Rez@ee
26th January 2012, 08:04 PM
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Smal_Pic/13-10-1390/IMAGE634612206817694422.jpg
انجمن دانشمندان شاعر پرشده در اتصال پیل عشق تو به سیم... خازن قلب من از جریان برقت مستقیم ! http://www.khabaronline.ir/Images/Kind/1.png دانشهای بنیادی - در عصر ویکتوریا، هرگاه که فرمولهای علمی از سخن بازمیماندند، دانشمندان بزرگی چون جیمز کلارک مکسول به چامهسرایی رویمیآوردند که اغلب به نتایجی خندهآور منجر میشد!
عرفان خسروی: «مقصد دانش، بیانی روشنتر از امور پیچیده به زبانی ساده است و مقصود شعر، بیانی رمزگون از امور ساده به زبانی پیچیده است» این جمله را پاول دیراک درحالی که مثل همیشه سر رفیق فیزیکدان خود یعنی ج. رابرت اوپنهایمر که شاعری ناکارآموزده هم بود، غرولند میکرد به زبان آورد و جملهاش را اینگونه کامل کرد: «این دو اموری ناسازگارند».
با این وصف، احتمالاً دیراک کار دانشمندان سلف خود را هم نمیپسندید؛ زیرا سنت چامهسرایی پیشینهای بسیار دیرین میان طبیعیدانها، بهویژه دانشمندان عصر ویکتوریا دارد که در روند آموختن دانش، طفیلی حیرتهای عالمانه و الهامات شاعرانه بارمیآمدند. دنیل براون، استاد زبان انگلیسی دانشگاه غرب استرالیا در پرث در این مورد به مجله نیچر (Nature) اشارهمیکند که در نخستین دوره انتشارش تحت سردبیری نورمن لاکِر، هر از چندی اشعاری هم منتشر میکرد؛ در آن زمان بسیاری از چهرههای مشهور علمی در انجمنهای ادبی گرد میآمدند و سرودههایشان را قرائت میکردند و حتی به خواندن آواز میپرداختند.
به گزارش نیوساینتیست (http://www.newscientist.com/article/mg21228441.000-rhyme-and-reason-the-victorian-poet-scientists.html?full=true&print=true)، براون برای کتاب جدید خود به نام «ادبیات دانشمندان عصر ویکتوریا: قلم، دانش و مهملات» سرگرم بررسی این سویه منحصربهفرد از ادبیات انگلیسی است. کتاب او قرار است سال آینده به دست انتشارات دانشگاه کمبریج منتشرشود. این کتاب تباینی آشکار با کلیه مطالعات پیشین درباره شعر قرن نوزدهم دارد، زیرا پیش از این تنها به اشعار چهرههای برتر ادبیات این دوره پرداختهمیشد که نگاهی گذرا و سطحی به دانش داشتند و درعوض اشعار علمی شاعران طبعآزما (که همان دانشمندان عصر ویکتوریا باشند) جدی گرفتهنمیشد؛ اشعار این گروه، گرچه هرگز به پای قلم پخته کسانی چون تنیسون نمیرسند، اما درعوض شوخطبعانه و گرم هستند و خیلی چیزها از تمایلات و سرشت گویندگان خود برملا میکنند.
جیمز کلارک مکسول که به خاطر تکمیل نظریه الکترومغناطیس مشهور است، یکی از این دانشمندان چکامهسرا در عصر ویکتوریا بود. او در کنار کوششهایی مجدانه برای بیان روند دشوار تحقیقات دانشگاهی، آثاری هم دارد که با بیانی طنزآمیز به تشریح مسائل ریاضی میپردازد؛ مانند «مسئلهای در دینامیک» که در سال 1854 سرودهشده و اینگونه آغاز میشود (در ترجمه این سطور منظوم و موزون و مقفای انگلیسی، کوشیدهشده تا بیش از هر چیز «نظم» اثر حفظشود و البته کلام منظوم فارسی حالت طنزآمیز اثر انگلیسی را هم دربردارد):
سیهزنجیری از فولاد محکم
بنه بر سطح هموار و منظم
اگر زوری زنی بر یک سر او
بجنبد انتهای دیگر او... (اصل اثر را به قلم خود مکسول در اینجا بخوانید (http://www.newscientist.com/article/dn21261-a-problem-in-dynamics.html))
این دنگدنگ شوخطبعانه بهویژه در نقیضههایی که او از روی دست شاعران همعصر خود سروده، بهخوبی شنیدهمیشود. چندین نسل از دانشجوهای فیزیک درباره شوخی او با شعر رابرت بِرنْز (شاعر اسکاتلندی قرن هژدهم) شنیدهاند؛ همینطور شعری که مکسول برای کارت تبریک روز ولنتاین سرودهبود و «مغازله آقای تلگرافچی با خانم تلگرافچی» نامگرفتهبود:
بافههای جان من در سیمهای تو تنید
گرچه از هم دور هستیم و جداییم و بعید
سیمپیچت که مدارش محور قلب من است
پیچهای از جنس روح است و زغالش از تن است
پرشده در اتصال پیل عشق تو به سیم
خازن قلب من از جریان برقت مستقیم
هم کلید رمزهای نقطه و خطم تویی
هم پیام سیمهای بسته و در هم تویی... (اصل اثر را به قلم خود مکسول در اینجا بخوانید (http://www.newscientist.com/article/dn21261-a-problem-in-dynamics.html))
آنطور که در این شعر مشخص است (و البته در اصل انگلیسی اثر مشخصتر است) مکسول بهخوبی توانسته با استفاده از نامهای دستگاههای الکتریکی که متناسب کار تلگرافچیها بودند، ابیاتی عاشقانه سر هم کند.
بد نیست در مقام مقایسه شعری از دکتر محمدحسین قائمی بیاوریم که همهجا به اشتباه به زندهیاد پروفسور محسن هشترودی منسوب شده و البته اغلب با غلطهای فراوان بازگو شدهاست؛ دکتر قائمی این شعر را به تضمین تکبیتی (بیت نخست: منحنی قامتم...) سروده که شاید تنها همان تکبیت از پروفسور هشترودی باشد. نام این شعر «با تو در عالم ریاضیات» است:
منحنی قامتم تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن، طره ی گیسوی توست
حد رسیدن به تو، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
مهر تو چون میدهد سمت به بردار دل
هر طرفی روکنی، همجهت و سوی توست
پرتو خورشید شد مشتق از آن چشم تو
گرمی و جانبخشیاش جزئی از آن خوی توست
چون به عدد، یک تویی، من همه صفرها
آن چه که معنا دهد قامت دلجوی توست
گر شود آن دم که ما زوج مرتب شویم
سر به رهت مینهم، چون که سرم گوی توست
هجر و فراقت شکست قائمه قائمی
نقطه پرگار عشق واله و پیجوی توست
محمدحسین قائمی، تهران، یکشنبه 24 تیر 1369 (http://beyt.ir/index.php?newsid=6718)
چنین دست اشعار عاشقانهای، جزء طبیعیترین اشعار مکسول بهشمار میروند. همین باعثمیشد تا او در میان رفقای کسلکنندهاش، سرگشته بهنظر بیاید. مکسول در نامهای به سال 1983 اینگونه نوشته است: «من مردان بسیاری سراغدارم که همهجای طبیعت انگ و نماد و علامت میبینند، از هفت و چهار دائم اندر تفتاند یا که در پی ثابتها و همنهشتها بر باد رفتند».
البته مکسول بیش از اینها، به خاطر منظومساختن فرمولهای علمی با تخیل شاعرانهاش درقالب اشعاری تکاندهنده شهرت دارد. گاهی هم مکسول از این توانایی ادبی برای نقرهداغکردن همکاران دانشگاهیاش استفادهمیکرد؛ نمونهاش، شعری به نام «چکامه تیندالی» که در هجو شیوه سخنرانی پرشور همکار فیزیکدانش جان تیندال سرود و در سال 1871 در مجله نیچر منتشرشد.
البته تمام دانشمندان چکامهسرا، شعرهایشان را اینگونه اسباب تمدد خاطر نمیدانستند. جیمز جوزف سیلوِستر، ریاضیدان و پیشگام نظریه گراف، درباره شعر غیرت زیادی داشت. کارن پارشال که زندگینامه سیلوستر را نگاشته درباره این حمیت شاعرانه میگوید: «سیلوستر همانقدر که در ریاضیات جدی بود، در شعر نیز جدیت داشت و پس از آنکه به توصیه دوست ادیبش ماتیو آرنولد، کتابی به نام «ناموس نظم» (The Laws of Verse) منتشرکرد، آنقدر از این موفقیت خوشنود بود که حتی پس از رسیدن به سمت استادی هندسه در دانشگاه آکسفورد، نامههایش را با عنوان «ج.ج. سیلوستر، نگارنده ناموس نظم» امضا میکرد».
دو علاقه متضاد سیلوستر، گهگاه در مواردی نابهجا با یکدیگر تلاقی میکردند. مثلاً در هنگام یکی از سخنرانیهایش در آکسفورد، سیلوستر ناگهان به خواندن شعری رویآورد به نام «برای عضوی گمشده از خانوادهای از اصطلاحات در یک فرمول جبری» (اصل اثر را در اینجا بخوانید (http://www.newscientist.com/article/dn21261-a-problem-in-dynamics.html))؛ آنگاه پس از سرآمدن شعر، بهطور ناگهانی دوباره به سخنرانی خود در برابر چشمان حیرتزده مستمعان ادامهداد. با وجود کوششها و پیگیریهای سیلوستر، هرگز ریاضیات و شعر با هم یکی نشد. کتاب ناموس نظم او طبقهبندی پیچیدهای داشت و هنر شعر را به مباحث «روان» (Pneumatic)، «زبان» (Linguistic) و «بیان» (Rhythmic) تقسیممیکرد که به ترتیب پیرامون مفهوم شعر، واژگان شعر و موسیقی شعر بودند. تنها در مبحث بیان، او به کیفیاتی مانند «وزن» (Metric)، «فام» (Chromatic) و «آفرینش» (Synetic) میپردازد؛ سپس همین کیفیت آخری، یعنی «آفرینش» را به انواعی مثل «تقارن» (Syzygy)، «برخه» (Symptosis) و «تلاقی» (Anastomosis) تقسیممیکند. نگاه او به شعر در این کتاب، غامضتر از آن بود که توسط کسی دیگر درک شود، بنابراین ناموس نظم از روشننگاهداشتن آتشی که سیلوستر افروختهبود، درماند. زمانی که او در دانشگاه جانزهاپکینز بود، مزاحم رهگذران بیاشتیاقی میشد که ناچار بودند به احترام او بایستند تا ببینند استاد ریاضیات چه میگوید؛ او هم نسخهای چهارصد-پانصد مصرعی از قصیدهای با مصرعهای مقفا برای آنها میخواند، درحالی که هر روز به مطبعه میرفت و با اضافهکردن ابیات جدید و اصلاح ابیات قبلی، برای چاپ اثرش استمهال میکرد. سرآخر نسخه غولآسای نهایی او گموگور شد و اکنون جز چند تکه کوتاه از این شعر، چیزی بهجا نماندهاست. به قول سعدی «نزدیک رای عاشقان، خلق مجنوناند و مجنون عاقل است».
خبرانلاین
انجمن دانشمندان شاعر پرشده در اتصال پیل عشق تو به سیم... خازن قلب من از جریان برقت مستقیم ! http://www.khabaronline.ir/Images/Kind/1.png دانشهای بنیادی - در عصر ویکتوریا، هرگاه که فرمولهای علمی از سخن بازمیماندند، دانشمندان بزرگی چون جیمز کلارک مکسول به چامهسرایی رویمیآوردند که اغلب به نتایجی خندهآور منجر میشد!
عرفان خسروی: «مقصد دانش، بیانی روشنتر از امور پیچیده به زبانی ساده است و مقصود شعر، بیانی رمزگون از امور ساده به زبانی پیچیده است» این جمله را پاول دیراک درحالی که مثل همیشه سر رفیق فیزیکدان خود یعنی ج. رابرت اوپنهایمر که شاعری ناکارآموزده هم بود، غرولند میکرد به زبان آورد و جملهاش را اینگونه کامل کرد: «این دو اموری ناسازگارند».
با این وصف، احتمالاً دیراک کار دانشمندان سلف خود را هم نمیپسندید؛ زیرا سنت چامهسرایی پیشینهای بسیار دیرین میان طبیعیدانها، بهویژه دانشمندان عصر ویکتوریا دارد که در روند آموختن دانش، طفیلی حیرتهای عالمانه و الهامات شاعرانه بارمیآمدند. دنیل براون، استاد زبان انگلیسی دانشگاه غرب استرالیا در پرث در این مورد به مجله نیچر (Nature) اشارهمیکند که در نخستین دوره انتشارش تحت سردبیری نورمن لاکِر، هر از چندی اشعاری هم منتشر میکرد؛ در آن زمان بسیاری از چهرههای مشهور علمی در انجمنهای ادبی گرد میآمدند و سرودههایشان را قرائت میکردند و حتی به خواندن آواز میپرداختند.
به گزارش نیوساینتیست (http://www.newscientist.com/article/mg21228441.000-rhyme-and-reason-the-victorian-poet-scientists.html?full=true&print=true)، براون برای کتاب جدید خود به نام «ادبیات دانشمندان عصر ویکتوریا: قلم، دانش و مهملات» سرگرم بررسی این سویه منحصربهفرد از ادبیات انگلیسی است. کتاب او قرار است سال آینده به دست انتشارات دانشگاه کمبریج منتشرشود. این کتاب تباینی آشکار با کلیه مطالعات پیشین درباره شعر قرن نوزدهم دارد، زیرا پیش از این تنها به اشعار چهرههای برتر ادبیات این دوره پرداختهمیشد که نگاهی گذرا و سطحی به دانش داشتند و درعوض اشعار علمی شاعران طبعآزما (که همان دانشمندان عصر ویکتوریا باشند) جدی گرفتهنمیشد؛ اشعار این گروه، گرچه هرگز به پای قلم پخته کسانی چون تنیسون نمیرسند، اما درعوض شوخطبعانه و گرم هستند و خیلی چیزها از تمایلات و سرشت گویندگان خود برملا میکنند.
جیمز کلارک مکسول که به خاطر تکمیل نظریه الکترومغناطیس مشهور است، یکی از این دانشمندان چکامهسرا در عصر ویکتوریا بود. او در کنار کوششهایی مجدانه برای بیان روند دشوار تحقیقات دانشگاهی، آثاری هم دارد که با بیانی طنزآمیز به تشریح مسائل ریاضی میپردازد؛ مانند «مسئلهای در دینامیک» که در سال 1854 سرودهشده و اینگونه آغاز میشود (در ترجمه این سطور منظوم و موزون و مقفای انگلیسی، کوشیدهشده تا بیش از هر چیز «نظم» اثر حفظشود و البته کلام منظوم فارسی حالت طنزآمیز اثر انگلیسی را هم دربردارد):
سیهزنجیری از فولاد محکم
بنه بر سطح هموار و منظم
اگر زوری زنی بر یک سر او
بجنبد انتهای دیگر او... (اصل اثر را به قلم خود مکسول در اینجا بخوانید (http://www.newscientist.com/article/dn21261-a-problem-in-dynamics.html))
این دنگدنگ شوخطبعانه بهویژه در نقیضههایی که او از روی دست شاعران همعصر خود سروده، بهخوبی شنیدهمیشود. چندین نسل از دانشجوهای فیزیک درباره شوخی او با شعر رابرت بِرنْز (شاعر اسکاتلندی قرن هژدهم) شنیدهاند؛ همینطور شعری که مکسول برای کارت تبریک روز ولنتاین سرودهبود و «مغازله آقای تلگرافچی با خانم تلگرافچی» نامگرفتهبود:
بافههای جان من در سیمهای تو تنید
گرچه از هم دور هستیم و جداییم و بعید
سیمپیچت که مدارش محور قلب من است
پیچهای از جنس روح است و زغالش از تن است
پرشده در اتصال پیل عشق تو به سیم
خازن قلب من از جریان برقت مستقیم
هم کلید رمزهای نقطه و خطم تویی
هم پیام سیمهای بسته و در هم تویی... (اصل اثر را به قلم خود مکسول در اینجا بخوانید (http://www.newscientist.com/article/dn21261-a-problem-in-dynamics.html))
آنطور که در این شعر مشخص است (و البته در اصل انگلیسی اثر مشخصتر است) مکسول بهخوبی توانسته با استفاده از نامهای دستگاههای الکتریکی که متناسب کار تلگرافچیها بودند، ابیاتی عاشقانه سر هم کند.
بد نیست در مقام مقایسه شعری از دکتر محمدحسین قائمی بیاوریم که همهجا به اشتباه به زندهیاد پروفسور محسن هشترودی منسوب شده و البته اغلب با غلطهای فراوان بازگو شدهاست؛ دکتر قائمی این شعر را به تضمین تکبیتی (بیت نخست: منحنی قامتم...) سروده که شاید تنها همان تکبیت از پروفسور هشترودی باشد. نام این شعر «با تو در عالم ریاضیات» است:
منحنی قامتم تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن، طره ی گیسوی توست
حد رسیدن به تو، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
مهر تو چون میدهد سمت به بردار دل
هر طرفی روکنی، همجهت و سوی توست
پرتو خورشید شد مشتق از آن چشم تو
گرمی و جانبخشیاش جزئی از آن خوی توست
چون به عدد، یک تویی، من همه صفرها
آن چه که معنا دهد قامت دلجوی توست
گر شود آن دم که ما زوج مرتب شویم
سر به رهت مینهم، چون که سرم گوی توست
هجر و فراقت شکست قائمه قائمی
نقطه پرگار عشق واله و پیجوی توست
محمدحسین قائمی، تهران، یکشنبه 24 تیر 1369 (http://beyt.ir/index.php?newsid=6718)
چنین دست اشعار عاشقانهای، جزء طبیعیترین اشعار مکسول بهشمار میروند. همین باعثمیشد تا او در میان رفقای کسلکنندهاش، سرگشته بهنظر بیاید. مکسول در نامهای به سال 1983 اینگونه نوشته است: «من مردان بسیاری سراغدارم که همهجای طبیعت انگ و نماد و علامت میبینند، از هفت و چهار دائم اندر تفتاند یا که در پی ثابتها و همنهشتها بر باد رفتند».
