طلیعه طلا
18th November 2011, 08:57 AM
ابر و ابریشم و عشق
http://nashenas.blogfars.com/fotofiles/38115.jpg
هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم ((لطیف)) تو را دوست تر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق می افتم
خوب یادم هست از بهشت که آمدم ، تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم .
بس که لطیف بودم ، توی مشت دنیا جا نمی شدم .
اما زمین تیره بود . کدر بود ، سفت بود و سخت.
دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش آغشته شد .
و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر.
من سنگ شدم و سد و دیوار . دیگر نور از من نمی گذرد ،
دیگر آب از من عبور نمی کند ، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش ،
چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام ،
گریه نمی کنم تا تمام نشود ،
می ترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.
یا لطیف !
این رسم دنیاست که اشک ، سنگ ریزه شود و روح ، سنگ و صخره ؟
این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه
شود؟ وقتی تیره ایم ، وقتی سراپا کدریم به چشم می آییم
و دیده می شویم ،
اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد ، ناپدید می شود.
یا لطیف !
کاشکی دوباره ، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی
تا من می چکدیم و می وزیدم و ناپدید می شدم ،
مثل هوا که ناپدید است ،
مثل خودت که ناپیدایی ... یا لطیف !
مشتی ، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش ...
آهار نظری
http://nashenas.blogfars.com/fotofiles/38115.jpg
هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم ((لطیف)) تو را دوست تر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق می افتم
خوب یادم هست از بهشت که آمدم ، تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم .
بس که لطیف بودم ، توی مشت دنیا جا نمی شدم .
اما زمین تیره بود . کدر بود ، سفت بود و سخت.
دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش آغشته شد .
و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر.
من سنگ شدم و سد و دیوار . دیگر نور از من نمی گذرد ،
دیگر آب از من عبور نمی کند ، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش ،
چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام ،
گریه نمی کنم تا تمام نشود ،
می ترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.
یا لطیف !
این رسم دنیاست که اشک ، سنگ ریزه شود و روح ، سنگ و صخره ؟
این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه
شود؟ وقتی تیره ایم ، وقتی سراپا کدریم به چشم می آییم
و دیده می شویم ،
اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد ، ناپدید می شود.
یا لطیف !
کاشکی دوباره ، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی
تا من می چکدیم و می وزیدم و ناپدید می شدم ،
مثل هوا که ناپدید است ،
مثل خودت که ناپیدایی ... یا لطیف !
مشتی ، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش ...
آهار نظری