PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : با چراغ ، گرد شهر



طلیعه طلا
17th November 2011, 10:30 PM
با چراغ ،گرد شهر


http://barikan.org/images/EditorUpload/%D8%A7%DB%8C%D8%A7%20%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%8 6%DB%8C%D8%AF-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B3%D9%88%D8%B2.JPG



از دیو و درد ملول بود و با چراغ گرد شهری می گشت.در جست و جوی انسان بود.گفتند:نگرد که ما گشته ایم و آنچه می جویی یافت نمی شود.

گفت :می گردم زیرا گشتن از یافتن زیباتر است و گفت:قحطی است نه قحطی آب و نان که قحطی انسان.

بر آشفتند و به کینه بر خاستند و هزار تیر ملامت روانه اش کردند که ما را مگر نمی بیینی که منکر انسانی.چشم باز کن تا انکارت از میانه بر خیزد.

خنده زنان گفت:پیشتر که چشم هایم بسته بود هیاهو می شنیدم.گمانم این بود که صدای انسان است چشم که باز کردم اما همه چیز دیدم جز انسان!!

خنجر کشیدند و کمر به قتلش بستند و گفتند:حال که ما نه انسانیم تو بگو که این انسان کیست که ما نمیشناسیمش.

گفت:آنکه دریا دریا می نوشد و هنوز تشنه است.آنکه کوه را بر دوشش می گذارد و خم به ابرو نمی آورد.آنکه نه او از غم که غم از او می گریزد.آنکه در رزمگاه

دنیا جز با خود نمی جنگد و از هر طرف که می رود جز او را نمی بیند .آنکه با قلبی شرحه شرحه تا بهشت می رقصد.آنکه خونش عشق است و قولش عشق.

آنکه سرمایه اش حیرت است و ثروتش بی نیازی.آنکه سرش را می دهد آزادگی اش را اما نه.آنکه در زمین نمی گنجد.در آسمان نیز.آن که خدا را.........

او هنوز می گفت که چراغش را شکستند و با هزار دشنه پهلویش را دریدند..

فردا اما باز کسی خواهد آمد کس یکه از دیو و درد ملول است و انسانش آرزوست.



عرفان نظر آهاری

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد