تبرع
تبسّم
خنده بدون صدا، لبخند
تبعض صفقه
باطل بودن معامله در بخشى از ثمن يا مثمن
تبعيت
پاك شدن چيز نجسى به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر؛ مانند پاك شدن ظرف سركه به تبعيت از پاك شدن شرابى كه به سركه تبديل شده است.
تبعيت فرزند از پدر در قصد توطن
تَجافى
نيم خيز نشستنِ مأموم در حال تشهد إمام
تجاهر
آشكار كردن، علنى نمودن
تجاهر به فسق: فسق و فجور علنى
تجديد إحرام
از سرگيرى احرام
تجديد فراش
دوباره ازدواج كردن
تجرّى
اقدام به انجام يا ترك كارى با نيت معصيت
تجسّس
تفحص و جستجو كردن، جاسوسى كردن
تجملات
زيور بستن
مال و اثاثيه گرانبها
تجهيز
تدارك مقدمات چيزى
تجهيز ميت: يعنى تدارك امورى همچون غسل، حنوط، كفن و ...
تجويز
جايز شمردن، اجازه دادن
تَحتُ الحَنَك
زير چانه، قسمتى از عمامه كه زير گلو آويخته مىشود.
تحجير
سنگ چين كردن، علامتگذارى اراضى موات، پيش از آباد كردن آنها
تحقير
خوار كردن و پست شمردن ديگرى
تحمل شهادت
مشاهده امرى براى اداى شهادت در وقت لزوم
تحير
سرگردان شدن
تخته نرد
رجوع کنيد به: نرد
تخطّى
سرپيچى و نافرمانى
تخلّص از نزول و ربا
رهايى از رباى دريافت شده با پرداخت مال به صاحب آن و يا طلب رضايت وى و يا راههاى ديگر
تخلّى
بول و غائط كردن
تخميس
پرداخت كردن خمس مال
تداوى
درمان كردن، معالجه نمودن
تدليس
پنهان نمودن عيب (در ازدواج و خريد و فروش كالا) يا چيزى را برخلاف (بهتر از) واقع نشان دادن
تذكر آمرانه
تذكرى كه بصورت دستور باشد (امر به معروف)
تذكيه
رجوع کنيد به: ذبح شرعى
تذكيه شده
حيوانى كه به طريقه شرعى ذبح شده باشد.
تذكيهى شرعى
كشتن حيوان داراى خون جهنده، با رعايت ضوابط شرعى
تردستى
حركات سريعى كه بيننده را به اشتباه بياندازد.
تراضى
رضايت طرفين معامله
ترجيع
چرخاندن صدا در گلو
ترخيص
جواز، اجازه در انجام يا ترك كار
تركه
دارايى ميت در هنگام فوت. رجوع کنيد به: ارث
تروك احرام
رجوع کنيد به:محرمات احرام
تَرَوّى
تفكّر در موارد مشكوك نماز (ركعات يا أفعال آن)، براى رفع شك
تزاحم
وجود دو تكليف همزمان؛ بطوريكه انجام هر كدام موجب ترك ديگرى شود.
تزوير
فريب دادن، گول زدن
تسامح
ملايمت، مدارا، چشم پوشى
قاعده تسامح يا تسامح در ادله سُنَن: حكم به استحباب يا ترتب ثواب بر اعمالى كه دليل آنها ضعيف بوده و مورد اطمينان كامل نيست.
تسبيحات اربعه
ذكر سبحان الله و الحمدلله و لا إله الا الله و الله أكبر
تسبيحات فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
34 مرتبه الله اكبر، 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحان الله
تَسَتُّر
خود را پوشاندن
تسرّى
سرايت كردن، منجر شدن
تسلّم
دريافت كردن
تسليم
سلام دادن
سلام نماز
تحويل دادن
تسليم شدن در جنگ
تسميه
نام گذارى كردن، جارى كردن نام خدا بر زبان
تسويلات
دامها، چيزهايى كه موجب گمراهى مى شود.
تشبّه
خود را مانند ديگرى كردن
تشريح
پاره پاره كردن بدن مرده ، براى كسب آگاهيهاى پزشكى و...
تشريك
شريك كردن و شركت دادنِ ديگرى
تشييع
پيروى، متابعت، دنبال كردن
تشييع جنازه: دنبال جنازه رفتن
تصديق
گواهى نمودن، تاييد كردن
تصرف
بكار گرفتن چيزى و استفاده از آن
تصرف انتفاعى: استفاده از منافع مال و باقى گذاشتن اصل آن
تصرف مالكانه: استفادهاى كه فقط از طرف مالك امكان دارد.
تصرف عدوانى: تصرف بدون رضايت مالك
تصرف مادى: تصرف در عين مال؛ بطورى كه وصف يا جزء و يا تمام آن مال تلف شده و يا تغيير كند.
تضييع
تلف كردن، تباه ساختن
تطهير
پاك كردنِ متنجس با يكى از مطهّرات شرعيه؛ مانند شستن دستِ نجس با آب كر
تطوّع
انجام دادن كار با قصد عبادت و نيكى
تعاقب
پى در پى آمدن
تعدّى
زياده روى، ستم كردن، دست درازى
تعديل
درست كردن، اصلاح نمودن.
تخفيف دادن
شهادت دادن بر عدالت كسى
تعذّر
دشوار شدن. رجوع کنيد به: تعسّر
عذر و دليل آوردن
تعرّب
به آداب و اخلاق باديه نشينان درآمدن، باديه نشينى
تعرّب بعد الهجرة: حشر و نشر با جهال پس از اسلام آوردن
تعزير
مجازاتى كه مقدار و كيفيت آن توسط حاكم شرع معلوم مىگردد. (در مقابل حدّ)
تعسّر
دشوارى، سختى
تعّرض
دست درازى كردن
پرداختن به يك كار
تعقيب نماز
خواندن قرآن، ادعيه و اذكار مخصوص پس از اتمام نماز.
تعلّلّ
بهانه جويى
كوتاهى كردن
تعليق
مشروط بودن به چيزى ديگر
تعمّد
از روى عمد كارى را انجام دادن
تعويق
به تأخير انداختن
تفاهم
فهم و درك يكديگر
تفريط
كوتاهى كردن؛ مسامحه نمودن. (در مقابل افراط)
تَفَصّى
رهايى، خارج شدن از چيزى
تفويض
واگذار كردن
تَقاصّ
برداشتن مال يا پول از كسى كه حق انسان را گرفته و از دادن آن امتناع مىكند.
تقسيط
تقسيم كردن مال، قسط بندى كردن
تقصير
كوتاه كردن مقدارى از ناخن يا موى سر در اعمال حج و عمره
تقطير
متراكم نمودن بخار جهت تبديل آن به مايع
تقلّب
حيله زدن، حقه زدن
تقليد
تبعيت از فتواى مجتهد و عمل نمودن به آن
تقليد ابتدائى: تقليد براى اولين بار
بقاء بر تقليد ميت: ادامه تقليد از مرجعى كه ديگر زنده نيست.
تبعيض در تقليد: تقليد از چند مجتهد در ابواب مختلف فقه
تقيه
هماهنگ شدن با عقايد كفار يا مخالفين در گفتار يا كردار از روى ناچارى
تقيه مداراتى: تقيه به منظور حفظ وحدت مسلمين
تكبيرة الإحرام
ذكر «الله اكبر» به قصد شروع نماز
تكتّف
قرار دادن دستها بر روى هم در حال نماز
تكدّى
گدايى كردن
تكفّل
به عهده گرفتن، تضمين كردن.رجوع کنيد به:کفالت
تكفير
پرداخت كفاره
نسبت كفر دادن به ديگرى
تلبّس
اشتباه شدن
مشغول شدن به كارى
تلبيه
لبيك گفتن هنگام مُحرم شدن در حج و عمره
تلذّذ
لذت بردن
تلف
نابودى، هلاك
تلقيح مصنوعى
وارد كردن نطفهى مرد به رحم زن و يا تركيب كردن نطفه زن و مرد در خارج از رحم و رشد دادن آن در آزمايشگاه
تمتع
بهرهى جنسى بردن از همسر
رجوع کنيد به: حج تمتع – عمره تمتع
تمسخر
مسخره كردن، ريشخند
تمشيت امور
سر و سامان دادن به كارها
تَمَكّن
توانايى
تمكين
آمادگى زن براى كامجويى همسر
تملّك
چيزى را مالك شدن
تملّك به ضمان: برداشتن و مالك شدن يك چيز مجهول المالك (با شرائط خاص)، با اين نيت كه در صورت پيدا شدن صاحبش، قيمت آن را به او بپردازد.
تمليك
كسى را مالك چيزى كردن
تنجيز
لزوم عقد و مشروط نبودن آن
تنجيم
پيشگويى از حوادث و اتفاقات زندگى انسان، با استفاده از اوضاع و احوال ستارگان
تنزيل سفته
مبادله كردن سفته با مبلغى كمتر از اعتبار آن
تنفيذ
تأييد كردن، اجازه دادن
تنقيص
كم شمردن، كوچك شمردن
تهاون
سهل انگارى
تهمت
به دروغ، نسبت بد به ديگرى دادن، افترا
تهيأ
آماده بودن، مهيا شدن
تهييج
تحريك، برانگيختن
تواصى
به يكديگر توصيه كردن
توبه
بازگشت و پشيمانى از گناه و ترك آن
توديع
وداع كردن
سپردن چيزى به كسى
تَوَرُّك
نشستن بر روى ران چپ، و گذاشتن روى پاى راست به كف پاى چپ در حال تشهد و بين دو سجده
توريه
صحبت كردن بگونهاى كه شنونده معناى ظاهرى را بفهمد؛ولى گوينده معناى خلاف ظاهر را اراده كند.
توسّل
نزديكى جستن، وسيله قرار دادن
توكيل
وكيل قرار دادن
تولّى طرفين
پذيرفتن وكالت از طرفين عقد
توليت
سرپرستى امور موقوفات.رجوع کنيد به:متولى
تيمّم (بدل از وضوء يا غسل)
زدن كف دستها به خاك، سنگ و مانند آن، و مسح پيشانى و پشت دستها با ترتيب خاص
تيمّم جبيرهاى
تيمّمى است كه قسمتى از مسح آن روى جبيره است.رجوع کنيد به:جبيره
312
7th February 2012, 11:23 PM
ث
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
ثلث
يك سوم از هر چيزى
ثلث تركه: يك سوم از تركه ميت پس از اداى ديون
ثلثان
دو سوّم
ثلثان شدن آب انگور: جوشيدن آن به قدرى كه دو سوم آن بخار شود و يك سوم باقى بماند.
ثمره
محصول و ميوه
ثَمَن
عوض و قيمت كالا
ثمن كلى: ثمنى كه مصاديق و افراد متعدد دارد.
ثمن مسمّى: قيمت و عوضى كه در ضمن عقد بيع، معين گشته است.
ثمن مثل: قيمتى كه مردم حاضرند در بازار در برابر يك كالا بپردازند.
ثمن مؤجّل: قيمت و عوضى كه اداى آن تا زمان مشخصى به تعويق افتاده است.
ثُمْن
يك هشتم
ثَيب
شخصى كه ازدواج كرده است. (ثيبة: زن ازدواج كرده)
....................
ج
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
جائر
ستمگر، پايمال كننده حق و عدالت
جائفه
زخمى كه به داخل بدن مىرسد.
جابر
جبران كننده
جاعل
آنكه در قرارداد جعاله اعلام مىكند هر كس براى او كار مشخصى را انجام دهد، اجرت معينى خواهد داشت.
جانى
جنايتكار، آنكه مرتكب جنايت شده است.
جاهل
بى اطلاع، نادان
جاهل قاصر: كسى كه اصلاً متوجه جهل خود نيست و يا راهى براى برطرف كردن جهل خود ندارد.
جاهل مقصّر: كسى كه متوجه جهل خود بوده و راههاى رفع جهالت خود را هم مىداند؛ ولى در آموختن تكاليف كوتاهى مىكند.
جاهل به حكم: كسى كه حكم مسأله را نمىداند.
جاهل به موضوع: كسى كه از موضوع حكم بىاطلاع است.
جايز
عملى كه انجام آن حرام نيست.
جبيره
چيزى است كه با آن زخم و شكستگى را مىبندند.
پارچه يا دوايى است كه روى زخم و مانند آن مىگذارند.
جدال
رجوع کنيد به:جدل
جدل
قسم خوردن به منظور اثبات يا نفى چيزى. رجوع کنيد به:محرمات احرام
جذام
يك نوع بيمارى است كه باعث بىحسى بعضى اعضاى بدن (دست و صورت) و فساد آنها مىشود.
جرح
نسبت عدم عدالت به كسى دادن يا تضعيف كردن او
باطل كردن شهادت
جُرح
جراحت، زخم
جزيه
مالى كه از كافر ذّمى در قبال زندگى در قلمرو اسلام اخذ مىشود.
جُعاله
تعهّدى است كه طى آن شخص اعلام مىكند كه هر كس براى او كار مشخّصى را انجام دهد، اُجرت معينى خواهد داشت؛ مثلاً إعلام مىكند كه اگر كسى گمشدهى مرا پيدا كند، فلان مبلغ به او مىدهم.
به كسى كه اين قرار را مىگذارد (جاعل) و به كسى كه به آن عمل مىكند (عامل) مىگويند.
جُعل
مال معين شده در عقد جعاله
جفت
عضو رابط بين جنين و رحم مادر است كه جنين بواسطهى آن تغذيه مىكند.
جَلّال(جلّاله)
حيوان حلال گوشتى كه به خوردن نجاست عادت كرده است.
جماع
مقاربت، آميزش جنسى
جمرات
سه ستون سنگى معروف در منى است و حجاج بايد در روزهاى يازدهم و دوازدهم ذى الحجه به آنها سنگ بزنند (جمع جمره)
جمع بين اختين
دو خواهر را به همسرى داشتن
جنابت
حالتى است كه بعد از جماع يا خروج منى ، بر شخص عارض مى شود. رجوع کنيد به:جنب
جُنُب
كسى كه جماع كرده يا منى از او خارج شده باشد.
جهاد
جهاد ابتدايى: نبردى كه به قصد هجوم بر دشمن و با فرمان امام (عليه السلام) يا نائب او انجام گيرد.
جهاد دفاعى: نبرد و پيكار براى مقابله با هجوم دشمن به سرزمينهاى اسلام
جهاد اكبر: مبارزه با هواى نفس
جهاد اصغر: پيكار و جنگيدن در راه خدا
جهر
با صداى بلند قرائت كردن (در مقابل اخفات)
سخن گفتن بطور عمومى (در مقابل سِرّ)
انجام دادن عمل بصورت آشكار (در مقابل خفاء)
جهرى
(نماز جهرى)
نمازى كه در آن، حمد و سوره بايد با صداى بلند خوانده شود (نمازهاى صبح، مغرب و عشا)
جهل
ندانستن و بىاطلاع بودن
جهل مركب: آن است كه شخص نمى داند و متوجه نيست و مى پندارد كه مىداند.
312
7th February 2012, 11:24 PM
چ
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
چانه زدن
گفتگو در هنگام خريد براى كم يا زياد كردن قيمت كالا
................
ح
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
حائر
روضه مشرفه حرم امام حسين «عليه السلام» (برخى از رواقها اطراف هم در حكم حائر است)
حائض
زنى كه در حال حيض است.
حاكم اسلامى
رجوع کنيد به: حاكم شرع
حاكم شرع
مجتهد جامع الشرايط، ولى فقيه و رهبر مسلمين
مجتهدى كه شرعاً حق حكم كردن داشته باشد.
حبس مؤبّد
وقف كردن اموال براى هميشه
حبس مخلّد
رجوع کنيد به: حبس مؤبّد
حبوه
اموالى همچون انگشتر، سلاح، مركب سوارى و... كه با فوت پدر به پسر بزرگتر تعلق مىگيرد.
حجّ افراد
حجى كه عمره آن بعد از آن انجام مىشود و حاجى قربانى خود را نيز با علامت خاصى مانند بريدن گوش معين نمىكند. چنين حجى بر كسانى واجب است كه در فاصله 8 فرسخى كعبه زندگى مىكنند.
حج بلدى
حجى كه نائب از شهر منوب عنه براى سفر حج حركت مىكند.
حج ميقاتى
حجى كه نائب از ميقات متعهد آن مىشود.
حجامت
گرفتن خون از بدن بطريق مخصوص
حَجّة الاسلام
حج واجب، حجى كه در طول عمر، يك بار بر افراد مستطيع واجب مىشود.
حجّ
زيارت خانه خدا و اعمال مربوط به آن
حج صَروره: انجام اعمال حج واجب براى اولين بار. رجوع کنيد به:صروره
حج بذلى: حجى كه با بخشيدن هزينه سفر (از سوى ديگرى) واجب مىگردد.
حجّ نيابى: حجّى كه به نيابت از ديگرى انجام شود. انجام مناسك حجّ به نيابت از ديگرى.
حَجْر
منع از تصرف در اموال
حِجر اسماعيل
مكانى به شكل نيم دايره با ديوارى به ارتفاع 3 / 1 متر كه در جانب شمالى كعبه قرار دارد و مدفن اسماعيل، هاجر و چند تن از پيامبران است.
حَجَرالاسود
سنگ سياهى كه از بهشت آمده و در ركن حجر الأسود كعبه نصب شده است.
حدث أصغر
هر امرى كه وضو را باطل كند؛ مانند خروج بول و غائط
حدث أكبر
هر امرى كه باعث وجوب غسل شود؛ مانند جنابت ومس ميت
حدّ
مجازاتى است كه خداوند ميزان آن را براى بعضى گناهان تعيين كرده است. (در مقابل تعزير)
حدّ ترخص
مكانى كه در آنجا آخرين خانههاى شهر ديده نمىشود و اذان آن هم به گوش نمىرسد.
حرام
ممنوع
آنچه كه شرع آن را ممنوع مى داند و كارى كه اسلام آن را منع كرده و ارتكاب آن گناه است.
حرام مؤبّد
رجوع کنيد به: حرمت ابدى
حَرَج
مشقت، سختى و دشوارى؛ به طورى كه معمولاً قابل تحمل نباشد.
حرم مکه
منطقه وسيعى از مسجد الحرام با حدود معين که سرزمينى امن براى انسانها و حيوانات است.
حرمت ابدى
منع هميشگى ازدواج
حريم
محوطه و محدودهى اطراف هر چيز؛ مانند حريم خانه (مكانى كه حمايت و دفاع از آن واجب باشد).
حريم عرفى: آنچه عرف آن را حريم مىداند.
حصر وراثت
معين شدن وارثهاى متوفى
حِصّه
سهم
حِضانت
ولايت و سرپرستى طفل، به منظور نگهدارى و تربيت او
حَضَر
وطن، محل اقامت (در مقابل سفر)
حق
حق الله: تكليفى كه در صورت سرپيچى از آن، مكلف در برابر خداوند مسؤل است؛ مانند نماز و روزه
حق الناس: حق اشخاص ديگر كه با اتلاف، اضرار و دَين بر گردن مكلف مىآيد، و سقوط آن وابسته به رضايت صاحب حق است.
حق التحجير: حقّى كه به سبب سنگچينى و مانند آن به دور زمين باير، براى شخص پديد مىآيد.
حق خيار:رجوع کنيد به:خيار
حق المارّه: حقى است كه به موجب آن، رهگذر هنگام عبور از كنار درختِ ميوه يا زراعت بتواند مجاناً و بدون اذن مالك از آن بخورد.
حق التوليه: حقالزحمهى متولى
حق الارث
سهم الارث، ميزان سهم هر يك از ورثه
حق التأليف
حق مؤلف كتاب، مزد و اجرت نوشتن كتاب
حق الزحمه
دستمزد، اجرت عمل
حق العمل
اجرت
حق تأهل
مزايايى كه بخاطر داشتن فرزند و همسر به فرد تعلق مىگيرد.
حكم
دستور شرع
حكم قاضى در موارد نزاع و مانند آن
امر و دستور ولى فقيه در مسائل مربوط به اداره كشور اسلامى و امورى كه به عموم مسلمين ارتباط دارد. (در مقابل فتوى)
حكم تكليفى
حكمى كه بدون واسطه به فعل مكلف تعلق مىگيرد و وظيفه مكلف را در انجام دادن يا ندادن آن مشخص مىكند؛ مانند وجوب و حرمت
حكم وضعى
حكمى كه با واسطه به فعل مكلّف تعلق مىگيرد؛ مانند زوجيت، طهارت و نجاست، صحّت و بطلان كه به اشخاص و اشياء تعلق مىگيرد.
حكم ثانوى
حكمى كه در شرايط خاص مانند اضطرار مرض عسر و حرج و مانند آن براى مكلف جعل مىشود.
حليت
حلال بودن، مباح بودن
حمل
جنين، طفل در شكم مادر
حَنث
مخالفت، شكستن
حَنث نذر: خلاف نذر عمل كردن
حنوط
ماليدن كافور به بدن مرده
حواله
إرجاع طلبكار به شخصى ديگر براى دريافت طلبش
حيازت
در اختيار گرفتن يكى از مباحات عامه (يكى از اسباب ملكيت اموالِ مباح)؛ مانند شكار حيوانات
حيض
قاعدگى، عادت ماهيانهى زنان
حيل فرار از ربا
شيوههايى كه به وسيلهى آنها معامله ربوى، يك معاملهى صحيح جلوه داده شود.
312
7th February 2012, 11:25 PM
خ
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
خارق العاده
بيش از انتظار، غيرعادى، عجيب
خالى از قوت نيست
اين تعبير در حكم فتوا مىباشد.
خالى از وجه نيست
اين تعبير در حكم فتوا مىباشد.
خَبَث
پليدى؛ نجاست
خُبره
كارشناس
خبيث
ناخوشايند، پليد
ختنه
بريدن غلاف سر آلت تناسلى مرد
خدعه
فريب، نيرنگ
خديعه
رجوع کنيد به: خدعه
خراج
ماليات
نوعى ماليات كه از بهره و محصول زمين گرفته مىشود.
خَرَص
اندازهگيرى تضمينى
خسارت
از دست دادن سرمايه، زيان كردن
خسوف
ماه گرفتگى
خصال كفاره
امورى كه شخص بايد بابت كفاره انجام دهد.
خصوصيات
ويژگيها، مشخصات
خلع يد
عزل كردن و بركنارى كسى كه از تصرف در اموال و يا امور
خمس
يك پنجم مازاد درآمد ساليانه و همچنين بعضى از اموال خاص كه بايد با قصد قربت آن را به نايب امام (عليه السلام)داد و يا نيمى از آن را به نايب امام و نيم ديگر را با اجازه او به سادات نيازمند داد.
خنثى
آنكه مرد يا زن بودن او مشخص نيست.
خنزير
خوك
خوارج
كسانى كه بر امام معصوم (عليه السلام) خروج كنند و عليه او قيام نمايند؛ مانند خوارج نهروان
خوف
ترس، هراس، واهمه
خوف ضرر
احتمال زيان و خسارت مالى و يا جانى
خون جهنده
خون حيوانى است كه وقتى رگ آن را ببرند، خون از آن بپاشد.
خيار
حق فسخ معامله
خيار تأخير: اگر معاملهاى انجام گيرد و مشترى تمام قيمت كالا را نپردازد و فروشنده نيز جنس را تحويل ندهد، اين معامله تا سه روز لازم الاجرا است؛ لكن بعد از گذشت سه روز چنانچه مشترى قيمت كالا را پرداخت نكرد، فروشنده مى تواند معامله را فسخ كند. البته اختيار فسخ مشروط بر اين است كه تأخير در ضمن عقد، شرط نشده باشد. (اين خيار مخصوص فروشنده است)
خيار تخلف شرط: حق فسخ معاملهاى است كه به واسطه عمل نكردن به شرطِ ضمن عقد، براى مشروطه له ايجاد مى شود.
* خيار تخلف شرط: خيارى كه در اثر تخلف خريدار يا فروشنده نسبت به شرط ضمن عقد حاصل مى شود.
خيار تبعض صفقه: خيارى است كه در اثر تبعض صفقه براى خريدار حاصل مى گردد. رجوع کنيد به:تبعض صفقه
خيار حيوان: اختيار فسخ معامله براى خريدار حيوان به مدت سه روز
خيار رؤيت: حق فسخ معاملهاى كه در آن كالاى غايب معينى با اوصاف معامله شود، ولى در هنگام تحويل آن اوصاف را نداشته باشد.
خيار شرط: نوعى اختيار فسخ است كه در ضمن عقد، شرط شده باشد.
خيار عيب: اختيار فسخ معامله به واسطه عيب موجود در مال معامله شده.
خيار غبن: خيارى است كه بواسطه گران خريدن جنسى يا ارزان فروختن آن، براى هر كدام از خريدار يا فروشنده به وجود مى آيد، به شرط آنكه عرفاً اختلاف قيمت زياد بوده و جاهل به قيمت باشند.
خيار مجلس: اختيار فسخ معامله كه مختص به خريدار و فروشنده و در مجلس معامله است.
312
7th February 2012, 11:27 PM
د
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
دائر مدار
وابسته، مربوط
دائمه
زنى كه طى عقد دائم به همسرى مردى درآمده است.
دائن
طلبكار، بستانكار
دابّه
حيوان چهارپا
دارالاسلام
سرزمين اسلام، جايى كه اكثريت اعضاى آن مسلمان هستند.
دارالحرب
بلاد كفار را گويند كه با مسلمانان پيمان ندارند.
داعى
انگيزه، اراده
دُبُر
پشت (كنايه از نشيمنگاه است).
درهم شرعى
سكهى نقره به وزن تقريبى 52 / 2 گرم
دستگردان
گرفتن خمس و بخشيدن يا قرض دادن آن توسط متولى خمس يا مرجع تقليد به كسى كه خمس بر گردن اوست و توانايى پرداخت آن را ندارد.
دعوى
ادّعا
دفاع
مقاومت در برابر دشمن
دلاّل
واسطه، كسى كه واسطه بين خريدار و فروشنده باشد.
دم
خون
دماء ثلاثه
خون حيض، استحاضه و نفاس
دمل
جراحت
دنبلان
تخم گوسفند
دَهرى
دستهاى از كفار كه عقيده به جهان آخرت ندارند و معتقد به بقاء دنيا (دهر) هستند.
دَين
بدهكارى، قرض
دينار شرعى
سكه طلا به وزن يك مثقال شرعى (6 / 3 گرم)
ديه
مالى كه براى جبران خون مسلمان يا نقص بدنى او پرداخت مىشود.
312
7th February 2012, 11:27 PM
ذ
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
ذابح
ذبح كننده. رجوع کنيد به: ذبح
ذبح
رجوع کنيد به: ذبح شرعى
ذبح شرعى
كشتن حيوانِ داراى خونِ جهنده، با رعايت ضوابط شرعى
ذبيحه
حيوانى كه با دستور شرعى ذبح شده باشد.
ذراع
بخشى از دست انسان (از آرنج تا نوك انگشتان)
نوعى واحد اندازه گيرى مسافت، به طول تقريبى 48 سانتىمتر
ذرّيه
نسل انسان از دختر و پسر
ذَكَر
آلت تناسلى مرد يا حيوان نر / مذكر
ذِكر
هر آنچه انسان را به ياد خدا بياندازد.
ذكر نماز: آنچه در ركوع، سجده، قنوت و...گفته مىشود
ذمّه
عهده
بر ذمّه گرفتن: به عهده گرفتن
ذمّى
رجوع کنيد به: كافر ذمّى
ذَهَب
طلا
ذواليد
كسى كه مال را تحت تصرف خود دارد.
ذى
صاحب
ذى حق: صاحب حق
ذى الخيار: كسى كه داراى حق خيار است رجوع کنيد به:خيار
ذى رحم: خويشاوند
ذى اليد: كسى كه مالى را تحت تصرف دارد.
312
7th February 2012, 11:28 PM
ر
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
رؤيت هلال
ديدن ماه شب اول
راتب
ثابت، هميشگى
امام راتب: امام جماعت ثابتِ مسجد راتب
راجح
پسنديده، بهتر (در مقابل مرجوح)
راستى
رشوه دهنده.رجوع کنيد به: رشوه
راكد
ساكن
آب راكد: آبى كه جريان ندارد و از زمين نمىجوشد؛ مانند آب حوض
راهن
آنكه مالى را نزد ديگرى گرو مىگذارد.
ربا
فزونى و زياده
رباى معاملى (معاوضى): معاملهاى كه در آن دو كالاى هم جنس مكيل يا موزون مبادله مىشوند و يك طرف داراى افزوده است. (هم جنس، مكيل، موزون)
رباى قرضى: قرضى است كه در ضمن عقد قرض براى طلبكار، اضافهاى شرط شود و يا بر آن توافق شده باشد.
ربائب
جمع ربيبه. رجوع کنيد به: ربيبه
رِبح
منفعت، سود رِبح
رِبح سنه
در آمد انسان در طول سال
ربيبه
دختر همسر از شوهر سابقش
رجحان
برترى
رجعى
رجوع کنيد به: طلاق
رَجْم
سنگسار كردن؛ نوعى مجازات اسلامى كه در آن گناهكار را در خاك مىكنند وبر او سنگ مىاندازند.
رجوع
بازگشتن
رجوع به كفايت: داشتن شغل يا مال يا راه كسب ديگرى كه پس از بازگشت از حج براى زندگانى به سختى و مشقت نيفتد.
رجوع در عدّه طلاق: هر گونه رفتار و گفتار شوهر با همسرش در مدت عدّهى طلاق رجعى كه نشانه تمايل و علاقه وى به بازگشت به زندگى زناشويى باشد.
رجوع از شهادت: ادّعاى شاهد، مبنى بر دروغ بودن يا اشتباه كردن نسبت به شهادتى كه داده است.
رحم
خويشاوندى. رجوع کنيد به: صلهى رحم
جايگاه جنين در شكم مادر
رداء
روپوش، لباس بلندى كه بيشتر اعضاء بدن را مىپوشاند؛ مانند عبا
ردى
نامرغوب، پَست
رشد
درجهاى از فهم و شعوركه سبب مىشود انسان از اتلاف و نابودى مالش جلوگيرى كرده و آن را در راههاى عقلايى مصرف كند و همچنين رشد در ازدواج آن است كه تفاوتهاى زن و مرد و مسائل زناشويى را بداند.
رشوه
پرداختن مال به ديگرى براى صدور حكم به نفع او و يا براى تضييع حق ديگران
رشيد
كسى كه به مرحله رشد رسيده باشد. رجوع کنيد به: رشد
رضاعى
خويشاوندى و نسبتى كه از راه شير دادن به وجود مىآيد.
رطوبت مشتبهه
رطوبتى كه پاك و يا نجس بودن آن مشكوك است.
رفع ضرورت
برطرف شدن حالت اضطرار و ناچارى
ركن
اساسىترين جزء عبادت كه هر نوع إخلال به آن (و لو سهوى باشد) سبب باطلشدن عبادت مىشود.
ركوع
يكى از اركان نماز است كه پس از قرائت، نمازگزار بايد آنقدر خم شود كه دستهايش به زانو برسد.
رکون
تكيه كردن، پناه بردن، اعتماد كردن
رَمْى
سنگ انداختن به جمره. رجوع کنيد به: جمره
رهن
گرويى و وثيقهاى است كه در برابر بدهى (دين) سپرده مىشود.
رواتب يوميه
نافلههاى نمازهاى يوميه و نماز شب
رواق
مكانهايى كه به صورت شبستان از هر چهار طرف، ضريح ائمه (عليهم السلام) را احاطه كردهاند.
روز مباهله
24 ذى الحجه الحرام، روزى كه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و حضرت على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) و حسن و حسين (عليهما السلام) از مدينه خارج شدند تا با نصاراى نجران مباهله كنند (يعنى يكديگر را نفرين كنند) كه نصاراى نحران از ترس، از مباهله سر باز زدند.
روضه
محدوده ضريح معصومين (عليهم السلام)
ما بين قبر و منبر حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در مسجد النبى
ريا
انجام دادن كار خير و عبادت، براى غير خدا و به منظورخودنمايى و كسب شأن و منزلت در بين مردم.
تظاهر به نيكوكارى
ريبه
خوف در فساد افتادن
312
7th February 2012, 11:30 PM
ز
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
زائد بر مؤونه
ما زاد بر مخارج، آنچه زيادتر از هزينهى زندگى است.
زاد
توشه سفر شامل مواد خوراكى و غيره
الزام
اجبار
قاعده الزام: وادار كردن كافر يا سنّى بر كارى كه مطابق با مذهبشان بوده و به نفع شيعه باشد.
زانى ـ زانيه
كسى كه مرتكب زنا شده است ß زنا
زكات
درصد معينى از بعضى اموال (مانند طلا، نقره، گندم، جو و...) كه در صورت رسيدن به حد نصاب بايد در موارد مشخص مصرف شود.
زكات فطره: زكات خاصى كه در روز عيد فطر پرداخت مىشود.
زنا
نزديكى نامشروع با جنس مخالف
زنديق
ملحد، كافر
زيديه
طايفهاى از شيعه كه معتقد به امامت «زيد» ـ فرزند امام سجاد (عليه السلام)ـ هستند.
زينت
زيور و آرايش
زىّ
پوشش و هيئت و روش
حد و اندازه
............................
ژ
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
ژله
مادهاى چسبنده كه براى ساختن چسب و نورد بعضى از ماشينهاى چاپ به كار مىرود.
خوراكى كه به شكل لرزانك تهيه كنند.
312
7th February 2012, 11:31 PM
س
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
سُؤْرْ
نيم خوردهى آب يا غذا
سادات
جمع سيد. رجوع کنيد به: سيد
سادات علوى: اولاد حضرت على (عليه السلام)
سادات عقيلى: اولاد عقيل بن عبدالمطلب
سادات طباطبايى: اولاد طباطبا (از فرزندان امام حسن مجتبى (عليه السلام)
سادات موسوى: اولاد حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام)
سادات حسينى:اولاد سيد الشهداء (عليه السلام)
ساعد
از آرنج تا مچ دست
سال خمسى
يكسال تمام كه از تاريخ شروع به كار يا حصول درآمد، و براى كسانى كه مدت زمانى خمس نپرداختهاند، از تاريخ نخستين رسيدگى به حساب اموال آغاز مىگردد.
سال شمسى
مدت يك بار حركت انتقالى زمين به دور خورشيد است كه 365 روز و چند ساعت مىباشد. (از اول فروردين تا آخر اسفند)
سال قمرى
مدت 12 بار گردش ماه به دور زمين است كه 354 روز و چند ساعت مىباشد (از اول محرم تا آخر ذىحجه)
سبّ
فحش، نسبت زشت دادن
سبّابه
انگشت اشاره
سبيل الله
راه خدا، هر عمل خالصى كه با آن، قرب به خداوند حاصل شود.
مصالح عموم اسلام و مسلمين؛ مانند ساختن مساجد و مدارس
ستر
پوشش، حجاب، آنچه بدن را بپوشاند.
سجده
پيشانى بر زمين نهادن به منظور عبادت و تعظيم خداوند
سجده نماز: بر زمين گذاردن پيشانى و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها در نماز
سجده سهو: سجدهاى كه نمازگزار بخاطر اشتباهاتى كه سهواً از او سر زده، بعد از نماز بايد انجام دهد.
سجده شكر: پيشانى بر زمين نهادن به منظور سپاسگزارى از نعمتهاى خداوند
سجده تلاوت: در قرآن كريم 15 آيه وجود دارد كه به آيات سجده معروف است و در چهار مورد آن، انسان بايد پس از خواندن يا شنيدن آنها بىدرنگ در برابر عظمت الهى سجده كند و در 11 مورد ديگر مستحب است، اين سجده را سجده تلاوت مىنامند.
موارد سجدهى واجب در قرآن:
1- جزء 21، سوره سجده، آيهى 15
2- جزء 24، سوره فصّلت، آيه 37
3- جزء 27، سوره نجم، آخرين آيه
4- جزء 30، سوره علق، آخرين آيه
سِحر
جادوگرى، فريفتن ديگران با كارهاى شگفت انگيز
سُحق
هم جنسبازى زنان. رجوع کنيد به: مساحقه
سخن چينى
نمامى، خبركشى و اختلاف انداختن
سُدْس
يك ششم
سر قفلى
مالى است كه در ازاى حق يا تسلط مال به فروشنده پرداخت مىگردد.
سرقت
دزدى
سِرگين
مدفوع حيوانات
سَعْى
هفت بار رفت و برگشت در فاصله بين دو كوه صفا و مروه كه شروع آن از صفا و پايان آن مروه است.
سفاهت
بيخردى و سبكى عقل، عدم توانايى حفظ و اداره اموال شخصى
سفته
سندى تجارى است كه صادر كنندهى آن تعهد مىكند مبلغ معينى را در موعد مقرر يا هنگام مطالبه حامل سفته پرداخت كند.
سفر
سفر شرعى: سفرى با شرائط خاص كه در آن، نمازهاى چهار ركعتى را بايد دو ركعتى خواند.
سفر معصيت: سفرى كه فى نفسه حرام باشد (مانند سفر زن بدون اجازه شوهر) و يا به قصد معصيت انجام گيرد (مانند سفر براى شرب خمر)
سَفيه
كسى كه قدرت نگهدارى مال خويش را ندارد و سرمايهاش را در كارهاى بيهوده مصرف مىكند.
