PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : به تو می اندیشم



طلیعه طلا
2nd December 2011, 03:09 PM
به تو می اندیشم



http://tasnim.pedram.ir/Portals/0/Sepehr/Elmi/Azar89/sdf-azar89-001-2.jpg

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم


به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور


به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری


به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم


به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو


به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت


شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است


در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است


یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش


آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده


در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است


یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش


رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است


آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟


اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟


حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش


آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود


اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است


آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی


منبع (http://ghazaldarpardeyedirsal.persianblog.ir/)

deepdrip
5th December 2011, 09:07 AM
همه مي پرسند:

چيست در زمزمه مبهم آب؟

چيست در همهمه دلکش برگ؟

چيست در بازي آن ابر سپيد، روي اين آبي آرام بلند

که ترا مي برد اين گونه به ژرفاي خيال؟

چيست در خلوت خاموش کبوترها؟

چيست در کوشش بي حاصل موج؟

چيست در خنده جام

که تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مي نگري؟

نه به ابر، نه به آب، نه به برگ،

نه به اين آبي آرام بلند،

نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام،

نه به اين خلوت خاموش کبوترها،

من به اين جمله نمي انديشم.

من مناجات درختان را هنگام سحر،

رقص عطر گل يخ را با باد،

نفس پاک شقايق را در سينه کوه،

صحبت چلچله ها را با صبح،

نبض پاينده هستي را در گندم زار،

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل،

همه را مي شنوم؛ مي بينم.

من به اين جمله نمي انديشم.

به تو مي انديشم.

اي سرپا همه خوبي!

تک و تنها به تو مي انديشم.

همه وقت، همه جا،

من به هر حال که باشم به تو مي انديشم.

تو بدان اين را، تنها تو بدان.

تو بيا؛

تو بمان با من، تنها تو بمان.

جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب.

من فداي تو، به جاي همه گلها تو بخند.

اينک اين من که به پاي تو در افتادم باز؛

ريسماني کن از آن موي دراز؛

تو بگير؛ تو ببند؛ تو بخواه.

پاسخ چلچله ها را تو بگو.

قصه ابر هوا را تو بخوان.

تو بمان با من، تنها تو بمان.

در دل ساغر هستي تو بجوش.

من همين يک نفس از جرعه جانم باقيست؛

آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش.

فریدون مشیری

deepdrip
5th December 2011, 09:09 AM
می اندیشم به تو

که زمین

روی انگشتان غیرتت

چرخ می خورد

آن قدر می چرخد

که می بینم

آن سو تر

سری بالای نیزه رفته است

تا من

سرم را بالا بگیرم

LUCKLY
28th December 2011, 04:08 PM
به تو می اندیشم



http://tasnim.pedram.ir/Portals/0/Sepehr/Elmi/Azar89/sdf-azar89-001-2.jpg

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم


به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور


به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری


به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم


به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو


به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت


شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است


در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است


یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش


آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده


در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است


یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش


رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است


آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟


اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟


حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش


آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود


اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است


آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی


منبع (http://ghazaldarpardeyedirsal.persianblog.ir/)






بسیار بسیار زیبا ودلنشین بود احسنت معرکه بود .....[tashvigh]راستی میخاستم بدونم شاعرش خودتونید؟

طلیعه طلا
29th December 2011, 02:03 AM
بسیار بسیار زیبا ودلنشین بود احسنت معرکه بود .....[tashvigh]راستی میخاستم بدونم شاعرش خودتونید؟

خواهش می کنم ... خوش حالم که مورد توجه قرار گرفته ... نه گلم ، منبع زدم ، این متن رو از اون سایت برداشتم ...

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد