PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر غم انگیز



haniye.R
16th October 2011, 06:09 PM
شعر غم انگیز

دو چشم خسته اش از اشک تر بود، ز روی دفترم چون دیده برداشت

غمی توی نگاهش رنگ می باخت ،حدیثی تلخ در آن یک نظر داشت

مرا حیران از این نازک دلی کرد مگر این نغمه ها در او اثر داشت؟؟؟

چرا دل را به خاکستر نشانید اگر از سوز پنهانش خبر داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نخستین بار خود آمد بسویم که شوقی در دل و شوری به سر داشت
سپردم دل به دست او چو دیدم که غیر از دلبری چندین هنر داشت
دل زیبا پرست من ز معشوق تمنای نگاهی مختصر داشت
نگاهش آسمانی بود و افسوس که در سینه دلی بیدادگر داشت
پر پروانه ای را سوخت این شمع که جانان را ز جان محبوب تر داشت
مرا گوید مخوان شعر غم انگیز که حسرت عقده گردد در گلویم
خدا را با که گویم این ستمگر غمم را هم نمی خواهد بگویم..


فریدون مشیری

312
16th October 2011, 11:33 PM
مرا ببوس، مرا ببوس
برای آخرين بار، تو را خدا نگهدار که مي روم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت
در ميان توفان هم پيمان با قايقران ها
گذشته از جان بايد بگذشت از توفان ها
به نيمه شب ها دارم با يارم پيمان ها
که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها
شب سيه سفر کنم، ز تيره ره گذر کنم
نگرتو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من ميفکن
دختر زيبا امشب بر تو مهمانم، در پيش تو مي مانم، تا سر بگذاری بر سر من
دختر زيبا از برق نگاه تو، اشگ بي گناه تو، روشن گردد يک
امشب من
ستاره مرد سپيده دم، به رسم يک اشاره، نهاده ديده برهم،
ميان پرنيان غنوده بود.
در آخرين نگاهش نگاه بي گناهش، سرود واپسين سروده بود.
بين که من از اين پس دل در راه ديگر دارم.
به راه ديگر شوری ديگر در سر دارم
به صبح روشن بايد از آن دل بردارم، که عهد خونين با صبحی
روشن تر دارم... ها
مراببوس
اين بوسه وداع

بوی خون می دهد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد