ستاره کویر
2nd December 2011, 05:47 PM
در زندگی زخم هایی هست که آدم نمی تواند جایش را به کسی نشان دهد! به همین دلیل رویش چسب می زند. اساسا شاید درست تر باشد بگوییم در زندگی چسب زخم هایی هست که آدم روی زخم های ناجورش می زند.
کتاب «چسب زخم» نوشته ابراهیم رها برای بار چهارم از سوی انتشارات حوض نقره در 96 صفحه با قیمت 2 هزار تومان منتشر شد. این کتاب از مجموعه طنزهایی تشکیل شده که در اصطلاح عامیانه به جوک معروف است اما البته اغلب جوکها از درون مایه ای اجتماعی یا سیاسی برخوردارند.
رها در مقدمه کتاب می نویسد: «در زندگی زخمهایی هست که آدم نمیتواند جایش را به کسی نشان دهد! به همین دلیل رویش چسب میزند. اساسا شاید درستتر باشد بگوییم در زندگی چسبزخمهایی هست که آدم روی زخمهای ناجورش میزند. «چسبزخم» بر همین اساس شکل گرفت! یعنی اصولا در طنز نوشتن، آدم به دورههایی میرسد که فیالواقع نرسد بهتر است!
مال وقتی است که یک فقره طنزنویس به زور هم که شده باید ادای فلاسفه یونان را دربیاورد و هی سعی کند به مخاطب بگوید از هر جمله بیربطی منظوری داشته و از این دست اباطیل! من طی این سالها همه جور طنزی نوشته بودم، به عبارت صحیحتر، در این وادی هر جور شلنگتختهای انداخته بودم! در این میان، یکی از سختترین شکلهای کاری همین شیوه نگارش «چسبزخم» بود. عبارتهای کوتاهی که آدم باید تمام زورش را در آنها میزد (یکی هم نبود بگوید چه کاریه!) و در یکی دو جمله حرفش را میگفت، هم به وجه طنز ماجرا میپرداخت، هم انتقاد میکرد، هم... خلاصه برای خودش زایمانی بود! ...
خلاصه این شما و این «چسب زخم»، حسنش این است که تاریخ مصرف ندارد، اما کلی مصرف دارد! این روزها اگر دست و پایتان زخم و زیلی شد، چسبزخم به کارتان میآید، باور کنید!»
http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1390/8/18/44962_641.jpg (http://bartarinha.ir/)
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
1. از یکی پرسیدن آخرین باری که سینما رفتی کی بود؟ گفت یازده سال پیش. پرسیدن آخرین باری که فوتبال دیدی کی بود؟ گفت نه سال پیش. پرسیدن آخرین بار که موسیقی گوش کردی کی بود؟ گفت بیست سال پیش تصادفی توی تاکسی اونم یه کم. گفتن ببخشید شما کارشناس مسایل جوانان نیستین؟ گفت بله هستم!
2. یه روز توی یه بوتیک وسط یه پاساژ توپ، چند تا فروشنده جوون که خیلی احساس باحالی می کردن، دیدن یکی که سرو وضعش شبیه دهاتی هاست داره میاد. گفتن بچه ها اسگلش کنیم بخندیم. طرف وارد مغازه شد و پرسید این جا چی می فروشین. بچه باحال ها گفتن الاغ. طرف پرسید ببخشید جز خودتون مورد دیگه ای واسه فروش ندارین؟
3. یه پسر بچه محجوب و سر به زیری از باباش پرسید به مردی که زیاد کتاب بخونه چی میگن؟ باباش گفت کتاب خوان. بعد پرسید به زنی که زیاد کتاب بخونه چی می گن؟ باباش گفت کتاب خوانه. پسر مودب تا آخر عمر به هیچ کتاب خانه ای نرفت!
4. یکی سر شاخه نشسته بود و داشت از ته اره اش می کرد. بهش گفتن مگه اون حکایت رو نشنیدی که ... گفت درخت مال خودمه، اره مال خودمه، سروته شاخه هم مال خودمه، به شما هم هیچ ربطی نداره. افتاد زمین دست و پاش پاره شد. اومدن بهش گفتن دیدی ... گفت هر چی پاره شده مال خودمه به شما هم هیچ ربطی نداره. ازش کلی خون ...
