توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر کوچکـــ که بودیم!
تووت فرنگی
9th December 2011, 06:25 AM
کوچک که بوديم چه دل هاي بزرگي داشتيم
اکنون که بزرگيم چه دلتنگيم
کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را
از نگاهش مي توان خواند
اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمد
و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم
سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست
دنيا را ببين... بچه بوديم از آسمان باران مي آمد
بزرگ شده ايم از چشمهايمان مي آيد!!
بچه بوديم دل درد ها را به هزار ناله مي گفتيم همه مي فهميدند
بزرگ شده ايم درد دل را به صد زبان به كسي مي گوييم ...هيچ كس نمي فهمه
طلیعه طلا
9th December 2011, 08:43 AM
یادش بخیر اون قدیما
زمون بچگی ما
بازی می کردیم تو گلا
غصه میشد از ما جدا
مادربزرگ مهربون
مونسمون همدم مون
میون باغچه وگلا
قصه می گفت برایمون
حالا دیگه تو این روزا دلا شده از هم جدا
گل وفا تو قلب ما با کینه ها شده فنا
تموم شد اب برکه ها ،گلا به شکل سخره ها
پرنده ها تو اسمون دونه دونه از هم جدا
حتی همون یه پنجره با صدهزارتا منظره
مثل دلها شکسته شد تو ذهن ما شد خاطره
خونه ما خرابه شد مادربزرگ اواره شد
زمون شادی ها گذشت دل ها پر از گلایه شد
از اون زمون بچگی روز ها گذشت به سادگی
دیگه روز و حتی شب هام برام نداره تازگی
یادش بخیر .یادش بخیر چه زود گذشت یادش بخیر
طلوع نور ، غروب دور .گذشته ها یادش بخیر
deepdrip
9th December 2011, 03:09 PM
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکار و دزد دشت وباغ
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پراز تصمیم کبری میشدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچههای جامههای وصلهدار
بچههای دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لا اقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانیترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
ساناز فرهیدوش
9th December 2011, 04:51 PM
وقتی کوچک تر بودیم مشکلات هم شاید کوچک و تر و شیرین تر بود .
البته الانم خوبی های خودشو داره ! فقط یه چیرای کوچیکی تغییر کرده .
هنوزم پدر هست جانم به فدایش آب ، نان و شهریه میدهد !
مادرم قربانش بروم هنرمند وتوانا تر از هر کس برایمان برکت را خوشمزه تر می کند ( عروس رفته درس بخونه وقت نداره اشپزی کنه )
صد دانه یاقوت تبدیل به تکدانه و دردانه شده وی خوایم در کوتاه ترین وقت این ریز دونه ها رو تو رانی بخوریم !
الان مهم اینه که دیگه بزرگ شدی :
گول روباه رو نمیخوری اون موقع کلاس دوم بودی الان دانشجویی ان شالله !
جای کاغذ کاهی یه نوت بوک داری دیگه وقتی یه برگو میکنی دو تاش خوراب نمیشه !
جونم برات بگه معلم اون موقع ها الان دیگه دکتر شده تو هم دانشجو و تنهاچیزی که مونده اینکه هنوزم میتونه مشقاتو خط بزنه !!!
الان میخوای تصمیم کبری بگیری که ادامه تحصیل ازدواج یا کار نداشته .
میخوای مثل ریز علی فداکاری کنی ؟ بگی ما هم بله ؟
مث پطروس باشی و ..........
خب شما دستاتو میکنی تو گوشت یا تو چشت درس میخونی !
فداکاری میکنی ازدواج میکنی میگی به خاطر فرزندم درس می خونم .
تصمیم کبری میگیری ازدواج میکنم میگی خب حالا بده خواستم به جامعه خدمت کنم ؟
اونوقته که توقعت کم میکنی میری سر هر کاری برای معاش خانم بچه ها !
این خواص اون سال ها واین ساله ها بود !
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.