Rez@ee
6th October 2011, 08:57 PM
سراسر سال های پر افتخار دفاع مقدس سرشار از افتخارات و خاطراتی است که رزمندگان دلیر اسلام آن را رقم زده اند، جبهه برای خود یک فرهنگ خاصی بود که در طول تاریخ جاری خواهد شد و فرهنگ سازی خواهد کرد.جبهه یک دانشگاه بود ، دانشگاه انسان سازی... فرهنگ اصطلاحات و لغاتی که در طول دفاع مقدس جریان داشت یادآور شور و نشاطی است که در آن سالها در میان رزمندگان جاری بوده است.پایگاه خط شکن نمونه کوچکی از آنها را در این مجموعه گردآوری کرده است...
الف
آب و روغن را چك كردن
منظور سر و سامان دادن به وضع خود و پيشبينيهاي لازم را براي پيمودن مسيرهاي طولاني در عمليات انجام دادن.
چرا كه در بين راه جايي براي رفع قضاي حاجت و رفع تشنگي و... نداشتيم.
آب زير كاه
غواصان و نيروهاي عملياتي كه در زير آب كار ميكردند و بايد از تيز هوشي و فراست بالايي برخوردار ميبودند، تا از نگاه دشمن پوشيده بمانند و زمينه را براي وارد عمل شدن نيروهاي ديگر فراهم كنند. اين عبارت تصرفي است در اصطلاح «آب زير كاه».
آب شنگولي
به نوشيدني خوشطعم مثل كمپوت سيب و گلابي، گيلاس و آلبالو، نوشابه و مايعات خنك و مطبوعي كه در هواي گرم، وقتي كه از آسمان گويي آتش ميباريد، بچهها را به وجد ميآورد و با نوشيدن آن به اصطلاح سرحال و شنگول ميشدند، گفته ميشد. خصوصاً در هنگامي كه عمليات بود و در راهپيماييهاي بعضاً هفت تا هشت ساعته و زماني كه روز بالا ميآمد و جز خاكريز و چالهچولههاي ناشي از انفجار و چفيهاي كه بر سر ميكشيدند هيچ سرپناه و سايباني نبود، اين نوشيدني به كمك آنها ميآمد.
آب كيلويي
به آبهاي باز و بدون بطري كه به وسيله تانكرهاي قابل حمل و نقل در اختيار رزمندگان قرار ميگرفت گفته ميشد و اين اصطلاح در مقابل آب «آكبند» «آمولو» به كار برده ميشد كه تصفيه شده و با كيفيت بود.
1-نام تجاري يك نوع آب معدني است كه در قوطيهاي دربسته موقع عملياتها از آن استفاده ميشد.
آبروي هيأت
كسي كه بچههاي هيأت (گردان يا دسته) به او ميباليدند و به وجودش افتخار ميكردند، يا به عبارت ديگر شأن و احترام مجموعه و دسته كه همگي سعي در حفظ آن داشتند و اگر كسي از روي سادگي و بياطلاعي حرفي ميزد كه موجب خنديدن حاضرين ميشد، يا در بحثها به اصطلاح «كم ميآورد» دوستانش بهاو ميگفتند: « آبروي هيأت را بردي.»
آبكش
كسي كه بدن او مثل آبكش سوراخ سوراخ بود، جاي سالم در بدن نداشت. هرچه جاي زخم و جراحت و تير و تركش بود.
آبگرمكن ايراني
به موشكهاي ساخت ايران، آبگرمكن ايراني ميگفتند.
موشكهاي 9 متري و 12 تيري كه در جنگ شهرها، براي زدن تأسيسات نظامي و اقتصادي دشمن استفاده ميشد، كه اشاره دارد به خوش هيكلي آن كه مثل آبگرمكن نفتي بزرگ و سنگين بوده است.
آبي خاكي
اصل اصطلاح آبي خاكي در جبهه به نيروهاي مخصوص و غواصي اطلاق ميشد كه از كارآيي نسبتاً خوبي برخوردار بودند و در ارتش به "تكاور" و "رنجر" معروفاند؛ اين نيروها هم در خاك و خشكي عمل ميكنند و هم در آب.
اين اصطلاح به خودروها و نفربرهاي ادواتي كه هم در آب كارايي داشتند هم در خشكي نيز اطلاق مي شد.
آتش تداركات
همان آتشي كه قبل از رسيدن نيروها به خط اول دشمن براي سرگردم كردن مزدوران ميريختند و در پناه اين آتش بود كه رزمندگان پيشروي ميكردند.
آتش فرستادن
آتش فرستادن با توپخانه، اسم كد بود، گلولهاي پرتاب كردن، تعبيري بود براي درخواست گلولههاي فسفري كه دود سفيدرنگي از آن متصاعد ميشد، براي هدايت آتش تخمينزده ميشد، «سيگاري فرستادن» هم ميگفتند.
آتش گرفتن جنگل
وقتي شخصي ضمن تعريف واقعهاي به نقش خودش كه ميرسيد ناگزير اشارهاي هم به آن ميكرد تا حكايت جنبه افسانه به خود نگيرد آن وقت بود كه هركس چيزي از اين قبيل ميگفت: «جنگل آتش گرفت، آب بياوريد، سوخت نابود شد و غيره...» و همهي اين تعابير بدين منظور بود كه آن اعمال نيكي كه پاداش آن مثل درختي كه كاشته شده باشد از كثرت آن حالا تبديل به يك جنگل شده ولي به خاطر ريا و تظاهر به آن عمل آتش گرفته و نابود شده است.
آچار فرانسه ي گردان
نيرويي كه به درد همه كار ميخورد و بدون اينكه مسئول مستقيم كاري باشد، وقت و بيوقت و در همهي شرايط وجودش مشكلگشا و سمبل كارآيي و توانايي و هنر بود.
آخر نيمه ي اول گل زدن
در نيمهي اول خدمت پاسداري (وظيفه) كه مدت آن دو سال است، شربت شهادت را نوشيدن و به هدف رسيدن، يا به اصطلاح گلزدن و برنده شدن.
آدم آهني
كسي كه جاي سالم در بدن نداشت، مثل زمين زراعت، گويي تركش دشمن تنش را شخمزده. يكپارچه پوشيده از آهن. كسي كه با وجود صدها تركش در بدن همچنان در جبهه حضور داشت و اعتنايي به آن نميكرد به شوخي بعضاً به چنين شخصي ميگفتند: «آهنربا به بدنش ميچسبد.»
آدم بيدار كن
نمازشب خوان _ كسي كه در تاريكي مطلق سنگر، شب هنگام براي راز و نياز با خدا برميخيزد و به ناگزير در آن بستر به هم فشرده، تا ميخواست براي وضو ساختن بيرون بيايد دست و پاي بعضي از بچهها را لگد كرده و از خواب بيدارشان ميكرد.
آرپاره
خمپارهاي كه ته آن را به عنوان خرج براي آرپيجي استفاده ميكردند. دو حرف اول آن از «آرپيجي» و بقيهي حروف از «خمپاره» گرفته شده بود. يعني سلاحي كه از تركيب خمپاره و آرپيجي به وجود آمده بود. «آرپاره» را گاهي «خمپيچي» هم ميگفتند.
آرپي جي زدن به خاكريز
وسط حرف كسي، صحبت كردن و صحبت او را قطع كردن، اصطلاحات «لنگه پوتين پرت كردن»، «اعلام كد كردن» و «روي فركانس رفتن» نيز به همين معنا هستند.
افرادي كه حرفشان قطع شده بود هم بيشتر ميگفتند: «پايت گلي نشود»، «وقتي دوتا دوشكا كار ميكنند، يك كلاش نميآيد وسط تقتق كند.» يا «خشاب كه پر نميكنيم»، «خاكريز كه نميزنيم.» و...
آرپيجيزن
آرپيجيزن: كسي كه در حضور جمعي از شخصي تعريف ميكرد. البته نسبت به آنچه انجام داده است، نه حمد و مدح براي كارهاي نكرده.
شخص برميآشفت و ميگفت: «آرپيجيزن، يعني كارم را خراب نكن و آنچه در مبارزه با نفس و خودسازي به دست آوردهام بر باد نده».
آش خرگوشي
آش و خوراك. غذايي كه در آن از هويج زياد استفاده ميشد، معمولاً هويجها را درشت درشت و در كنار سيب زميني و لوبيا در آن خرد كرده بودند و آدم را به ياد غذاي خرگوشها ميانداخت.
آقا گل
در جبهه وقتي ميخواستند يكي از برادران را كه نام او را نميدانستند صدا كنند، ميگفتند: آقا گل! آقا گل! و يا به عبارتي مثل: "آقا برادر!"، "اخوي برادر" و "برادر" و نميگفتند: ببين، چيز، فلاني، آقا و از اين قبيل حرفها كه پشت جبهه معمول بود.
آماده به خواب
منتظر لغو آمادهباش و مهيا براي به بستر رفتن. مواقعي كه مسألهي خاصي پيش ميآمد و يا براي آمادگي رزمي و روحي نيمههاي شب آمادهباش ميدادند، بچهها به شوخي ميگفتند: «آماده به خواب» يعني آمادهام تا دستور آمادهباش لغو شود و بخوابم.
آمپر جبهه
دعا، چيزي كه با آن اخلاص اتصال با خدا را در جبهه مثل آمپر اندازهگيري ميكردند. وقتي توجه و توسل به ائمه عليهم السلام به اوج خود (نقطهي جوش و خروش) ميرسيد، ميگفتند: «آمپر جبهه به 100 رسيده است.» «آمپر چسبيده به صد» نيز ميگفتند، خصوصاً بعد از زيارت عاشورا.
آمپول معنويت
فرد بسيار مخلص و متقي، كسي كه تزريق چند «سي سي» از اخلاص او كافي بود تا به اصطلاح يك «مريض قلبي» را از مرگ حتمي نجات دهد.
كسي كه همه سعي ميكردند با او غذا بخورند، راه بروند، مصاحبت داشته باشند، در صف نماز كنار او بايستند، و خلاصه بيمار او باشند، تا با واسطه يا بيواسطه از خلوص او برخوردار شده، در اين راه به رشد و تعالي برسند.
آهن رباي قلب ها
جبههي جنگ، منطقهي عملياتي. آنجا كه همهي اشخاص و اصناف را دور شمع وجود خود در آن برهه از زمان جمع كرده، صغير و كبير را شيفته و مجذوب خود ساخته بود.
آهن ربا
كنايه از حضور مداوم بسيجي در جبهه بود. به طوري كه آنقدر زخمي (مجروح) شده بود كه جاي سالم در بدنش نبود و آنقدر تركش به بدنش خورده بود كه اگر آهنربا به بدنش نزديك ميكرديم، جذب آن ميشد و يا به عبارت ديگر بدنش مثل آهنربا، تير و تركشها را جذب مينمود.
ابابيل
گلولههايي كه توسط رزمندگان به سوي مزدوران بعثي پرتاب ميشد، تعبيري بود مأخوذ از «طيراً ابابيل» در سورهي فيل مرغاني كه سپاه فيل سوار ابرهه را كه كم به ويراني خانهي خدا بسته بود، با سنگهاي سجيل «دوزخي» سنگباران و تنشان را چون علفي زير دندان حيوان خرد كرد.
اتاق خادمين
اتاق فرماندهان چادر و سنگرهاي فرماندهان. نسبت خادمين را كه فرماندهان بيش از هرچيز و هركس به خود ميپسنديدند از وقتي در جبهه رايج شد كه امام خميني (ره) فرماندهي كل قوا فرمودند: «به من خدمتگزار بگوييد بهتر است از اينكه رهبر بگوييد».
اتوبوس بهشت
خمپاره و گلولهي توپ و تانك و امثال آن. بدين خاطر كه بچهها بعضاً به وسيلهي اصابت آنها به فيض شهادت ميرسيدند و به بهشت خشنودي حق تعالي راه مييافتند، گويي اين توپ و خمپارهها، اتوبوس مخصوص بهشت بود كه همراهان خود را به مقصود و مقصد ميرساند.
اتوبوس سوار شدن
در جبهه اگر رزمندگان ميخواستند به همديگر التماس دعا بگويند، ميگفتند: «اتوبوس سوار شدي ما را هم سوار كن!» يعني در راه رسيدن به محبوب و خشنودي او ما پيادهايم و تو سواره و سزوار نيست كه سواره رعايت حال پياده را نكند. قدر مشترك تشبيه اتوبوس سوارشدن به نماز شب خواندن در ظرفيت چهل سرنشين داشتن اتوبوس و استحباب دعا براي چهل مؤمن در قنوت نماز شب بود.
اتوبوس هوايي
اتوبوس به هواپيماي باربري سي _ 130 گفته ميشد. زيرا ظرفيت و گنجايش زيادي داشت. مثل اتوبوس نسبت به ساير وسايل نقليهي سواري ديگر.
اجر شما با امور مالي
وقتي كسي براي انجام كار بهانه ميآورد يا مشخص ميشد كه كار براي رضاي خدا انجام نگرفته، به شخص مورد نظر ميگفتند: «اجرت با امور مالي» يعني كار قربةاليالله نميكني، پس حوالهات به فرد دنيوي و جزاي كار را به بندهي خدا واگذار ميكردند.
ادبات، ادااطوار
اين اصطلاح براي واحد «ادوات» كه محل سلاحهاي سنگين از قبيل: خمپاره، گرينوف و ضدهوايي بود به كار ميرفت كه كنايه از ادب كردن دشمن هنگام رزم داشت. از آنجايي كه نيروهاي اين واحد در هنگام درگيري از حركات و جنب و جوش بسيار برخوردار بودند، به اين واحدها واحد ادااطوار نيز ميگفتند.
ادركني
«ادركني» به جاي اينكه بگويند مواضع دشمن را بزن يا زير آتش بگير، ميگفتند «ادركني».
اژدهاي هفت سر
آنتن بيسيم را از آن جهت كه هفت قطعه بود، هفت سر و بدان دليل كه وسيلهي مهمي در جنگ بود، اژدها ميگفتند.
اصالت وجودي
كسي كه اول غذا ميخورد بعد نمازش را ميخواند، به وجود بيشتر ميرسد تا سجود! اصل برايش شكم بوده و به آن بيشتر ايمان دارد. البته نوعي مزاح بود «اول وجود بعداً سجود».
اصلاح دامادي
اصلاح سر و صورت قبل از عمليات، اصلاحي كه براي بعضي رزمندگان اصلاح آخر بود، هماناني كه در حين عمليات به شهادت ميرسيدند و با سر و رويي آراسته، در جوار حق مأوا ميگرفتند.
اضافه كاري
نمازشب خواندن و تهجد. پاسي از شب گذشته، وقتي همه خوب خوابشان ميبرد، كساني بودند كه از چادر و سنگر بيرون ميزدند و تا صبح، حسابي با خدا حال و حول ميكردند؛ يعني همان «پالگدكن»ها، «فانوس به دست»ها و كساني كه «عطششان زيا د بود» و بعد از روشن شدن هوا يكييكي سر و كلهشان پيدا ميشد، بچهها هم با آنكه ميدانستند موضوع از چه قرار است، رو به آنها ميكردند كه: «معلوم هست كجاييد؟» بعد خودشان اضافه ميكردند: «لابد طبق معمول رفته بوديد اضافهكاري!»
افقي برگشتن
وقتي كسي به منطقه اعزام ميشد، با پاهاي خودش ميرفت (به صورت عمودي) و وقتي شهيد ميشد، به صورت درازكش او را از جبهه (به صورت افقي) به شهر برميگرداندند. اين اصطلاح مترادف با شهيد شدن بود.
الاغ هوايي
هواپيماي سي يكصدوسي (c.130) هواپيمايي كه خدا ساختهاش براي بار بردن، از سلاحهاي سبك و نيمهسنگين و سنگين رزمي تا وسايل نقليهاي كه بايد در كار دفاع باشند، همه و همه مهمان خوانده و ناخواندهي اين هواپيماي باربري بودند؛ اين الاغ مدرن پيچ و مهرهاي كه ظرفيت نسبتاً خوبي هم براي اين قبيل نقل و انتقالات داشت.
التماس غيبت
به ياد ما هم باش، ما را هم به خاطر بياور ولو با غيبت كردن! ولو در وصف كردن به بدي. كنايه از اينكه اگر نام ما قابل بر زبان راندن در مواقع مناسب و مطلوب نبود، براي مورد غيبت قرار گرفتن هم آماده هستيم.
الريا سنتي
ريا كردن آيين من است. هيچكس به اندازهي من متظاهر نيست. كنايه از اينكه من خودم از عالم و آدم بدترم، به گونهاي شكستهنفسي و ملامت بود.
الك كردن
بد غذا خوردن_ اسراف به وسيله حيف و ميل كردن و ريختن مقداري از خوراك به داخل سفره هنگام كشيدن غذا و خوردن آن.
الله اكبر
اين عبارت براي درخواست آتش ادوات يا توپخانه به كار برده ميشد و در جواب او قبضهدار و مسئول آتش ميگفت: «جانم فداي رهبر» يعني آتش را فرستادم، تحويل بگير.
اِم چماق
سلاح ام (1.M) سلاحي كه به جاي گرم بودن و خاصيت و كاربرد جنگي داشتن به چوب و چماقي ميماند كه بايد آن را به عنوان سلاح سرد بلند كني و بر فرق خصم بكوبي، خصوصاً وقتي فشنگ در آن گير ميكند كه اگر در چنين وضعي، وزن و سنگيني آن را هم به اين رديف مشكلاتش اضافه كنيم، شايد چيزي از يك چماق كم نداشته باشد.
املتي
لباس رنگ رو رفتهي از كار افتاده كه از بس از آن كار كشيده، مثل رنگ گوجه و تخم مرغ و تركيب اين دو شده است .به لباسهاي چريكي (پلنگي) داراي رنگهاي سبز و قرمز، زرد و مشكي نيز ميگفتند.
امورخالي
امور مالي. به اين علت كه غالباً خالي از وجه نقد بود اطلاق ميشد. كم نبود بچههايي كه چند ماه و گاه چند سال ماهانهشان عقب افتاده بود، غير از كساني كه اصلاً مراجعه نميكردند و خود را طلبكار نميدانستند.
انا اعطينايي
نماز بدون طول و تفصيل، استفاده از اذكار و اوراد به نحو مختصر و مفيد، كش و قوس ندادن حمد و سوره. قرائت سورههايي مانند «انا اعطيناك الكوثر» بعد از سورهي حمد به جاي سورههاي بلند نظير سورهي «بقره» و «آل عمران».
اين عبارت را جايي به كار ميبردند كه امام جماعت اهل نماز خواندن با حوصله و سر فرصت بود، در چنين مواقعي قبل از قامت بستن وي، براي اينكه بگويند بعد از نماز كار داريم زياد معطل نكن، ميگفتند: «انا اعطينايي بخوان.»
ايراني صحبت كردن
وقتي دو نفر در جمع بچههاي فارسي زبان، با همديگر تركي صحبت ميكردند، و بقيه ميخواستند بگويند طوري صحبت كنيد كه ما هم بفهميم، ميگفتند: ايراني صحبت كنيد يا مي گفتند: «لطفاً بزنيد كانال يك». يعني ما چيزي از صحبتهاي شما نميفهميم.
ايستگاه كسي را گرفتن
وقتي كسي فرد مخاطب را روي وضعيت موردنظر خود نگه ميداشت، و به اصطلاح پشت جبههايها آن فرد را سر كار ميگذاشت، اين عبارت و عبارت «فركانسش را گرفتهاند» به كار برده ميشد، كه هر دو از اصطلاحات بچههاي مخابرات بود. همچنين وقتي دو نفر با هم گفتوگو ميكردند و شخص ثالثي به ناگاه وارد مباحثهي آنها ميشد، به شوخي رو به وي كرده ميگفتند: «ازفركانس ما برو بيرون».
آتش خاموش کن:آتش قبضه های خودی،وقتی نیروهای دشمن به شدت مواضع ما را می کوبیدند،با پرتاب اولین گلوله های ایران ناگهان توپ خانه شان از حملات خود می کاست و چون اصولا آتش ریختن را عراقی ها شروع می کردند نیروهای خودی "آتش خاموش کن"می شدند.
آجر
شهید،کد رمز در اصطلاح بی سیم.
پنیر مانده،خشک شده و از دهان افتاده و بی وصرف.
آجر پلاستیکی:
کتلت از نوع جبهه ای آن،غذایی سخت و سفت و خفه کننده،همان خوراکی که وقتی کسی در خوردن آن به زحمت می افتاد به او می گفتند"سمبه بدهم؟با آفتابه آب بیاورم؟"
آچار فرانسه:
مسئول تدارکات یگان،کسی که همه کار از او بر می آمد و به امور مختلف مسلط بود.
آچار همه کاره:
چفیه،پارچه ای که از آن به جای سفره،لنگ حمام،تور ماهی گیری،حوله،باند زخم و امثال آن استفاده می کردند.
آخ جون مرخصی:
جراحت ناشی از ترکش کوچک که به مرخصی و رفتن به عقب منجر می شد.کنایه است از اهل مبارزه و مقاومت نبودن!
آخرین صراط:
نقطه اوج درگیری،خط پایان،محل شهادت،موضعی خطرناک و مرگ آفرین.
آخرین نامه:
وصیت نامه
آخرین هشدار:
تیر مستقیم تانک،نشانه ای از جدی بودن جنگ و نزدیک بودن دشمن
آدامس شیک:
کد رمز:التماس دعای مخصوص،سفارشی،شبانه،یواشکی و کامل(کوتاه شده کلمات)"
آدم خفه کن:
چلو مرغ،غذای شب عملیات،کنایه از شهادت است که طبعا بعد از شام آخر احیانا محقق می شود.
آدم کُش گردان:
امدادگر!کنایه از ناشی بودن نیروهای امدادرسان خصوصا در شرایط عملیاتی و خطوط مقدم.
آدیداس بسیجی:
کفش کتانی راحت نسبت به پوتین ساق دار با بند بلند بدون زیپ.
آر.پی.جی.به برجک زدن:
مرخصی گرفتن از فرماندهی در شرایط آماده باش عمومی و حساس جنگ.
آر.پی.جی.زن.سفره:
فردی که لقمه های بزرگ می گرفت و غذا را نجویده می بلعید.
آسایشگاه سالمندان:
تدارکات گردان و لشگر،اشاره ای است به مسئولان تدارکات واحدها که معمولا از بین رزمندگان مسن انتخاب می شدند.
آش خور های حضرت مهدی(عج):
نیرو های رزمنده،بسیجیان.
آقای فروغی راد:
خمپاره منور
آنتن فرماندهی:
بی سیم فرماندهی
آهنگران گردان:
نیروی خوش صدا.
ابراهیم:
رزمنده ای که از آتش دشمن جان سالم به در می برد و کوچکترین جراحتی بر نمی داشت.
اتحادیه دکمه داران:
کسانی که دکمه بالای پیراهنشان همیشه بسته بود.
احمد بودن:
آمادگی رزمی داشتن،اسم رمز و کد بی سیم بود،گفته میشد:احمد باشید،یعنی آماده باشید.
اذان گفتن:
گلوله باران دشمن در سپیده دم،وسیله دعوت به حق و سبب خیر شدن.
ارحم،درهم:
اذیتم نکن اذیتت نکنم،کمکم کن هر چند ناچیز.
از آنها که...:
الغیبه اشد من الزنا،وقتی در خلال صحبت،کسی غیبت دیگری را می کرد می گفتند:"از آنها که..."،کنایه از ادامه ندادن گفت و گو و تذکر به حدیث فوق.
از جهنم تا بهشت:
از جبهه جنوب تا جبهه غرب کشور،اشاره ای است به گرمای منطقه خوزستان و سردسیری و سر سبزی غرب.
استامبولی:
ماشین حمل شهید در اصطلاح بی سیم و کد رمز.گفتخ می شد:"استامبولی می خواهیم تا آجر(شهید)ها را جا به جا کند".
اسلحه بی فشنگ:
آفتابه دستشویی!ئسیله ای که گفته می شد رزمندگان در تاریکی شب بارها با آن از دشمن اسیر گرفتند.
اشکانیان،صفویان،سامانیان:
به ترتیب:خانواده داغدار شهدا،افراد همیشه در صف کوپن و کسانی که از این جنگ طرفی بستند و به سرو سامانی رسیدند.به مزاح،این سه دسته را سه طایفه و قشر مردم در جنگ بر می شمردند
اصول سه گانه تدارکات:
داشتیم،تمام شد،فعلا نداریم ،به شما تعلق نمی گیرد!قسمت سوم مخصوص وقتی بود که بچه ها موجودی را می دیدند و تدارکات چی دیگر اصل آن را نمی توانست حاشا کند.
اطلاعات تدارکات:
بچه های شکمو،کسانی که به خاطر رودربایستی با شکمشان و مراجعه مکرر به تدارکات،به صورت علنی و پنهانی و تک و پاتک همیشه حساب موجودی آذوقه و تنقلات دستشان بود!
اطلاعات عملگی:
واحد اطلاعات عملیات،واحدی که نسبت به سایر واحد های سازمان رزم گرفتاری و مسئولیت بیشتری داشت.
التماس پتو:
تقاضای جای برای خوابیدن،به معنی جا باز کردن در کنار خود.
الذین امنون وقت چایی گشنه مون:
درخواست چای و غذا از شهردار و مسئول سنگر یا چادر با چاشنی مزاح و بدون تحکم.
الهی ضعف بدنی و دقت جلدی:
خدایا دقت کن جلد ما پاره نشود،به کنایه تعبیری بود که در مواقع بمباران و جنگیدن به کار می رفت.
انجمن خروسان جنگی:
نیروهای تبلیغات،بچه هایی که بخشی از وظیفه شان توجه داشتن به اوقات شرعی و اقامه نماز پنج گانه بود.
