غزل بارون
23rd January 2012, 02:01 PM
یادت نمیرود نگاه هایت
لرز صدایت
ترس در چشمانت
به یاد دارم چشم های غم آلودت را
در لحظه جدایی
نگاه گرمت در خاطرم می ماند
و در همه حال به خود میگویم
تو تنها یادگار از جوانی ام هستی
بمان او فکر مرا نکن
بخند و نگران دل غم زده ام نباش
بگو تجربه بود و بس
دل شکسته ام را نگاه نکن
این دل را که شکستی
اما دیگر دل کسی را نشکن
شاید روزی در این دنیای کوچک
باز هم یکدیگر را ببینیم
شاید روزی برگردی به خود من
تا آن زمان عشقت را از یاد نمیبرم
با یاد تو به پناه میبرم به سیاهی غار مرگ
لرز صدایت
ترس در چشمانت
به یاد دارم چشم های غم آلودت را
در لحظه جدایی
نگاه گرمت در خاطرم می ماند
و در همه حال به خود میگویم
تو تنها یادگار از جوانی ام هستی
بمان او فکر مرا نکن
بخند و نگران دل غم زده ام نباش
بگو تجربه بود و بس
دل شکسته ام را نگاه نکن
این دل را که شکستی
اما دیگر دل کسی را نشکن
شاید روزی در این دنیای کوچک
باز هم یکدیگر را ببینیم
شاید روزی برگردی به خود من
تا آن زمان عشقت را از یاد نمیبرم
با یاد تو به پناه میبرم به سیاهی غار مرگ