سقط شده
جنين نارس يا مرده كه قبل از موعد تولد از رحم خارج شده است.
سقى
آب دادن، آبيارى نمودن
سَلَس بول
نوعى بيمارى كه شخص را از نگهدارى ادرار عاجز مىكند.
سَلَف ـ سَلَم
پيش خريد، معاملهاى كه بهاى جنس را از قبل مىپردازند و جنس را بعداً تحويل مىگيرند.
سماع
شنيدن (غير ارادى)
سنّت
آنچه از معصوم صادر شده باشد. (گفتار، رفتار و تقرير معصوم)
سهل
آسان
سهم
بهره و نصيب، حصّه
سهم الارث: نصيب هر كدام از ورثه از اموال ميت
سهم الشركه: نصيب و بهره هر كدام از شركاء شركت
سهم امام: نيمى از خمس كه بايد امام يا نائب او در مصالح اسلام و مسلمين مصرف كند.
سهم الارث
رجوع کنيد به: حق الارث
سوء ظن
گمان بد
سوبسيد
يارانه، آنچه را كه دولت به بعضى از مراكز توليدى براى كاهش قيمت محصول و به جهت رفاه عمومى، مىپردازد.
سُوَر عزائم
سورههايى از قرآن كه داراى سجده واجب هستند. رجوع کنيد به: سجده تلاوت
سيد
آنكه منسوب به هاشم (جد پيامبر«صلى الله عليه وآله») باشد كه شامل فرزندان عباس، جعفر، ابوطالب، ابولهب، حارث و عبدالله مىشود.
312
7th February 2012, 11:31 PM
ش
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
شؤون
جايگاه اجتماعى فرد
شؤون عرفى: جايگاه اجتماعى فرد در نظر عرف
شاخص
نمودار
ميله و مانند آن كه براى تعيين وقت ظهر در زمين نصب مىكنند.
شاذّ
نادر
شاذِروان
بخش پائينى ديوار كعبه
شارب
سبيل، موى بالاى لب
شارع عام
محل عبور و مرور مردم
شارع مقدس
بنيانگذار شريعت (خدا و پيامبر اكرم «صلى الله عليه وآله وسلم»)
شاكى
كسى كه از دست ديگرى به يكى از مقامات رسمى شكايت مىكند.
شاهد
گواه
شبهه
اشتباه، شك و ترديد در امرى
شتم
نسبت ناروا، فحش
شرائط ذمّه
شرائطى كه اگر اهل كتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل كنند، جان و مالشان در پناه حكومت اسلامى مصون است.
شرط ابتدائى
تعهدى كه در ضمن عقد نباشد و شخص بطور يكطرفه خود را به آن ملزم كند.
شرط فعل يا ترك
شرطى است كه به موجب آن، مشروط عليه متعهد به انجام يا ترك عملى شود.
شرط نتيجه
شرطى كه در آن، حصول نتيجه يك اعتبار مانند وكالت يا مالكيت تعهد شده است.
شركت
مالك شدن چند نفر، نسبت به يك چيز به صورت مشاع
شعبده
تردستى، چشمبندى. رجوع کنيد به:شعبده بازى
شعبده بازى
عملى كه در اثر حركات سريع دست؛ بيننده به اشتباه مىافتد.
شفعه
نوعى حق فسخ براى شريك است؛ در صورتى كه شريكِ ديگر بدون اجازه، سهم خود را از مال مشترك بفروشد.
شفيع
شريك
صاحب حق شُفعه
شك در بقاء
شك در استمرار يك امر؛ مانند اينكه شك دارد وضويى كه گرفته، باطل است يا نه؟
شك در حدوث
شك در انجام كارى در گذشته؛ مانند اينكه شك دارد وضو گرفته است يا نه؟
شك در موضوع
رجوع کنيد به: شبهه موضوعيه
شهادت
كشته شدن در راه خدا
گواهى دادن
شهادتين
شهادت به يگانگى الله و رسالت رسول الله «صلى الله عليه وآله وسلم»
شهرت
مشهور شدن
شبهه
شبهه محصوره: شبههاى كه موارد مشكوك در آن اندك باشد و بتوان از همه آنها اجتناب كرد.
شبهه غير محصوره: شبههاى كه موارد مشكوك در آن زياد باشد به حدّى كه عرف به احتمال خطر در آن اعتنا نكند.
شبهه موضوعيه: شبههاى كه در موضوع يك حكم ايجاد مىشود مانند اينكه مىدانيم شراب حرام است اما نمىدانيم اين ليوان، آب است يا شراب
شبهه حكميه: شبههاى كه در حكم شرعى ايجاد مىشود؛ مانند اينكه ندانيم دعا كردن در هنگام رؤيت هلال واجب است يا نه؟
شبهه مصداقيه: شبههاىكه ناشى از جهل به مصداق باشد مانند اين كه اكرام عالم واجب است و نمىدانيم زيد عالم است يا نه.
شبهه مفهوميه: شبههاى كه ناشى از جهل به مفهوم است مانند اين كه نمىدانيم معناى غنا چيست.
شهرت فتوايى
مشهور بودن فتواى فقها در يك مسأله معين
شهوت
خواهش نفس، ميل جنسى
شهيد
كسى كه در جهاد به همراه امام معصوم (عليه السلام) يا نايبش، در حين درگيرى و نبرد كشته شود.
شَوط
يك بار گردش به دور كعبه يا رفتن بين صفا و مروه
شياف
داروى جامدى كه در مقعد گذارند.
شير بهاء
مالى كه شوهر در موقع عقد ازدواج (علاوه بر مهر) به اولياى زن پرداخت مىكند.
شير كامل
شير خوردن طفل با شرايط خاص كه موجب محرم شدن است.
شيعه
كسانى كه معتقد به امامت و خلافت بلافصل حضرت على (عليه السلام) هستند.
شيوع
رواج يافتن، پراكنده شدن
312
7th February 2012, 11:32 PM
ص
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
صاحب اليد
كسى كه مالى در اختيار اوست.
صاع
واحد وزن كه تقريباً معادل سه كيلوگرم است.
صبر
بردبارى و شكيبايى
صبى/ صبيّه
نابالغ
صحت
درستى، سلامتى
صِداق
مَهر
صدقات واجبه
اموالى كه مكلف بايد در راههاى معين، بپردازد؛ مانند خمس و زكات
صدقه
آنچه كه بخاطر ثواب و پاداش به ديگران بخشيده شود.
صرع
نوعى بيمارى عصبى است كه با لرزش اندام بدن و بعضاً بيهوشى و بىحسى بدن، توأم است.
صَرف
تبديل پولها و تعويض آنها
صرف برات
نقد كردن برات؛ در مواردى كه برات بصورت مدتدار تنظيم شده باشد، مثلاً طلبكار زودتر از موعد معين، از بدهكار بخواهد با كسر مقدارى از برات، نقداً وجه آن را بپردازد.
صَروره
رجوع کنيد به:حج صروره
صعب العلاج
مرضى كه درمان و بهبودى آن دشوار باشد.
صغيره
دخترى كه به سن بلوغ نرسيده است.
گناه صغيره
صفا
كوهى كم ارتفاع در پايين كوه ابوقبيس در كنار مسجد الحرام كه نقطه شروع سعى است.
صلاة
نماز
صلح
عقدى است كه طى آن طرفين رضايت خود را بر تمليك مال، بخشيدن قرض يا اسقاط حق و ... اعلام مىكنند.
صلح تعليقى
عقد صلحى است كه بر انجام كار يا پرداخت مال توسط طرفين صلح و يا يكى از آن دو، معلق گشته است.
صوم
روزه
صيد
شكار كردن حيوانات وحشى و به دام انداختن آبزيان
صيغه
كلماتى كه به وسيلهى آن عقد يا إيقاع محقق مىشود.
ازدواج موقّت
312
7th February 2012, 11:33 PM
ض
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
ضالّه
گمراه كننده
ضامن
عهدهدار، بر عهده گيرنده
ضامنِ جريره
كسى كه به شرط ارث بردن از ديگرى، بپذيرد كه در وقت لزوم به او كمك دهد؛ مثلاً دشمنش را دفع كند و يا ديهاى كه بر گردنش مىآيد بپردازد.
ضرر
خسارت، اعم از جانى، مالى و آبرويى.رجوع کنيد به:مفسده
ضرورت
ناچارى
ضرورى دين
آنچه همهى مسلمانان آن را جزء دين مىدانند؛ مانند نماز و روزه
ضعف مُفرط
ضعف شديدى كه از حدّ گذشته باشد.
ضمان
قراردادى است كه به موجب آن، شخص، مالى را كه بر ذمه ى ديگرى است، تعهد مىكند.
........................
ط
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
طائف
شهرى در شرق مكه (در فاصله 70 كيلومترى)
طالع بينى
رجوع کنيد به:كهانت
طبقه ارث
مجموعه از خويشاوندان ميت كه با وجود آنها، ارث به ديگر خويشاوندان نمىرسد.
طبقه اول ارث: پدر و مادر و فرزندان
طبقه دوم ارث: پدر بزرگ و مادر بزرگ، برادران و خواهران
طبقه سوم ارث: عمو، عمه، دائى و خاله و اولاد آنان
طرب
شادى و نشاط متناسب مجالس عيش و نوش
طفل
كودك نابالغ
طلاق
گسستن پيمان زناشويى
طلاق رِجعى: طلاقى است كه شوهر، در عدهى زن مىتواند بدون عقد جديد به او رجوع كند.
طلاق بائن: طلاقى است كه پس از آن، شوهر نمىتواند به زوجه رجوع كند.
طلاق خُلع: طلاقى است كه در آن زن به علت عدم علاقه به شوهرش تمام يا بخشى از مهر يا مال ديگرش را به شوهر مىدهد تا او را طلاق دهد.
طلاق مُبارات: طلاقى است كه در نتيجه عدم سازش زن و مرد با هم، و با دادن مال از طرف زن به شوهر واقع مىشود.
طلاى سفيد
طلايى است كه بخاطر مخلوط شدن با مواد ديگر، رنگ آن سفيد است (برخلاف پلاتين كه از طلا نيست).
طُمأنينه
آرامش، سكون بدن
طهارت
پاكى
وضو، غسل و تيمم بدل از آنها
طهارت ظاهرى
حكم به پاكى چيزى به حسب ظاهر، در جايى كه وضعيت واقعى آن چيز (از نظر نجاست و طهارت) مشكوك باشد.
طهارت مَولِد
حلال زاده بودن
طُهر
پاك شدن زن از حيض، مدت بين دو حيض
طَهور
آنچه با آن طهارت كنند؛ مانند آب و خاك
طواف
يكى از اعمال عمره و حج كه عبارت است از دور زدن و گشتن دور كعبه
طواف نساء: آخرين طواف حج و عمرهى مفرده است كه ترك آن باعث مىشود حرمت تلذّذ جنسى (كه از ناحيهى احرام بوجود آمده)، همچنان حرام باقى بماند.
طيور
پرندگان
...........................
ظ
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
ظاهر اين است
فتوى است (مگر اينكه قرينهاى بر خلاف آن باشد).
ظلم
تعدّى از حدود خداوند، ستمكارى
ظنّ
گمان، غلبهى يك مورد در بين موارد مشكوك
ظهار
گفتن اين جمله توسط مرد به همسرش كه پشت تو مانند پشت مادر من است كه احكامى را مانند حرمت وطى به دنبال مىآورد.
ظهر شرعى
وقت اذان ظهر، كه سايهى شاخص محو مىشود يا به كمترين حدّ خود مىرسد و پس از آن رو به فزونى مىگذارد.
312
7th February 2012, 11:41 PM
ع
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
عائله
نانخور
عائله
رجوع کنيد به: عيال
عادت/عادت ماهيانه
حيض، قاعدگى
عادت وقتيّه: عادت ماهيانهى زنى است كه وقت عادت او ثابت است؛ ولى تعداد روزهاى عادتش كم و زياد مىشود.
عادت عدديه: عادت ماهيانهى زنى است كه تعداد روزهاى عادتش كم و زياد نمىشود ؛ ولى وقت ثابتى ندارد.
عادت وقتيّه وعدديّه: عادت ماهيانهى زنى است كه وقت عادت و تعداد روزهاى عادت او تغيير نمىكند.
عادل
كسى است كه داراى ملكهى عدالت باشد ß عدالت
عاريه
عقدى است بين صاحب مال و عاريه گيرنده كه طى آن، حق بهرهبردارى از چيزى بدون پرداخت عوض براى فرد ديگر حاصل مىگردد.
عاصى
گناهكار
عاقد
كسى كه صيغه عقد را جارى مىكند.
كسى كه از طرفين عقد يا يكى از آنها، وكالت در اجراى صيغه دارد.
عاقله
خويشاوندان ذكور پدرىِ جانى كه ضامن ديهى جنايت غير عمد هستند.
عام المنفعه
آنچه كه عموم مردم از آن بهره مىبرند.
عامل
كسى كه به واسطه مضاربه، جعاله و مانند آن، متصدى كارهاى ديگرى مىشود.
كسى كه متصدى جمع آورى، حسابرسى، تقسيم و ساير امور مربوط به زكات است.
عايدات
درآمدها
عتبه
آستانه
عتق رقبه
آزاد كردن بنده
عُجب
بزرگ ديدن اعمال خويش، احساس اينكه حق خداوند را، تمام و كمال بجا آورده است.
عَجز
ناتوانى از انجام كار
عدالت
ملكهى نفسانيهاى كه انسان را به تقوا وا مىدارد به حدّى كه از روى عمد هيچ گناهى را انجام ندهد.
عدّه
مدت زمانى است كه زن جدا شده از شوهر (به سبب طلاق يا پايان مدّت ازدواج موقّت و يا مرگ شوهر) بايد منتظر بماند و ازدواج نكند.
عدّه حامله: تا زمان وضع حمل
عدّه ذات اشهر: كسى كه حيض نمىبيند، هر چند در سن حيض ديدن است (3ماه)
عدّه ذات اقراء: كسى كه حيض مىبيند. (3 طُهر)
عدّه وفات: عده زنى كه شوهرش از دنيا رفته است. 4 ماه و 10 روز
عدول
جمع عادلرجوع کنيد به:عادل
رجوع كردن، بازگشتن
عدول كردن
برگشتن؛ بازگشتن؛ إعراض كردن
عذر شرعى
عذرى كه شرعاً قابل قبول است.
عرصه
بخشى از خانه كه در آن ساختمان وجود ندارد.
عرف
آنچه مردم كوچه و بازار به طبع سليم خود پذيرفتهاند.
عرفات
بيابانى است مسطح و وسيع در جنوب شرقى مكه كه حجاج در روز نهم ذى حجه، از ظهر تا مغرب در آنجا مىمانند.
عَرَفه
نام كوهى است در نزديكى مكه
عرق جنب از حرام
عرق كسى است كه از راه حرام جنب شده باشد.
عزائم
رجوع کنيد به:سُوَر عزائم
عَزَب
مجرد، مرد بىهمسر
عزل
1- انزال منى در خارج از فرج براى جلوگيرى از انعقاد نطفه
2- بركنار كردن متصدّى كارى از سمتش
3- جداكردن مقدار خمس يا زكات يا ارث مشخص و مانند آن از بقيهى اموال
عسر و حرج
مشقت، سختى و دشوارى؛ بطوريكه معمولاً قابل تحمل نباشد.
عصاره
آبى كه از گياهان، ميوهها و ديگر مواد غذايى گرفته مىشود.
عصير عِنَبى
آب انگور
عطيّه
آنچه بخشيده شده است.
عفت عمومى
سلامت اخلاقى و رفتارى جامعه
عِقار
زمين
عقب
فرزند، نوه، نبيره
بلاعقب: منقطع النسل
عقد
پيمان، عهد. صيغه ايجاب و قبول در معاملات (خصوصاً در ازدواج)
عقد بيع: قرارداد خريد و فروش
عقد دائم: قرارداد ازدواج دائم، پيمان ازدواج دائم
عقد غير دائم: قرارداد ازدواج موقت، پيمان ازدواج موقت
عقد اكراهى
عقدى كه بدون رضايت شخص، انجام شود.
عقد بيع
قرارداد خريد و فروش
عقد جايز
عقدى كه يك يا هر دو طرف معامله حق فسخ آن عقد را داشته باشند.
عقد غيابى
عقدى كه يكى از طرفين يا هر دو، در زمان اجراى صيغه، غايب باشند.
عقد لازم
قراردادى كه در آن هيچ يك از طرفين حق فسخ معامله را ندارند.
عقوبت
كيفر، جزا
عقود
جمع عقدرجوع کنيد به:عقد
عقود شرعى
عقدهايى كه شرع آن را تأييد كرده است.
عقيقه
به حيوانى گفته مىشود كه براى حفظ صحت و سلامتى فرزند ذبح مىشود.
عقيم
آنكه صاحب اولاد نمىشود، اعم از مرد و زن
عقيم سازى
عملى كه امكان بچه دار شدن زن يا مرد را سلب مىكند.
علائم بلوغ
1- روئيدن موهاى خش بر روى عانه
2- احتلام
3- گذشتن از سن 15 سال قمرى براى پسران و 9 سال قمرى براى دختران
عَلَقه
خون لختهاى كه از تكامل اوليهى نطفه حاصل مىشود.
عُلقهى زناشويى
همسر بودن، نسبت و ارتباطى كه در اثر ازدواج حاصل مىشود.
علوى (علويه)
رجوع کنيد به: سادات علوى
على الحساب
مبلغى كه پيش از موعد مقرر يا اتمام قرار داد پرداخت مىشود تا در نهايت حسابرسى صورت گيرد.
على الظاهر
آنچه از ظاهر دليل فهميده مىشود، اين تعبير در مقام اظهار نظر، حكم فتوا را دارد.
على اللهى
فرقهاى ازغلات شيعه كه حضرت على (ع) را خدا مىپندارند:رجوع کنيد به:غلات
على ما فرض الله
براساس حكم خدا
عمد
از روى قصد كارى را انجام دادن
عمداً: از روى قصد
عمره
زيارت خانهى خدا و انجام اعمال مخصوص به آن [كه كمتر از اعمال حج است]
عمره مفرده: عمرهاى كه جدا از عمره تمتع انجام مىگيرد و علاوه بر اعمال آن طواف النساء و نماز آن را نيز دربردارد.
عمرهى تمتّع: عمرهاى است كه قبل از حج تمتع انجام مىشود.
عمل به احتياط
رعايت همهى جوانب احتمالى تكليف؛ بطورى كه يقين حاصل شود به وظيفهى واقعى عمل شده است.
عُمّال
كارگزاران
عند الاستطاعة
هنگام حصول استطاعترجوع کنيد به:استطاعت
عند القدرة
هنگام توانايى
عند اللزوم
هنگام ضرورت
عند المطالبه
هنگام درخواست.