اوشین پلو:
برنج سفید بدون مخلفات.
ایران تایر:
پوتین های بسیجی.
ایران گونی:
شلوار و اورکت بسیجی ساخت وطن.
ایستگاه بدنسازی:
ایستگاه صلواتی.
منبع :كتاب فرهنگ جبهه (اصطلاحات)
الف
آب و روغن را چك كردن
منظور سر و سامان دادن به وضع خود و پيشبينيهاي لازم را براي پيمودن مسيرهاي طولاني در عمليات انجام دادن.
چرا كه در بين راه جايي براي رفع قضاي حاجت و رفع تشنگي و... نداشتيم.
آب زير كاه
غواصان و نيروهاي عملياتي كه در زير آب كار ميكردند و بايد از تيز هوشي و فراست بالايي برخوردار ميبودند، تا از نگاه دشمن پوشيده بمانند و زمينه را براي وارد عمل شدن نيروهاي ديگر فراهم كنند. اين عبارت تصرفي است در اصطلاح «آب زير كاه».
آب شنگولي
به نوشيدني خوشطعم مثل كمپوت سيب و گلابي، گيلاس و آلبالو، نوشابه و مايعات خنك و مطبوعي كه در هواي گرم، وقتي كه از آسمان گويي آتش ميباريد، بچهها را به وجد ميآورد و با نوشيدن آن به اصطلاح سرحال و شنگول ميشدند، گفته ميشد. خصوصاً در هنگامي كه عمليات بود و در راهپيماييهاي بعضاً هفت تا هشت ساعته و زماني كه روز بالا ميآمد و جز خاكريز و چالهچولههاي ناشي از انفجار و چفيهاي كه بر سر ميكشيدند هيچ سرپناه و سايباني نبود، اين نوشيدني به كمك آنها ميآمد.
آب كيلويي
به آبهاي باز و بدون بطري كه به وسيله تانكرهاي قابل حمل و نقل در اختيار رزمندگان قرار ميگرفت گفته ميشد و اين اصطلاح در مقابل آب «آكبند» «آمولو» به كار برده ميشد كه تصفيه شده و با كيفيت بود.
1-نام تجاري يك نوع آب معدني است كه در قوطيهاي دربسته موقع عملياتها از آن استفاده ميشد.
آبروي هيأت
كسي كه بچههاي هيأت (گردان يا دسته) به او ميباليدند و به وجودش افتخار ميكردند، يا به عبارت ديگر شأن و احترام مجموعه و دسته كه همگي سعي در حفظ آن داشتند و اگر كسي از روي سادگي و بياطلاعي حرفي ميزد كه موجب خنديدن حاضرين ميشد، يا در بحثها به اصطلاح «كم ميآورد» دوستانش بهاو ميگفتند: « آبروي هيأت را بردي.»
آبكش
كسي كه بدن او مثل آبكش سوراخ سوراخ بود، جاي سالم در بدن نداشت. هرچه جاي زخم و جراحت و تير و تركش بود.
آبگرمكن ايراني
به موشكهاي ساخت ايران، آبگرمكن ايراني ميگفتند.
موشكهاي 9 متري و 12 تيري كه در جنگ شهرها، براي زدن تأسيسات نظامي و اقتصادي دشمن استفاده ميشد، كه اشاره دارد به خوش هيكلي آن كه مثل آبگرمكن نفتي بزرگ و سنگين بوده است.
آبي خاكي
اصل اصطلاح آبي خاكي در جبهه به نيروهاي مخصوص و غواصي اطلاق ميشد كه از كارآيي نسبتاً خوبي برخوردار بودند و در ارتش به "تكاور" و "رنجر" معروفاند؛ اين نيروها هم در خاك و خشكي عمل ميكنند و هم در آب.
اين اصطلاح به خودروها و نفربرهاي ادواتي كه هم در آب كارايي داشتند هم در خشكي نيز اطلاق مي شد.
آتش تداركات
همان آتشي كه قبل از رسيدن نيروها به خط اول دشمن براي سرگردم كردن مزدوران ميريختند و در پناه اين آتش بود كه رزمندگان پيشروي ميكردند.
آتش فرستادن
آتش فرستادن با توپخانه، اسم كد بود، گلولهاي پرتاب كردن، تعبيري بود براي درخواست گلولههاي فسفري كه دود سفيدرنگي از آن متصاعد ميشد، براي هدايت آتش تخمينزده ميشد، «سيگاري فرستادن» هم ميگفتند.
آتش گرفتن جنگل
وقتي شخصي ضمن تعريف واقعهاي به نقش خودش كه ميرسيد ناگزير اشارهاي هم به آن ميكرد تا حكايت جنبه افسانه به خود نگيرد آن وقت بود كه هركس چيزي از اين قبيل ميگفت: «جنگل آتش گرفت، آب بياوريد، سوخت نابود شد و غيره...» و همهي اين تعابير بدين منظور بود كه آن اعمال نيكي كه پاداش آن مثل درختي كه كاشته شده باشد از كثرت آن حالا تبديل به يك جنگل شده ولي به خاطر ريا و تظاهر به آن عمل آتش گرفته و نابود شده است.
آچار فرانسه ي گردان
نيرويي كه به درد همه كار ميخورد و بدون اينكه مسئول مستقيم كاري باشد، وقت و بيوقت و در همهي شرايط وجودش مشكلگشا و سمبل كارآيي و توانايي و هنر بود.
آخر نيمه ي اول گل زدن
در نيمهي اول خدمت پاسداري (وظيفه) كه مدت آن دو سال است، شربت شهادت را نوشيدن و به هدف رسيدن، يا به اصطلاح گلزدن و برنده شدن.
آدم آهني
كسي كه جاي سالم در بدن نداشت، مثل زمين زراعت، گويي تركش دشمن تنش را شخمزده. يكپارچه پوشيده از آهن. كسي كه با وجود صدها تركش در بدن همچنان در جبهه حضور داشت و اعتنايي به آن نميكرد به شوخي بعضاً به چنين شخصي ميگفتند: «آهنربا به بدنش ميچسبد.»
آدم بيدار كن
نمازشب خوان _ كسي كه در تاريكي مطلق سنگر، شب هنگام براي راز و نياز با خدا برميخيزد و به ناگزير در آن بستر به هم فشرده، تا ميخواست براي وضو ساختن بيرون بيايد دست و پاي بعضي از بچهها را لگد كرده و از خواب بيدارشان ميكرد.
آرپاره
خمپارهاي كه ته آن را به عنوان خرج براي آرپيجي استفاده ميكردند. دو حرف اول آن از «آرپيجي» و بقيهي حروف از «خمپاره» گرفته شده بود. يعني سلاحي كه از تركيب خمپاره و آرپيجي به وجود آمده بود. «آرپاره» را گاهي «خمپيچي» هم ميگفتند.
آرپي جي زدن به خاكريز
وسط حرف كسي، صحبت كردن و صحبت او را قطع كردن، اصطلاحات «لنگه پوتين پرت كردن»، «اعلام كد كردن» و «روي فركانس رفتن» نيز به همين معنا هستند.
افرادي كه حرفشان قطع شده بود هم بيشتر ميگفتند: «پايت گلي نشود»، «وقتي دوتا دوشكا كار ميكنند، يك كلاش نميآيد وسط تقتق كند.» يا «خشاب كه پر نميكنيم»، «خاكريز كه نميزنيم.» و...
آرپيجيزن
آرپيجيزن: كسي كه در حضور جمعي از شخصي تعريف ميكرد. البته نسبت به آنچه انجام داده است، نه حمد و مدح براي كارهاي نكرده.
شخص برميآشفت و ميگفت: «آرپيجيزن، يعني كارم را خراب نكن و آنچه در مبارزه با نفس و خودسازي به دست آوردهام بر باد نده».
آش خرگوشي
آش و خوراك. غذايي كه در آن از هويج زياد استفاده ميشد، معمولاً هويجها را درشت درشت و در كنار سيب زميني و لوبيا در آن خرد كرده بودند و آدم را به ياد غذاي خرگوشها ميانداخت.
آقا گل
در جبهه وقتي ميخواستند يكي از برادران را كه نام او را نميدانستند صدا كنند، ميگفتند: آقا گل! آقا گل! و يا به عبارتي مثل: "آقا برادر!"، "اخوي برادر" و "برادر" و نميگفتند: ببين، چيز، فلاني، آقا و از اين قبيل حرفها كه پشت جبهه معمول بود.
آماده به خواب
منتظر لغو آمادهباش و مهيا براي به بستر رفتن. مواقعي كه مسألهي خاصي پيش ميآمد و يا براي آمادگي رزمي و روحي نيمههاي شب آمادهباش ميدادند، بچهها به شوخي ميگفتند: «آماده به خواب» يعني آمادهام تا دستور آمادهباش لغو شود و بخوابم.
آمپر جبهه
دعا، چيزي كه با آن اخلاص اتصال با خدا را در جبهه مثل آمپر اندازهگيري ميكردند. وقتي توجه و توسل به ائمه عليهم السلام به اوج خود (نقطهي جوش و خروش) ميرسيد، ميگفتند: «آمپر جبهه به 100 رسيده است.» «آمپر چسبيده به صد» نيز ميگفتند، خصوصاً بعد از زيارت عاشورا.
آمپول معنويت
فرد بسيار مخلص و متقي، كسي كه تزريق چند «سي سي» از اخلاص او كافي بود تا به اصطلاح يك «مريض قلبي» را از مرگ حتمي نجات دهد.
كسي كه همه سعي ميكردند با او غذا بخورند، راه بروند، مصاحبت داشته باشند، در صف نماز كنار او بايستند، و خلاصه بيمار او باشند، تا با واسطه يا بيواسطه از خلوص او برخوردار شده، در اين راه به رشد و تعالي برسند.
آهن رباي قلب ها
جبههي جنگ، منطقهي عملياتي. آنجا كه همهي اشخاص و اصناف را دور شمع وجود خود در آن برهه از زمان جمع كرده، صغير و كبير را شيفته و مجذوب خود ساخته بود.
آهن ربا
كنايه از حضور مداوم بسيجي در جبهه بود. به طوري كه آنقدر زخمي (مجروح) شده بود كه جاي سالم در بدنش نبود و آنقدر تركش به بدنش خورده بود كه اگر آهنربا به بدنش نزديك ميكرديم، جذب آن ميشد و يا به عبارت ديگر بدنش مثل آهنربا، تير و تركشها را جذب مينمود.
ابابيل
گلولههايي كه توسط رزمندگان به سوي مزدوران بعثي پرتاب ميشد، تعبيري بود مأخوذ از «طيراً ابابيل» در سورهي فيل مرغاني كه سپاه فيل سوار ابرهه را كه كم به ويراني خانهي خدا بسته بود، با سنگهاي سجيل «دوزخي» سنگباران و تنشان را چون علفي زير دندان حيوان خرد كرد.
اتاق خادمين
اتاق فرماندهان چادر و سنگرهاي فرماندهان. نسبت خادمين را كه فرماندهان بيش از هرچيز و هركس به خود ميپسنديدند از وقتي در جبهه رايج شد كه امام خميني (ره) فرماندهي كل قوا فرمودند: «به من خدمتگزار بگوييد بهتر است از اينكه رهبر بگوييد».
اتوبوس بهشت
خمپاره و گلولهي توپ و تانك و امثال آن. بدين خاطر كه بچهها بعضاً به وسيلهي اصابت آنها به فيض شهادت ميرسيدند و به بهشت خشنودي حق تعالي راه مييافتند، گويي اين توپ و خمپارهها، اتوبوس مخصوص بهشت بود كه همراهان خود را به مقصود و مقصد ميرساند.
اتوبوس سوار شدن
در جبهه اگر رزمندگان ميخواستند به همديگر التماس دعا بگويند، ميگفتند: «اتوبوس سوار شدي ما را هم سوار كن!» يعني در راه رسيدن به محبوب و خشنودي او ما پيادهايم و تو سواره و سزوار نيست كه سواره رعايت حال پياده را نكند. قدر مشترك تشبيه اتوبوس سوارشدن به نماز شب خواندن در ظرفيت چهل سرنشين داشتن اتوبوس و استحباب دعا براي چهل مؤمن در قنوت نماز شب بود.
اتوبوس هوايي
اتوبوس به هواپيماي باربري سي _ 130 گفته ميشد. زيرا ظرفيت و گنجايش زيادي داشت. مثل اتوبوس نسبت به ساير وسايل نقليهي سواري ديگر.
اجر شما با امور مالي
وقتي كسي براي انجام كار بهانه ميآورد يا مشخص ميشد كه كار براي رضاي خدا انجام نگرفته، به شخص مورد نظر ميگفتند: «اجرت با امور مالي» يعني كار قربةاليالله نميكني، پس حوالهات به فرد دنيوي و جزاي كار را به بندهي خدا واگذار ميكردند.
ادبات، ادااطوار
اين اصطلاح براي واحد «ادوات» كه محل سلاحهاي سنگين از قبيل: خمپاره، گرينوف و ضدهوايي بود به كار ميرفت كه كنايه از ادب كردن دشمن هنگام رزم داشت. از آنجايي كه نيروهاي اين واحد در هنگام درگيري از حركات و جنب و جوش بسيار برخوردار بودند، به اين واحدها واحد ادااطوار نيز ميگفتند.
ادركني
«ادركني» به جاي اينكه بگويند مواضع دشمن را بزن يا زير آتش بگير، ميگفتند «ادركني».
اژدهاي هفت سر
آنتن بيسيم را از آن جهت كه هفت قطعه بود، هفت سر و بدان دليل كه وسيلهي مهمي در جنگ بود، اژدها ميگفتند.
اصالت وجودي
كسي كه اول غذا ميخورد بعد نمازش را ميخواند، به وجود بيشتر ميرسد تا سجود! اصل برايش شكم بوده و به آن بيشتر ايمان دارد. البته نوعي مزاح بود «اول وجود بعداً سجود».
اصلاح دامادي
اصلاح سر و صورت قبل از عمليات، اصلاحي كه براي بعضي رزمندگان اصلاح آخر بود، هماناني كه در حين عمليات به شهادت ميرسيدند و با سر و رويي آراسته، در جوار حق مأوا ميگرفتند.
اضافه كاري
نمازشب خواندن و تهجد. پاسي از شب گذشته، وقتي همه خوب خوابشان ميبرد، كساني بودند كه از چادر و سنگر بيرون ميزدند و تا صبح، حسابي با خدا حال و حول ميكردند؛ يعني همان «پالگدكن»ها، «فانوس به دست»ها و كساني كه «عطششان زيا د بود» و بعد از روشن شدن هوا يكييكي سر و كلهشان پيدا ميشد، بچهها هم با آنكه ميدانستند موضوع از چه قرار است، رو به آنها ميكردند كه: «معلوم هست كجاييد؟» بعد خودشان اضافه ميكردند: «لابد طبق معمول رفته بوديد اضافهكاري!»
افقي برگشتن
وقتي كسي به منطقه اعزام ميشد، با پاهاي خودش ميرفت (به صورت عمودي) و وقتي شهيد ميشد، به صورت درازكش او را از جبهه (به صورت افقي) به شهر برميگرداندند. اين اصطلاح مترادف با شهيد شدن بود.
الاغ هوايي
هواپيماي سي يكصدوسي (c.130) هواپيمايي كه خدا ساختهاش براي بار بردن، از سلاحهاي سبك و نيمهسنگين و سنگين رزمي تا وسايل نقليهاي كه بايد در كار دفاع باشند، همه و همه مهمان خوانده و ناخواندهي اين هواپيماي باربري بودند؛ اين الاغ مدرن پيچ و مهرهاي كه ظرفيت نسبتاً خوبي هم براي اين قبيل نقل و انتقالات داشت.
التماس غيبت
به ياد ما هم باش، ما را هم به خاطر بياور ولو با غيبت كردن! ولو در وصف كردن به بدي. كنايه از اينكه اگر نام ما قابل بر زبان راندن در مواقع مناسب و مطلوب نبود، براي مورد غيبت قرار گرفتن هم آماده هستيم.
الريا سنتي
ريا كردن آيين من است. هيچكس به اندازهي من متظاهر نيست. كنايه از اينكه من خودم از عالم و آدم بدترم، به گونهاي شكستهنفسي و ملامت بود.
الك كردن
بد غذا خوردن_ اسراف به وسيله حيف و ميل كردن و ريختن مقداري از خوراك به داخل سفره هنگام كشيدن غذا و خوردن آن.
الله اكبر
اين عبارت براي درخواست آتش ادوات يا توپخانه به كار برده ميشد و در جواب او قبضهدار و مسئول آتش ميگفت: «جانم فداي رهبر» يعني آتش را فرستادم، تحويل بگير.
اِم چماق
سلاح ام (1.M) سلاحي كه به جاي گرم بودن و خاصيت و كاربرد جنگي داشتن به چوب و چماقي ميماند كه بايد آن را به عنوان سلاح سرد بلند كني و بر فرق خصم بكوبي، خصوصاً وقتي فشنگ در آن گير ميكند كه اگر در چنين وضعي، وزن و سنگيني آن را هم به اين رديف مشكلاتش اضافه كنيم، شايد چيزي از يك چماق كم نداشته باشد.
املتي
لباس رنگ رو رفتهي از كار افتاده كه از بس از آن كار كشيده، مثل رنگ گوجه و تخم مرغ و تركيب اين دو شده است .به لباسهاي چريكي (پلنگي) داراي رنگهاي سبز و قرمز، زرد و مشكي نيز ميگفتند.
امورخالي
امور مالي. به اين علت كه غالباً خالي از وجه نقد بود اطلاق ميشد. كم نبود بچههايي كه چند ماه و گاه چند سال ماهانهشان عقب افتاده بود، غير از كساني كه اصلاً مراجعه نميكردند و خود را طلبكار نميدانستند.
انا اعطينايي
نماز بدون طول و تفصيل، استفاده از اذكار و اوراد به نحو مختصر و مفيد، كش و قوس ندادن حمد و سوره. قرائت سورههايي مانند «انا اعطيناك الكوثر» بعد از سورهي حمد به جاي سورههاي بلند نظير سورهي «بقره» و «آل عمران».
اين عبارت را جايي به كار ميبردند كه امام جماعت اهل نماز خواندن با حوصله و سر فرصت بود، در چنين مواقعي قبل از قامت بستن وي، براي اينكه بگويند بعد از نماز كار داريم زياد معطل نكن، ميگفتند: «انا اعطينايي بخوان.»
ايراني صحبت كردن
وقتي دو نفر در جمع بچههاي فارسي زبان، با همديگر تركي صحبت ميكردند، و بقيه ميخواستند بگويند طوري صحبت كنيد كه ما هم بفهميم، ميگفتند: ايراني صحبت كنيد يا مي گفتند: «لطفاً بزنيد كانال يك». يعني ما چيزي از صحبتهاي شما نميفهميم.
ايستگاه كسي را گرفتن
وقتي كسي فرد مخاطب را روي وضعيت موردنظر خود نگه ميداشت، و به اصطلاح پشت جبههايها آن فرد را سر كار ميگذاشت، اين عبارت و عبارت «فركانسش را گرفتهاند» به كار برده ميشد، كه هر دو از اصطلاحات بچههاي مخابرات بود. همچنين وقتي دو نفر با هم گفتوگو ميكردند و شخص ثالثي به ناگاه وارد مباحثهي آنها ميشد، به شوخي رو به وي كرده ميگفتند: «ازفركانس ما برو بيرون».
آتش خاموش کن:آتش قبضه های خودی،وقتی نیروهای دشمن به شدت مواضع ما را می کوبیدند،با پرتاب اولین گلوله های ایران ناگهان توپ خانه شان از حملات خود می کاست و چون اصولا آتش ریختن را عراقی ها شروع می کردند نیروهای خودی "آتش خاموش کن"می شدند.
آجر
شهید،کد رمز در اصطلاح بی سیم.
پنیر مانده،خشک شده و از دهان افتاده و بی وصرف.
آجر پلاستیکی:
کتلت از نوع جبهه ای آن،غذایی سخت و سفت و خفه کننده،همان خوراکی که وقتی کسی در خوردن آن به زحمت می افتاد به او می گفتند"سمبه بدهم؟با آفتابه آب بیاورم؟"
آچار فرانسه:
مسئول تدارکات یگان،کسی که همه کار از او بر می آمد و به امور مختلف مسلط بود.
آچار همه کاره:
چفیه،پارچه ای که از آن به جای سفره،لنگ حمام،تور ماهی گیری،حوله،باند زخم و امثال آن استفاده می کردند.
آخ جون مرخصی:
جراحت ناشی از ترکش کوچک که به مرخصی و رفتن به عقب منجر می شد.کنایه است از اهل مبارزه و مقاومت نبودن!
آخرین صراط:
نقطه اوج درگیری،خط پایان،محل شهادت،موضعی خطرناک و مرگ آفرین.
آخرین نامه:
وصیت نامه
آخرین هشدار:
تیر مستقیم تانک،نشانه ای از جدی بودن جنگ و نزدیک بودن دشمن
آدامس شیک:
کد رمز:التماس دعای مخصوص،سفارشی،شبانه،یواشکی و کامل(کوتاه شده کلمات)"
آدم خفه کن:
چلو مرغ،غذای شب عملیات،کنایه از شهادت است که طبعا بعد از شام آخر احیانا محقق می شود.
آدم کُش گردان:
امدادگر!کنایه از ناشی بودن نیروهای امدادرسان خصوصا در شرایط عملیاتی و خطوط مقدم.
آدیداس بسیجی:
کفش کتانی راحت نسبت به پوتین ساق دار با بند بلند بدون زیپ.
آر.پی.جی.به برجک زدن:
مرخصی گرفتن از فرماندهی در شرایط آماده باش عمومی و حساس جنگ.
آر.پی.جی.زن.سفره:
فردی که لقمه های بزرگ می گرفت و غذا را نجویده می بلعید.
آسایشگاه سالمندان:
تدارکات گردان و لشگر،اشاره ای است به مسئولان تدارکات واحدها که معمولا از بین رزمندگان مسن انتخاب می شدند.
آش خور های حضرت مهدی(عج):
نیرو های رزمنده،بسیجیان.
آقای فروغی راد:
خمپاره منور
آنتن فرماندهی:
بی سیم فرماندهی
آهنگران گردان:
نیروی خوش صدا.
ابراهیم:
رزمنده ای که از آتش دشمن جان سالم به در می برد و کوچکترین جراحتی بر نمی داشت.
اتحادیه دکمه داران:
کسانی که دکمه بالای پیراهنشان همیشه بسته بود.
احمد بودن:
آمادگی رزمی داشتن،اسم رمز و کد بی سیم بود،گفته میشد:احمد باشید،یعنی آماده باشید.
اذان گفتن:
گلوله باران دشمن در سپیده دم،وسیله دعوت به حق و سبب خیر شدن.
ارحم،درهم:
اذیتم نکن اذیتت نکنم،کمکم کن هر چند ناچیز.
از آنها که...:
الغیبه اشد من الزنا،وقتی در خلال صحبت،کسی غیبت دیگری را می کرد می گفتند:"از آنها که..."،کنایه از ادامه ندادن گفت و گو و تذکر به حدیث فوق.
از جهنم تا بهشت:
از جبهه جنوب تا جبهه غرب کشور،اشاره ای است به گرمای منطقه خوزستان و سردسیری و سر سبزی غرب.
استامبولی:
ماشین حمل شهید در اصطلاح بی سیم و کد رمز.گفتخ می شد:"استامبولی می خواهیم تا آجر(شهید)ها را جا به جا کند".
اسلحه بی فشنگ:
آفتابه دستشویی!ئسیله ای که گفته می شد رزمندگان در تاریکی شب بارها با آن از دشمن اسیر گرفتند.
اشکانیان،صفویان،سامانیان:
به ترتیب:خانواده داغدار شهدا،افراد همیشه در صف کوپن و کسانی که از این جنگ طرفی بستند و به سرو سامانی رسیدند.به مزاح،این سه دسته را سه طایفه و قشر مردم در جنگ بر می شمردند
اصول سه گانه تدارکات:
داشتیم،تمام شد،فعلا نداریم ،به شما تعلق نمی گیرد!قسمت سوم مخصوص وقتی بود که بچه ها موجودی را می دیدند و تدارکات چی دیگر اصل آن را نمی توانست حاشا کند.
اطلاعات تدارکات:
بچه های شکمو،کسانی که به خاطر رودربایستی با شکمشان و مراجعه مکرر به تدارکات،به صورت علنی و پنهانی و تک و پاتک همیشه حساب موجودی آذوقه و تنقلات دستشان بود!
اطلاعات عملگی:
واحد اطلاعات عملیات،واحدی که نسبت به سایر واحد های سازمان رزم گرفتاری و مسئولیت بیشتری داشت.
التماس پتو:
تقاضای جای برای خوابیدن،به معنی جا باز کردن در کنار خود.
الذین امنون وقت چایی گشنه مون:
درخواست چای و غذا از شهردار و مسئول سنگر یا چادر با چاشنی مزاح و بدون تحکم.
الهی ضعف بدنی و دقت جلدی:
خدایا دقت کن جلد ما پاره نشود،به کنایه تعبیری بود که در مواقع بمباران و جنگیدن به کار می رفت.
انجمن خروسان جنگی:
نیروهای تبلیغات،بچه هایی که بخشی از وظیفه شان توجه داشتن به اوقات شرعی و اقامه نماز پنج گانه بود.
اوشین پلو:
برنج سفید بدون مخلفات.
ایران تایر:
پوتین های بسیجی.
ایران گونی:
شلوار و اورکت بسیجی ساخت وطن.
ایستگاه بدنسازی:
ایستگاه صلواتی.
منبع :كتاب فرهنگ جبهه (اصطلاحات)