گفت خون خودمه به شما هم ربطی نداره. یکی گفت دوستانه یه سوال بپرسم راستشو می گی؟ گفت بپرس. گفت واقعا داری چه می کنی. جواب داد هیچی، سر مواضع و حرفام ایستادم!
منبع: خبرآنلاین
کتاب «چسب زخم» نوشته ابراهیم رها برای بار چهارم از سوی انتشارات حوض نقره در 96 صفحه با قیمت 2 هزار تومان منتشر شد. این کتاب از مجموعه طنزهایی تشکیل شده که در اصطلاح عامیانه به جوک معروف است اما البته اغلب جوکها از درون مایه ای اجتماعی یا سیاسی برخوردارند.
رها در مقدمه کتاب می نویسد: «در زندگی زخمهایی هست که آدم نمیتواند جایش را به کسی نشان دهد! به همین دلیل رویش چسب میزند. اساسا شاید درستتر باشد بگوییم در زندگی چسبزخمهایی هست که آدم روی زخمهای ناجورش میزند. «چسبزخم» بر همین اساس شکل گرفت! یعنی اصولا در طنز نوشتن، آدم به دورههایی میرسد که فیالواقع نرسد بهتر است!
مال وقتی است که یک فقره طنزنویس به زور هم که شده باید ادای فلاسفه یونان را دربیاورد و هی سعی کند به مخاطب بگوید از هر جمله بیربطی منظوری داشته و از این دست اباطیل! من طی این سالها همه جور طنزی نوشته بودم، به عبارت صحیحتر، در این وادی هر جور شلنگتختهای انداخته بودم! در این میان، یکی از سختترین شکلهای کاری همین شیوه نگارش «چسبزخم» بود. عبارتهای کوتاهی که آدم باید تمام زورش را در آنها میزد (یکی هم نبود بگوید چه کاریه!) و در یکی دو جمله حرفش را میگفت، هم به وجه طنز ماجرا میپرداخت، هم انتقاد میکرد، هم... خلاصه برای خودش زایمانی بود! ...
خلاصه این شما و این «چسب زخم»، حسنش این است که تاریخ مصرف ندارد، اما کلی مصرف دارد! این روزها اگر دست و پایتان زخم و زیلی شد، چسبزخم به کارتان میآید، باور کنید!»
http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1390/8/18/44962_641.jpg (http://bartarinha.ir/)
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
1. از یکی پرسیدن آخرین باری که سینما رفتی کی بود؟ گفت یازده سال پیش. پرسیدن آخرین باری که فوتبال دیدی کی بود؟ گفت نه سال پیش. پرسیدن آخرین بار که موسیقی گوش کردی کی بود؟ گفت بیست سال پیش تصادفی توی تاکسی اونم یه کم. گفتن ببخشید شما کارشناس مسایل جوانان نیستین؟ گفت بله هستم!
2. یه روز توی یه بوتیک وسط یه پاساژ توپ، چند تا فروشنده جوون که خیلی احساس باحالی می کردن، دیدن یکی که سرو وضعش شبیه دهاتی هاست داره میاد. گفتن بچه ها اسگلش کنیم بخندیم. طرف وارد مغازه شد و پرسید این جا چی می فروشین. بچه باحال ها گفتن الاغ. طرف پرسید ببخشید جز خودتون مورد دیگه ای واسه فروش ندارین؟
3. یه پسر بچه محجوب و سر به زیری از باباش پرسید به مردی که زیاد کتاب بخونه چی میگن؟ باباش گفت کتاب خوان. بعد پرسید به زنی که زیاد کتاب بخونه چی می گن؟ باباش گفت کتاب خوانه. پسر مودب تا آخر عمر به هیچ کتاب خانه ای نرفت!
4. یکی سر شاخه نشسته بود و داشت از ته اره اش می کرد. بهش گفتن مگه اون حکایت رو نشنیدی که ... گفت درخت مال خودمه، اره مال خودمه، سروته شاخه هم مال خودمه، به شما هم هیچ ربطی نداره. افتاد زمین دست و پاش پاره شد. اومدن بهش گفتن دیدی ... گفت هر چی پاره شده مال خودمه به شما هم هیچ ربطی نداره. ازش کلی خون ...
گفت خون خودمه به شما هم ربطی نداره. یکی گفت دوستانه یه سوال بپرسم راستشو می گی؟ گفت بپرس. گفت واقعا داری چه می کنی. جواب داد هیچی، سر مواضع و حرفام ایستادم!
منبع: خبرآنلاین