PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان فرشته های امید



طلیعه طلا
18th November 2011, 02:17 PM
خدا فرشته های امید را فرستاد


http://ons.ir/Uploads/NewsPics/%D9%81%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87.jpg




قلب‌ دختر از عشق‌ بود، پاهايش‌ از استواري‌ و دست‌هايش‌ از دعا. اما شيطان‌ از عشق‌ و استواري‌ و دعا متنفر بود.پس‌ كيسه‌ شرارتش‌ را گشود

و محكم‌ترين‌ ريسمانش‌ را به‌ در كشيد. ريسمان‌ نااميدي‌ را.


نااميدي‌ را دور زندگي‌ دختر پيچيد، دور قلب‌ و استواري‌ و دعاهايش. نااميدي‌ پيله‌اي‌ شد و دختر، كرم‌ كوچك‌ ناتواني.

خدا فرشته‌هاي‌ اميد را فرستاد، تا كلاف‌ نااميدي‌ را باز كنند، اما دختر به‌ فرشته‌ها كمك‌ نمي‌كرد. دختر پيله‌ گره‌ گره‌اش‌ را چسبيده‌ بود

و مي‌گفت: نه، باز نمي‌شود. هيچ‌ وقت‌ باز نمي‌شود.

شيطان‌ مي‌خنديد و دور كلاف‌ نااميدي‌ مي‌چرخيد. شيطان‌ بود كه‌ مي‌گفت: نه، باز نمي‌شود، هيچ‌ وقت‌ باز نمي‌شود.

خدا پروانه‌اي‌ را فرستاد، تا پيامي‌ را به‌ دختر برساند.

پروانه‌ بر شانه‌هاي‌ رنجور دختر نشست‌ و دختر به‌ ياد آورد كه‌ اين‌ پروانه‌ نيز زماني‌ كرم‌ كوچكي‌ بود گرفتار در پيله‌اي. اما اگر كرمي‌ مي‌تواند از

پيله‌اش‌ به‌ درآيد، پس‌ انسان‌ نيز مي‌تواند.

خدا گفت: نخستين‌ گره‌ را تو باز كن‌ تا فرشته‌ها گره‌هاي‌ ديگر را.

دختر نخستين‌ گره‌ را باز كرد...

و ديري‌ نگذشت‌ كه‌ ديگر نه‌ گره‌اي‌ بود و نه‌ پيله‌ و نه‌ كلافي.

هنگامي‌ كه‌ دختر از پيله‌ نااميدي‌ به‌ درآمد، شيطان‌ مدت‌ها بود كه‌ گريخته‌ بود.


آسمان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد