طلیعه طلا
15th December 2011, 01:12 PM
شوخی در جبهه
الهی با ذوالجناح محشور بشی!
http://z.about.com/d/adventuretravel/1/0/1/4/-/-/MolokaiMuleRide500x491.jpg
در رفت و آمد روی قلهها و ارتفاعات «قاطر» حکم تفنگ در جنگ را داشت.
هیچ چیزی جایگزین آن نبود. گاهی آذوقه و مهمات لشگری را جابجا میکرد.
گاهی که جناب قاطر خسته و درمانده میشد و دیگه نای حرکت کردن نداشت، یکی از بچهها در گوشش میگفتند:
«راه برو حیوون! مزدت محفوظ است. ایشالله تو هم با ذوالجناح امام حسین(ع) محشور میشی!!! البته اگر طاقت بیاوری و
پشت به دشمن و رو به میهن نکنی...»
شاگرد شوفر
http://s2.picofile.com/file/7210712040/images.jpeg
وقتی یک شاگرد شوفر، مکبر نماز شود!
یه روز حاج آقا رفت به رکوع، هر ذکر و آیهای بلد بود خواند تا کسی از نماز جماعت محروم نماند.
مکبر هم چشم هایش را دوخته بود به ته سالن و هر کسی وارد شد به جای او یاالله میگفت.
برای لحظاتی کسی وارد نشد و مکبر بنا به عادت شغلی اش بلند گفت : «یاالله نبود... حاج آقا بریم !!!»
چند نفری از صف اول زدند زیر خنده. بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن.
منبع (http://parastoo-90.persianblog.ir/)
الهی با ذوالجناح محشور بشی!
http://z.about.com/d/adventuretravel/1/0/1/4/-/-/MolokaiMuleRide500x491.jpg
در رفت و آمد روی قلهها و ارتفاعات «قاطر» حکم تفنگ در جنگ را داشت.
هیچ چیزی جایگزین آن نبود. گاهی آذوقه و مهمات لشگری را جابجا میکرد.
گاهی که جناب قاطر خسته و درمانده میشد و دیگه نای حرکت کردن نداشت، یکی از بچهها در گوشش میگفتند:
«راه برو حیوون! مزدت محفوظ است. ایشالله تو هم با ذوالجناح امام حسین(ع) محشور میشی!!! البته اگر طاقت بیاوری و
پشت به دشمن و رو به میهن نکنی...»
شاگرد شوفر
http://s2.picofile.com/file/7210712040/images.jpeg
وقتی یک شاگرد شوفر، مکبر نماز شود!
یه روز حاج آقا رفت به رکوع، هر ذکر و آیهای بلد بود خواند تا کسی از نماز جماعت محروم نماند.
مکبر هم چشم هایش را دوخته بود به ته سالن و هر کسی وارد شد به جای او یاالله میگفت.
برای لحظاتی کسی وارد نشد و مکبر بنا به عادت شغلی اش بلند گفت : «یاالله نبود... حاج آقا بریم !!!»
چند نفری از صف اول زدند زیر خنده. بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن.
منبع (http://parastoo-90.persianblog.ir/)