غزل بارون
29th November 2011, 09:21 AM
دلم خوش بود که یارم با وفا بود / کمی از زندگیش از آن ما بودولی افسوس که فکر ما غلط بود / که زنگ تفریحش احساس ما بود
عمر من در عشق خوبان سر رسید / موی من از عشق خوبان شد سفیدصد من چون از کبوتر خانگیست / ناز کردن بر من از دیوانگیستمن چه دارم از تو پنهانش کنم ؟ / جان تقاضا کن که قربانت کنم
آشق !از این به بعد اینگونه بنویسید ! چون همیشه سرش کلاه می رود
دریا همیشه از من دلگیر استچون بزرگی دل دوستانم را به رخ او میکشم
گوشه تا گوشه صحرا بخواب و نهراسگرگ ها خاطرشان هست که “آهوی” منی
گفته اند: روز محشر با کسی که دوستش داری محشور خواهی شد!یعنی ما با هم! چقدر برای تموم شدن دنیا بی تابم
دستانت ، حلقه میزنند به دور کمرماین تنها <پــرانتـز> دوست داشتنیه زندگیه من است
وقتی برای موندنـت “فاصله ها” حَریص می شنواسه یه لحظه بودنت ” ثانیه ها ” عــزیز می شن
دلم تنگ است این شبها، یقین دارم که می دانیصدای غربت من را از احساسم تو می خوانیشدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگینبیا ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی
میگن اگه عزیزی جزئی از خاطرات خوب زندگیت شدبرای بودنش ازش تشکر کن ، متشکرم که هستی . . . !
بهترین دوست خواهی بود حتی اگر سختی راه ، چشمانت را از من دور کندو بهترینی حتی اگر طنین صدایت به گوش من نرسد
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و بٍرَهانَدَم از بند ملامتخاک ره آن یار سفرکرده بیارید ، تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
لعنت به همه قانون های دنیا ، که در آن شکستنِ دل پیگردِ قانونی نـَدارد . . . !
کاش در دهکده ی عشق فراوانی بود / توی بازار صداقت کمی ارزانی بودکاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم / مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
پروانه پر ، گنجشک پر ، کلاغ پر…دلم واسه دیدنت همیشه پر پر پر پر پر پر!
فروغ چشم پر آبم تو هستی / دلیل اینکه بیتابم تو هستیاگرچه آدمی ناچیز هستم / خدا را شکر دنیایم تو هستی
تو را به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم :تا گل من هست زندگی باید کرد . . . !
بیا تا من و تو جانانه باشیم / یکی شمع و یکی پروانه باشیمبه پای سایه های گل نشینیم / دعا بر هم کنیم تا زنده باشیم
بگویم و بدانی یا نگویم و میدانی ، فاصله دورت نمیکند ،در خوبترین جای جهان جا داری ، جایی که دست هیچکس به تو نمیرسد
دوستان من مثل گندمندیعنی یه دنیا برکت و نعمت ، نبودنشان قحطی و گرسنگیو من چه خوشبختم که زردی خوشه های گندم در اطرافم موج میزند
اگه قرار بود هرکسی بزرگترین غمش رو برداره و ببره تحویل بدهبا دیدن غمهای دیگران آهسته غمش رو در جیبش میگذاشت و به خونه بر می گشت
عمر من در عشق خوبان سر رسید / موی من از عشق خوبان شد سفیدصد من چون از کبوتر خانگیست / ناز کردن بر من از دیوانگیستمن چه دارم از تو پنهانش کنم ؟ / جان تقاضا کن که قربانت کنم
آشق !از این به بعد اینگونه بنویسید ! چون همیشه سرش کلاه می رود
دریا همیشه از من دلگیر استچون بزرگی دل دوستانم را به رخ او میکشم
گوشه تا گوشه صحرا بخواب و نهراسگرگ ها خاطرشان هست که “آهوی” منی
گفته اند: روز محشر با کسی که دوستش داری محشور خواهی شد!یعنی ما با هم! چقدر برای تموم شدن دنیا بی تابم
دستانت ، حلقه میزنند به دور کمرماین تنها <پــرانتـز> دوست داشتنیه زندگیه من است
وقتی برای موندنـت “فاصله ها” حَریص می شنواسه یه لحظه بودنت ” ثانیه ها ” عــزیز می شن
دلم تنگ است این شبها، یقین دارم که می دانیصدای غربت من را از احساسم تو می خوانیشدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگینبیا ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی
میگن اگه عزیزی جزئی از خاطرات خوب زندگیت شدبرای بودنش ازش تشکر کن ، متشکرم که هستی . . . !
بهترین دوست خواهی بود حتی اگر سختی راه ، چشمانت را از من دور کندو بهترینی حتی اگر طنین صدایت به گوش من نرسد
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و بٍرَهانَدَم از بند ملامتخاک ره آن یار سفرکرده بیارید ، تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
لعنت به همه قانون های دنیا ، که در آن شکستنِ دل پیگردِ قانونی نـَدارد . . . !
کاش در دهکده ی عشق فراوانی بود / توی بازار صداقت کمی ارزانی بودکاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم / مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
پروانه پر ، گنجشک پر ، کلاغ پر…دلم واسه دیدنت همیشه پر پر پر پر پر پر!
فروغ چشم پر آبم تو هستی / دلیل اینکه بیتابم تو هستیاگرچه آدمی ناچیز هستم / خدا را شکر دنیایم تو هستی
تو را به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم :تا گل من هست زندگی باید کرد . . . !
بیا تا من و تو جانانه باشیم / یکی شمع و یکی پروانه باشیمبه پای سایه های گل نشینیم / دعا بر هم کنیم تا زنده باشیم
بگویم و بدانی یا نگویم و میدانی ، فاصله دورت نمیکند ،در خوبترین جای جهان جا داری ، جایی که دست هیچکس به تو نمیرسد
دوستان من مثل گندمندیعنی یه دنیا برکت و نعمت ، نبودنشان قحطی و گرسنگیو من چه خوشبختم که زردی خوشه های گندم در اطرافم موج میزند
اگه قرار بود هرکسی بزرگترین غمش رو برداره و ببره تحویل بدهبا دیدن غمهای دیگران آهسته غمش رو در جیبش میگذاشت و به خونه بر می گشت