ستاره کویر
31st January 2012, 12:26 PM
دل تنگ....
با خود آرام زمزمه مي کردم
دلم تنگ است
رهگذري پرسيد:دل تنگي براي چيست؟
در پاسخ گفتم:
شايد دلم براي آفتاب، طلوع دل انگيزش تنگ است
وشايد هم براي لبخندي کوچک...
دلم براي يار ديرينه ام باران تنگ است
براي قطره اي محبت وشايد هم ذره اي نفرت تنگ است
دنيا را خواهم گشت، شايد راست گويي پيدا شود...
اري دلم براي صداقت تنگ است
اما دريغ که صداقت خيالي بيش نيست
دلتنگ گريه کردن هستم
سالهاست که گريه نکرده ام
به ياد مي آرم زماني راکه
انقدر اشک ريختم تا چشمه چشمانم خشک شد
حال از فرط ناراحتي
مي خندم
وخنده ام چه غم آلود است...چه زهرآگين است
رهگذردر همان حال پرسيد :
پس دلتتنگ چه نيستي ؟!
گفتم دلم پر از تنهاييست
لبخندي زد و از گوشه چشمش اشکي اويخت
و آرام رفت ..اري او رفت اما تمام دلتنگيهايم را نيز با خود برد
وتنها يادگارش همان لبخندي بود که سالها در انتظارش بودم
با خود آرام زمزمه مي کردم
دلم تنگ است
رهگذري پرسيد:دل تنگي براي چيست؟
در پاسخ گفتم:
شايد دلم براي آفتاب، طلوع دل انگيزش تنگ است
وشايد هم براي لبخندي کوچک...
دلم براي يار ديرينه ام باران تنگ است
براي قطره اي محبت وشايد هم ذره اي نفرت تنگ است
دنيا را خواهم گشت، شايد راست گويي پيدا شود...
اري دلم براي صداقت تنگ است
اما دريغ که صداقت خيالي بيش نيست
دلتنگ گريه کردن هستم
سالهاست که گريه نکرده ام
به ياد مي آرم زماني راکه
انقدر اشک ريختم تا چشمه چشمانم خشک شد
حال از فرط ناراحتي
مي خندم
وخنده ام چه غم آلود است...چه زهرآگين است
رهگذردر همان حال پرسيد :
پس دلتتنگ چه نيستي ؟!
گفتم دلم پر از تنهاييست
لبخندي زد و از گوشه چشمش اشکي اويخت
و آرام رفت ..اري او رفت اما تمام دلتنگيهايم را نيز با خود برد
وتنها يادگارش همان لبخندي بود که سالها در انتظارش بودم