البته مکسول بیش از اینها، به خاطر منظومساختن فرمولهای علمی با تخیل شاعرانهاش درقالب اشعاری تکاندهنده شهرت دارد. گاهی هم مکسول از این توانایی ادبی برای نقرهداغکردن همکاران دانشگاهیاش استفادهمیکرد؛ نمونهاش، شعری به نام «چکامه تیندالی» که در هجو شیوه سخنرانی پرشور همکار فیزیکدانش جان تیندال سرود و در سال 1871 در مجله نیچر منتشرشد.
البته تمام دانشمندان چکامهسرا، شعرهایشان را اینگونه اسباب تمدد خاطر نمیدانستند. جیمز جوزف سیلوِستر، ریاضیدان و پیشگام نظریه گراف، درباره شعر غیرت زیادی داشت. کارن پارشال که زندگینامه سیلوستر را نگاشته درباره این حمیت شاعرانه میگوید: «سیلوستر همانقدر که در ریاضیات جدی بود، در شعر نیز جدیت داشت و پس از آنکه به توصیه دوست ادیبش ماتیو آرنولد، کتابی به نام «ناموس نظم» (The Laws of Verse) منتشرکرد، آنقدر از این موفقیت خوشنود بود که حتی پس از رسیدن به سمت استادی هندسه در دانشگاه آکسفورد، نامههایش را با عنوان «ج.ج. سیلوستر، نگارنده ناموس نظم» امضا میکرد».
دو علاقه متضاد سیلوستر، گهگاه در مواردی نابهجا با یکدیگر تلاقی میکردند. مثلاً در هنگام یکی از سخنرانیهایش در آکسفورد، سیلوستر ناگهان به خواندن شعری رویآورد به نام «برای عضوی گمشده از خانوادهای از اصطلاحات در یک فرمول جبری» (اصل اثر را در اینجا بخوانید (http://www.newscientist.com/article/dn21261-a-problem-in-dynamics.html))؛ آنگاه پس از سرآمدن شعر، بهطور ناگهانی دوباره به سخنرانی خود در برابر چشمان حیرتزده مستمعان ادامهداد. با وجود کوششها و پیگیریهای سیلوستر، هرگز ریاضیات و شعر با هم یکی نشد. کتاب ناموس نظم او طبقهبندی پیچیدهای داشت و هنر شعر را به مباحث «روان» (Pneumatic)، «زبان» (Linguistic) و «بیان» (Rhythmic) تقسیممیکرد که به ترتیب پیرامون مفهوم شعر، واژگان شعر و موسیقی شعر بودند. تنها در مبحث بیان، او به کیفیاتی مانند «وزن» (Metric)، «فام» (Chromatic) و «آفرینش» (Synetic) میپردازد؛ سپس همین کیفیت آخری، یعنی «آفرینش» را به انواعی مثل «تقارن» (Syzygy)، «برخه» (Symptosis) و «تلاقی» (Anastomosis) تقسیممیکند. نگاه او به شعر در این کتاب، غامضتر از آن بود که توسط کسی دیگر درک شود، بنابراین ناموس نظم از روشننگاهداشتن آتشی که سیلوستر افروختهبود، درماند. زمانی که او در دانشگاه جانزهاپکینز بود، مزاحم رهگذران بیاشتیاقی میشد که ناچار بودند به احترام او بایستند تا ببینند استاد ریاضیات چه میگوید؛ او هم نسخهای چهارصد-پانصد مصرعی از قصیدهای با مصرعهای مقفا برای آنها میخواند، درحالی که هر روز به مطبعه میرفت و با اضافهکردن ابیات جدید و اصلاح ابیات قبلی، برای چاپ اثرش استمهال میکرد. سرآخر نسخه غولآسای نهایی او گموگور شد و اکنون جز چند تکه کوتاه از این شعر، چیزی بهجا نماندهاست. به قول سعدی «نزدیک رای عاشقان، خلق مجنوناند و مجنون عاقل است».
خبرانلاین