طلیعه طلا
10th November 2011, 08:25 AM
حافظ...
http://taksetareamol.com/images/img/%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8%DB%8C%D9%87%20%D8%B4%DB%8 C%D8%B1%D8%A7%D8%B2.jpg
خواجه شمسالدين محمدبن محمد حافظ شيرازى يکى از بزرگترين شاعران نغزگوى ايران و از گويندگان بزرگ جهان است و در شعرهاى خود 'حافظ'
تخلص نموده است. در غالب مأخذها نام پدرش را بهاءالدين نوشتهاند و ممکن است بهاءالدين علىالرسم لقب او بوده باشد. محمد گلندام نخستين
جامع ديوان حافظ و دوست و همدرس او نام و عنوانهاى او را چنين آورده است: 'مولاناالاعظم ، المرحوم الشهيد ، مفخرالعلماء ، استاد نحارير الادبا ،
شمسالملهٔ والدين ، محمدالحافظ الشيرازي
تذکرهنويسان نوشتهاند که نياکان او از کوهپايهٔ اصفهان بودهاند و نياى او در روزگار حکومت اتابکان سلغرى از آنجا به شيراز آمد و در همان شهر متوطن
شد و نيز چنين نوشتهاند که پدرش 'بهاءالدين محمد' بازرگانى مىکرد و مادرش از اهل کازرون و خانهٔ ايشان در دروازهٔ کازرون شيراز واقع بود.
ولادت و مرگ
ولادت حافظ در اولهاى قرن هشتم هجرى و در حدود سال ۷۲۷ در شيراز اتفاق افتاد. وفات حافظ بهسال ۷۹۲ هـ اتفاق افتاد. او داراى زن و فرزندان بود.
شرح زندگانی
بعد از مرگ بهاءالدين پسران او پراکنده شدند ولى شمسالدين محمد که خردسال بود با مادر در شيراز بماند و روزگار آن دو به تهيدستى مىگذشت،
بههمين سبب حافظ همين که به مرحلهٔ تميز رسيد در نانوائى محله به خميرگيرى مشغول شد تا آنکه عاشق به تحصيل کمالات او را به مکتبخانه کشانيد
و به تفصيلى که در تذکرهٔ ميخانه آمده است وى چندگاهى ايام را بين کسب معاش و آموختن سواد مىگذرانيد. بعد از آن زندگانى حافظ تغيير کرد و او در
جرگهٔ طالبان علم درآمد و مجلسهاى درس عالمان و اديبان زمان را در شيراز درک کرد و به تتبع و تفحص در کتابهاى مهم دينى و ادبى از قبيل کشّاف
زمخشرى و مطالعالانظار قاضى بيضاوى و مفتاحالعلوم سکاکى و امثال آنها پرداخت و محمد گلندام معاصر و جامع ديوانش او را چندينبار در مجلس
درس قوامالدين ابوالبقاء عبدالله بن محمودبن حسن اصفهانى شيرازى (م ۷۷۲ هـ) مشهور به 'ابنالفقيه نجم' عالم و فقيه بزرگ عهد خود ديده و
غزلهاى او را در همان محفل علم و ادب شنيده است. چنانکه از سخن محمد گلندام برمىآيد حافظ در دو رشته از دانشهاى زمان خود يعنى علوم
شرعى و علوم ادبى کار مىکرد و چون استاد او قوامالدين خود عالم به قراآت سبع بود طبعاً حافظ نيز در خدمت او به حفظ قرآن با توجه به قرائتهاى
چهاردهگانه (از شواذ و غير آن) ممارست مىکرد و خود در شعرهاى خويش چندين بار بدين اشتغال مداوم به کلامالله اشاره نموده است و به تصريح
تذکرهنويسان اتخاذ تخلص 'حافظ' نيز از همين اشتغال نشأت کرده است.
شيراز در دورهاى که حافظ تربيت مىشد اگرچه وضع سياسى آرام و ثابتى نداشت ليکن مرکزى بزرگ از مرکزهاى علمى و ادبى ايران و جهان
اسلامى محسوب مىگرديد و اين نعمت از تدبير اتابکان سلغرى فارس براى شهر سعدى و حافظ فراهم آمده بود. حافظ در چنين محيطى که هنوز
مجمع عالمان و اديبان و عارفان و شاعران بزرگ بود تربيت علمى و ادبى مىيافت و با ذکاوت ذاتى و استعداد فطرى و تيزبينى شگفتانگيزى که
داشت ميراثخوار نهضت علمى و فکرى خاصى مىشد که پيش از او در فارس فراهم آمد و اندکى بعد از او به فترت گرائيد.
حافظ از ميان اميران عهد خود چند تن را در شعرش ستوده و يا به معاشرت و درک صحبت آنها اشاره کرده است مانند ابواسحق اينجو
(مقتول بهسال ۷۵۸ هـ) و شاه شجاع (م ۷۸۶ هـ) و شاه منصور (م ۷۹۵ هـ) و در همان حال با پادشاهان ايلکانى (جلايريان) که در بغداد حکومت
داشتند نيز مرتبط بود و از آن ميان سلطان احمدبن شيخ اويس (۷۸۴-۸۱۳ هـ) را مدح کرد. از ميان رجال شيراز از حاجى قوامالدين حسن
تمغاجى (م ۷۵۴ هـ) در شعرهاى خود ياد کرده و يکجا هم از سلطان غياثالدين بن سلطان سکندر فرمانرواى بنگال که در سال ۷۶۸ بر تخت
سلطنت بنگال جلوس کرده بود ياد نموده است.
هنگامى که شهرت شاعرنوازى سلطان محمود دکنى (۷۸۰-۷۹۹ هـ) و وزيرش مير فيضالله انجو به فارس رسيد حافظ راغب ديدار دکن گشت و چون
پادشاه بهمنى هند و وزير او را مشتاق سفر خود به دکن يافت از شيراز به 'هرموز' رفت و در کشتى محمود شاهى که از دکن آمده بود نشست اما
پيش از روانه شدن کشتى باد مخالف وزيدن گرفت و شاعر کشتى را - ظاهراً به قصد وداع با بعضى از دوستان در ساحل هرموز، اما در واقع از بيم
مخاطرات سفر دريا - ترک گفت و اين غزل را به مير فيضالله انجو فرستاد و خود به شيراز رفت:
يکبار نيز حافظ از شيراز به يزد که در دست شعبهاى از شاهزادگان آلمظفر بود رفت ولى خيلى زود از اقامت در 'زندان سکندر' خسته شد و در
غزلى بازگشت خود را به فارس بدينگونه آرزو کرد:
دربارهٔ عشق او به دخترى 'شاخنبات' نام افسانههائى رايج است و بنابر همان داستانها حافظ آن دختر را به عقد مزاوجت درآورد. چندبار در شعرهاى
حافظ به اشارتى که به مرگ فرزند خود دارد باز مىخوريم و از آنجمله است اين دو بيت:
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سرنهادش لوح سنگین
http://taksetareamol.com/images/img/%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8%DB%8C%D9%87%20%D8%B4%DB%8 C%D8%B1%D8%A7%D8%B2.jpg
خواجه شمسالدين محمدبن محمد حافظ شيرازى يکى از بزرگترين شاعران نغزگوى ايران و از گويندگان بزرگ جهان است و در شعرهاى خود 'حافظ'
تخلص نموده است. در غالب مأخذها نام پدرش را بهاءالدين نوشتهاند و ممکن است بهاءالدين علىالرسم لقب او بوده باشد. محمد گلندام نخستين
جامع ديوان حافظ و دوست و همدرس او نام و عنوانهاى او را چنين آورده است: 'مولاناالاعظم ، المرحوم الشهيد ، مفخرالعلماء ، استاد نحارير الادبا ،
شمسالملهٔ والدين ، محمدالحافظ الشيرازي
تذکرهنويسان نوشتهاند که نياکان او از کوهپايهٔ اصفهان بودهاند و نياى او در روزگار حکومت اتابکان سلغرى از آنجا به شيراز آمد و در همان شهر متوطن
شد و نيز چنين نوشتهاند که پدرش 'بهاءالدين محمد' بازرگانى مىکرد و مادرش از اهل کازرون و خانهٔ ايشان در دروازهٔ کازرون شيراز واقع بود.
ولادت و مرگ
ولادت حافظ در اولهاى قرن هشتم هجرى و در حدود سال ۷۲۷ در شيراز اتفاق افتاد. وفات حافظ بهسال ۷۹۲ هـ اتفاق افتاد. او داراى زن و فرزندان بود.
شرح زندگانی
بعد از مرگ بهاءالدين پسران او پراکنده شدند ولى شمسالدين محمد که خردسال بود با مادر در شيراز بماند و روزگار آن دو به تهيدستى مىگذشت،
بههمين سبب حافظ همين که به مرحلهٔ تميز رسيد در نانوائى محله به خميرگيرى مشغول شد تا آنکه عاشق به تحصيل کمالات او را به مکتبخانه کشانيد
و به تفصيلى که در تذکرهٔ ميخانه آمده است وى چندگاهى ايام را بين کسب معاش و آموختن سواد مىگذرانيد. بعد از آن زندگانى حافظ تغيير کرد و او در
جرگهٔ طالبان علم درآمد و مجلسهاى درس عالمان و اديبان زمان را در شيراز درک کرد و به تتبع و تفحص در کتابهاى مهم دينى و ادبى از قبيل کشّاف
زمخشرى و مطالعالانظار قاضى بيضاوى و مفتاحالعلوم سکاکى و امثال آنها پرداخت و محمد گلندام معاصر و جامع ديوانش او را چندينبار در مجلس
درس قوامالدين ابوالبقاء عبدالله بن محمودبن حسن اصفهانى شيرازى (م ۷۷۲ هـ) مشهور به 'ابنالفقيه نجم' عالم و فقيه بزرگ عهد خود ديده و
غزلهاى او را در همان محفل علم و ادب شنيده است. چنانکه از سخن محمد گلندام برمىآيد حافظ در دو رشته از دانشهاى زمان خود يعنى علوم
شرعى و علوم ادبى کار مىکرد و چون استاد او قوامالدين خود عالم به قراآت سبع بود طبعاً حافظ نيز در خدمت او به حفظ قرآن با توجه به قرائتهاى
چهاردهگانه (از شواذ و غير آن) ممارست مىکرد و خود در شعرهاى خويش چندين بار بدين اشتغال مداوم به کلامالله اشاره نموده است و به تصريح
تذکرهنويسان اتخاذ تخلص 'حافظ' نيز از همين اشتغال نشأت کرده است.
شيراز در دورهاى که حافظ تربيت مىشد اگرچه وضع سياسى آرام و ثابتى نداشت ليکن مرکزى بزرگ از مرکزهاى علمى و ادبى ايران و جهان
اسلامى محسوب مىگرديد و اين نعمت از تدبير اتابکان سلغرى فارس براى شهر سعدى و حافظ فراهم آمده بود. حافظ در چنين محيطى که هنوز
مجمع عالمان و اديبان و عارفان و شاعران بزرگ بود تربيت علمى و ادبى مىيافت و با ذکاوت ذاتى و استعداد فطرى و تيزبينى شگفتانگيزى که
داشت ميراثخوار نهضت علمى و فکرى خاصى مىشد که پيش از او در فارس فراهم آمد و اندکى بعد از او به فترت گرائيد.
حافظ از ميان اميران عهد خود چند تن را در شعرش ستوده و يا به معاشرت و درک صحبت آنها اشاره کرده است مانند ابواسحق اينجو
(مقتول بهسال ۷۵۸ هـ) و شاه شجاع (م ۷۸۶ هـ) و شاه منصور (م ۷۹۵ هـ) و در همان حال با پادشاهان ايلکانى (جلايريان) که در بغداد حکومت
داشتند نيز مرتبط بود و از آن ميان سلطان احمدبن شيخ اويس (۷۸۴-۸۱۳ هـ) را مدح کرد. از ميان رجال شيراز از حاجى قوامالدين حسن
تمغاجى (م ۷۵۴ هـ) در شعرهاى خود ياد کرده و يکجا هم از سلطان غياثالدين بن سلطان سکندر فرمانرواى بنگال که در سال ۷۶۸ بر تخت
سلطنت بنگال جلوس کرده بود ياد نموده است.
هنگامى که شهرت شاعرنوازى سلطان محمود دکنى (۷۸۰-۷۹۹ هـ) و وزيرش مير فيضالله انجو به فارس رسيد حافظ راغب ديدار دکن گشت و چون
پادشاه بهمنى هند و وزير او را مشتاق سفر خود به دکن يافت از شيراز به 'هرموز' رفت و در کشتى محمود شاهى که از دکن آمده بود نشست اما
پيش از روانه شدن کشتى باد مخالف وزيدن گرفت و شاعر کشتى را - ظاهراً به قصد وداع با بعضى از دوستان در ساحل هرموز، اما در واقع از بيم
مخاطرات سفر دريا - ترک گفت و اين غزل را به مير فيضالله انجو فرستاد و خود به شيراز رفت:
يکبار نيز حافظ از شيراز به يزد که در دست شعبهاى از شاهزادگان آلمظفر بود رفت ولى خيلى زود از اقامت در 'زندان سکندر' خسته شد و در
غزلى بازگشت خود را به فارس بدينگونه آرزو کرد:
دربارهٔ عشق او به دخترى 'شاخنبات' نام افسانههائى رايج است و بنابر همان داستانها حافظ آن دختر را به عقد مزاوجت درآورد. چندبار در شعرهاى
حافظ به اشارتى که به مرگ فرزند خود دارد باز مىخوريم و از آنجمله است اين دو بيت:
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سرنهادش لوح سنگین