ساناز فرهیدوش
24th January 2012, 09:02 PM
اسمش اسكروچ نيست، اما به همان اندازه ناخن خشك است. چه كار كند، دست خودش نيست، پول را بيش از اندازه دوست دارد؛ از زنش، شوهرش، فاميلش و حتي از خودش بيشتر. اسكناس را كه ميبيند ميشود يك آدم ديگر، صاحب يك قلب يخي، مالك يك جفت گوش ناشنوا و دو دستي كه اصلا بخشنده نيست. نه خودش ميخورد و نه به كسي ميدهد، اصلا آب از دستش نميچكد و حتي اگر لازم باشد قلب ديگران را ميشكند و ناديدهشان ميگيرد، چون او در زندگي يك شعار مهم دارد؛ دنيا و پولهايش را دو دستي بچسب. يكي از اين طرف پشت بام ميافتد و يكي از طرف ديگرش، يكي انگار كف دستش سوراخ است و هر چه پول دارد به باد ميدهد و يكي مثل اينكه كف دستش چسب دارد، همه پولها را جمع ميكند و روي قلبش ميگذارد. يكي ولخرج است و ديگران را آزار ميدهد و يكي خسيس است و جان ديگران را به لب ميرساند، ولي چه بايد كرد كه هيچكدام از اينها عوض شدني نيستند. به افراد خسيس ميگويند گدا صفت، چون اگر همه پولهاي دنيا مال آنها باشد ميخواهند پولهاي مخفي شده در كهكشانها را هم داشته باشند و آنها را در گنجينههايي كه فقط خودشان ميدانند كجاست، پنهان كنند. اينها قبول ندارند كه خسيساند، چون مرتب خودشان را به خاطر آيندهنگريشان تحسين ميكنند. خسيسها روز «مبادا» را خيلي دوست دارند و ميگويند پولها را براي آن روز نگه داشتهاند، ولي افسوس كه روز مباداي آنها هيچوقت نميرسد. پولم را نگير، جانم را بگير خسيسهاي عهد قديم ـ از زبان مادربزرگم شنيدهام كه 120 سال پيش زني در روستايي زندگي ميكرد كه به خاطر خساست، شهره عام و خاص بود. از قضا اين زن صاحب يك پسر و عروس هم بود. در روزگاري كه مردها در خانه سالاري ميكردند در خانه آنها او بود كه سالار بود. اين زن، حساب همه خوراكيهاي خانه را داشت حتي اندازه قالب پنير و تعداد قند و پيمانه شكر هم دستش بود. اين را هم ميدانست كه اندازه روغن داخل دبه چقدر است و در كيسه چقدر ماست دارند. صبحها كه پسرش براي كار ميرفت خودش براي عروس يك استكان چاي ميآورد و 2 حبه قند هم ميداد و در گنجه را ميبست و تا ظهر ديگر خبري از خوراكي نبود و عروس گرسنه هر چقدر اصرار ميكرد، دل مادر شوهر به رحم نميآمد. چند ماهي گذشت، اما عروسي كه از بيغذايي مثل پوست و استخوان شده بود تصميم گرفت شبانه به گنجه دستبرد بزند و براي فردايش خوراكي تهيه كند. عروس بالاخره موفق شد، اما وقتي مادر شوهر قضيه را فهميد سختگيريهايش را بيشتر كرد، چون عروس زير بار اين دزدي نرفته بود، او يك راه حل خوب پيدا كرد. او با خودش گفت، اگر مسير در ورودي تا گنجه را آرد بپاشد وقتي عروس براي برداشتن غذا ميآيد رد پايش ميافتد و ديگر نميتواند كتمان كند. پيرزن اين كار را كرد و چند روزي هم موفق شد مانع دستبرد شود، اما عروس يك فكر بكر كرد. او يك شب سوار الاغ شد و در حالي كه روي دوش او نشسته بود به سراغ گنجه رفت و هر چه دلش خواست برداشت و فردا مقابل مادرشوهر عصباني ايستاد و گفت مگر نميبيني الاغمان دزدي كرده؟ مادربزرگم ميگفت وقتي اين پيرزن مرد، شادي پسر و عروسش وصفنشدني بود. خسيسهاي عهد جديد ـ نفر اول: همه گرسنه و منتظر نشستهاند تا او از خانه فاميلي كه آش نذري ميپزد براي اهل خانه غذا بياورد. نزديك 3 ساعت است كه رفته و تلفن همراهش را هم جواب نميدهد. نگراني، گرسنگي اهل خانه را تشديد ميكند، اما بالاخره او زنگ خانه را ميزند؛ او با يك دبه پر از آش از راه ميرسد. علت تاخير را كه از او ميپرسند با آرامش (http://www.njavan.com/tags/%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%d8%b4.html) ميگويد هوا خوب بود قدمزنان رفتم و آمدم. چرا سوار ماشين نشدي؟ حيف پول نيست كه به تاكسي بدهي؟ همه دهانشان از تعجب باز ميماند. آدم خوشحال كه روح واقعي زندگي را درك كرده اگر جيبش كم پول باشد باز هم خوشحال است چون او آرامش (http://www.njavan.com/tags/%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%d8%b4.html) و اطمينانخاطر را نه از پول كه از باورهاي مثبتش ميگيرد نفر دوم: لباسهايي را كه تا به حال با پول خودش خريده به تعداد انگشتان يك دست نيست. نه اينكه پول نداشته باشد و در مضيقه باشد نه، او دوست ندارد پولي را كه به قول خودش به زحمت درميآورد خرج لباس كند. از نظر او همين كه تنپوشي داشته باشد و لخت نماند كافي است، اما خانوادهاش از اينكه او هميشه لباسهاي دست چندم ديگران را ميپوشد، خجالت ميكشند. براي همين به بهانههاي مختلف برايش بلوز، پيراهن، شلوار و جوراب ميخرند تا او ديگر لباس از غريبهها گدايي نكند. جالب اينكه وقتي او لباسي را هديه ميگيرد سريع ميپوشد و ديگر نميگويد خريد لباس يعني پول دور ريختن؟ نفر سوم: حالا ديگر همه ميدانند كه او فقط دست بگير دارد ولي چارهاي جز ماندن كنار او و تحمل كردنش را ندارند. با او مسافرتكردن مثل سر كشيدن جام زهر است چون از اول تا آخر سفر دستش را داخل جيبش ميكند و منتظر ميماند تا ديگران خرج كنند. هر وقت ميگويند برو چيزي بخر خودش را به بياعتنايي ميزند و ميگويد خسته نشديد آنقدر خورديد؟ اما وقتي ديگران چيزي ميخرند اولين كسي است كه سراغ خوراكيها ميرود و آخرين كسي است كه از خوردن دست ميكشد. البته او مدتي است كمي پيشرفت كرده و دست از رفتارهاي قبلياش برداشته. حالا او وقتي با اعضاي خانوادهاش سوار تاكسي ميشود كرايه خودش را حساب ميكند و حساب ديگران را هم براي خودشان ميگذارد. آخر از بس به او خرده گرفتهاند تصميم گرفته سربار ديگران نباشد. نفر چهارم: مهمانداري را به خاطر هزينههايش دوست ندارد البته نه اينكه وقتي برايش مهمان ميآيد سور و سات به پا كند چون او اصلا اهل اين حرفها نيست، بلكه همين كه ميخواهد يك چاي و يك بشقاب ميوه براي مهمان بياورد معذب ميشود. يكبار هم حسابي مهمانها را رنجاند. او پرتقالهايي را براي پذيرايي آورده بود كه از شدت كهنگي، پوستشان مثل سنگ بود نه له ميشد و نه بريده؛ مهمانها مانده بودند كه چطور اين پرتقالها را نگه داشته كه پوستشان به اين روز افتاده اما خراب نشدهاند حتي به طعنه گفتند بايد راز و رمز انبارداري را از فلاني بپرسيم. خساست، كنه روح نه آنهايي كه خسيساند از زندگي لذت ميبرند و نه آنهايي كه با اينها زندگي ميكنند. پول بين قلب اين آدمها فاصله انداخته، اسكناس طعم تلخ به زندگيشان داده و دودستي چسبيدن به دنيا، لذتها را از آنها گرفته. شايد بهتر باشد خسيسها را هم جزو معتادان دستهبندي كنيم، آنهم از نوع اعتياد به جمع كردن پول، معتاداني كه لباس گداصفتي پوشيدهاند و سوهان روح ديگران شدهاند. البته شايد بتوان آنها را مريض هم دانست، بيماراني كه ويروس بخل گرفتهاند و ابزار آزار كساني شدهاند كه چارهاي جز تحملكردن، ندارند. آدمهاي خسيس و ناخنخشك كه آب از دستشان نميچكد جسمشان در زمان حال مانده، اما روحشان به آينده رفته، براي همين است كه در برابرانتقادها استدلال ميآورند كه پول جمع ميكنند و خرج نميكنند چون نگران آينده هستند. اما حقيقت، خلاف تصور و گفته اينهاست. آنها مريضند و نياز به درمان دارند هر چند خودشان نميدانند و مقاومت ميكنند. فربد فدايي، روانپزشك در مصاحبهاي گفته بود كه 800 سال پيش حتي سعدي هم فهميده بود كه اين آدمها ذاتشان خسيس است و اينگونه متولد شدهاند. فدايي ميگويد: پژوهشهاي اخير روانپزشكي شواهدي به دست آورده كه نشان ميدهد خساست يك ويژگي ارثي است يعني با آنها به دنيا ميآيد و با تار و پود وجودشان بافته ميشود. به اعتقاد او بسياري از آدمهاي ممسك در طبقهبندي تشخيصي روانپزشكي جزو مبتلايان به «اختلال شخصيت وسواسي ـ اجباري» قرار ميگيرند و طيف آنان به حدي گسترده است كه از افراد محترمي كه در زمينهاي خاص اندكي بخل دارند تا كساني كه بخل در همه رفتارهايشان ديده ميشود را در برميگيرد. روانشناسان ميگويند اشتهاي سيريناپذير آدمهاي خسيس به جمع كردن پول و خرج نكردن يك نوع بيماري است يعني يك نوع اختلال رواني كه باعث ميشود اين آدمها در گفتن حرفهاي خوب و نشان دادن محبت به زن و فرزند هم امساك كنند و روابط عاطفي را هم به بنبست بكشانند. براي همين است كه كار خسيسها از نصيحت و پند و اندرز گذشته و آنها بايد هر چه زودتر درمان شوند. پول براي خوشحالي است چه چيزي لذتبخشتر از خوشحالي و آرامش (http://www.njavan.com/tags/%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%d8%b4.html) خيال است؟ هيچ چيز. نه شهرت به پاي آرامش (http://www.njavan.com/tags/%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%d8%b4.html) ميرسد و نه مقام و قدرت. زندگي يك داستان چند روزه است، هر كدام از ما ميآييم و چند صباحي عهدهدار نقشي ميشويم و بهزودي هم ميرويم. شايد اگر زندگي را شبيه يك بازي بدانيم بهتر باشد. در اين بازي اگر چه سعي ميكنيم هميشه برنده باشيم و در صف بازندهها جاي نگيريم، اما هدفمان از همه اين تلاشها رسيدن به خوشبختي است. آدم خوشحال كه روح واقعي زندگي را درك كرده اگر جيبش كم پول باشد باز هم خوشحال است چون او آرامش (http://www.njavan.com/tags/%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%d8%b4.html) و اطمينانخاطر را نه از پول كه از باورهاي مثبتش ميگيرد. البته نه اينكه كسي منكر نقش كارگشاي پول در زندگي باشد و نه اينكه كسي پساندازكردن به عنوان راهحلي منطقي براي روي پاي خود ايستادن را به چالش بكشد، بلكه مقصود اين است كه از پول بايد به اندازه قد و قوارهاش توقع داشت نه بيشتر. تلاش براي پول درآوردن در واقع افتادن در مسير لذتبردن از زندگي است. براي اينكه دستت جلوي ديگران دراز نباشد بايد كار كني و پول درآوري حتي اگر بخواهي گرهاي را باز كني يا كسي را خوشحال كني بايد پول داشته باشي، ولي مشكل آن وقت شروع ميشود كه دلت نيايد اين پول را از قلبت جدا كني، آن وقت كه قادر نباشي حتي براي عزيزانت خرجكني و كارشان را راه بيندازي. متولد شدن در خانوادهاي كه يك آدم خسيس در آن هست نهايت بدشانسي است. فرار كردن از دست اين عضو خانواده نشدني است و مقابله با او هم فايدهاي ندارد، اما ميتوانيم كاري كنيم كه خودمان اينگونه نباشيم و يكبار ديگر ما مولد يك دور باطل و آزاردهنده نشويم. دلتان ميخواهد همه با هم باور كنيم كه ارزش يك لحظه محبتكردن و محبت ديدن، بيشتر از تمام پولهاي دنياست؟
تبیان زنجان
تبیان زنجان