zolfa
29th November 2011, 11:59 PM
نويسنده : قيصر امينپور
از غم خبري نبود اگر عشق نبود
دل بود ولي چه سود اگر عشق نبود؟
بيرنگتر از نقطهي موهومي بود
اين دايرهي کبود، اگر عشق نبود
از آينهها غبار خاموشي را
عکس چه کسي زدود اگر عشق نبود؟
در سينهي هر سنگ دلي در تپش است
از اين همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
بيعشق دلم جز گرهي کور چه بود؟
دل چشم نميگشود اگر عشق نبود
از دست تو در اين همه سرگرداني
تکليف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
از غم خبري نبود اگر عشق نبود
دل بود ولي چه سود اگر عشق نبود؟
بيرنگتر از نقطهي موهومي بود
اين دايرهي کبود، اگر عشق نبود
از آينهها غبار خاموشي را
عکس چه کسي زدود اگر عشق نبود؟
در سينهي هر سنگ دلي در تپش است
از اين همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
بيعشق دلم جز گرهي کور چه بود؟
دل چشم نميگشود اگر عشق نبود
از دست تو در اين همه سرگرداني
تکليف دلم چه بود اگر عشق نبود؟