عُنف
كسى را بزور بر كارى وادار كردن.
عِنَن
نوعى بيمارى كه توانايى جماع را از مرد سلب مىكند.
عِنّين
مردى كه نمىتواند آميزش كند.
عهد
پيمان؛ تعهد انسان با خداوند (با صيغهى مخصوص) براى انجام دادن كارى كه مباح يا پسنديده است، و يا اجتناب كردن از كارى كه مباح يا ناپسند است.
عوايد
رجوع کنيد به:عايدات
عورت
شرمگاه ، آنچه انسان از ظاهر كردنش حيا مىكند (قُبل و دُبر).
عوض
مالى كه در قبال كالا يا منفعتى، پرداخت مىشود.
عيال
همسر، نانخور
عيب
خرابى، نقص
عيد فطر
نخستين روز ماه شوال كه يكى از اعياد بزرگ اسلامى است.
عيد قربان
دهمين روز ماه ذى الحجه كه يكى از اعياد بزرگ اسلامى است.
عين
مالى كه وجود خارجى دارد.
عين مرهونه
مالى كه بعنوان گرو معين شده است. رجوع کنيد به:رهن
عين نجس
چيزى كه اصالتاً نجس است؛ مانند خون (نه اينكه به واسطه برخورد با چيزى نجس شده است).
عيوب مجوز فسخ
عيبهايى كه در عقد، حق فسخ را براى يكى از طرفين ايجاد مىكند.
312
7th February 2012, 11:42 PM
غ
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
غائط
مدفوع
غارِم
بدهكارى كه فعلاً توانايى پرداخت ديون را ندارد.
غالى
غلو كننده. رجوع کنيد به: غلات
غايب شدن
پنهان شدن و عدم دسترسى
غبطه
مصلحت، فايده
آرزو داشتن اموال و اوصاف ديگران بىآنكه زوال آنها را بخواهد.
غَبْن
تفاوت قيمت قراردادى با قيمت واقعى
غبن فاحش: تفاوت قيمت قراردادى با قيمت واقعى، به حدى كه قابل چشمپوشى نباشد.
غدد
غدهها، تودههاى بههم فشرده چربى در بعضى نقاط بدن
غرامت
تاوان، مالى كه انسان بخاطر خسارت و ايجاد نقص، به ديگرى مىپردازد.
غَرَر
آنچه كه اوصاف و خصوصياتش مشخص نباشد.رجوع کنيد به:معامله غررى
غَرَرى
معاملهاى كه اوصاف كالاى مورد معامله مشخص نباشد؛ مثل اينكه شخصى خانهاى را كه اصلاً نديده و اوصاف آن را هم نشنيده است، بخرد يا بفروشد.
غرس
درختكارى، كاشت نهال
غرض عقلايى
هدفى كه از نظر عقلاء قابل قبول و پسنديده باشد.
غريم
مديون
غساله
آبى كه براى شستن چيزى بكار رفته است، چه از آن چيز جدا شده باشد و چه در آن باقيمانده باشد.
غُسل
شستشوى بدن به كيفيت مخصوص، با قصد قربت
غسل ترتيبى: بقصد قربت اول سر و گردن بعد طرف راست سپس طرف چپ را شستن.
غسل جبيرهاى: غسلى است كه با وجود جبيره (بر روى بعضى از اعضاء بدن) انجام مىگيرد.
غسل مستحب: هر غسلى كه به مناسبت ايام و ليالى خاص، يا عبادات و زيارات مخصوص، يا ورود به اماكن متبركه وارد شده است؛ مانند غسل جمعه، غسل شبهاى احيا و غسل ورود به مكهى معظّمه
غسل واجب: غسلى كه انجام دادن آن، به سبب عواملى چون جنابت، حيض و .... واجب است.
غسل ميت
شستن ميت پيش از دفن با آب سدر، كافور و آب خالص
غَشّ
فريب دادن ديگران، از راه بهتر يا بيشتر وانمود كردن كالا
غصب
تسلط پيدا كردن نامشروع، بر مال يا حق ديگران
غُفَيله
نماز غفيله يكى از نمازهاى مستحبى است كه در بين نماز مغرب و عشاء خوانده مىشود و در ركعت اول پس از حمد، آيه «و ذالنون» و در ركعت دوم آيه «و عنده مفاتح ..» خوانده مىشود.
غُلات
غلوّ كنندگان؛ معتقدين به ربوبيّت ائمه (عليهم السلام) يا حلول خداوند در آنها
غلّه
گندم و جو
درآمد هر چيزى اعم از كشاورزى، دامدارى، اجاره و...
غلّو
مبالغه، از حد گذشتن. رجوع کنيد به:غلات
غنا
خوانندگى همراه با ترجيع (كشيدن و بالا و پايين آوردن صدا) بگونهاى كه لهوى و مناسب با مجالس عيش و نوش و گناه باشد.
غنيمت
آنچه كه در حال جنگ مشروع، از اهل شرك و كفر گرفته مىشود. همچنين به هر منفعتى كه بدست آيد، غنيمت گفته مىشود.
غَوْص
هرآنچه كه از راه فرو رفتن در دريا و غواصى به دست مىآيد.
غيبت
بيان صفات ناپسند و اعمال خلاف مسلمان، به قصد عيبجويى و در غياب او؛ در حالى كه ديگران از آن بىاطلاع هستند و او مايل نيست كسى از آن مطلع شود.
غير مبطل
آنچه باعث بطلان عمل نمىشود؛ مانند شك در ركعت سوم و چهارم در نماز چهار ركعتى
غير مشروع
آنچه مخالف شرع است.
غير معقوده
دختر يا زنى كه ازدواج نكرده است.
غير منقول
اموال ثابت و غير قابل انتقال؛ مانند خانه
312
7th February 2012, 11:43 PM
ف
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
فائت
فوت شده، نمازى كه در وقت خوانده نشده باشد.
فاجر
گناهكار، تباهكار، زناكار
فاحش
غير متعارف، ناپسند
فاحشه
زن بدكار، كار بسيار زشت
فاطمى
منسوب به فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
فاقدُ الطَهورَيْن
كسى كه براى غسل يا وضو به آب و خاك دسترسى ندارد، يا اينكه هر دوى آنها برايش مضر است.
فايده
بهره و نتيجهاى كه انسان از مال يا عمل بدست آورد.
فتوا
اظهار نظر نهايى مجتهد در مسائل شرعيّه
فجر
سپيدهى صبح
فجر اول و دوم: نزديكِ اذان صبح، از طرف مشرق سفيدى ظاهر مىشود كه رو به بالا حركت مىكند و آن را فجر اول (فجر كاذب) مىگويند؛ موقعى كه آن سفيده از بين رفت، سفيدهى ديگرى سر مىزند كه نور آن در پهناى افق گسترده و لحظه به لحظه زيادتر مىشود و اين را فجر دوم (فجر صادق) مىگويند.
فجر كاذب و صادق: منظور فجر اول و دوم است.
فَحص
جستجوى دقيق
فِدْيه
يك مدّ طعام كه در موارد خاصى از باب كفّارهى روزه به فقير پرداخت مىشود. (هر مد 750 گرم است).
فُرادا
برگزاركردن نماز به طور انفرادى (در مقابل نماز جماعت)
فِراش
همسر
تجديد فراش: دوباره ازدواج كردن
فراغ (قاعده)
قاعدهاى كه موضوع آن، شك در صحت و تماميت عمل پس از فارغ شدن از آن است و حكم به صحت مىشود و آثار صحت بر آن مترتب مىگردد.
فَرْج
عورت انسان (قُبُل و دُبُر زن و مرد)
قُبل زن
فرسخ شرعى
واحد مسافت كه تقريباً برابر است با 3 ميل يا 625 / 5 كيلومتر
فرض، فريضه
واجب
فرض (در ارث) سهم معيّنى از ارث كه در شريعت براى وارث معيّن شده است مانند سدس براى پدر و مادر
فَرْىِ اوداج اربعه
بريدن رگهاى چهارگانه حيوان در هنگام ذبح
فسخ عقد
به هم زدن و باطل كردن عقد و معامله
فِسق
ارتكاب گناه، خروج از اطاعت خداوند
فُسوق
گفتار حرام، مانند دروغ، فحش و...
فضّه
نقره
فَضله
بول و غائط هر جنبنده، عرق و چرك، آب دهان و بينى و امثال اينها كه به طور طبيعى از بدن خارج مىشود.
فضولى
كسى كه بدون اذن ديگرى، از سوى او عقد جارى كند يا معامله نمايد؛ مانند عقد ازدواج و بيع
فضيلت
مزيت، برترى. رجوع کنيد به:وقتفضيلت
فطريه
رجوع کنيد به: زكات فطره
فعلاً
رجوع کنيد به: بالفعل
فُقّاع
آب جو (شرابى كه از جو ساخته مىشود).
فقه
علم به احكام دين از روى ادلّه تفصيلى
مجموعه احكام دين
فقير
محتاج؛ كسى كه مخارج سال خود و عيالش را ندارد و قادر بر تحصيل آن هم نيست.
فك
از بين بردن و لغو كردن، آزاد كردن؛ مانند فك قرار داد.
فَلَس
رجوع کنيد به: مفلَّس
فَلْسْ
پولكهاى بدن ماهيهاى دريايى
فى حدّ نفسه (فى نفسه)
در حدّ خود، بخودى خود
حكم اوليه يك مسأله، بدون در نظر گرفتن عوامل و شرايط ديگر
في سبيل الله
در راه خدا
هركار خيرى كه نفعش به اسلام يا عموم مسلمانان مىرسد؛ مانند ساختن مسجد، پل، جادّه و ...
فَىْءْ
اموالى كه بدون جنگ و كشتار از كفار حربى گرفته شده است.
312
7th February 2012, 11:43 PM
ق
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
قاصر
رجوع کنيد به: جاهل
قاطع
قطع كننده، بُرنده رجوع کنيد به: نيت قطع و قاطع
كسى كه يقين به مسألهاى دارد.
قاعدگى
عادت ماهيانه زنان
قَباله
نوشته يا سندى كه به موجب آن چيزى بر ذمهى مكلف بيايد، سند عقد معامله يا نكاح
قَبْر
محل دفن ميت
قبض
دريافت كردن چيزى
قُبُل
جلو (كنايه از عضو جنسى كه در جلوى بدن قرار دارد).
قبله
جهتى كه نمازگزار بايد به آن جهت نماز بخواند (سوى كعبه در تمام نقاط)
قتل
كشتن
قتل عمد: اينكه كسى، ديگرى را با علم و قصد بكشد.
قتل شبه عمد: اينكه فرد قصد قتل نداشته، اما قصد انجام سبب قتل را داشته باشد؛ خواه سبب عادتاً كشنده نباشد و يا فرد علم به كشنده بودن آن نداشته باشد.
قتل خطايى: اينكه فرد نه قصد قتل داشته و نه قصد سبب قتل را
قتل نفسِ محترمه: كشتن انسانى كه خونش هدر نيست.
قدر متيقن
آن مقدار كه مسلّم و يقينى است.
قَذْف
نسبت دادن زنا يا لواط به دروغ
قرائت
خواندن حمد و سوره يا حمد به تنهايى در نماز
قرار ضِمنى
آنچه در ضمن عقدى مورد قبول طرفين قرار گرفته است.
قربانى
حيوانى را كه به قصد ثواب ذبح كنند.
گوسفند، گاو و يا شترى كه در روز دهم ذى الحجه در منا ذبح مىكنند.
قُرَشيه
زن منسوب به قريش (يكى از مهمترين قبايل عرب و از دودمان نَضْر بن كنانه كه بنىهاشم و بنىعباس از اين قبيلهاند).
قرض
وام
قرض ربوى.رجوع کنيد به: رباى قرضى
قرض الحسنه
قرض دادن مال بدون شرط زيادت
قرعه
سهم و نصيب
انتخاب يك چيز از ميان چند چيز در موارد مشتبه به وسيله كاغذ و مانند آن براى حل مشكل
قَرَن
گوشت يا استخوانى است كه در فرج زن مىرويد (مانند غدّه) و مانع جماع مىشود.
قرنُ المنازل
يكى از ميقاتهاى پنجگانه در شرق مكه
قُروح
زخمهايى كه در اثر سلاح عارض شده است.
دانههاى ريزى كه نشانههاى چرك و فساد در آنها نمايان شده است.
قريب
نزديك (به واقع و حقيقت)
خويشاوند
قرينه
علامت، نشانه
قريه
روستا
قسامه
قسمهايى كه اولياى مقتول در صورت عدم بينه، بر قاتل بودن طرف مقابل دعوى مىخورند.
قسم
سوگند
قصاص
مجازات جانى به ميزان جنايت انجام شده، توسط كسى كه مورد جنايت واقع شده و يا وراث او؛ مانند كشتن قاتل
قصد اقامت
تصميم مسافر به اقامت ده روز يا بيشتر در يك محل
قصد إنشاء
تصميم به ايجاد يك امر اعتبارى مانند خريد و فروش
قصد رجاء
قصد انجام يا ترك عملى به احتمال اينكه مورد امر يا نهى خداوند متعال باشد.
قصد قربت
قصد تقرب به خداوند متعال و نزديك شدن به او
قصد مطلق ذكر
قصد گفتن ذكر بدون قصد ورود؛ مانند اينكه در نماز به قصد ذكر تكبير بگويد.
قصد وجه
رجوع کنيد به: نيت وجه
قصد ورود
قصد اينكه يك عمل به عنوان مستحب در روايات وارد شده است.
قصر
كوتاه كردن.رجوع کنيد به: نماز قصر
قصور
كوتاهى در انجام وظيفه
قضاء
قضاوت كردن
انجام دادن عبادتى كه وقت آن گذشته است.
قضاء حاجت
رجوع کنيد به: تخلّى
قَطّاع
كسى كه با كمترين نشانهها يقين به امرى پيدا مىكند.
قُطّاعُ الطّريق
راهزنان
قطع
بريدن. رجوع کنيد به: نيت قطع وقاطع
يقين به امرى
قطع رحم
ترك معاشرت با خويشاوندان
قمار
هر نوع بازى و مسابقهاى كه در آن شرط شود كه برنده از بازنده چيزى را بگيرد؛ هر چند آن چيز معين نباشد.
قنوت
تواضع در برابر خدا
ذكر گفتن يا دعا خواندن پس از قرائت و قبل از ركوع ركعت دوم نماز
قوت غالب
غذايى كه در يك منطقه از ساير غذاها، متداولتر است.
قوتاً
رجوع کنيد به: بالقوه
قوه قهريه
زور و قدرت همراه با چيرگى
قى
استفراغ
قيافه شناسى
علمى كه در آن، با استناد به نشانههايى خاص، بعضى مردم را به بعضى ديگر ملحق يا از بعضى سلب كنند.
قيام
ايستادن
قيام متصل به ركوع
قيام نمازگزار پس از قرائت و پيش از ركوع
قيراط
معادل يک بيستم دينار و 18 /0 گرم
قيموميت
سرپرستى. رجوع کنيد به: قيم
قيمى
هر جنسى كه بخاطر اختلاف در ويژگيها و خصوصيات افرادش، قيمت آن متفاوت است. مانند گاو و گوسفند كه با عواملى چون وزن و خصوصيات ديگر قيمت آنها تغيير مىكند.
قَيِّم
سرپرست، كسى كه بر اساس وصيت يا حكم حاكم شرع، مسئول امور يتيم، سفيه، مجنون و... مىشود.
312
7th February 2012, 11:44 PM
ک
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
كابين
رجوع کنيد به: مهر، مهريه
كارمزد
اجرت كار، حق العمل
كافر
كسى كه به اسلام معتقد نيست.
كافر شامل چهاردسته مىشود.
1- كسانى كه وجود خداوند را قبول ندارند.
2- كسانى كه يگانگى خداوند را قبول ندارند.
3- كسانى كه پيامبرى رسول اكرم ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ را قبول ندارند.
4- كسانى كه منكر يكى از ضروريات دين هستند و انكار آن به انكارتوحيد يا رسالت بر مىگردد.
كافر حربى: كافرى كه با مسلمين پيمان ترك مخاصمه ندارد و يا در حال جنگ است.
كافر ذمّى: اهل كتابى كه در بلاد اسلامى با شرائط مخصوص، در پناه حكومت اسلامى زندگى مىكند.
كافور
ماده خوشبويى است كه در غسل دادن ميت بكار مىرود.
كالبد شكافى
رجوع کنيد به: تشريح
كالى به كالى
رجوع کنيد به: نسيه به نسيه
كاهن
كسى كه به امر كهانت اشتغال دارد. رجوع کنيد به: كهانت
كبائر
رجوع کنيد به: گناهان كبيره
كِبْر
خود بزرگ بينى، اينكه انسان خود را بزرگتر از ديگران بداند.
كتابى (كتابيه)
رجوع کنيد به: اهل كتاب
كتب ضلال
كتبى كه مشتمل بر عقايد مخالف اسلام باشد يا اينكه عقايد انحرافى و يا مسائل غيراخلاقى را ترويج كند.
كثير الشك
كسى كه زياد شك مىكند.
كذب
دروغ، خبر دادن نادرست از چيزى يا كسى به عمد
كُر
رجوع کنيد به: آب كر
كراهت
رجوع کنيد به: مكروه
كرايه
اجرت، اجاره بها
كسب لايق بحال
كسبى كه مناسب با جايگاه اجتماعى شخص باشد.
كسر
كمبود
كم كردن
كسوف
خورشيد گرفتگى
كشف خلاف
آشكارشدن خلاف
كعبه
خانهى خدا
كفالت
عقدى است كه به موجب آن يك طرف در مقابل طرف ديگر، احضار شخص ثالثى را تعهد مىكند.
سرپرستى امور ايتام
كفّاره
كارى كه مكلف بايد به عنوان جريمهى مخالفت خود با امر يا نهى الهى انجام دهد.
كفّاره جمع: همهى كفارهها، مثلاً 60 روز روزه گرفتن و اطعام 60 فقير در كفارهى روزه.
كفّاره تأخير: كفارهاى كه به سبب تأخير قضاى روزه بايد پرداخت شود.
كفن
لباس مخصوص ميت كه داراى 3 قطعه است:
1) مِئْزَر (لنگ) 2) قميص (پيراهن) 3) إزار (سرتاسرى)
كفو
هم شأن، همپايه
كفيل
كسى كه كفالت ديگرى را به عهده مىگيرد
كَفَّين
دو دست (از مچ تا نوك انگشتان)
الكل صنعتى
الكل متيليك كه از تقطير چوب به دست مىآيد و قابل شرب نيست و در صنعت به كار مىرود.
كلاله
برادر و خواهر ميّت
كلكسيون
مجموعه
كلّى
عام، غير معين
كمّ
ميزان و مقدار
كهانت
پيشگويى قطعى به شيوههاى غير معمول
كيف
چگونگى و حالت
....................
گ
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
گرو
مالى كه به عنوان ضمانت نزد ديگرى سپرده مىشود.
گناه كبيره
گناهى كه بر آن وعده عذاب و آتش داده شده است.
گواه
شاهد
312
7th February 2012, 11:46 PM
م
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
موّرث
ميتى كه از خود ارث باقى مىگذارد.
مؤجّل
مدتدار
مؤمن
شيعه دوازده امامى
مؤمن متستر
كسى كه در انظار عمومى مرتكب گناه نمىشود. (در مقابل متجاهر به فسق)
مؤوُنه
هزينهاى كه براى گذران زندگى لازم است.
ما ترك
آنچه متوفى از خود باقى گذارده، اعم از حقوق و اموال
ما فى الذمّه
آنچه بر گردن مكلف است، هر چند به آن علم نداشته باشد.
ما به التفاوت
آنچه سبب تفاوت است.
مأثور
رجوع کنيد به: ادعيه مأثوره
مادام الحيات
تا زمان زنده بودن
ماده
منشاء و منبع آب (چاه و چشمه ماده دارند برخلاف آب حوض)
ماده حاجب
هر مادهاى كه مانع از رسيدن آب وضو به پوست بدن باشد.
مأذون
كسى كه از سوى ديگرى در بعضى امور، داراى اجازه است.
مال الاجاره
مالى كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.
مال التجاره
كالاى بازرگانى
مال المصالحه
وجه المصالحة؛ مالى كه در عقد صلح، «عوض» قرار گرفته است.
مال غير مخمس
مالى كه خمس آن پرداخت نشده است.
مال مشاع
مال مشتركى كه شركاء در جزء جزء آن شريكند.
مال محترم
مالى كه ديگران حق تعرض به آن را ندارند.
ماليات
عوارض و خراجى كه حكومت از افراد جامعه اخذ مىكند.
ماليت
ماليت شرعى: ارزش مالى در نظر شرع
ماليت عرفى: ارزش مالى در نظر عرف؛ هر چند در شرع ارزش مالى نداشته باشد؛ مانند خوك و شراب
مأموم
كسى كه در نماز به امام جماعت اقتداء كرده است.
مأمون
مورد اطمينان، امن
مانيه تيزم
رجوع کنيد به: هيپنوتيزم
ماه شمسى
منظور يك «برج» است كه بيشتر از 31 روز نمىشود.
ماه قمرى
مدت زمان يك دور گردش ماه بدور زمين كه برابر با 29 يا 30 روز است.
ماههاى حج
ماههاى شوال، ذى القعده و ذى الحجه
ماههاى حرام
ماههايى كه در آن ماهها جنگ و قتال حرام است. (ذىقعده، ذىحجة، محرم و رجب)
مايع بالاصاله
آنچه در اصل و بطور طبيعى، بصورت مايع و روان است؛ مانند آب و الكل
مايملك
دارايى
مُباح
مباح بالمعنى الاعم: آنچه حرام نيست.
مباحات عامه: مانند كوهها، درياها، پرندگان كه تصرف در آن در صورتى كه منع ولايى نداشته باشد، جايز است.
مباح بالمعنى الاخص: عملى كه در نظر شرع، نه ناپسند محسوب مىشود و نه پسنديده، بر خلاف واجب، حرام، مكروه و مستحب
مباشر
آنكه كارى را شخصاً انجام مىدهد.
مباشرت
با دست خود كارى را انجام دادن
مباهله
همديگر را نفرين كردن. رجوع کنيد به: روز مباهله
مبايعه (نامه)
سند و قبالهاى كه در آن عقد بيع نوشته شده است.
مُبتدئه
زنى كه براى اولين بار خون حيض مىبيند.
مبتذل
پَست، غير مجاز
مبتلابه
مورد ابتلا
مبدأ مسافرت
محل شروع سفر
مبطلات
امورى كه باطل كنندهى عمل هستند.
مبطون
كسى كه بخاطر بيمارى از نگهدارى غائط يا باد معده عاجز است.
مبعث
زمان برانگيخته شدن حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) به پيامبرى (27 رجب)
مَبيت
شب زندهدارى، بيتوته كردن، شب را در جايى ماندن
مَبيع
هر آنچه كه فروخته مىشود.
متاركه
جدايى، ترك كردن زندگى زناشويى توسط زوجين
متاع
كالا
متبايعين
فروشنده و خريدار
متّهب
بخشنده، هبهكننده. رجوع کنيد به: واهب
متجاهر به فسق
كسى كه در ملاء عام مرتكب گناه و حرام مىشود.
متخلف
آنكه از شرع و يا قانون تخلف كرده است.
متداول
مرسوم
متشرع
كسى كه به قوانين شرع پايبندى و اهتمام دارد.
متصالح
كسى كه در عقد صلح، مال يا حق صلح شده را قبول مىكند.
متضرر
كسى كه متحمل ضرر شده است.
متعاقدين
طرفين عقد (بيع، اجاره و...)
متعاملين
طرفين معامله
متعلق اجاره
آنچه كه عقد اجاره درباره آن واقع شده است.
متعلق وكالت
آنچه كه عقد وكالت درباره آن واقع شده است.
متعه
ازدواج موقت
زنى كه طى عقد موقت به همسرى مردى در آمده است.
متكفل
ضامن، آنكه مخارج ديگرى را به عهده دارد.
متمتع
برخوردار، بهرهمند
آنكه حج يا عمرهى تمتع بجا مىآورد.
مُتَنَجِّس
نجس شده، چيزى كه ذاتاً پاك است ولى با يكى از نجاسات (ولو با واسطه) به گونهاى تماس پيدا كرده است كه رطوبت يكى به ديگرى انتقال پيدا كرده است.
متولى
كسى كه عهدهدار امرى شده است.
متولى وقف: كسى كه به مقتضاى وقف، متصدى امور موقوفه شده است.
مثقال شرعى
¾ مثقال بازارى، دينار، معادل 6 / 3 گرم
مُثله
آنكه گوش، بينى و يا لب او بريده شده است.
مُثله كردن
بريدن گوش، بينى يا لب كسى
مِثلى
چيزهايى كه اجزاى آنها با توجه به ويژگيهاى يكسان و همانند، معمولاً قيمت مساوى دارند؛ مانند گندم و جو
مُثْمَن
كالايى كه خريدار و فروشنده روى قيمت آن توافق كردهاند.
مجادله
دشمنى كردن، (در باب حج، قسم خوردن بصورت لاوالله و بلاوالله)
مجتهد
كسى كه در مراتب علمى به درجهاى رسيده است كه مىتواند احكام اسلام را، از أدلّهى تفصيلى استنباط كند.
مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى است كه شرايط لازم براى مرجعيت را دارا باشد.
مجتهد متجزى
كسى كه در يك يا چند باب خاص از فقه، توانايى استنباط احكام را داشته باشد.
مجتهد مطلق
كسى كه در تمام ابواب فقه، توانايى استنباط احكام را داشته باشد.
مجزى
عملى كه در اداى تكليف كافى است.
مُجزى است
كافى است (ساقط كنندهى تكليف است).
مجنون
ديوانه
مجنون اطباقى: كسى كه هميشه ديوانه است.
مجنون ادوارى: كسى كه گاه ديوانه و گاهى عاقل است.
مجهول الجنس
كسى كه مرد يا زن بودنش معلوم نيست.
مجهول المالك
مالى كه مالك آن معلوم نيست.
مجوّز شرعى
چيزى كه از نظر احكام شرعى تجويز كنندهى عملى باشد، دليلى كه به استناد آن، بتوان عملى را از نظر قانون اسلام روا دانست.
مجوز شرعى غيبت: امورى كه به سبب آنها غيبت كردن فرد، جايز مىباشد.
مُحاذات
كنار هم و در يك راستا قرارگرفتن
محاذى
موازى
مُحارِب
آنكه سلاح برگيرد تا مردم را بترساند و يا راهزنى كند.
محارم
جمع محرم ß محرم
مُحال عليه
كسى كه پرداخت بدهى به او حواله شده است.
مُحتال
طلبكارى كه براى دريافت طلبش، به ديگرى حواله مىشود.
مُحتَضَر
كسى كه در حال جان دادن است.
مُحتَلِم
كسى كه در خواب از او منى خارج شده است ß احتلام
محتمل الاعلميه
كسى كه احتمال دارد اعلم از ديگران باشد.
محجور
كسى كه به خاطر جنون، عدم بلوغ، ورشكستگى و... از تصرف در اموالش ممنوع شده باشد.
محّلل
باعث حلال شدن
در بحث طلاق به مردى گفته مىشود كه پس از 3 طلاقه شدن زن، با او ازدواج مىكند تا پس از طلاق آن، شوهر قبلى او بتواند با او ازدواج كند.
محذور
ممنوع، در فقه به معناى مانع بكار مىرود.
محراب
محلى خاص در مسجد كه نشان دهندهى قبله است.
مُحرَّم
چيزى كه حرام شده است.
اولين ماه از سال قمرى
محرز
آشكار، قطعى
مُحرِم
كسى كه در احرام حجّ يا عمره است.
مَحْرَمْ
همسر
كسى كه ازدواج با او هميشه حرام است، خواه از طريق نسب، سبب يا رضاع باشد.
محرم نسبى: آنكه محرميتش بواسطهى نسبت خويشاوندى و تولّد است؛مانند عمه، خاله، عمو و دايى
محرم سببى: آنكه محرميت او بواسطهى ازدواج حاصل شده باشد؛ مانند پدر شوهر، مادر زن، عروس و داماد
محرم رضاعى: آنكه محرميت او بواسطهى شير خوردن (با شرائط خاص) حاصل شده باشد؛ مانند برادر و خواهر رضاعى
محرمات احرام
كارهايى كه براى محرم حرام است.
مُحصنه
زن شوهردار
مَحظور
ممنوع
محكمهى صالحه
محكمه و دادگاهى كه صلاحيت صدور حكم در دعاوى را داشته باشد.
محكوم به... است
نوعى فتوا (محكوم به حليت است، يعنى حكم به حلال بودنش مىشود)
محكوم به بطلان
باطل است.
محكوم به لزوم
لازم است.
محكوم به نفوذ
نافذ است.
محل اشكال است
اشكال دارد، نمىتوان به آن فتوى داد. (مقلد مىتواند در اين مسأله به مجتهد بعد مراجعه كند).
محل قصد عشره
مكانى كه مكلف در آن، قصد اقامت به مدت ده روز يا بيشتر مىكند.
مُحيل
بدهكارى كه بدهى خود را به ديگرى حواله مىكند.
مخالفت قطعيه
مخالفت يقينى
مختلس
اختلاس كننده. رجوع کنيد به: اختلاس
مخرج بول و غائط
محل طبيعى خروج ادرار و مدفوع
مُخَمَّس
مالى كه خمس آن پرداخت شده است.
مخيّر
صاحب اختيار
مخير است: مقلد بايد يكى از راههاى مذكور را اختيار كند (اين تعبير حكم فتوا را دارد)
مُداعِبه
مزاح كردن و شوخى
مدخوله
دخترى كه پرده بكارتش با ازدواج زايل شده است، زنى كه با او آميزش شده است.
مَدّ
كشيدن، كشيدن صداى حروف
مُدّ
در مقدار آن اختلاف است، 750 يا 900 گرم است.
مُدّ (طعام): ده سير طعام؛ مانند برنج، آرد، گندم، خرما و كشمش
مُدّعِى
كسى كه عليه ديگرى اقامهى دعوى كرده است.
مدلّس
تدليس كننده. رجوع کنيد به: تدليس
مديون
بدهكار
مُذَكّى
حيوانى كه به طريقه شرعى ذبح شده است.
مذموم
قبيح، ناخوشايند
مَذْى
رطوبتى كه پس از ملاعبه از انسان خارج مىشود.
مرافق
آنچه كه از آن سود مىبرند، وسايل آسايش
مراودت
رفت و آمد، معاشرت
مرتدّ
مسلمانى است كه خدا يا رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را انكار كند، يا بطورى منكر يكى از ضروريات دين شود كه انكار او به انكار رسالت برگردد.
مرتد فطرى: كسى كه هنگام انعقاد نطفهى او پدر يا مادرش مسلمان بودهاند و خودش نيز مسلمان بوده وسپس مرتد شده است.
مرتد ملّى: كسى كه هنگام انعقاد نطفهى او، پدر و مادرش كافر بودهاند و خود نيز پس از بلوغ «اظهار كفر» نموده، بعد مسلمان شده و سپس مرتدّ گشته است.
مرتشى
كسى كه از ديگرى براى انجام كارهايش رشوه گرفته است.رجوع کنيد به: رشوه
مرتهن
كسى كه رهن به عنوان وثيقه دين، در نزد اوست.
مرثيه
ذكر مصائب اموات
مرجح
آنچه كه باعث برترى امرى يا كسى بر ديگرى مىشود.
مرجع تقليد
كسى كه مكلف، در احكام شرعى خود به او رجوع و از او تقليد مىكند.
مرجوح
كم ارزشتر
ذبح مردار
حيوانى كه يا خود مرده، يا اينكه در هنگام كشتنش، شرايط لازم تذكيه رعايت نشده است. رجوع کنيد به: ذبح
مَرْمَرْ
نوعى سنگ
مروه
كوه كوچكى در كنار مسجد الحرام كه «سعى» در آنجا پايان مىپذيرد.
مُزارعه
قراردادى است بين صاحب زمين و زارع كه براساس آن، به هر يك از طرفين درصد معينى از محصول تعلق مىگيرد.
مزايده
چيزى را در معرض فروش قرار دادن، تا هر كس قيمت بيشترى پيشنهاد كند، آن چيز به او فروخته شود.
مُزْدَلَفه
مشعرالحرام، سرزمينى در بيرون مكه، كنار منا و نزديكى عرفات
مُساحقه
همجنسبازى زنان
مساعدت
يارى، همكارى
مُساقات
قراردادى است بين صاحب درختان ميوهدار و «عامل» كه بر اساس آن، عامل در برابر آبيارى يا رسيدگى مؤثر به درختان مزبور (بشرط اينكه موجب زيادشدن يا مرغوبيت محصول آنها شود) حق برداشت مقدار معينى از محصول را پيدا مىكند.
مستأجر
اجاره كننده
كسى كه شخصى را براى كارى اجير مىكند يا خانهاى را براى سكونت اجاره مىنمايد.
مُستبْصِر
آن كه به مذهب شيعه تشرف پيدا كند.
مستثنيات دين
ضروريات زندگى كه فروختن آن براى اداى دين لازم نيست.
مُستَحاضه
زنى كه خون استحاضه مىبيند.
مستحب
كارى كه شارع مقدس به آن امر كرده؛ ولى ترك آن را اجازه داده است.
مستردّ
بازگردانده شده
مستطيع
كسى كه شرائط، توانايى و امكانات مسافرت به مكه و انجام حج را دارد. رجوع کنيد به: استطاعت
مستلزم
موجب، سبب
مستهلَك شدن
مخلوط شدن با چيز ديگر؛ بطوريكه گويا ديگر وجود ندارد؛ مانند خون لثه كه در اثر مخلوط شدن با آب دهان مستهلك مىشود.
مستودع
كسى كه مال خود را نزد ديگرى به امانت گذاشته است.
مسح
دست كشيدن بر چيزى
مسح اعضاى وضو: دست كشيدن بر جلوى سر و روى پاها (با رطوبت باقيمانده از شستشوى دستها و صورت
مَسّ
تماس مستقيم بدنى با يك چيز
مَسّ ميّت: تماس مستقيم بدنى با جسد ميت
مَسْعى
مسافت ميان دو كوه صفا و مروه (حدود 400 متر)
مُسكرات
چيزهاى مستكننده
مسكوك
طلا يا نقرهاى كه بصورت سكّه درآمده باشد.
مِسكين
مستمندى كه وضع زندگىاش، از فقير هم بدتر است.
مسلوب الماليه
آنچه ماليت آن از بين رفته باشد؛ مانند گوشت فاسد
مسلوس
كسى كه بخاطر بيمارى از نگهدارى ادرار عاجز است.
مسموع
پذيرفته، قابل قبول
مسوخ
حيوانى كه شكل اوّلى آن عوض شده حيواناتى كه خداوند برخى از انسانها را به شكل آنها مسخ كرده باشد. (در روايت آمده است كه موش و خرگوش و خوك و فيل و سنگ پشت و ميمون و خوك و خرس و روباه از جملهى حيوانهاى مسخ شده هستند)
مسوّغات غيبت
رجوع کنيد به: مجوز شرعى غيبت
مشاغل ربوى
مشاغلى كه در آن، تحصيل منفعت از طريق ربا صورت مىگيرد.
مشاهد مشرّفه
حرم ائمه معصومين (عليهم السلام)
مشتركات
اموالى كه مالك خاصى ندارد و استفاده از آنها براى عموم مردم جايز است؛ مانند راهها، پاركها، پلها و...
مشروط عليه
كسى كه شرط بر عليه او باشد.
مشروط له
كسى كه شرط به نفع او باشد.
مشروع
جايز، آنچه موافق شرع باشد.
مَشعر
سرزمينى در بيرون مكه، كنار منا و نزديك عرفات كه حجاج شب عيد قربان را در آنجا مىگذرانند.
مشقت
دشوارى، گرفتارى، رنج
مشكوك
مورد شك، مردود
مصافحه
دست دادن
مصالح
چيزهايى كه صلاح و نفع در آن باشد رجوع کنيد به: مصلحت
مصالح عامه: امورى كه نفع آن به عموم مردم مىرسد؛ مانند مسجد، مدرسه و ....
مُصالِح
كسى كه عهدهدار ايجاب در عقد صلح است.
مصالحه
سازش و توافق طرفين
مصلحت
آنچه كه صلاح و نفع در آن باشد.
مصون
ايمن
مصونيّت
آسيب ناپذيرى
مضاجعه
خوابيدن زن و شوهر در كنار هم
مُضاربه
قراردادى است بين مالك و «عامل» كه بر اساس آن «عامل» متعهد مىشود، با سرمايهى مالك تجارت كند و سود آن به نسبت معيّن، بين هر دو تقسيم شود.
مضطرّ
كسى كه ناگزير به ترك واجب و يا ارتكاب حرام شده است.
درمانده؛ كسى كه چارهاى ندارد.
تهيدست، بينوا
مضطربه
زنى كه در حيضشدن، وقت يا عددِ مشخصى ندارد.
مضغه
قطعه گوشتى كه در آن رگهاى خونى جريان دارد (مرحله سوم جنين)
مَضمَضه
چرخانيدن آب در دهان
مضمون عنه
مديونى كه از او ضمانت شده است.
مضمون له
طلبكارى كه براى او ضمانت شده است.
مَضيقه
تنگنا، شرائط سخت و دشوار
مطاوعه
پذيرش، تمايل
مُطرب
به طَرَب آورنده، شادىبخش
مطلّقه
زنى كه طلاق داده شده است.
مطهِّرات
پاككنندهها، چيزهايى كه متنجس را پاك مىكند.
مظالم
اموالى كه بر گردن انسان است؛ ولى صاحب آن مشخص نيست و يا دسترسى به او ممكن نيست.
مماشات
كنار آمدن، مراعات كردن
معاطات
نوعى معامله كه در آن طرفين بدون خواندن صيغه، مال خود را به ديگرى مىدهند.
معاملهى ربوى
معاملهاى كه در آن، از يك طرف شرط زيادت شده باشد. رجوع کنيد به: ربا
معاملهى صورى
معاملهاى كه در آن طرفين، قصد نقل و انتقال ندارند و بخاطر برخى انگيزهها، ظاهر آن را ايجاد مىكنند.
معاملهى غَرَرى
معاملهاى كه اوصاف كالاى مورد معامله مشخص نباشد؛ مثل اينكه شخصى خانهاى را كه اصلاً نديده، بدون وصف بخرد يا بفروشد.
معاملهى معاطاتى
رجوع کنيد به: معاطات
معانقه
روبوسى و در بغل گرفتن يكديگر
معاونت بر اثم
كمك كردن ديگران بر كار گناه
معتد به
قابل توجه
معتمر
كسى كه عمره انجام مىدهد.
معتنابه
قابل توجه، قابل ملاحظه
معدن
هر آنچه از زمين استخراج مىشود و بخاطر ويژگى خاصى كه دارد از آن استفاده مىشود.
معرضيت فساد
در شرف فساد و خرابى قرار گرفتن
معصيت
گناه، حرام
معمّرين
كسانى كه عمر طولانى دارند، كهنسالان
معهود
شناخته شده، معمول و متداول؛ آنچه بطور صريح يا ضمنى مورد قبول بوده است.
معوّقه
عقب افتاده، تأخير شده
مُعيل
آنكه داراى همسر يا عائله باشد.
مغرور
كسى كه در معامله گول خورده و ضرر كرده باشد.
مَغشوش
ناخالص
مُفتَرى
كسى كه بر ديگرى تهمت و افترا وارد كرده است.
مَفسَده
تباهى و فساد، آنچه باعث ضرر و خسران دنيوى يا اخروى مىگردد.
مُفطِر
چيزى كه روزه را باطل مىكند.
مُفْلِسْ
كسى كه بىپول شده است.
مُفَلَّس
كسى كه چون دارائيش كمتر از بدهكاريش مىباشد، قاضى او را ورشكسته اعلام و از تصرف در اموالش منع كرده است.
مقاربت
نزديكى كردن، آميزش جنسى
مُقاصه
تقاصّ
مُقاطِعه
پيمانكارى، كارى را (از قبيل ساختمان يا جاده) با مزد معين بر عهده گرفتن
مقام ابراهيم
جايگاه قدم ابراهيم (عليه السلام) در فاصله 13 مترى كعبه
مُقتَرِض
قرض گيرنده
مقدمهى واجب
آنچه كه صحت عمل واجب، وابسته به انجام آن است؛ مانند طهارت براى نماز
مقصّر
رجوع کنيد به: جاهل
مُقيم
كسى كه در جايى سكونت دارد و يا قصد اقامت بيش از ده روز دارد.
مكروه
ناپسند؛ كارى كه شارع مقدس آن را نهى كرده؛ ولى ارتكاب آن را اجازه داده است.
مكفول له
كسى كه كفالت او از سوى ديگرى بر عهده گرفته شده است.
مُكلّف
انسانى كه بالغ و عاقل است.
مكلف نوعى: مكلفى كه بدون در نظر گرفتن خصوصيات فردى، حكم برايش جعل شده باشد.
مكمّل
كامل كننده
مَكيل
آنچه غالباً واحد اندازهگيرى آن پيمانه است.
مُلاعِبه
بازى كردن و معاشقه كردن دو نفر با يكديگر
ملاقى
آنچه با شىء ديگر برخورد و تماس دارد.
مُلغى
لغو شده، بىاعتبار
ملكهى اجتهاد
حالت نفسانيهاى كه بوسيله آن فرد مىتواند احكام شرعى را با توجه به دلايل آن استنباط كند.
مُماثِل
همانند، هم جنس
ممزوج
مخلوط شده، آميخته شده
مُمسِك
بخيل، تنگ دست، خسيس
مَمَرّ درآمد
محل تحصيل درآمد
مميّز
نابالغى است كه قدرت تشخيص داشته باشد. معيار مميّز بودن در هرموردى، تشخيص وى نسبت به همان مورد است.
ممنوع التصرف
آنچه تصرف در آن جايز نيست.
كسى كه حق تصرف در بعضى امور را ندارد.
مَن لَه الخيار
كسى كه اختيار فسخ معامله در دست اوست.
مناقصه
چيزى را به كمترين قيمت خريدن؛ بطورى كه هر كس قيمت كمترى پيشنهاد كند، آن چيز را از او بخرند.
منجّز
عقد يا قراردادى كه مشروط به شرطى نيست. در مقابل معلق كه اصل پيمان معلق بر شرطى باشد.
منذور
چيزى كه نذر شده است.
منذور له: آن چه كه براى او نذر شده است؛ مانند فقيرى كه نذر كردهاند به او چيزى بدهند يا مسجدى كه نذر كردهاند آن را تعمير كنند.
منشأ عقلايى
غرض و انگيزه عقلايى
مُنعَزِل
خود به خود بركنار شده
منفسخ
لغو شده، بىاعتبار
منفعت كسب
سودى كه از طريق كسب و كار بدست مى آيد.
منفعت محلّله
آن فايدهاى كه عرف آن را منفعت بداند و شريعت نيز آن را حلال بداند؛ مانند نگهبانى كردن كه منفعت محلّله سگ نگهبان است.
منقول
اموال و دارايىهاى قابل انتقال
مُنكَر
كار زشت اعم از گناه و مكروه
مُنكِر
انكار كننده
منكوحه
دخترى كه ازدواج كرده است.
منوب عنه
كسى كه عملى به نيابت از او انجام مىگيرد.
منوط
معلّق، وابسته
مَنى
مايع غليظى كه از غدد تناسلى بوسيله جماع يا احتلام يا استمناء خارج مىشود.
مِنى (مِنا)
سرزمينى در نزديكى شهر مكه و در حدّ فاصل بين مكه و مشعرالحرام
مَهرُ المِثل
ميزان مهريه زنان همشأن
مَهرُ المُسَمّى
مهرى كه در ضمن عقد، براى زن تعيين مىشود.
مَهرالسنّه
مهرى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) براى همسران خود قرار داده بودند كه معادل 500 درهم نقره است.
مهيج
تحريك كننده
مَوات
زمين مخروبهاى كه مالك ندارد و نفعش به هيچ كس نمىرسدرجوع کنيد به: احياء موات
مواضع سبعه
اعضايى از بدن كه در هنگام سجده، بايد روى زمين قرار گيرد (پيشانى،كف دو دست، سر دو زانو، نوك انگشتان شست دو پا)
مواقعه
نزديكى كردن
مُوالات
پى در پى انجام دادن
مواليد
فرزندان
موت فرضى
مرگى كه به موجب حكم حاكم شرع درباره شخص گم شده فرض مىشود.
موثق
مورد اطمينان، امين
موجر
اجاره دهنده
مودِّع
امانت گذارنده، كسى كه مال را نزد شخصى ديگر به امانت مىگذارد.
مورِّث شهرت
آنچه باعث انگشت نما شدن فرد در جامعه مىشود؛ مانند پوشيدن لباسهاى جلف
مورد اشكال است
رجوع کنيد به: محل اشكال است.
موزون
آنچه غالباً واحد اندازهگيرى آن وزن است.
موسيقى لهوى
موسيقىِ مناسب با مجالس عيش و نوش و گناه رجوع کنيد به: غنا
موصي
وصيت كننده
موصى له
كسى كه براى او (چيزى از ميت) وصيت شده باشد.
موضوعات مستنبطه
موضوعات احكامى كه شناخت آن كار فقيه است و از منابع فقهى استخراج مىشود مانند نماز.
موطوئه (حيوان)
حيوانى كه انسان آن را وطى كرده باشد.
موقوف
وقف شده
مترتب، منوط شده
موقوف عليه
آن كس يا چيزى كه براى او وقفى صورت گرفته است.
موقوف عليهم
کسانى كه چيزى براى آنها وقف شده است.
موقوفه
چيزى كه وقف شده است.
مُوكّل
آنكه ديگرى را به عنوان وكيل در امور خود انتخاب کرده است.
موكول
سپرده شده، منوط شده
مولّى عليه
كسى كه ديگرى ولايت او را بر عهده دارد.
موهوب
آنچه بخشيده شده است.
موهوب له
كسى كه چيزى به او بخشيده شده باشد.
ميقات
محل معينى كه مىتوان از آنجا براى حج يا عمره محرم شد.
ميل
واحد مسافت تقريباً برابر با يك سوم فرسخ شرعى (875 / 1 كيلومتر)
ميّت
جسد بىجان انسان
312
7th February 2012, 11:46 PM
م
واژه و اصطلاح
تعريف و توضيح
موّرث
ميتى كه از خود ارث باقى مىگذارد.
مؤجّل
مدتدار
مؤمن
شيعه دوازده امامى
مؤمن متستر
كسى كه در انظار عمومى مرتكب گناه نمىشود. (در مقابل متجاهر به فسق)
مؤوُنه
هزينهاى كه براى گذران زندگى لازم است.
ما ترك
آنچه متوفى از خود باقى گذارده، اعم از حقوق و اموال
ما فى الذمّه
آنچه بر گردن مكلف است، هر چند به آن علم نداشته باشد.
ما به التفاوت
آنچه سبب تفاوت است.
مأثور
رجوع کنيد به: ادعيه مأثوره
مادام الحيات
تا زمان زنده بودن
ماده
منشاء و منبع آب (چاه و چشمه ماده دارند برخلاف آب حوض)
ماده حاجب
هر مادهاى كه مانع از رسيدن آب وضو به پوست بدن باشد.
مأذون
كسى كه از سوى ديگرى در بعضى امور، داراى اجازه است.
مال الاجاره
مالى كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.
مال التجاره
كالاى بازرگانى
مال المصالحه
وجه المصالحة؛ مالى كه در عقد صلح، «عوض» قرار گرفته است.
مال غير مخمس
مالى كه خمس آن پرداخت نشده است.
مال مشاع
مال مشتركى كه شركاء در جزء جزء آن شريكند.
مال محترم
مالى كه ديگران حق تعرض به آن را ندارند.
ماليات
عوارض و خراجى كه حكومت از افراد جامعه اخذ مىكند.
ماليت
ماليت شرعى: ارزش مالى در نظر شرع
ماليت عرفى: ارزش مالى در نظر عرف؛ هر چند در شرع ارزش مالى نداشته باشد؛ مانند خوك و شراب
مأموم
كسى كه در نماز به امام جماعت اقتداء كرده است.
مأمون
مورد اطمينان، امن
مانيه تيزم
رجوع کنيد به: هيپنوتيزم
ماه شمسى
منظور يك «برج» است كه بيشتر از 31 روز نمىشود.
ماه قمرى
مدت زمان يك دور گردش ماه بدور زمين كه برابر با 29 يا 30 روز است.
ماههاى حج
ماههاى شوال، ذى القعده و ذى الحجه
ماههاى حرام
ماههايى كه در آن ماهها جنگ و قتال حرام است. (ذىقعده، ذىحجة، محرم و رجب)
مايع بالاصاله
آنچه در اصل و بطور طبيعى، بصورت مايع و روان است؛ مانند آب و الكل
مايملك
دارايى
مُباح
مباح بالمعنى الاعم: آنچه حرام نيست.
مباحات عامه: مانند كوهها، درياها، پرندگان كه تصرف در آن در صورتى كه منع ولايى نداشته باشد، جايز است.
مباح بالمعنى الاخص: عملى كه در نظر شرع، نه ناپسند محسوب مىشود و نه پسنديده، بر خلاف واجب، حرام، مكروه و مستحب
مباشر
آنكه كارى را شخصاً انجام مىدهد.
مباشرت
با دست خود كارى را انجام دادن
مباهله
همديگر را نفرين كردن. رجوع کنيد به: روز مباهله
مبايعه (نامه)
سند و قبالهاى كه در آن عقد بيع نوشته شده است.
مُبتدئه
زنى كه براى اولين بار خون حيض مىبيند.
مبتذل
پَست، غير مجاز
مبتلابه
مورد ابتلا
مبدأ مسافرت
محل شروع سفر
مبطلات
امورى كه باطل كنندهى عمل هستند.
مبطون
كسى كه بخاطر بيمارى از نگهدارى غائط يا باد معده عاجز است.
مبعث
زمان برانگيخته شدن حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) به پيامبرى (27 رجب)
مَبيت
شب زندهدارى، بيتوته كردن، شب را در جايى ماندن
مَبيع
هر آنچه كه فروخته مىشود.
متاركه
جدايى، ترك كردن زندگى زناشويى توسط زوجين
متاع
كالا
متبايعين
فروشنده و خريدار
متّهب
بخشنده، هبهكننده. رجوع کنيد به: واهب
متجاهر به فسق
كسى كه در ملاء عام مرتكب گناه و حرام مىشود.
متخلف
آنكه از شرع و يا قانون تخلف كرده است.
متداول
مرسوم
متشرع
كسى كه به قوانين شرع پايبندى و اهتمام دارد.
متصالح
كسى كه در عقد صلح، مال يا حق صلح شده را قبول مىكند.
متضرر
كسى كه متحمل ضرر شده است.
متعاقدين
طرفين عقد (بيع، اجاره و...)
متعاملين
طرفين معامله
متعلق اجاره
آنچه كه عقد اجاره درباره آن واقع شده است.
متعلق وكالت
آنچه كه عقد وكالت درباره آن واقع شده است.
متعه
ازدواج موقت
زنى كه طى عقد موقت به همسرى مردى در آمده است.
متكفل
ضامن، آنكه مخارج ديگرى را به عهده دارد.
متمتع
برخوردار، بهرهمند
آنكه حج يا عمرهى تمتع بجا مىآورد.
مُتَنَجِّس
نجس شده، چيزى كه ذاتاً پاك است ولى با يكى از نجاسات (ولو با واسطه) به گونهاى تماس پيدا كرده است كه رطوبت يكى به ديگرى انتقال پيدا كرده است.
متولى
كسى كه عهدهدار امرى شده است.
متولى وقف: كسى كه به مقتضاى وقف، متصدى امور موقوفه شده است.
مثقال شرعى
¾ مثقال بازارى، دينار، معادل 6 / 3 گرم
مُثله
آنكه گوش، بينى و يا لب او بريده شده است.
مُثله كردن
بريدن گوش، بينى يا لب كسى
مِثلى
چيزهايى كه اجزاى آنها با توجه به ويژگيهاى يكسان و همانند، معمولاً قيمت مساوى دارند؛ مانند گندم و جو
مُثْمَن
كالايى كه خريدار و فروشنده روى قيمت آن توافق كردهاند.
مجادله
دشمنى كردن، (در باب حج، قسم خوردن بصورت لاوالله و بلاوالله)
مجتهد
كسى كه در مراتب علمى به درجهاى رسيده است كه مىتواند احكام اسلام را، از أدلّهى تفصيلى استنباط كند.
مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى است كه شرايط لازم براى مرجعيت را دارا باشد.
مجتهد متجزى
كسى كه در يك يا چند باب خاص از فقه، توانايى استنباط احكام را داشته باشد.
مجتهد مطلق
كسى كه در تمام ابواب فقه، توانايى استنباط احكام را داشته باشد.
مجزى
عملى كه در اداى تكليف كافى است.
مُجزى است
كافى است (ساقط كنندهى تكليف است).
مجنون
ديوانه
مجنون اطباقى: كسى كه هميشه ديوانه است.
مجنون ادوارى: كسى كه گاه ديوانه و گاهى عاقل است.
مجهول الجنس
كسى كه مرد يا زن بودنش معلوم نيست.
مجهول المالك
مالى كه مالك آن معلوم نيست.
مجوّز شرعى
چيزى كه از نظر احكام شرعى تجويز كنندهى عملى باشد، دليلى كه به استناد آن، بتوان عملى را از نظر قانون اسلام روا دانست.
مجوز شرعى غيبت: امورى كه به سبب آنها غيبت كردن فرد، جايز مىباشد.
مُحاذات
كنار هم و در يك راستا قرارگرفتن
محاذى
موازى
مُحارِب
آنكه سلاح برگيرد تا مردم را بترساند و يا راهزنى كند.
محارم
جمع محرمßمحرم
مُحال عليه
كسى كه پرداخت بدهى به او حواله شده است.
مُحتال
طلبكارى كه براى دريافت طلبش، به ديگرى حواله مىشود.
مُحتَضَر
كسى كه در حال جان دادن است.
مُحتَلِم
كسى كه در خواب از او منى خارج شده استßاحتلام
محتمل الاعلميه
كسى كه احتمال دارد اعلم از ديگران باشد.
محجور
كسى كه به خاطر جنون، عدم بلوغ، ورشكستگى و... از تصرف در اموالش ممنوع شده باشد.
محّلل
باعث حلال شدن
در بحث طلاق به مردى گفته مىشود كه پس از 3 طلاقه شدن زن، با او ازدواج مىكند تا پس از طلاق آن، شوهر قبلى او بتواند با او ازدواج كند.
محذور
ممنوع، در فقه به معناى مانع بكار مىرود.
محراب
محلى خاص در مسجد كه نشان دهندهى قبله است.
مُحرَّم
چيزى كه حرام شده است.
اولين ماه از سال قمرى
محرز
آشكار، قطعى
مُحرِم
كسى كه در احرام حجّ يا عمره است.
مَحْرَمْ
همسر
كسى كه ازدواج با او هميشه حرام است، خواه از طريق نسب، سبب يا رضاع باشد.
محرم نسبى: آنكه محرميتش بواسطهى نسبت خويشاوندى و تولّد است؛مانند عمه، خاله، عمو و دايى
محرم سببى: آنكه محرميت او بواسطهى ازدواج حاصل شده باشد؛ مانند پدر شوهر، مادر زن، عروس و داماد
محرم رضاعى: آنكه محرميت او بواسطهى شير خوردن (با شرائط خاص) حاصل شده باشد؛ مانند برادر و خواهر رضاعى
محرمات احرام
كارهايى كه براى محرم حرام است.
مُحصنه
زن شوهردار
مَحظور
ممنوع
محكمهى صالحه
محكمه و دادگاهى كه صلاحيت صدور حكم در دعاوى را داشته باشد.
محكوم به... است
نوعى فتوا (محكوم به حليت است، يعنى حكم به حلال بودنش مىشود)
محكوم به بطلان
باطل است.
محكوم به لزوم
لازم است.
محكوم به نفوذ
نافذ است.
محل اشكال است
اشكال دارد، نمىتوان به آن فتوى داد. (مقلد مىتواند در اين مسأله به مجتهد بعد مراجعه كند).
محل قصد عشره
مكانى كه مكلف در آن، قصد اقامت به مدت ده روز يا بيشتر مىكند.
مُحيل
بدهكارى كه بدهى خود را به ديگرى حواله مىكند.
مخالفت قطعيه
مخالفت يقينى
مختلس
اختلاس كننده. رجوع کنيد به: اختلاس
مخرج بول و غائط
محل طبيعى خروج ادرار و مدفوع
مُخَمَّس
مالى كه خمس آن پرداخت شده است.
مخيّر
صاحب اختيار
مخير است: مقلد بايد يكى از راههاى مذكور را اختيار كند (اين تعبير حكم فتوا را دارد)
مُداعِبه
مزاح كردن و شوخى
مدخوله
دخترى كه پرده بكارتش با ازدواج زايل شده است، زنى كه با او آميزش شده است.
مَدّ
كشيدن، كشيدن صداى حروف
مُدّ
در مقدار آن اختلاف است، 750 يا 900 گرم است.
مُدّ (طعام): ده سير طعام؛ مانند برنج، آرد، گندم، خرما و كشمش
مُدّعِى
كسى كه عليه ديگرى اقامهى دعوى كرده است.
مدلّس
تدليس كننده. رجوع کنيد به: تدليس
مديون
بدهكار
مُذَكّى
حيوانى كه به طريقه شرعى ذبح شده است.
مذموم
قبيح، ناخوشايند
مَذْى
رطوبتى كه پس از ملاعبه از انسان خارج مىشود.
مرافق
آنچه كه از آن سود مىبرند، وسايل آسايش
مراودت
رفت و آمد، معاشرت
مرتدّ
مسلمانى است كه خدا يا رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را انكار كند، يا بطورى منكر يكى از ضروريات دين شود كه انكار او به انكار رسالت برگردد.
مرتد فطرى: كسى كه هنگام انعقاد نطفهى او پدر يا مادرش مسلمان بودهاند و خودش نيز مسلمان بوده وسپس مرتد شده است.
مرتد ملّى: كسى كه هنگام انعقاد نطفهى او، پدر و مادرش كافر بودهاند و خود نيز پس از بلوغ «اظهار كفر» نموده، بعد مسلمان شده و سپس مرتدّ گشته است.
مرتشى
كسى كه از ديگرى براى انجام كارهايش رشوه گرفته است.رجوع کنيد به: رشوه
مرتهن
كسى كه رهن به عنوان وثيقه دين، در نزد اوست.
مرثيه
ذكر مصائب اموات
مرجح
آنچه كه باعث برترى امرى يا كسى بر ديگرى مىشود.
مرجع تقليد
كسى كه مكلف، در احكام شرعى خود به او رجوع و از او تقليد مىكند.
مرجوح
كم ارزشتر
ذبح مردار
حيوانى كه يا خود مرده، يا اينكه در هنگام كشتنش، شرايط لازم تذكيه رعايت نشده است. رجوع کنيد به: ذبح
مَرْمَرْ
نوعى سنگ
مروه
كوه كوچكى در كنار مسجد الحرام كه «سعى» در آنجا پايان مىپذيرد.
مُزارعه
قراردادى است بين صاحب زمين و زارع كه براساس آن، به هر يك از طرفين درصد معينى از محصول تعلق مىگيرد.
مزايده
چيزى را در معرض فروش قرار دادن، تا هر كس قيمت بيشترى پيشنهاد كند، آن چيز به او فروخته شود.
مُزْدَلَفه
مشعرالحرام، سرزمينى در بيرون مكه، كنار منا و نزديكى عرفات
مُساحقه
همجنسبازى زنان
مساعدت
يارى، همكارى
مُساقات
قراردادى است بين صاحب درختان ميوهدار و «عامل» كه بر اساس آن، عامل در برابر آبيارى يا رسيدگى مؤثر به درختان مزبور (بشرط اينكه موجب زيادشدن يا مرغوبيت محصول آنها شود) حق برداشت مقدار معينى از محصول را پيدا مىكند.
مستأجر
اجاره كننده
كسى كه شخصى را براى كارى اجير مىكند يا خانهاى را براى سكونت اجاره مىنمايد.
مُستبْصِر
آن كه به مذهب شيعه تشرف پيدا كند.
مستثنيات دين
ضروريات زندگى كه فروختن آن براى اداى دين لازم نيست.
مُستَحاضه
زنى كه خون استحاضه مىبيند.
مستحب
كارى كه شارع مقدس به آن امر كرده؛ ولى ترك آن را اجازه داده است.
مستردّ
بازگردانده شده
مستطيع
كسى كه شرائط، توانايى و امكانات مسافرت به مكه و انجام حج را دارد. رجوع کنيد به: استطاعت
مستلزم
موجب، سبب
مستهلَك شدن
مخلوط شدن با چيز ديگر؛ بطوريكه گويا ديگر وجود ندارد؛ مانند خون لثه كه در اثر مخلوط شدن با آب دهان مستهلك مىشود.
مستودع
كسى كه مال خود را نزد ديگرى به امانت گذاشته است.
مسح
دست كشيدن بر چيزى
مسح اعضاى وضو: دست كشيدن بر جلوى سر و روى پاها (با رطوبت باقيمانده از شستشوى دستها و صورت
مَسّ
تماس مستقيم بدنى با يك چيز
مَسّ ميّت: تماس مستقيم بدنى با جسد ميت
مَسْعى
مسافت ميان دو كوه صفا و مروه (حدود 400 متر)
مُسكرات
چيزهاى مستكننده
مسكوك
طلا يا نقرهاى كه بصورت سكّه درآمده باشد.
مِسكين
مستمندى كه وضع زندگىاش، از فقير هم بدتر است.
مسلوب الماليه
آنچه ماليت آن از بين رفته باشد؛ مانند گوشت فاسد
مسلوس
كسى كه بخاطر بيمارى از نگهدارى ادرار عاجز است.
مسموع
پذيرفته، قابل قبول
مسوخ
حيوانى كه شكل اوّلى آن عوض شده حيواناتى كه خداوند برخى از انسانها را به شكل آنها مسخ كرده باشد. (در روايت آمده است كه موش و خرگوش و خوك و فيل و سنگ پشت و ميمون و خوك و خرس و روباه از جملهى حيوانهاى مسخ شده هستند)
مسوّغات غيبت
رجوع کنيد به: مجوز شرعى غيبت
مشاغل ربوى
مشاغلى كه در آن، تحصيل منفعت از طريق ربا صورت مىگيرد.
مشاهد مشرّفه
حرم ائمه معصومين (عليهم السلام)
مشتركات
اموالى كه مالك خاصى ندارد و استفاده از آنها براى عموم مردم جايز است؛ مانند راهها، پاركها، پلها و...
مشروط عليه
كسى كه شرط بر عليه او باشد.
مشروط له
كسى كه شرط به نفع او باشد.
مشروع
جايز، آنچه موافق شرع باشد.
مَشعر
سرزمينى در بيرون مكه، كنار منا و نزديك عرفات كه حجاج شب عيد قربان را در آنجا مىگذرانند.
مشقت
دشوارى، گرفتارى، رنج
مشكوك
مورد شك، مردود
مصافحه
دست دادن
مصالح
چيزهايى كه صلاح و نفع در آن باشد رجوع کنيد به: مصلحت
مصالح عامه: امورى كه نفع آن به عموم مردم مىرسد؛ مانند مسجد، مدرسه و ....
مُصالِح
كسى كه عهدهدار ايجاب در عقد صلح است.
مصالحه
سازش و توافق طرفين
مصلحت
آنچه كه صلاح و نفع در آن باشد.
مصون
ايمن
مصونيّت
آسيب ناپذيرى
مضاجعه
خوابيدن زن و شوهر در كنار هم
مُضاربه
قراردادى است بين مالك و «عامل» كه بر اساس آن «عامل» متعهد مىشود، با سرمايهى مالك تجارت كند و سود آن به نسبت معيّن، بين هر دو تقسيم شود.
مضطرّ
كسى كه ناگزير به ترك واجب و يا ارتكاب حرام شده است.
درمانده؛ كسى كه چارهاى ندارد.
تهيدست، بينوا
مضطربه
زنى كه در حيضشدن، وقت يا عددِ مشخصى ندارد.
مضغه
قطعه گوشتى كه در آن رگهاى خونى جريان دارد (مرحله سوم جنين)
مَضمَضه
چرخانيدن آب در دهان
مضمون عنه
مديونى كه از او ضمانت شده است.
مضمون له
طلبكارى كه براى او ضمانت شده است.
مَضيقه
تنگنا، شرائط سخت و دشوار
مطاوعه
پذيرش، تمايل
مُطرب
به طَرَب آورنده، شادىبخش
مطلّقه
زنى كه طلاق داده شده است.
مطهِّرات
پاككنندهها، چيزهايى كه متنجس را پاك مىكند.
مظالم
اموالى كه بر گردن انسان است؛ ولى صاحب آن مشخص نيست و يا دسترسى به او ممكن نيست.
مماشات
كنار آمدن، مراعات كردن
معاطات
نوعى معامله كه در آن طرفين بدون خواندن صيغه، مال خود را به ديگرى مىدهند.
معاملهى ربوى
معاملهاى كه در آن، از يك طرف شرط زيادت شده باشد. رجوع کنيد به: ربا
معاملهى صورى
معاملهاى كه در آن طرفين، قصد نقل و انتقال ندارند و بخاطر برخى انگيزهها، ظاهر آن را ايجاد مىكنند.
معاملهى غَرَرى
معاملهاى كه اوصاف كالاى مورد معامله مشخص نباشد؛ مثل اينكه شخصى خانهاى را كه اصلاً نديده، بدون وصف بخرد يا بفروشد.
معاملهى معاطاتى
رجوع کنيد به:معاطات
معانقه
روبوسى و در بغل گرفتن يكديگر
معاونت بر اثم
كمك كردن ديگران بر كار گناه
معتد به
قابل توجه
معتمر
كسى كه عمره انجام مىدهد.
معتنابه
قابل توجه، قابل ملاحظه
معدن
هر آنچه از زمين استخراج مىشود و بخاطر ويژگى خاصى كه دارد از آن استفاده مىشود.
معرضيت فساد
در شرف فساد و خرابى قرار گرفتن
معصيت
گناه، حرام
معمّرين
كسانى كه عمر طولانى دارند، كهنسالان
معهود
شناخته شده، معمول و متداول؛ آنچه بطور صريح يا ضمنى مورد قبول بوده است.
معوّقه
عقب افتاده، تأخير شده
مُعيل
آنكه داراى همسر يا عائله باشد.
مغرور
كسى كه در معامله گول خورده و ضرر كرده باشد.
مَغشوش
ناخالص
مُفتَرى
كسى كه بر ديگرى تهمت و افترا وارد كرده است.
مَفسَده
تباهى و فساد، آنچه باعث ضرر و خسران دنيوى يا اخروى مىگردد.
مُفطِر
چيزى كه روزه را باطل مىكند.
مُفْلِسْ
كسى كه بىپول شده است.
مُفَلَّس
كسى كه چون دارائيش كمتر از بدهكاريش مىباشد، قاضى او را ورشكسته اعلام و از تصرف در اموالش منع كرده است.
مقاربت
نزديكى كردن، آميزش جنسى
مُقاصه
تقاصّ
مُقاطِعه
پيمانكارى، كارى را (از قبيل ساختمان يا جاده) با مزد معين بر عهده گرفتن
مقام ابراهيم
جايگاه قدم ابراهيم (عليه السلام) در فاصله 13 مترى كعبه
مُقتَرِض
قرض گيرنده
مقدمهى واجب
آنچه كه صحت عمل واجب، وابسته به انجام آن است؛ مانند طهارت براى نماز
مقصّر
رجوع کنيد به: جاهل
مُقيم
كسى كه در جايى سكونت دارد و يا قصد اقامت بيش از ده روز دارد.
مكروه
ناپسند؛ كارى كه شارع مقدس آن را نهى كرده؛ ولى ارتكاب آن را اجازه داده است.
مكفول له
كسى كه كفالت او از سوى ديگرى بر عهده گرفته شده است.
مُكلّف
انسانى كه بالغ و عاقل است.
مكلف نوعى: مكلفى كه بدون در نظر گرفتن خصوصيات فردى، حكم برايش جعل شده باشد.
مكمّل
كامل كننده
مَكيل
آنچه غالباً واحد اندازهگيرى آن پيمانه است.
مُلاعِبه
بازى كردن و معاشقه كردن دو نفر با يكديگر
ملاقى
آنچه با شىء ديگر برخورد و تماس دارد.
مُلغى
لغو شده، بىاعتبار
ملكهى اجتهاد
حالت نفسانيهاى كه بوسيله آن فرد مىتواند احكام شرعى را با توجه به دلايل آن استنباط كند.
مُماثِل
همانند، هم جنس
ممزوج
مخلوط شده، آميخته شده
مُمسِك
بخيل، تنگ دست، خسيس
مَمَرّ درآمد
محل تحصيل درآمد
مميّز
نابالغى است كه قدرت تشخيص داشته باشد. معيار مميّز بودن در هرموردى، تشخيص وى نسبت به همان مورد است.
ممنوع التصرف
آنچه تصرف در آن جايز نيست.
كسى كه حق تصرف در بعضى امور را ندارد.
مَن لَه الخيار
كسى كه اختيار فسخ معامله در دست اوست.
مناقصه
چيزى را به كمترين قيمت خريدن؛ بطورى كه هر كس قيمت كمترى پيشنهاد كند، آن چيز را از او بخرند.
منجّز
عقد يا قراردادى كه مشروط به شرطى نيست. در مقابل معلق كه اصل پيمان معلق بر شرطى باشد.
منذور
چيزى كه نذر شده است.
منذور له: آن چه كه براى او نذر شده است؛ مانند فقيرى كه نذر كردهاند به او چيزى بدهند يا مسجدى كه نذر كردهاند آن را تعمير كنند.
منشأ عقلايى
غرض و انگيزه عقلايى
مُنعَزِل
خود به خود بركنار شده
منفسخ
لغو شده، بىاعتبار
منفعت كسب
سودى كه از طريق كسب و كار بدست مى آيد.
منفعت محلّله
آن فايدهاى كه عرف آن را منفعت بداند و شريعت نيز آن را حلال بداند؛ مانند نگهبانى كردن كه منفعت محلّله سگ نگهبان است.
منقول
اموال و دارايىهاى قابل انتقال
مُنكَر
كار زشت اعم از گناه و مكروه
مُنكِر
انكار كننده
منكوحه
دخترى كه ازدواج كرده است.
منوب عنه
كسى كه عملى به نيابت از او انجام مىگيرد.
منوط
معلّق، وابسته
مَنى
مايع غليظى كه از غدد تناسلى بوسيله جماع يا احتلام يا استمناء خارج مىشود.
مِنى (مِنا)
سرزمينى در نزديكى شهر مكه و در حدّ فاصل بين مكه و مشعرالحرام
مَهرُ المِثل
ميزان مهريه زنان همشأن
مَهرُ المُسَمّى
مهرى كه در ضمن عقد، براى زن تعيين مىشود.
مَهرالسنّه
مهرى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) براى همسران خود قرار داده بودند كه معادل 500 درهم نقره است.
مهيج
تحريك كننده
مَوات
زمين مخروبهاى كه مالك ندارد و نفعش به هيچ كس نمىرسدرجوع کنيد به: احياء موات
مواضع سبعه
اعضايى از بدن كه در هنگام سجده، بايد روى زمين قرار گيرد (پيشانى،كف دو دست، سر دو زانو، نوك انگشتان شست دو پا)
مواقعه
نزديكى كردن
مُوالات
پى در پى انجام دادن
مواليد
فرزندان
موت فرضى
مرگى كه به موجب حكم حاكم شرع درباره شخص گم شده فرض مىشود.
موثق
مورد اطمينان، امين
موجر
اجاره دهنده
مودِّع
امانت گذارنده، كسى كه مال را نزد شخصى ديگر به امانت مىگذارد.
مورِّث شهرت
آنچه باعث انگشت نما شدن فرد در جامعه مىشود؛ مانند پوشيدن لباسهاى جلف
مورد اشكال است
رجوع کنيد به: محل اشكال است.
موزون
آنچه غالباً واحد اندازهگيرى آن وزن است.
موسيقى لهوى
موسيقىِ مناسب با مجالس عيش و نوش و گناه رجوع کنيد به: غنا
موصي
وصيت كننده
موصى له
كسى كه براى او (چيزى از ميت) وصيت شده باشد.
موضوعات مستنبطه
موضوعات احكامى كه شناخت آن كار فقيه است و از منابع فقهى استخراج مىشود مانند نماز.
موطوئه (حيوان)
حيوانى كه انسان آن را وطى كرده باشد.
موقوف
وقف شده
مترتب، منوط شده
موقوف عليه
آن كس يا چيزى كه براى او وقفى صورت گرفته است.
موقوف عليهم
کسانى كه چيزى براى آنها وقف شده است.
موقوفه
چيزى كه وقف شده است.
مُوكّل
آنكه ديگرى را به عنوان وكيل در امور خود انتخاب کرده است.
موكول
سپرده شده، منوط شده
مولّى عليه
كسى كه ديگرى ولايت او را بر عهده دارد.
موهوب
آنچه بخشيده شده است.
موهوب له
كسى كه چيزى به او بخشيده شده باشد.
ميقات
محل معينى كه مىتوان از آنجا براى حج يا عمره محرم شد.
ميل
واحد مسافت تقريباً برابر با يك سوم فرسخ شرعى (875 / 1 كيلومتر)
ميّت
جسد بىجان انسان
312
7th February 2012, 11:48 PM
ن
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
ناتنى
خويشاوندى كه تنها بواسطه يكى از والدين، با فرد نسبت داشته باشد.
ناسيه
زنى كه نظم عادت ماهيانه او (از جهت وقت، عدد يا هر دو) به هم خورده است.
ناشزه
زنى كه حقوق شوهرش را رعايت نمىكند.
ناصب (ناصبى)
كسى كه نسبت به اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و پيروان آنها عداوت و دشمنى مىورزد.
ناظر
كسى كه مراقب كارهاى وصى است و اعمال وصى در ارتباط با وصيت، با نظر او بايد باشد.
نافذ
جارى، روا، اطاعت شده؛ قابل اجرا
شرط نافذ: شرطى كه قابل اجراست.
نافله
نماز مستحبى. رجوع کنيد به: نوافل يوميه
ناقص الخلقه
انسان يا حيوانى كه در هنگام تولد كامل نيست و نقص مادرزادى دارد.
نانخور
رجوع کنيد به: عيال
نايب
كسى كه عملى را بجاى ديگرى انجام دهد (مانند نيابت در حج)
نبش قبر
شكافتن قبر بطورى كه جسد ميّت يا بقاياى آن آشكار شود.
نَبيذ
شراب خرما يا كشمش
نِتاج
بچههاى چهارپايانى مانند گوسفند، گاو و شتر
نجاست عَرَضى
نجاستى كه در اصلِ جسم نيست، بلكه بر آن عارض مىشود؛ مانند نجاست آب
نجس
هر چيزى كه ذاتاً پاك نيست و قابل تطهير نباشد؛ مانند: بول، غائط، خون، منى، مردار، سگ، خوك و...
نجس العين
چيزى كه اصالتاً نجس باشد؛ مانند سگ و خوك
نَحْر
كشتن شتر با زدن نيزه بر بالاى سينهاش
نخود
يكى از واحدهاى وزن كه تقريباً معادل يك بيست و چهارم مثقال و 15 / 0 گرم است.
نذر
ملزم كردن خود (با صيغهى مخصوص) بر كارى كه از نظر شرع مطلوب است.
نرد
نوعى بازى.رجوع کنيد به:قمار
نَسَب
ارتباط خويشاوندى كه از ولادت حاصل مىشود؛ چه نزديك باشد چه دور
نسب شرعى: نسبتى است كه از آميزش حلال حاصل شده است.
نسيه
نوعى معامله كه در آن پول با تأخير پرداخت مىشود.
نسيه به نسيه
معاملهاى كه در آن هر دو جنس (متاع و پول) مدّتدار باشند.
نُشوز
مراعات نكردن حقوق توسط هر يك از زوجين
نصاب زكات
مقدار معينى از مال (متناسب با موارد نُهگانه زكات) است كه شرع آن مقدار را شرط وجوب زكات قرار داده است.
نظر به ريبه
نگاه كردن همراه با شهوت. رجوع کنيد به: ريبه
نفاس
خونى است كه همراه زايمان يا پس از آن، از رحم زن خارج مىشود.
نفاق
دورويى، اظهار چيزى كه در باطن بر خلاف آن معتقد است.
نفس محترَمه
كسى كه كشتن و آزار او حرام باشد و يا حيوانى كه اتلافش جايز نباشد.
نَفْساء
زنى كه خون نفاس مىبيند.رجوع کنيد به: نفاس
نفقه
هزينههاى خوراك، پوشاك، مسكن و وسايل زندگى در حد نياز
نفقهى واجبه
هزينههايى كه تأمين آنها بر فرد واجب است؛ مانند نفقهى همسر
نفْىِ بَلَد
تبعيد كردن
نقاء
پاكى، طهارت از حيض
نقد
نوعى معامله است كه در آن دو جنس، در زمان معامله پرداخت مىشوند.
نقص
كم شدن ارزش مالى (بخودى خود يا بواسطه يك چيز ديگر)
نقض عهد
شكستن عهد و پيمان
نكاح
ازدواج كردن
نكاح انقطاعى. رجوع کنيد به: متعه
نكاح منقطع. رجوع کنيد به: متعه
نُكول
خوددارى كردن از سوگند (در بحث قضا)
نماء
رشد، اضافه
نماء متصل: رشدى كه متصل به اصل است مانند چاق شدن گوسفند
نماء منفصل: اضافهاى كه جدا از اصل است مانند بچه آوردن گوسفند
نماءات
جمع نماء. رجوع کنيد به: نماء
نماز
نماز آيات: نمازى است دو ركعتى و با كيفيت مخصوص، كه هنگام پيشآمدن حوادثى نظير زلزله، كسوف و خسوف واجب مىشود.
نماز احتياط: نمازى كه براى جبران ركعات مورد شكّ بجا آورده مىشود.
نماز استسقاء: نمازى كه براى طلب باران خوانده مىشود.
نماز جمعه: دو ركعت نماز است كه در ظهر روز جمعه، به جاى نماز ظهر و به جماعت برگزار مىشود و با كمتر از 5 نفر انجام پذير نيست.
نماز خوف: نمازى است كه در حال جنگ و با كيفيت مخصوص بجا آورده مىشود.
نماز شفع: دو ركعت نماز مستحبى است كه پس از هشت ركعت نوافل نماز شب خوانده مىشود.
نماز شب: يازده ركعت نماز مستحبى است كه به صورت چهار نماز دو ركعتى (نافله شب) و دو ركعت نماز شفع و يك ركعت نماز وتر، بعد از نيمه شب بجا آورده مىشود.
نماز طواف: دو ركعت نماز كه بايد پس از طواف خانهى خدا بجا آورده شود.
نماز عيد: دو ركعت نماز كه در روز عيد فطر و قربان خوانده مىشود.
نماز غفيله: دو ركعت نماز كه مستحب است پس از نماز مغرب خوانده شود.
نماز قصر: منظور نمازهاى چهار ركعتى است كه در سفر دو ركعت خوانده مىشود و به آن «نماز شكسته» مىگويند.
نماز قضاء: نمازى كه به جبران نمازهاى فوت شده، خوانده مىشود.
نماز مسافر: رجوع کنيد به: نماز قصر
نماز ميّت: نمازى با كيفيت مخصوص كه بر جنازهى مسلمان خوانده مىشود.
نماز وتر: يك ركعت نماز مستحبى است كه در نماز شب، پس از نماز شفع خوانده مىشود.
نماز وحشت: دو ركعت نماز با كيفيت مخصوص كه در شب اول قبر براى مرده، خوانده مىشود.
نمازهاى يوميه: نمازهاى واجب شبانه روزى كه مجموعاً 17 ركعت است.
نمامى
رجوع کنيد به: سخن چينى
نهى از منكر
يكى از واجبات دين
منع كردن و بازداشتن ديگران از امور ناپسند
نوافل يوميّه
نمازهاى مستحبىِ نمازهاى يوميه (شبانهروزى) كه سى و چهار ركعت است.
نيابت
انجام دادن يك عمل براى شخص ديگر
نيت
قصد، تصميم به انجام عمل
نيت تمييز: نيت مشخص كردن عبادت از غير آن؛ مانند نيت نماز ظهر يا عصر
نيت قاطع: نيت كارى كه آن كار مبطل عبادت است؛ مانند نيت خوردن و آشاميدن در حال روزهدارى
نيت قَطع: نيت قطع كردن و شكستن عبادت؛ مانند اينكه تصميم بگيرد كه ديگر روزه نباشد.
نيت وجه: نيت از جهت استحباب يا وجوب عمل
312
7th February 2012, 11:49 PM
هـ
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
هاشمى (سيد)
آنكه منسوب به هاشم (جد پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم») باشد كه شامل فرزندان عباس، جعفر، ابوطالب، ابولهب، حارث و عبدالله مىشود.
هِبه
بخشيدن چيزى به ديگرى
هبهى مدت متعه: بخشيدن زمان باقى مانده از ازدواج موقت
هبهى معوضه: هبهاى كه در برابر پرداخت عوض از سوى طرف ديگر انجام مىشود.
هتك
بىحرمتى، اهانت
هتك حِرز: شكستن جايى كه قفل شده, براى ربودن مال
هجو مؤمن
عيبجويى، ملامت و سرزنش كردن مؤمن
هدم
ويران كردن، تخريب
هَدْىْ
شتر قربانى (در حج)
هديه
تحفه، پيشكش
هَروَله
سرعت در راه رفتن كه سريعتر از پياده رفتن و آرامتر از دويدن است.
هلاك
تلف، ضايع شدن
هلال
قطر ماه در دهه شب اول و آخر ماه
هوايى (ارث زوجه)
آنچه در هوا باشد؛ مانند ساختمان و درخت در مقابل زمين
هياكل عبادت
هر آنچه كه به عنوان بت براى عبادت ساخته شده باشد.
هيپنوتيزم
خواب مصنوعى، روشى كه بوسيله آن، انسان مىتواند ديگرى را به خواب ببرد.
هم جنس
كالاهايى كه از يك جنس باشند؛ مانند گندم و جو، كره و پنير
312
7th February 2012, 11:49 PM
و
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
واجب
آن چه كه شرع به آن دستور داده و ترك آن جايز نباشد.
واجب اصلى: واجبى است كه بخاطر واجب ديگرى واجب نشده است، بلكه خودش واجب است، مانند نماز
واجب تَبَعى: واجبى كه به خاطر واجب ديگرى، واجب شده است؛ مانند مقدمات سفر حج كه به تبع وجوب حج واجب مىشود.
واجب تَعبّدى: واجبى كه در انجام آن قصد قربت لازم است؛ مانند روزهى ماه رمضان
واجب تَوَصّلى: واجبى است كه در انجام آن قصد قربت لازم نيست؛ مانند اداى دَيْن، جواب سلام دادن، كفن و دفن ميت
واجب تخييرى: واجبى كه مكلف در انجام آن و انجام يك يا چند واجب جايگزين ديگر، مخير است؛ مانند كفاره روزه كه مكلف بين 60 روز روزه گرفتن و اطعام 60 فقير مخير است.
واجب تعيينى: واجبى است كه جايگزين ندارد و مكلف بايد خود آن واجب را انجام دهد؛ مانند نماز
واجب عينى: واجبى است كه هر مكلفى شخصاً بايد آن را انجام دهد و با اقدام ديگران، از او ساقط نمىشود؛ مانند روزهى ماه مبارك رمضان
واجب كفايى: واجبى است كه هر مكلفى بايد آن را انجام دهد؛ ولى اگر تعداد كافى آن را انجام دهند، از او ساقط مىشود؛ مانند جهاد در راه خدا، كه وقتى عدهاى در حدّ كفايت، اقدام كنند، از ديگران ساقط مىشود.
واجب مطلق: واجبى است كه وجوب آن شرطى نيست؛ مانند نماز
واجب مشروط: واجبى است كه وجوب آن بسته به شرط يا شرايطى است؛ مانند حج، كه وجوب آن مشروط به استطاعت است.
واجب مُوَسّع: واجبى است كه مكلف، بيش از زمان انجام دادن واجب، فرصت دارد؛ مانند نماز ظهر و ...
واجب مُضيّق: واجبى است كه مكلف به مقدار زمان انجام واجب فرصت دارد؛ مانند روزه
واجب فورى: عمل واجبى كه فوراً و بدون تأخير بايد انجام داده شود.
واجب الاجتناب: آنچه كه پرهيز از آن شرعاً واجب است.
واجب الحج: كسى كه حج بر او واجب شده است مستطيع
واجب النفقه: آنكه پرداخت هزينههاى متعارف او بر مكلف واجب است؛ مانند همسر و فرزند
واجب اهم: واجبى كه شرع در قياس با واجب ديگر، اهتمام بيشترى به آن داده است؛ مانند حفظ جان مسلمان نسبت به حفظ مال
واجب بدنى: عمل واجبى كه مكلف بايد با اعضا و جوارحش آن را انجام دهد؛ مانند نماز، جهاد
واجب مالى: عمل واجبى كه مكلف بايد با پرداخت مال آن را انجام دهد؛ مانند خمس و زكات
وادى عقيق
يكى از ميقاتهاى پنجگانه عمره تمتع، در شمال شرقى مكه
وادى محسر
سرزمينى بين مشعر و منا
وارث
كسى كه از ميت ارث مىبرد.
وافى
كافى، بقدر كفايت
واقف
وقف كننده
واهب
هبه كننده، بخشنده
وَتر
رجوع کنيد به: نماز وَتْر
وُتَيره
نافله عشاء، دو ركعت نماز نشسته مستحبى پس از نماز عشاء
وثيقه
گرويى كه در برابر دريافت قرض در نزد بستانكار قرار داده مىشود تا تضمينى باشد براى بازگرداندن بدهى
وجه
پول، مبلغ
صورت، چهره
شيوه، طريق
وجوب كفايى
رجوع کنيد به: واجب كفايى
وجوه بِريّه
امور خيريه و عام المنفعه
وجوه شرعيه
اموالى كه مكلف طبق نظر شرع، بايد پرداخت كند؛ مانند خمس و زكات
ودعى
كسى كه مال نزد او، به امانت سپرده شده است.
وَدْى
رطوبتى كه گاهى پس از خروج بول مشاهده مىشود.
وديعه
عقدى است كه بوسيله آن، مالى نزد كسى به امانت سپرده مىشود.
وَذْى
رطوبتى كه گاهى پس از خروج منى مشاهده مىشود.
وسواس
شك و شبهه زياد در عبادات و احكام مذهبى؛ خصوصاً در طهارت و نجاست
وسواسى: شخصى كه زياد شك مىكند.
وصل به سكون
نخواندن حركت آخر كلمه و چسباندن آن به كلمهى بعد
وصيت
سفارشهاى انسان به انجام عبادات، پرداخت بدهى، دريافت مطالبات و... پس از مرگ
وصيت تمليكى
وصيتى كه در ضمن آن مال يا منفعتى به ملكيت كسى در مىآيد.
وصىّ
كسى كه عهدهدار انجام وصيتى شده است.
وضع حمل
به دنيا آوردن نوزاد
وضو
شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها به كيفيت مخصوص و با قصد تقرب به خداوند.
وضوى ارتماسى: وضويى است كه با فرو بردن صورت و دستها در آب صورت گيرد.
وضوى ترتيبى: وضويى است كه با ريختن آب به روى صورت و دستها انجام گيرد.
وضوى جبيرهاى: وضويى است كه روى بعضى از اعضاى آن جبيره باشد رجوع کنيد به: جبيره
وطء (وطى)
عمل جنسى
وطن
محل زندگى انسان
وطن اصلى: محلى كه انسان در آنجا بدنيا آمده و بزرگ شده است.
وطن جديد (مُسْتَجد): محلى بجز وطن اصلى كه انسان براى اقامت دائمى انتخاب كرده و يا آن قدر در آنجا مانده كه در نظر عرف، وطن وى محسوب مىشود.
وطى به شبهه
مجامعت با كسى كه در واقع بر مكلف حرام است؛ اما يا بخاطر اينكه او را همسر خود مىپنداشته و يا بخاطر جهل به حكم، مجامعت صورت گرفته است.
وقت فضيلت
زمانى است كه اگر نماز در آن وقت خوانده شود، ثواب بيشترى دارد.
وقف
جدا كردن يك مال از اموال خود و اختصاص دادن منافع آن براى افراد خاص يا امور خيريه
وقف عموم: رجوع کنيد به: وقف عام
وقف معاطاتى: وقفى كه در آن صيغه خوانده نشده باشد.
وقف منقطع الآخر: وقفى كه در آن پايان مدت وقف معين است.
وقف منقطع الاول: وقفى كه ابتداى آن در زمان وقف نباشد و بعد از آن آغاز شود.
وقف نامه: سند وقف
وقف به حركت
وقف كردن بر روى يك كلمه (هنگام قرائت)، در عين تلفظ حركت آخر آن
وقوف
جمع وقف
بودن، باقى ماندن
وقوف ركنى: بودن در عرفات يا مشعر الحرام به مقدارى كه بودن در آنجا (ولو به مدت كوتاه) صدق كند.
وقوف اختيارى: باقى ماندن در صحراى عرفات يا مشعر براى كسى كه هيچ عذرى ندارد.
وقوف اضطرارى: وقوف كسى كه به خاطر عذر شرعى از وقوف اختيارى عاجز است.
وقوف در عرفات: ماندن از ظهر نهم ذى حجه تا غروب آن روز
وقوف در مشعر: ماندن در مشعر از طلوع فجر تا طلوع خورشيد در روز عيد قربان
وكالت
عقدى كه بموجب آن شخص (موكّل)، به ديگرى (وكيل) اختيار انجام عملى را مىدهد.
وكالت بلاعزل
وكالتى كه در آن، موكل هيچگاه حق عزل وكيل را ندارد.
وكيل
كسى كه پذيرفته است كارى را از طرف ديگرى انجام دهد.
ولايت
سرپرستى. رجوع کنيد به: ولى
ولايت فقيه
حكومت و ادارهى جامعه اسلامى، توسط فقيه جامع الشرايط
ولايت قهرى
ولايت پدر و جد بر صغير، مجنون و سفيه
ولد شبهه
فرزندى كه حاصل از وطى به شبهه باشد.
وُلوج روح
دميدهشدن روح در جنين
ولوغ
زبان زدن به آب يا ظرف
ولى
سرپرست
ولى دم: كسى كه شرعاً حق قصاص در دست اوست؛ مانند پدر مقتول
ولى فقيه
فقيه جامع الشرائطى كه در زمان غيبت امام معصوم، حكومت و اداره جامعه اسلامى بر عهده اوست.
رجوع کنيد به: ولايت
ولى قهرى
رجوع کنيد به: ولايت قهرى
وليمه دادن
اطعام ميهمانان به مناسبتهايى همچون ازدواج، تولد و...
ولىّ
كسى كه از نظر شرع سرپرست ديگرى است؛ مانند پدر، جدّ پدرى و حاكم شرع
312
7th February 2012, 11:49 PM
ى
واژه واصطلاح
تعريف و توضيح
يائسه
زنى كه سنش به حدّى رسيده كه ديگر عادت ماهيانه نمىشود.
يتيم
كودكى كه پدر خود را از دست داده است.
يد
در اصطلاح، سيطره و سلطه بر چيزى است؛ بطورى كه بتواند آن را هر طور كه مىخواهد استفاده كند.
يد امانى: در اختيار داشتن مال به اذن مالك يا حاكم شرع به خاطر مصلحت در حالى كه در برابر خسارت احتمالى ضمانتى نيست.
يد ضمان: در اختيار داشتن مال بدون اذن مالك يا حاكم شرع كه در برابر خسارت احتمالى ضمانت وجود دارد؛ مانند يد غاصب
يُسر (يسار)
فراوانى مال و بىنيازى
يسير
قليل، مقدار كمى از هر چيز.
يقين
علم صد در صد كه احتمال خلاف در آن داده نشود.
يَلَمْلَم
يكى از ميقاتهاى پنجگانه عمره تمتع كه در جنوب شرقى مكه قرار دارد.
يمين
قسم بر انجام يا ترك يك عمل
يوم التَرْوِيه
هشتم ذى حجّه
يوم الشك
روزى كه مشخص نيست آخر شعبان است يا اول رمضان، يا نمىداند آخر رمضان است يا اول شوّال
يوم عرفه
نهم ذى حجّه
يوم القَرّ
فرداى عيد قربان كه حجاج بايد در منا بمانند.
يوم النّحر
دهم ذى حجّه (عيد قربان)
يوميه
روزانه، نمازهاى يوميه
يوم الدفع
روز پرداخت
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.