se7en_love
1st January 2012, 10:53 AM
روزی در خزان پرستوی را دیدم گفتم گر به دیار دوست می روی
بهش بگو دوستش دارم منتظرش می مانم ،
بهار سال بعد آمد وگفت دوستش بدار ولی منتظرش نمان
**************
لذت آنچه امروز داری با آرزوی آنچه نداری خراب مکن اما بدان آنچه امروز داری
روزی آرزویـــــــش را داشتی
*********
پوی یوسف می دهد پیراهنت
پیرکنعانم برای دیدنت
بهش بگو دوستش دارم منتظرش می مانم ،
بهار سال بعد آمد وگفت دوستش بدار ولی منتظرش نمان
**************
لذت آنچه امروز داری با آرزوی آنچه نداری خراب مکن اما بدان آنچه امروز داری
روزی آرزویـــــــش را داشتی
*********
پوی یوسف می دهد پیراهنت
پیرکنعانم برای دیدنت