A.L.I
29th January 2009, 09:15 PM
حکایت پاره آجر ...
روزی مردی ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان كم رفت و آمدی می گذشت
ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان يك پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب كرد و به اتومبيل او خورد.
مرد پايش را روی ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه زيادی ديده است. به طرف پسرك رفت تا او را به سختی تنبيه كند.
پسرك گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو جايی كه برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمين افتاده بود جلب كند.
پسرك گفت: اينجا خيابان خلوتی است و به ندرت كسی از آن عبور می كند. هر چه منتظر ايستادم و از رانندگان كمك خواستم كسی توجه نكرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمين افتاده و من زور كافی برای بلند كردنش ندارم.
"برای اينكه شما را متوقف كتم ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده كنم ".
مرد متاثر شد و به فكر فرو رفت...
برادر پسرك را روی صندلی اش نشاند سوار ماشينش شد و رفت.
در زندگی چنان با سرعت حركت نكنيد كه ديگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند
خدا در روح ما زمزمه می كند و با قلب ما حرف می زند
اما بعضی اوقات زمانی كه ما وقت نداريم گوش كنيم او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب كند.
اين انتخاب خودمان است كه گوش كنيم يا نه
روزی مردی ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان كم رفت و آمدی می گذشت
ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان يك پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب كرد و به اتومبيل او خورد.
مرد پايش را روی ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه زيادی ديده است. به طرف پسرك رفت تا او را به سختی تنبيه كند.
پسرك گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو جايی كه برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمين افتاده بود جلب كند.
پسرك گفت: اينجا خيابان خلوتی است و به ندرت كسی از آن عبور می كند. هر چه منتظر ايستادم و از رانندگان كمك خواستم كسی توجه نكرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمين افتاده و من زور كافی برای بلند كردنش ندارم.
"برای اينكه شما را متوقف كتم ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده كنم ".
مرد متاثر شد و به فكر فرو رفت...
برادر پسرك را روی صندلی اش نشاند سوار ماشينش شد و رفت.
در زندگی چنان با سرعت حركت نكنيد كه ديگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند
خدا در روح ما زمزمه می كند و با قلب ما حرف می زند
اما بعضی اوقات زمانی كه ما وقت نداريم گوش كنيم او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب كند.
اين انتخاب خودمان است كه گوش كنيم يا نه