توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اگه به خوندن کتاب علاقه داری، بیا تو ...
طلیعه طلا
8th October 2011, 06:49 AM
سلام بر دوستان گرامی
تو این مدت کوتاهی که تو انجمن هستم و مطالب عزیزان رو می خوندم ، احساس کردم ،جای این قسمت تو انجمن خالیه که با کمک شما خوبان امیدوارم به سر انجام خوبی برسه .
هدف: معرفی انواع کتاب های موجود در حیطه های مختلف
نوع فعالیت : گذاشتن خلاصه یا جملات قشنگ از کتاب هایی که تا حالا مورد مطالعه قرار گرفته .
( لزوما بنا نیست گزینش عاطفی توش دخیل باشه.هر کدوم به یادتون اومد یا دم دستون بود رو ثبت کنید.) ...
فکر و ذهنتان پرفروغ و تابنده
طلیعه طلا
8th October 2011, 06:51 AM
زندگی ریاکارانه
بهمنظور رسیدگی به حقیقت خشم خود، شما میباید هیچ نوع قضاوتی روی آن نداشته باشید.
زیرا به محض اینکه متضاد آنرا در ذهن متصور میشوید، در واقع، آنرا محکوم میکنید و درنتیجه، قادر نیستید آنرا همانگونه که «هست»، ببینید.
هنگامی که میگویید شخصی را دوست ندارید یا از او متنفر هستید، این خود، یک حقیقت است. اگرچه به نظر وحشتناک میرسد.
اگر به آن نگاه کنید و بهطور کامل، به ژرفای آن فرو روید، این احساس، متوقف میشود. اما شما میگویید: «من نباید متنفر باشم، من باید در قلب خود، عشق را جای دهم.»
درنتیجه، شما در یک دنیای ریاکارانه با استانداردهای مضاعف، زندگی میکنید. زندگی با تمامیت و ژرفا در زمان حال یعنی زندگی کردن با «آنچه که هست»،
یعنی زندگی با واقعیت، بدون هیچگونه ملامت و توجیه. در آنصورت، کاملاً درمییابید که این مسئله در شما پایان یافته است، وقتی به وضوح و روشنی «ببینید»،
مسئله حل شده است...
برگرفته از كتاب:
رهايي از دانستگي؛
مورتي، كريشنا؛
طلیعه طلا
8th October 2011, 06:53 AM
خدای عشق
اگرچه خدایان همه سعادتمند و جاویداناند، اما اگر صدای من به اعلان این حقیقت بزرگ رسا باشد، میگویم که خدای عشق، سزاوارتر و زیباتر از دیگر خدایان است.
چه همیشه نورسیده و نازکطبع است و بدین سبب از هر چیز کهنه و سالخورده گریزان میباشد و بر خدای عشق دست نمیتوان یافت
و عشق را با پیری دشمنی است و پیری را پیش عشق جایی نیست، اما جوانی و عشق پیوسته با هم زیست میکنند
و به مصداق مثل معروف که گفتهاند: «هر موجودی جنس خود را همچون کاه و کهرباست» آشکار میشود که از یک جنساند...
برگرفته از كتاب:
ضيافت
افلاطون؛
طلیعه طلا
8th October 2011, 06:56 AM
هنگام درخواست از کسی، مصالح او را هم در نظر بگیرید
کافی نیست که فقط درخواست خود را با کسی مطرح کنید و انتظار داشته باشید که خواستهی شما را برآورده نماید.
حساب کنید که چگونه میتوانید ابتدا خدمت یا کمکی به او بکنید. اگر فکری در زمینهی کسب و کار دارید و به آن منظور به پول احتیاج دارید،
راهش این است که کسی را پیدا کنید که هم بتواند کمک کند و هم خودش منتفع شود. برای او روشن سازید که این فکر تا چه حد میتواند
به سود او و شما باشد. مصالح و منافع طرف مقابل ممکن است جنبهی مادی نداشته باشد. ممکن است فقط نوعی احساس، یا درک یا رؤیا باشد،
که اغلب همین مقدار کافی است...
برگرفته از كتاب:
به سوي كاميابي (نيروي بيكران)؛
آنتونی رابینز
طلیعه طلا
8th October 2011, 06:59 AM
قربانیِ ترس از ناشناختهها
«باید ترسهایتان را کنار بگذارید و به خودتان و رؤیایتان اعتماد داشته باشید.»
ترس احساس نیرومندی است. احساس ترس در برابر خطر از ما محافظت میکند، ولی همین احساس ممکن است به ما اجازه ندهد که کارهای تازه و جالبی
انجام بدهیم. اکثر ما وقتی ندانیم که چه اتفاقی قرار است بیفتد، دلشوره پیدا میکنیم، ولی بعضی اوقات برای اینکه از درجازدن در زندگی بپرهیزیم،
با اینکه نمیدانیم چه اتفاقی قرار است بیفتد، باید با اطمینان قدم برداریم.
آیا تا به حال هوس کردهاید که کار تازهای را شروع کنید، مجسمهساز شوید یا اینکه دور دنیا سفر کنید؟ برای اینکه هر یک از این آرزوها به واقعیت تبدیل شوند،
باید ترسهایتان را کنار بگذارید و به خودتان و رؤیایتان اعتماد داشته باشید. شاید موفق شوید، شاید هم شکست بخورید، ولی حداقل سعی کردهاید که رؤیایتان
را به حقیقت تبدیل کنید.
ما همیشه در زندگیمان مثل رودخانه با تنهی درختهایی روبرو میشویم که بهراحتی از سر جایشان حرکت نمیکنند. مسئله این نیست که آیا با این تخته پارهها
مواجه میشویم یا خیر. مهم این است که بتوانیم موانع را از سر راهمان برداریم تا زندگیمان مجدداً جریان پیدا کند. برای شروع این کار، یک روش عالی این است
که بفهمیم کدام رفتارهای ما باعث میشوند که در زندگی درجا بزنیم...
برگرفته از کتاب:
راههای نو از استادان بزرگ برای زندگی بهتر(جلد 2)؛
دیوید ریکلان
طلیعه طلا
8th October 2011, 07:02 AM
اولین درس دوران کودکی من
«درد را دوست ندارم، هرگز هم آن را دوست نخواهم داشت، ولی باید اذعان کنم که آموزگار خوبی است.»
... برای دانستن باید بهایش را پرداخت، این اولین درس دوران کودکیام بود. به این ترتیب بود که خواندنِ ساعت را روی صفحهی ساعتهای دیواری یاد گرفتم.
سه ساله بودم یا سه سالونیمه، یک ماه تمام، مادرم هر روز دو ساعت پشت سر هم ناپدید میشد. هرگز ندانستم کجا میرفت،
پدرم دراینباره هرگز جوابی به من نداد. در آن روزها قیافهی عجیبی داشت، میترسیدم، از هیچ چیز سر درنمیآوردم، و اگر مادرم برنمیگشت،
پدرم ساعت دیواری را نشانم میداد و میگفت: نگاه کن، وقتی عقربهی کوچک اینجا برسد و عقربهی بزرگ اینجا، فلان ساعت خواهد بود و مامان خندان مثل همیشه برمیگردد.
به این ترتیب بود که خواندن ساعت را یاد گرفتم و به همین ترتیب بود که بقیهی چیزها را آموختم. با کمبود و با حضور درد در وجودم. درد را دوست ندارم،
هرگز هم آن را دوست نخواهم داشت، ولی باید اذعان کنم که آموزگار خوبی است...
برگرفته از كتاب:
ديوانهبازي
كريستين،بوبن
طلیعه طلا
8th October 2011, 02:22 PM
هشدار برای شکست
خطرناکترین چیز در مورد شکست، ظرافت آن است. در کوتاهمدت، اشتباهات کوچک، به نظر نمیآیند و هیچ اختلافی را ایجاد نمیکنند.
اصلاً معلوم نمیشود که ما داریم شکست میخوریم. درواقع، بعضی وقتها این اشتباهات تَلاَنبار شده در زمان کامیابی، در زندهگی ما اتفاق میافتند.
از آنجا که هیچ مشکلی برای ما پیش نمیآید و از آنجا که هیچ پیآمدِ آنی توجه ما را به خودش معطوف نمیکند؛ ما به راحتی یک روزمان را سپری میکنیم
و به روز بعد میرویم، خطاهایمان را تکرار میکنیم، افکار پلید را از سر بیرون نمیکنیم، به آواهای نادرست گوش میدهیم و بد انتخاب میکنیم و با خود میگوییم:
چون دیروز آسمان آفتابی نبود، پس کارهای نادرست دیروز، احتمالاً اشکالی ندارد...
اما باید سواد ما بیش از این باشد! اگر در پایان آن روزی که نخستین اشتباه خود را مرتکب میشویم، «آسمان بر زمین میآمد»، دیگر هیچگاه آن اشتباه را تکرار نمیکردیم.
درست مثل بچهای که علیرغم هشدارهای والدیناش دست خود را داخل یک اجاق داغ فرو میکند، ما همه دارای تجربه یا تجربههای آنی بودهایم که همراه با قضاوتهای
اشتباهمان بوده است.
متاسفانه، شکست هیچگاه فریاد نمیکشد و هشدارهایش را همانند والدین داد نمیزند.
برگرفته از كتاب:
پنج قطعه اصلي از پازل زندگي
جیم رآن
طلیعه طلا
8th October 2011, 02:30 PM
در انتظار خرگوش
در قلمروِ پادشاهيِ سونگ، روزي روستاييمردي به هنگام كار در كشتزار خرگوشي را ديد كه هراسان از صداي پاي او به شتابِ تيري از پس بوتهيي برجست،
به درختي كشن برخورد گردنش بشكست و بر جاي سرد شد.
روستايي، بيزحمت و رنجي روزيِ نامنتظر را برداشت و با خود به خانه برد.
از آن روز باز، روستاييِ نادان هر بامداد به كشتزار رفته زير درخت بر زمين مينشست و زانو در بغل ميگرفت و انتظار ميكشيد. – انتظار خرگوشي ديگر
كه از جايي بر جسته با درخت اثابت كند و گردنش بشكند.
خرگوش ديگري به چنگ روستايي نيامد. اما او خود ديري اسباب خندهي مردم شد كه در قلمروِ پادشاهيِ سونگ ميزيستند...
برگرفته از كتاب:
مجموعهي آثار، دفتر سوم: ترجمهي قصه و داستانهاي كوتاه
احمد شاملو
طلیعه طلا
8th October 2011, 02:32 PM
تو به زندگیات معنا میدهی
«تو هستی که با نوع احساس خودت به هر چیزی معنا میدهی.»
تو به هر چیزی در زندگی معنا میدهی. هیچ وضعیتی با برچسب خوب یا بد نمیآید. همه چیزخنثی است. رنگینکمان یا رعد و برق نه خوب است و نه بد.
آنها صرفاً رنگینکمان و رعد و برق هستند. تو هستی که با چگونگی حال و هوای خودت در مورد رنگینکمان به آن مفهوم میدهی. تو هستی که با نوع احساس
خودت به هر چیزی معنا میدهی. هر شغلی نه خوب است و نه بد. صرفاً شغل است. اما چگونگی احساس تو در مورد شغل، مشخص میکند که این شغل برای تو
خوب است یا نه.
هر رابطهای نه خوب است و نه بد. صرفاً یک رابطه است. اما چگونگی احساس تو در مورد ارتباط است که ثابت میکند آیا این ارتباط برای تو خوب است یا بد...
برگرفته از كتاب:
قدرت
راندا برن
طلیعه طلا
8th October 2011, 02:35 PM
مهر ناب
عطا کردنِ مهر ناب همواره توأم با شعف است. اگر پس از بخشیدن، به این سبب که تقدیر یا تملق ندیدهاید یا نامتان در جراید نیامده، دلریش شدید،
آنگاه بدانید که نخوت موجب بخششتان شده و نه مهر و اینکه تنها به این جهت میبخشیدید که چیزی دریافت کنید. بهواقع نمیبخشیدید، بلکه حرص میورزیدید.
خویشتن را وقف سعادت دیگران نموده و در هرچه میکنید، خود را فراموش نمایید؛ این سرّ سعادت ماندگار است.
همواره مراقب باشید که از خودپرستی حذر کنید و آموزههایی از خودگذشتگی درونی را صمیمانه فرا بگیرید. آنگاه بر بلندترین بلنداهای سعادت صعود خواهید نمود و
در آفتاب بیابر شعف عالمگیر و ملبس به جامهی تابان جاودانگی باقی خواهید ماند.
برگرفته از كتاب:
مسير رفاه
جیمز آلن
طلیعه طلا
8th October 2011, 02:41 PM
نقاشِ آب
او روی آب نقاشی میکرد. این اختراع او بود. یعنی مثل نقاشهای گذشته نمیگذاشت آبِ رنگین روی کاغذ بریزد. او برای آویزان کردن، نقاشی نمیکشید.
اصلاً تابلویی نقاشی نمیکرد. آن چیزی را که تا زمان اختراعش به عنوان تصویر شناخته شده بود، نقاشی نمیکرد.
او روی آب نقاشی میکرد. روی همه نوع آب. روی حوضچههای بارانی، روی دریا، روی دیگِ لبالب از آب، روی سطحِ آبی که از گلدان بیرون ریخته و دوروبرش جمع شده بود،
روی آب دریاچه، روی آبِ حمام. روی آب صاف نقاشی میکرد. روی آبِ روشن، روی آب گلآلودِ پُر از رسوبات و خزه. سایهها و بازتاب نور خورشید. حتی، اگر دم دست بود،
روی آب رنگی. هرگز (آنچه که بیگانگان میتوانستند حدس بزنند) روی نوع دیگری از مایعات نقاشی نمیکرد. حتماً میبایست آب بوده باشد.
گاهی آنچه دم دستِ او بود، ارضایش نمیکرد و به سفرهای طولانی میرفت، تا آبِ درست و حسابی پیدا کند. گاهی هم به آنچه قابل دستیابی بود، رضا میداد.
ممکن بود یک صفحهی لکهدار میز تحریر که آب دورش را گرفته بود، سِحرش کند. ممکن بود به آن دریاچهی کوهستانی وسطِ سراشیبیهای تاریک از جنگل نیاز پیدا کند.
گاهی برای نقاشی کردن به زانو زدن در شنِ ساحل یا دراز کشیدن روی یک پلِ کوچک قانع بود. گاهی ساعتها قایق میراند تا نور و محل مناسب بیابد.
مدتها از یک کلک، که در وسطش یک چهارگوش بریده شده بود، استفاده میکرد. در نقاشی، شیوههای متفاوتی به کار میبرد. اغلب چند نوع عصا داشت.
در کنارش به تخته، تکههای صمغ، برس، شانه، مگسکُش و نیز قلم احتیاج داشت. برخی اوقات هم نیارمندِ پرگار و خط کش بود. او را میدیدند که ساعتها روی
امواجی که به طرف ساحل میآمد یا روی سطح دریا که به خاطر طوفان خشماگین بود، خطهای تمیزِ راست و قوسهای پرپیچ و خم میکشد.
با انگشت و دستهای گشوده نقاشی میکرد. با پاها یا حتی با تمام تنش.
به ندرت با رنگ نقاشی میکرد. رنگ را در آبِ جاری میچکاند یا آن را با قلم یا با عصا روی آب میکشید. دیگ دیگ رنگ در آب میریخت.
یک بار از قلمِ خودنویس استفاده کرد.
تابلوهایش، همانطور که گفته شد، تابلو نبودند. بازیهایی بودند از پیچ و خم، امواج، بازتاب، سایههایی از ردپاها و ردپاهایی از ردپاها.
یکبار که کوشید نقاشی روی آب را با سایهی پلاستیک تکمیل کند، شاهد بازگشت به وضعِ پیشین شد. پس از اینکه از سایههای ساده به سمت
سایههای ممزوج و رنگی رفت، مچِ خودش را در حال شروع کردن به عکاسی سایهی پلاستیک در یکی از وضعیتهای تغییر یافتهاش، گرفت.
این همان بازگشت به وضع پیشین بود. محفوظ نگهداشتن، محکم گرفتن، برای دیگران به یادگار گذاشتن، نمایش دادن. این همان بازگشت به
وضعِ پیشین بود. این همان بیهودگی بود.
پس از آن برای مدتی کاری نکرد. احتمالاً میخواست با پرهیز، خودش را مجازات کند. شاید هم چیزی از درون این بازگشت به وضعِ پیشین،
در درون او تلاش میکرد به قدرتِ تخیلِ نابتری دست پیدا کند. اما در این صورت این پیشرفت به چشم نمیآمد. بلکه پس از این وقفهی سرشار از
بیتفاوتی ظاهری یا حقیقی، دوباره شروع کرد به نقاشی روی آب. شاید تنها یک بینندهی بسیار دقیق (که وجود نداشت) این تغییر جزئی را در او میدید.
یک تعللِ ساده در میانهی حرکت؛ توقفی در چیزی تقریباً آغاز نشده...
برگرفته از كتاب:
داستانكها
هلموت هایسن بوتل
طلیعه طلا
10th October 2011, 06:47 AM
دو حکایت جالب از عبید زاکانی
شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟
گفت: دلالان را.
گفتند: چرا؟
گفت: از بهر آنکه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم،
ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.
*********************
شخصی تیری به مرغی انداخت، خطا کرد.
رفیقش گفت: (( احسنت)) .
تیرانداز برآشفت که مرا ریشخند می کنی؟
گفت: (( می گویم احسنت،اما به مرغ)).
برگرفته از: رساله ی دلگشای عبید زاکانی
*FATIMA*
11th October 2011, 11:58 PM
یک روز زیبا ، جوان کتابها را به انگلیسی باز گرداند .
مرد ، متوقعانه پرسید : "خوب ، چیزهای زیادی آموختی ؟" نیازمند هم صحبتی بود تا بتواند هراس از جنگ را فراموش کند
.
- "آموختم که جهان روحی دارد ، و کسی که این روح را درک کند ، زبان همه موجودات رو میفهمد .
آموختم که کیمیاگران بسیاری افسانه شخصی خود را زیسته اند و سرانجام روح جهان ، حجر کریمه ، و اکسیر جوانی را کشف کرده اند .
اما فراتر از هر چیز ، آموختم که این چیزها آن قدر ساده اند که میتوانند روی یک زمرد نوشته شوند . "
برگرفته از کتاب کیمیاگر نوشته پابلو کوئلیو
طلیعه طلا
13th October 2011, 09:23 PM
ندیده زحمتِ رفتار، ره نیاموزی
خطا نکرده، صواب و خطا چه دانی چیست
دلی که سخت زِ هر غم تپید، شاد نماند
کسی که زود دلآزرده گشت دیر نزیست
ز عهد کودکی، آمادهی بزرگی شو
حجاب ضعف چو از هم گسست، عزم قویست
برگرفته از كتاب:
ديوان پروين اعتصامي
طلیعه طلا
13th October 2011, 09:25 PM
کودکان همه چیز را میبینند
کودکان بدون هیچ تیرگی و زنگاری، در مورد همه چیز درخشانتر، صریحتر و روشنتر هستند. اما هر قدر بزرگتر میشوند، از همه جا تیرگی
میاندوزند. ما منتظر میشویم تا کودکان به سن هجده یا بیستویک سالگی برسند، سپس، به آنان حق رأی میدهیم. زیرا تا آن زمان،
همهکس درخشندگی خود را از دست میدهد. همه احمق و کودن میشوند. آنگاه تو را یک بزرگسال مینامند. تو عملاً پس میروی،
کاملاً عقبگرد میکنی، اما مردم میگویند: «اکنون تو بزرگ شدهای، به سن بلوغ رسیدهای!» البته که سیاستمداران باید از دادن حق رأی
به کودکان بترسند. زیرا کودکان همه چیز را میبینند و به ماهیت همهچیز پی میبرند. حق رأی تنها زمانی به تو داده میشود که همهی
قابلیت دیدن را از دست داده و کاملاً کور شده باشی.
برگرفته از کتاب:
پرواز در تنهایی؛
اشو
طلیعه طلا
13th October 2011, 09:46 PM
جستجوی صادقانه
سخنی از این جستار: «نورِ لحظهی کوتاهی که صادقانه به جستجو میپردازید، بهمراتب قویتر از تاریکی انبوه میلیونها سال تردید و دودلی است.»
بسیار چیزهای تازه و هیجانانگیز پیش روی شماست، اما باید به یاد داشته باشید که بهترین منظرهها همیشه بالاترینهاست؛ مناظری که دستیابی
به اوج آن مستلزم تلاش شخصی است. برای اینکه مطمئن باشید بهتنهایی میتوانید بیوقفه به سوی این مسیر والا پیش بروید، بگذارید در دو مورد
بهخصوص تعلیمتان دهم و دلگرمتان کنم.
اول: همچنان که به این درسهای تازهی زندگی در مورد توفیق در زندگی برتر میپردازید، ممکن است برای لحظهای دلواپس شوید که این چه کاری
است میکنید و یا اصولاً چرا این کار را میکنید. اما هربار که قصد کردید تسلیم شوید و از تلاش دست بکشید، بهترین کار این است که آنچه را در
انتظار شماست، به یاد بیاورید. ممکن است از نظر شما عجیب باشد، اما وقتی دچار تردید میشوید، آن وقت است که چشمانداز واقعی جلوهگر
میشود. اینها اوقاتی خوب هستند نه بد! درواقع، شما کار کردهاید که به این لحظات برسید. چطور ممکن است این طور باشد؟ بگذارید توضیح دهم.
گیجی و سرگشتگی شما حاکی از آن است که به آستانهی باطن واقعی خود رسیدهاید. شما مقابل دری ایستادهاید که در آن سو همه چیز برایتان
تازگی دارد. و این مکان تصورناپذیر، همان راه ورود به سرنوشت تازهتان است. بنابراین جرأت به خرج دهید.
دوم: اگر صرفاً در راه این سفر مقاومت به خرج دهید، تضمین میکنم که بهراحتی این آزمون را از سر بگذرانید. هیچ چیز نمیتواند مانع جستجوی
صادقانهی شما شود که ازجمله، افکار و احساساتی است که به شما میگوید نمیتوانید جلوتر بروید، چون نمیدانید گام بعدی را چطور بردارید.
به هرحال، گام را بردارید. بعداً خودتان میفهمید.
نورِ لحظهی کوتاهی که صادقانه به جستجو میپردازید، بهمراتب قویتر از تاریکی انبوه میلیونها سال تردید و دودلی است. بنابراین جرأت به خرج
دهید... و موفق شوید!...
برگرفته از کتاب :
جستجوی صادقانه
گای فینلی
طلیعه طلا
14th October 2011, 02:48 PM
دیگران به جای ما فکر کنند؟!
درواقع، من و شما در دنیایی زندگی میکنیم که همواره بمباران اطلاعاتی میشویم. دادهها و اطلاعات در هر لحظه بر سر ما میریزند. همه چیز بسیار
خستهکننده است و ما را بیرمق میسازد. درنتیجهی فکر کردن و تجزیه و تحلیلکردن بسیار تنبل میشویم و به نوعی، یاد گرفتهایم که زیاد راجعبه همه چیز
فکر نکنیم. بهسادگی، بسیاری از چیزها را از ذهن خود بیرون میکنیم و به عقاید و آرای دیگران تن درمیدهیم. اجازه میدهیم که دیگران به جای ما فکر کنند.
گاهی اوقات، باورها و نظریات متخصصان امور را بر افکار و باورهای خودمان ترجیح میدهیم...
برگرفته از كتاب:
به پا خيزيد و زندگي با عشق را آغاز كنيد
آنتونی رابینز
طلیعه طلا
14th October 2011, 03:25 PM
تجربههای رمزی و واقعی نقاش
هر نقاش، خواه رمزی بهوجود آرود یا نمایی از عالم هستی را بر ما عیان سازد، از منبع تجربههای دیدنی خود مایه میگیرد. وی پیش از آنکه بخواهد
تصویر مرد یا کوهی را نقاشی کند، خواه از روی واقعگرایی باشد یا به اشارت رمزی، باید مرد یا کوه را دیده و تجربه کرده باشد. هر تماشاگری نیز
پیش از آنکه بخواهد دربارهی آن نقاشی داوری کند، باید چنان تجربهای را حاصل کرده باشد، و باید رابطهای میان آن اثر هنری با تجربهی خود برقرار
سازد تا به خاصیت همان رابطه، از آن درک لذت کند. لیکن ازطرفی هم این رابطه برحسب آنکه تماشاگر به بازنمایی واقعیتی بنگرد یا به رمزی، در
نظرش تغییر مییابد. زیرا یک بازنمایی هر چقدر به صورت آرمان یا اندیشهای کلی درآمده باشد، باز همواره رجوع به موردی خاص میکند؛ و برعکس،
یک اثر رمزی، هرچقدر اختصاص و معین باشد، همیشه اندیشهای کلی را بر ذهن القا میکند؛ یعنی ماهیت انگوری را به وسیلهی یک خوشهی انگور،
وماهیت زنی را در پس چهرهی یک زن مینمایاند...
برگرفته از كتاب:
معني زيبايي
اریک نیوتن
طلیعه طلا
17th October 2011, 01:42 AM
ناخدا
سخنی از این داستان: «اینها چه مردمی هستند؟ تعقلی هم در کارشان هست یا همینطور از سرِ بیشعوری، دنبال هر که شد، راه میافتند؟»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
فریاد زدم: - بالاخره من ناخدا هستم یا نه؟
مردِ نکرهی عبوس در جواب من گفت: «تو؟» و با این حرف، دستی به چشمهایش کشید. انگار با این حرکت میخواست رؤیایی را از خود براند. در ظلماتِ شب،
کشتی را زیرِ نورِ ضعیفِ فانوسی که بالای سرم بود، هدایت کرده بودم. آن وقت این مرد که میخواست مرا کنار بزند، پیدایش شده بود. چون مقاومت کردم، پایش
را به سینهی من گذاشت و با اندک فشاری به زمینم انداخت. من همانطور به پرههای سکان چسبیده بودم و با سقوطِ خود باعث شدم یک دورِ کامل بچرخد.
مرد همچنان که مرا به عقب میراند، سکان را به جای خود برگرداند.
هوش و حواسم را جمع کردم به طرف بلندگوی فرماندهی اتاق جاشوها دویدم و فریاد زدم:
- زود! دوستان، جاشوها، زود بیایید! ناشناسی، سکان را از چنگ من درآورده است!
آنها به کاهلی از نردبانِ زیرِ عرشه بالا آمدند؛ هیاکل پُرقدرتی که از خستهگی تلوتلو میخوردند.
فریاد زدم: - بالاخره من ناخدا هستم یا نه؟
آنها سرشان را تکان دادند، اما چشمهاشان فقط به بیگانه که دایرهوار گِردش حلقه زده بودند، دوخته بود و هنگامی که با خشونت به آنها توپید که «مزاحمم نشوید!»،
صفشان را به هم زدند، با سر به من اشارهیی کردند و از پلهکان پایین رفتند.
اینها چه مردمی هستند؟ تعقلی هم در کارشان هست یا همینطور از سرِ بیشعوری، دنبال هر که شد، راه میافتند؟ ...
برگرفته از کتاب :
ناخدا
فرانتس کافکا
طلیعه طلا
17th October 2011, 06:15 AM
فرمان نادرست رئیسجمهور (داستان واقعی)
روزی «ادوارد استانتون» ، لینکلن را دیوانه و احمق خواند. استانتون در حقیقت از این مسئله عصبانی و غضبآلود بود که رئیسجمهور در کارهای مربوط
به او دخالت کرده و برای جلب نظر یک سیاستمدار خودخواه و متکبر، دستور انتقال چند هنگ سرباز را صادر کرده است.
استانتون نه تنها دستور لینکلن را عملی نکرد، بلکه قسم خورد که او حتماً دیوانه و احمق است. زیرا اگر دیوانه نبود، چنین دستوری صادر نمیکرد...
وقتی که خبر به گوش رئیسجمهور رسید، با متانت گفت: «اگر استانتون مرا دیوانه و احمق خطاب کرده، حتماً درست گفته و من باید احمق باشم،
زیرا حرفهای او تقریباً در همهی موارد درست بوده است. باید همین حالا به نزد او بروم تا ببینم ماجرا چه بوده است؟
سپس، لینکلن به ملاقات استانتون رفت. وزیر جنگ با دلیل و مدرک برایش توضیح داد که تصمیم او نادرست و اشتباه بوده و دستور غلطی صادر کرده است.
لینکلن هم متقاعد شد و حکم خود را پس گرفت. لینکلن از انتقاداتی که بیغرض و فقط در جهت مساعدت و همکاری و با نیتی خالصانه اظهار میشد، استقبال
کرده و آن را میپذیرفت...
برگرفته از كتاب:
آيين زندگي
دیل کارنگی
طلیعه طلا
17th October 2011, 09:03 PM
قدرت عشق
تو با عشق به این دنیا پا گذاشتی و تنها چیزی هم که با خودت میبری، عشق است. تا زمانی که اینجا هستی، هر وقت که موردی مثبت را انتخاب
کنی، هر بار که داشتن حال و هوای خوب را انتخاب کنی، عشق خود را اهدا میکنی و با این عشق، دنیا را نورانی میکنی و هر آنچه در آرزویش هستی،
هر رؤیایی که آن را در سر میپرورانی و هر آنچه دوست داری، به هر جا بروی، به دنبالت خواهد آمد. تو عظیمترین نیروی کائنات را در درون خودت داری و همراه آن،
زندگی معرکهای خواهی داشت!
قدرت در درون توست...
برگرفته از كتاب:
قدرت
راندا برن
Aysajoon
19th October 2011, 08:25 PM
عنوان فارسی : زنان باهوش ، انتخاب های احمقانه
عنوان لاتین : smart women , foolish choices
نویسنده : کانل کو آن ، ملوین کیندر
مترجم: ندا شاد نظر
تاریخ انتشار: 1390
خلاصه ی محتوا : مردان صادق و درستکار وجود دارند و ما به شما میگوییم که چگونه آنان را بیابید . چرا اکثر زنها در روابطشان دست به هر کاری میزنند ، به جز ارضای نیازهای فردیشان؟ در این کتاب دو روانشناس بالینی پاسخ عجیبی به این سؤال میدهند . نویسندگان این کتاب میگویند که چرا زنان باهوش مجذوب مردان فریبکار میشوند و آنانچگونه میتوانند شکستهایشان را تبدیل به تجربهایخوشایند و رمانتیک کنند. وقتی آنان در مقابل مردها از هوش و زکاوتشان استفاده میکنند ، میآموزد که چگونه : انتظاراتشان را افزایش دهند. این کتاب میگوید چگونه از ارتباط با مردانی مانند مردان فریبکار ، متأهل ، مردان روشنفکرنما و نوجوان ابدی بپرهیزید، به الماسی که در پس ظاهر عبوس و خشن مردها نهفته است پیببرید و خود را از شر اعتیاد به عشق خلاص کنید.
http://nashreghatreh.com/sites/default/files/imagecache/product/book_image/zanan-bahush.jpg (http://nashreghatreh.com/sites/default/files/imagecache/product_full/book_image/zanan-bahush.jpg)
طلیعه طلا
20th October 2011, 09:57 AM
وقتی تو عاشق زندگی باشی
وقتی تو عاشق زندگی باشی، هر نوع محدودیتی ناپدید میشود. تو حد و مرز پول، سلامتی و شادی را از بین میبری، همچنین محدودیت لذت موجود در ارتباطاتت را.
وقتی تو عاشق زندگی باشی، هیچ مقاومتی نداری و هرآنچه عاشقش هستی، تقریباً فوری در زندگیات پدیدار میشود؛ وقتی پا به اتاقی بگذاری، حضورت در اتاق
احساس میشود. فرصتها به زندگیات سرازیر میشود و با کمترین لمس و احساسی، هر نوع منفیگرایی متلاشی میشود. بیش از حد تصورت، حال و هوایی
بهتر خواهی داشت. تو سرشار از انرژی نامحدود، ذوق و شوق، و اشتیاقی پایانناپذیر برای زندگی میشوی. تو احساس سبکبالی میکنی، گویی که در هوا شناور
هستی. و چنین به نظر میرسد که هر آنچه دوست داری، جلوی پایت میافتد. عاشق زندگی میشوی، قدرت درون خودت را رها میکنی، و بیکران و استوار میشوی....
برگرفته از کتاب :
وقتی تو عاشق زندگی می شوی
راندا برن
طلیعه طلا
21st October 2011, 05:48 PM
چو دریا مکن خو به تنهاخوری
چو دریا مکن خو به تنهاخوری
که تلخ است هرچ آن چو دریا خوری
به هرکس بده بهره چون آب جوی
که تا پیشمیرت شود هر سبوی
طعامی که در خانه داری به بند
به هفتاد خانش رسد بوی گند
چو از خانه بیرون فرستی به کوی
در و درگهت را کند مشکبوی
بنفشه چو در گل بود ناشکفت
عفونت بود بوی او در نهفت
برگرفته از كتاب:
اقبالنامه
نظامی گنجوی
*FATIMA*
22nd October 2011, 10:27 PM
سر بردار مرد !
سر از زمین بردار ،
نه وقت به خاک و خون خفتن است
همگان روزی را منتظرند که تو به پا خیزی .
و آن دوستی جاودانه یی را که در
لبه تیغ تیزت تابان است ،
تا دور دست ها انعکاس دهی .
در شمشیر تو ، بیش از مرگ ،
عشق ، حضوری مسلط دارد
سر بردار سردار !
بس حدیث مهر و محبت
هنوز ناگفته مانده است ،
هنوز شیرمردان را فرصت آن
نشده است که به فرمان تو شمشیر
دیگر بار از نیام بکشیند .
سر بردار سردار !
نه وقت مردن است ،
نه وقت به خون خفتن است .
برگرفته از کتاب داریوش و دختران کوروش نوشته فواد فاروقی
طلیعه طلا
24th October 2011, 02:06 PM
دیوانهی طغیانگر
در یک داستان علمی- تخیلی، حکایت از جامعهای شده است که در آن، تقریباً همهی اشخاص با آمادگی مادرزادی برای انجام وظیفهای متولد میشوند:
مثلاً تکنسین یا مهندس یا مکانیک به دنیا میآیند. فقط تعداد معدودی هستند که هیچ مهارت مادرزادی ندارند. این اشخاص را به تیمارستان میفرستند، چون
فقط دیوانگان هستند که نمیتوانند نقشی در جامعه ایفا کنند.
یکی از دیوانگان طغیان میکند. تیمارستان کتابخانهای دارد و آن دیوانه سعی میکند هرچه وجود دارد، یاد بگیرد تا با هنرها و علوم آشنا شود. وقتی حس میکند
که به قدر کافی بلد است، تصمیم میگیرد فرار کند، اما دستگیر میشود. او را به یک مرکز پژوهش در بیرون از شهر میبرند. یکی از مسئولان مرکز به او میگوید:
- خوش آمدید. ما بیش از همه، کسانی را تحسین میکنیم که مجبور شدهاند راه خودشان را در زندگی باز کنند. از این به بعد، هر کاری دلتان میخواهد، انجام دهید؛
چون از برکت وجود اشخاصی مثل شماست که دنیا میتواند پیشرفت کند...
برگرفته از كتاب:
مكتوب
پائولو کوئیلو
طلیعه طلا
25th October 2011, 02:01 AM
شخصیت شناسی
یكی از قدیمی ترین خواسته های بشر، تشخیص و پی بردن به جایگاه خود در جهان هستی است. در طول تاریخ، ما به وجود روابط غریب و فریبنده ای میان خود،
طبیعت و جهان بزرگتر پی برده ایم. ما مدل هایی را برای انعكاس درك خود از روابط چندگانه ای كه با آن روبرو هستیم ایجاد كرده ایم.
این كتاب در ایجاد توانایی های زیر به افراد یاری می رساند:
ایجاد توانایی در زمینه شناخت خود و درك متقابل دیگران
ایجاد توانایی نفوذ سریع در افراد به منظور ارزیابی ارتباطات میان فردی
ایجاد توانایی در زمینه تسریع پیشرفت شغلی و شخصی افراد
ایجاد توانایی در زمینه تبدیل فرصت ها به الگوهای همیشگی در ارتباطات با اعضای خانواده و دیگر افراد
برای اكثر افراد، شناخت شخصیت دیگران بسیار جالب است و این در حالی است كه تنها تعداد اندكی از افراد از درك و شناخت شخصیت دیگران به منظور ت
غییر شیوه زندگی خود استفاده می كنند. آشنایی با روش شناخت و درك شخصیت دیگران بسیار جالب و آسان است و می توان از آن برای مشاهده و شناخت
افراد استفاده كرد. كارآموزان باتجربه، توانایی شناخت شخصیت افراد را در ثانیه های ابتدایی از اولین ملاقاتشان دارا هستند. به منظور بكارگیری اصول درك و شناخت
شخصیت دیگران، باید در طول زندگی به مطالعات مستمر و منظم اقدام نمود.
برگرفته از كتاب:
شخصیت شناسی
جان كرمر
طلیعه طلا
26th October 2011, 09:55 PM
بازدارندههای درونی
حالتهای منفی که مانع برداشتن گام بعدی در هر مسیر انتخابی میشوند، صرفاً جلوههای ویژهی روانی هستند. این موانع روحی که جرقه میزنند و دود
به راه میاندازند، توسط ذهن تولید میشوند تا مانع ایجاد مزاحمت شما برای راحتی و خوشی استقراریافتهی خود شوند. اما جلوههای ویژه، بیتوجه به پردهای
که آنها را روی خود به نمایش میگذارد، خارج از باور موقت شما بههیچوجه واقعیت ندارد. حقیقت این است که این موانع درونی اصالت ندارند و باید در لحظهای
که شما از میان آنها عبور میکنید، محو شوند... در تمام این سالها به شما یاد دادهاند باور کنید که اگر میخواهید در کاری موفق شوید، ابتدا باید احساس کنید
که میتوانید.
نخیر! برای موفق شدن فقط باید درک کنید که ناکامی و شکست چطور بهوجود آمده است. سپس، آگاهانه از همکاری با آنچه از درون شما را مغلوب میکند، امتناع کنید...
برگرفته از كتاب:
سرنوشت خود را رقم بزنيد (توانايي شكلدادن آينده)
گای فینلی
طلیعه طلا
26th October 2011, 09:55 PM
بازدارندههای درونی
حالتهای منفی که مانع برداشتن گام بعدی در هر مسیر انتخابی میشوند، صرفاً جلوههای ویژهی روانی هستند. این موانع روحی که جرقه میزنند و دود
به راه میاندازند، توسط ذهن تولید میشوند تا مانع ایجاد مزاحمت شما برای راحتی و خوشی استقراریافتهی خود شوند. اما جلوههای ویژه، بیتوجه به پردهای
که آنها را روی خود به نمایش میگذارد، خارج از باور موقت شما بههیچوجه واقعیت ندارد. حقیقت این است که این موانع درونی اصالت ندارند و باید در لحظهای
که شما از میان آنها عبور میکنید، محو شوند... در تمام این سالها به شما یاد دادهاند باور کنید که اگر میخواهید در کاری موفق شوید، ابتدا باید احساس کنید
که میتوانید.
نخیر! برای موفق شدن فقط باید درک کنید که ناکامی و شکست چطور بهوجود آمده است. سپس، آگاهانه از همکاری با آنچه از درون شما را مغلوب میکند، امتناع کنید...
برگرفته از كتاب:
سرنوشت خود را رقم بزنيد (توانايي شكلدادن آينده)
گای فینلی
طلیعه طلا
30th October 2011, 07:16 AM
سعدی
پیادهای سر و پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه به درآمد و همراه ما شد و معلومی نداشت خرامان همی رفت و میگفت
نه بر استر برسوارم نه چو اشتر زیربارم
نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم
نفس میزنم آسوده و عمری میگذارم
اشتر سواری گفتش ای درویش کجا میروی برگرد که به سختی بمیری نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت چون به نخلهی محمود در
رسیدیم توانگر را اجل فرا رسید به بالینش فراز آمد و گفت ما به سختی بنمردیم و تو بربختی بمردی ...
برگرفته از كتاب:
گلستان سعدی
طلیعه طلا
30th October 2011, 07:17 AM
هشدار برای شکست
خطرناکترین چیز در مورد شکست، ظرافت آن است. در کوتاهمدت، اشتباهات کوچک به نظر نمیآیند و هیچ اختلافی را ایجاد نمیکنند. اصلاً معلوم
نمیشود که داریم شکست میخوریم. درواقع، بعضی وقتها این اشتباهات تلانبارشده در زمان کامیابی، در زندگی ما اتفاق میافتند. از آنجا که
هیچ مشکلی برای ما پیش نمیآید و از آنجا که هیچ پیامد آنی توجه ما را به خود معطوف نمیکند، بهراحتی یک روزمان را سپری میکنیم و به روز
بعد میرویم، خطاهایمان را تکرار میکنیم، افکار پلید را از سر بیرون نمیکنیم، به آواهای نادرست گوش میدهیم و بد انتخاب میکنیم و با خود
میگوییم: چون دیروز آسمان آفتابی بود، پس کارهای نادرست دیروز، احتمالاً اشکالی ندارد... اگر در پایان آن روزی که نخستین اشتباه خود را مرتکب
میشویم، «آسمان بر زمین میآمد»، دیگر هیچگاه آن اشتباه را تکرار نمیکردیم. درست مثل بچهای که علیرغم هشدارهای والدین، دست خود را
داخل یک اجاقداغ فرو میکند. ما همه دارای تجربه یا تجربههای آنی بودهایم که همراه با قضاوتهای اشتباهمان بوده است. متاسفانه، شکست
هیچگاه فریاد نمیکشد و هشدارهایش را همانند والدین داد نمیزند...
برگرفته از كتاب:
پنج قطعه اصلي از پازل زندگي؛
جیم رآن
طلیعه طلا
3rd November 2011, 10:42 AM
بملک زندگی، ایدوست، رنج باید بُرد
دلی که مُرد، سزاوار زندگانی نیست
من و تو از پیِ کشف حقیقت آمدهایم
ازین مسابقه، مقصود کامرانی نیست
بدفترِ گُل و طومارِ غنچه در گلزار
بجز حکایت آشوبِ مِهرگانی نیست
بنای تن، همه بهرِ خوشی نساختهاند
وجودِ سر، همه از بهرِ سرگرانی نیست
برگرفته از كتاب:
ديوان پروين اعتصامي
طلیعه طلا
7th November 2011, 04:02 AM
آن که از دیگران فاصله میگیرد
باید در سوگ چیزی بنشینیم تا بهخوبی، موفق به دیدنش شویم. باید خارج از دنیا زندگی کنیم و بهاصطلاح، مرده باشیم تا آن چیز را لمس کنیم.
هیچکس همچون کودکی که دور از نگاه دیگران در گوشهی حیاط نشسته و حتا انتظار پدرومادرش را هم نمیکشد، قادر به ترسیم یک تابلوی نقاشی
از منظرهی زنگ تفریح نیست. تنها او میتواند دقیقترین حالات دیگران را که حتی رخ نمینماید، تصور کند. هرچند حاصل تلاش او برای جلوهگرشدن
نقشها، چنان که باید از آب درنیاید. آنکه غایب است، بهتر از آنکه حاضر است، سخن میگوید. او از دیگران فاصله میگیرد و از همینرو بهتر از دیگران
میبیند. دید او کاملاً دقیق و نافذ است: بهگونهای که جهان، مردمک چشمانش را پر نمیکند؛ بینشی که دید او را به شاهینی تیزبین شبیه میکند...
برگرفته از كتاب:
فروغ هستي؛
كريستين بوبن
طلیعه طلا
10th November 2011, 01:47 AM
اجتناب از پشیمانی
سالها پیش یکی از بهترین فوتبالیستهای مجاری، پس از آنکه تیمش قهرمان اروپا شد، مصاحبهای انجام داد. یکی از خبرنگاران رمز موفقیت
او را پرسید. فوتبالیست مجاری گفت که هر موقع وقت دارد، با توپ ور میرود. وقتی که با توپ ور نمیرود، دربارهی فوتبال حرف میزند و هنگامی
که دربارهی فوتبال حرف نمیزند، به آن فکر میکند.
بسیاری از مردم دربارهی معجزهی «دوو» حرف میزنند، اما به نظر ما معجزهای در کار نیست. ما فقط سختتر از دیگران کار کردیم و سعی کردیم که در جهان،
درزمینهی کار خودمان بهترین باشیم. من هرگز از دستاوردهای فعلی راضی نیستم و هرگز از تلاش برای کسب مقامات بالاتر دست نمیکشم. چون میفهمم
برای اجتناب از پشیمانی، تنها یک راه وجود دارد و آن، نهایت تلاش در هر کاری است که انجام میدهید...
برگرفته از کتاب :
سنگفرش هر خيابان از طلاست: راهي به سوي موفقيت واقعي
کیم وو چونگ
طلیعه طلا
17th November 2011, 03:30 PM
زندگی سیاه است
... آن که کار کند و به زندگی عشق بورزد،
زندگی نیز دل خود را به روی او میگشاید و او را به دورترین اسرارش نزدیک میکند.
اما اگر در دردمندی، تولد را مصیبت و سنگینی بار جسم را نفرینی نوشته بر پیشانی بدانید،
به شما میگویم:
هیچ چیزی نمیتواند این نوشته را پاک کند یا پیشانیتان را بشوید جز عرق سعی و تلاش شما.
این جمله از پیشینیانتان به شما رسیده است:«زندگی سیاه است.»
و در هنگام مشقت و سختی، آنچه آنان گفتهاند را با خوشحالی تکرار میکنید. به شما میگویم:
بهراستی که زندگی سیاه است، اگر جنبشی در آن باشد.
حرکتِ بیشناخت، کور است و برکتی ندارد.
شناختِ بیعمل نیز عقیم و بیمار است.
عمل بیعشق، بیهوده و بیثمر است.
برگرفته از کتاب :
پیامبر
جبران خلیل جبران
طلیعه طلا
20th November 2011, 06:16 AM
نیکی
دلباختگانِ بهترین موهبتها، معمولاً بسیار اندکاند و بیشتر مردمان، بد را خوب میانگارند، مصیبتی که هر روز با آن مواجهیم. اما چگونه میتوان از این
آفت پیشگیری کرد؟ گمان نمیکنم که این مصیبت از جهان ما رخت بربندد. تنها یک راه وجود دارد که آن هم بینهایت دشوار است: ابلهان باید فرزانه شوند
و چنین چیزی ممکن نیست. اینان ارزش زندگی را هرگز درنخواهند یافت. جهان را به چشم ظاهر میبینند، نه با عقل. امور بیارزش را میستایند، زیرا
نیکی بر آنان ناشناخته است...
برگرفته از كتاب:
در باب حكمت زندگي
آرتور شوپنهاور
طلیعه طلا
21st November 2011, 05:20 PM
ضمیر ناخودآگاه خود را بهتر بشناسیم
ضمیر ناخودآگاه تنها مركزی است كه در انسان كلیه حركات و رفتارها را فرماندهی می كند و شناخت این فرمانده به ما كمك می نماید تا خود
را بیشتر بشناسیم. چیزی كه هر انسان مایل به پیشرفت در زندگی به آن نیاز دارد خود شناسی است. بدون در نظر گرفتن ضمیر ناخودآگاه و
نقش او در حیات انسان كار كردن در حیطه روان انسان بی معنا است و در روانشناسی نوین (NLP & Brief therapy ) هر نوع تغییری را كه مایل
باشیم در وجود یك انسان ایجادنماییم، قبل از هر چیزی باید به عملكرد ضمیر ناخودآگاه آشنایی كامل داشت.
مؤلف كتاب حاضر مهندس امیر حسین غروی یكتا یكی از فارغ التحصیلان و اساتید برجسته علم ان.ال.پی، هیپنوتیزم اریكسونی و اناگرام، با زبانی
ساده و علمی عملكرد ذهن انسان، قابلیت های نیمكره های مغز و جایگاه ضمیر ناخودآگاه( كه %97 تمامی كارهای روزمره ما را كنترل می كند) و
بیان قوانین و وظایف اصلی آن،مخاطب را در امر شناخت هر چه بیشتر آن یاری نموده اند.
در ادامه مطالب عنوان شده شرایط دسترسی و نحوه برنامه ریزی این فرمانده درونی، اصول هفت گانه برنامه ریزی و چگونگی ارتباط با آن بر اساس
اصول علم ان.ال.پی (كه امروزه یكی از قویترین فن آوری های رسیدن به موفقیت در دنیا شناخته شده است)، بیان شده است. در قسمت پایانی
كتاب نیز تجربیات برخی از دانش آموختگان علم ان.ال.پی را می خوانیم كه مخاطب را هرچه بیشتر با این علم و تأثیرات عمیق آن بر زندگی فردی آشنا می كند.
ضمیر ناخودآگاه خود را بهتر بشناسیم
مهندس امیرحسین غروی یكتا
طلیعه طلا
26th November 2011, 06:40 PM
نگاه کودک
سیمای نوزادان همیشه مجذوبم میکند، ولی آنها همیشه برایم دستنیافتنیاند. بیست سانتیمتر فاصله میان صورت من و چهرهی آنها، بهسان
مسافت میان ستاره و زمین غیرقابل گذر مینماید. چشم در چشم آنان دوختن، کار دشواری است. چون در نگاهشان چیزی جز حقیقت محض وجود ندارد.
نگاهشان از دورترین نقطهی جهان میآید و به دورترین نقطهی دیگر جهان میرسد و ما در پیچ و خم این جریان کوتاه، مبهوتیم. تمام پیکرشان درست چون
تلّی از اندیشه در سر جای گرفته، همانگونه که اندیشهشان نیز در چشمانی که از روز ازل آبی است، خلاصه میگردد. بهسان دو نشانهی کوچک از آبی
بیکران آسمان. هر چیز به نوزاد نزدیک میکنیم، او را به حیرتی غریب دچار میکند. باری شاخ و برگ درختان، او را چون ضیافت یک میلیاردر شیفته میکند.
با نهایت میل خنده سر میدهد. وقتی موجودی کوچک قهقهه میزند، تمام وجودش چون زنگولهی کوچکی به تکان میآید و نگاهش میدرخشد.
برگرفته از كتاب:
فروغ هستي
کریستین بوبن
طلیعه طلا
2nd December 2011, 02:58 PM
چشمان کودک ( اشو )
باید همچون کودک پاک و ساده باشی تا دروازههای الهی به رویت گشوده شود. این دروازهها به روی مردم دانشور بسته میماند؛
به روی دانشآموختگان، به روی مدرسهرفتهها و به روی موعظهگران کاملاً بسته میماند. اینان از پیش میدانند و دیگر به چیزی نیاز ندارند.
اینان با انباشتن دانش بر نادانی خود سرپوش گذاشتهاند. بهت و حیرتی را که اساسیترین کیفیت گامگذاشتن در راه خداست، از دست دادهاند.
کودک، پر از بهت و حیرت است. قلب او پیوسته راز و معجزه را احساس میکند. چشمانش سرشار از شگفتی است، شگفتی چیزهای کوچک:
سنگهای کنار ساحل، گوشماهیهای کنار دریا... چنان به جمعآوری آنها مشغول است که انگار جواهر یافته است! فریفتهی چیزهای کوچک میشود:
پروانه، شاخهای گل، یک شاخه گل معمولی.
اینها کیفیتهایی است که به تو کمک میکند بهروی خدا، بهروی شادمانی، بهروی حقیقت، بهروی راز هستی، باز و پذیرا شوی.
برگرفته از کتاب:
پرواز در تنهایی؛
برگردان مجید پزشکی؛
طلیعه طلا
8th December 2011, 07:38 AM
با فکرش بخواب ( واقعی )
وقتی به سنی رسیدم که مشکلاتی برای خودم داشتم و آنقدر جوان بودم که حرف پدرم را بدون چون و چرا میپذیرفتم، وقت زیادی را صرف گوش دادن
به نصیحتهای پدرم میکردم. هر روز ساعت ۶ بعدازظهر، کنار میز آشپزخانه روبروی در مینشستم. میخواستم اولین کسی باشم که مشکلاتش
را به پدر میگوید. همیشه مدت کوتاهی منتظر میماندم. رأس ساعت ۶:۱۵ پدرم از در وارد میشد.
او کنار من مینشست، با صبر و حوصله به حرفهایم گوش میداد و بعضی مواقع، سؤالهایی از من میپرسید. آدم کمحرفی بود و برای همهی
مشکلات من یک پاسخ ساده داشت: «به نظر من باید با فکر آن بخوابی.» سالها این کار ادامه داشت. من با پدرم صحبت میکردم، پدرم گوش
میداد و بعد، نوبت به نصیحتش میرسید: «با فکر آن بخواب.»
یک روز که به اقتضای سن نوجوانی صبرم به سر آمده بود، گفتم: «پدر، خوابیدن با فکر یک مشکل چه کمکی میکند؟ این کار چه فایدهای دارد؟
شما متوجه نمیشوید؟ من این مشکل را دارم و همین حالا به یک راهحل نیاز دارم.»
پدرم ساکت بود. به من نگاه کرد و از نگاهش فهمیدم که میخواهد تصمیمی بگیرد. من هم ساکت نشستم، چون متوجه شده بودم که قرار است
اتفاق مهمی بیفتد.
بعد، پدرم گفت: «فکر میکنم برای فهمیدن این مسئله به اندازهی کافی بزرگ شدهای، اجازه بده مثالی بزنم. دیشب داشتم روی یک مدل کشتی کار
میکردم. اغلب لوازمی که به دستمان میرسد، کامل نیستند. بعضی از قطعات کم است و دستورالعملها منحرفکنندهاند یا حتی بدتر اینکه ناقص
هستند. ساختن مدل، خودش کار سختی است، ولی وقتی که با چنین مشکلی روبرو میشوم،.... خب، مجبورم کمی از قوهی ابتکارم استفاده کنم.
در جریان ساخت مدل به مرحلهای میرسی که باید خیلی با دقت جلو بروی. یک حرکت اشتباه، وقت و انرژی زیادی را هدر میدهد. میتوانم مشکل را
برایت توضیح بدهم، ولی چون با کشتیهای مدل آشنا نیستی... خلاصهاش اینکه گیج شده بودم. هرچه سعی میکردم، نمیتوانستم بفهمم مرحلهی
بعدی چیست.»
«وقتی دیشب روی تختم دراز کشیدم، دوباره به این مسئله فکر کردم و درخواست کردم که راهحل مشکل را در خواب ببینم.»
من حرف پدرم را قطع کردم و پرسیدم: «از کی پرسیدی پدر؟ با کی حرف میزدی؟»
پدرم جواب داد: «خب من فکر میکنم که همهی ما میتوانیم راهحل مشکلاتمان را در درونمان پیدا کنیم. وقتی که خوب به صدای درونت گوش بدهی،
میتوانی پاسخها را بشنوی. میدانی بعد چه اتفاقی افتاد؟ حدود ساعت دو نیمه شب در حالی که راهحل مشکلم را پیدا کرده بودم، از خواب بیدار شدم!
تعجب کردم که چرا تا آن موقع متوجه راهحل آن نشده بودم. به نظر خیلی کار سادهای میآید، ولی مؤثر است. من راهحل مشکلات مختلفی را از این راه
به دست آوردهام. میتوانم از خیلی موارد برایت بگویم که من و مادرت مجبور بودیم تصمیمات مهمی بگیریم یا درمورد یک مسئلهی کاری نگران بودم و از
این روش استفاده کردم.»
برگرفته از کتاب:
راههای نو از استادان بزرگ برای زندگی بهتر(جلد 3)؛
دیوید ریکلان
طلیعه طلا
31st December 2011, 08:06 PM
تربیت جامع کودک تیز هوش
(http://moshavere.org/?q=node/1484)
(http://moshavere.org/?q=node/1484) شما والدینی هستید که صاحب کودکی تیز هوش شده اید ونمی دانید که چگونه ودر چه راهی می توانید از هوش سرشاری که خدا به او عنایت کرده است استفاده کنید
تا کودک فردی مفید برای خود وجامعه اش باشد. این گونه والدین باید آگاه باشند که فقط فکرشان در پرورش هوش کودکشان نباشد بلکه باید به کودک بیاموزند که
در زمینه های نظیر : مسولیت پذیری ، عاطفه وشادی نیز باید تیزهوش باشند . در این کتاب داستانهایی آمده که کودک تیز هوش بوده ووالدین فقط در این زمینه با
کودک کار کرده بودند واین کار باعث شده بود که کودک در بسیاری از کارها نسبت به هم سن وسالانش عقب بیفتد.
در این کتاب توصیه های آمده که چگونه به کودک کمک کنیم تا در تمامی زمینه ها فردی تیزهوش باشد. وهمچنین راههایی برای تشخیص فرزند تیزهوش ، چگونگی
رفتار با او وبرنامه ریزی برای تحصیلات این کودکان وموضوعاتی نظیر : تصمیم گیری درباره تحصیل جهشی ، برخورد با موفقیت ها وعدم موفقیت ها و... سخن گفته
شده است.
در این کتاب پیشنهاداتی آمده است که به شما مادر مهربان کمک می کند تا کودک خود را راهنمایی کنید تا با تکیه بر اعتماد به نفس واستقلال ، علاوه بر تلاشی
که برای خواندن انجام می دهد بتواند بر مشکلات ناشی از خواندن فائق آید.
برگرفته از کتاب :
کلید های پرورش کودک تیزهوش
نویسنده : دکتر سیلویا ریم
طلیعه طلا
14th January 2012, 07:59 PM
قداست عقل ...
این که عقل آدمی حساسترین، قویترین و مناسبترین ابزار کشف حقیقت نیست، خود دلیل دیگری است بر این که کار را با یاری عقل آغاز کنیم و نه
با گمانزنی ضمیر ناخودآگاه یا باور به الهامهای از پیش ساخته و پرداخته.
این زندگی است که خرده خرده و مورد به مورد، امکان درک این نکته را به ما میدهد که آنچه را برای دلمان، یا برای ذهنمان از همه مهمتر است،
نه از راه استدلال بلکه به یاری نیروهای دیگری درمییابیم.
و آنگاه خودِ عقل، با درک برتری آن نیروها، با استدلال در برابرشان تسلیم میشود،و میپذیرد که همکار و خدمتکارشان باشد. این است اعتقاد تجربی...
برگرفته از کتاب :
در جستجوی زمان از دست رفته، جلد هفتم
مارسل پروست
*FATIMA*
5th June 2012, 08:06 PM
دختر فقیر ، قلب پاک
نوشته ماگزنسواندرمرش
ترجمه ذبیح الله منصوری
این کتاب سرگذشت یک دختر فقیر از سالهای اولیه طفولیت تا زمان رسیدن به مرحله رشد است .
این کتاب زندگی فقیرانه توده مردم فرانسه - در مقایسه با زندگی تجملی اشراف و سرمایه داران - یک عامل مهم فساد حکمفرما در میان طبقه کارگران بوده است .
فقر این قشر اجتماعی چنان عمیق است که اکثر مردان و زنان را به فساد و تباهی می کشاند .
با این وصف ، دتیس باریه - قهرمان داستان - به دلیل ایمان به خداوند و اصول اخلاقی ، پاکدامنی خود را حفظ می کند و تمام بلاها و بدبختی ها را تحمل می کند .
*FATIMA*
22nd July 2012, 02:27 AM
فرهنگ رستنی های ایران
جلد هشتم (پروانه آساها)
نوشته دکتر هادی کریمی
این کتاب درباره انواع گیاهان از تیره بنشن ها ، حبوبات ، نخود ، پروانه واران ، باقلا ، نیامداران یا لگومینوزها توضیح میدهد همراه با عکس .
*FATIMA*
14th January 2013, 10:04 PM
کتاب غارهای ایران
نوشته مصطفی سلاحی
از اسمش پیداست دیگه
این کتاب در ابتدا شما رو با اسطلاحات مربوط به غارها آشنا کرده
و سپس به بررسی غارها همراه با عکس و نقشه راه می پردازد
*FATIMA*
1st July 2013, 10:56 PM
سرزمین جاوید
نوشته ماریژان موله / ارنست هرتسفلد / رومن گیرشمن
ترجمه ذبیح الله منصوری
این کتاب تاریخ 7000 ساله ایران را با زبانی شیوا به تصویر میکشد
nkhoshdel
2nd July 2013, 11:28 AM
ارتباط با خدا 2 جلدی است
طلیعه طلا
15th November 2013, 08:36 PM
لبخند زیبای بن فرست سون
نام او «بن فرت سون» بود. روزی در آسانسور هتلی در «آتلانتای جورجیا» به او برخوردم. او روی ویلچر نشسته بود. وقتی آسانسور در طبقهای که او میخواست پیاده شود ایستاد، با چهرهای خندان و لحنی آرام و مهربان از من خواهش کرد که خود را کنار بکشم تا او بتواند صندلیاش را از آسانسور خارج کند و از اینکه جای مرا تنگ کرده و باعث زحمتم شده است، عذرخواهی کرد.
پس از تمام کردن کارهایم به هتل برگشتم و به این فکر میکردم که آن مرد را پیدا کرده و علت شادی و نشاط وی که بسیار قابل توجه بود بپرسم. عاقبت با پرسوجو از دفتر هتل نامش را فهمیدم. به اتاقش رفتم و از او خواستم داستان زندگیاش را برایم بازگو کند. او با لبخندی دلنشین، داستان زندگیاش را اینگونه برایم تعریف کرد:
برگرفته از كتاب:
آيين زندگي؛
برگردان هانيه حق نبي مطلق
طلیعه طلا
15th November 2013, 08:46 PM
فلج اطفال
«میلتون اریکسون» مبتکر نوعی درمان جدید است که نظر هزاران درمانگر را در ایالاتمتحدهی امریکا به خود جلب کرده است. او وقتی دوازده ساله بود، گرفتار فلج اطفال شد. ده ماه بعد شنید که پزشکی به والدینش میگفت:
- پسرتان امشب را به صبح نخواهد رساند.
«اریکسون» صدای گریهی مادرش را شنید. با خود اندیشید:
- کسی چه میداند، شاید اگر من امشب را به صبح برسانم، مادرم این قدر رنج نکشد.
و تصمیم گرفت تا سپیدهی صبح نخوابد.
او با طلوع خورشید فریاد برآورد:
- آهای مادر! من هنوز زندهام!
برگرفته از كتاب:
مكتوب؛
برگردان: سوسن اردكاني
طلیعه طلا
15th November 2013, 08:53 PM
مسابقهی بیسبال (داستان واقعی)
استیو چندلر
سخنی از این داستان:
«پرداختن به راهحلهای سخت، مشکل اولیه را آسان و مفرح میکند.»
-----
یکی از دوستان دوران کودکیام به نام «رِت نیکلز» اولین کسی بود که توانست اصل «عمل کردن» را به من بیاموزد. هر دوی ما در یک تیم کوچک بیسبال بازی میکردیم و اغلب به خاطر پرتاب توپ مشکل داشتیم.
توپ پرتکنها در طول بازی با سرعت وحشتناکی توپ را به طرف ما پرتاب میکردند و ما با هراس به طرف سکو میرفتیم. گرفتن توپ، یکی از مشکلترین بخشهای بازی بود که ما بدون اینکه خیلی هم احساس ناراحتی کنیم، انجام میدادیم.
با این همه، یک روز ناگهان فکری به نظر «رِت» رسید و گفت اگر در مسابقهی اصلی، توپ پرتکنها نتوانند با این سرعت که ما تمرین میکنیم برایمان توپ بفرستند، چه باید بکنیم؟
برگرفته از كتاب:
با يكصد روش زندگي خود را متحول كنيد؛
برگردان ناهيد كبيري
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.