ارغنون
18th September 2011, 11:15 PM
مهدی محمدی
مسأله وجودی خداوند، یکی از اصلی ترین مسایل انسان است. چرا که پاسخ مثبت و منفی به آن، نه فقط جهان بیرون را برای آدمی متفاوت می سازد، افزون و مهمتر از آن، خود انسان هم در پرتو پاسخی، که به این پرسش می دهد، جلوه و معنایی دیگر می یابد. جهان با فرض وجود خداوند، حکیمانه و مدبرانه است و هرکاری در آن، براساس عنایت و غرضی، صورت می گیرد. درحالی که جهان بی خدا، تراکمی از رخدادهای تصادفی است. نکته مهم آن که خود آدمی با فرض وجود خدا، موجودی با اعتماد، هدفدار و جاوید است. درحالی که بدون آن فرض، انسان نیز یکی از هزاران اتفاق کور طبیعت است، که اعتمادی به عالم هستی ندارد و هر لحظه، در انتظار حادثه ای است که هستی بی هدف، او را پایان ببخشد.
بحث و بررسی پیرامون هرموضوعی، فرع بر شناخت آن موضوع است و چه بسا، تصور نادرست موضوع، موجب گمراهی درمعرف آن امر گردد. بحث و بررسی درمورد خداوند نیز از این امر، مستثنی نیست. لذا، شایسته است که در آغاز سخن به تعریف این مهم، پرداخته شود.
واضح است که تصور عمومی از خداوند به عنوان «ذاتی» است که آفریننده مخلوقات است و همه چیز به او محتاج و از از همه چیز، بی نیاز است. لیکن درمباحث فلسفی باید به بیان دقیق تری ارائه شود.
البته، مراد از تعریف، تعریف با حد نیست، چرا که خداوند ماهیت ندارد، چنات که بوعلی بدان تصریح کرده است: «ان الاول لا ماهیه له غیر الانیه» (1) وی در اشارات و تنبیهات گوید:«فذاته لیس لها حد اذ لیس لها جنس و فصل»(2)
لذا در تعریف خداوند، مفاهیم ماهوی، کاربردی ندارند و باید از معقولات ثانیه، استفاده کرد. از این رو، حکیم مشایی درمعرفت خداوند به عمد، از دو تعبیر «واجب الوجود» و «مبدء اول» یاد می کنند.
وجه این تعابیر مبتنی بر «تقسیم موجود به واجب و ممکن» و نیز انتهای سلسله ممکنات و علتی غیرمعلول (مبدأ اول) است. به عبارت دیگر، چون اثبات ذات خداوند درفلسفه سینایی از طریق مقدماتی از جمله «تقسیم موجود به واجب و ممکن» و «ضرورت انتهای ممکنات به مبدأ نخستین» است، لذا، حاصل برهان، اثبات «واجب الوجود» و «مبدأ اول» است و از آنجا که رمز علت نخستین بودن نیز به وجود برمی گردد، لهذا می توان گفت، دریافت حکیم مشاء از حق تعالی «واجب الوجود» است.
مراد از واجب الوجود دراینجا «واجب الوجود بذاته» است. وجه قید «بذاته» بیانگر غنای وجودی حق تعالی و بی نیازی او از علت است. حاصل کلام این که، تلقی حکیم مشایی از خداوند، بر حسب تقسیم عقلی موجود به واجب و ممکن «واجب الوجود بذاته» است.
برهان بوعلی دراثبات حق تعالی
شک نیست که حکیمان الهی برای اثبات الهی، براهین متعددی اقامه کردند. ازاین میان، برهان ابتکاری بوعلی سینا برای اثبات واجب الوجود بذاته، درکتب مختلف وی، چون «نجات»، «مبدء و معاد» و «اشارت و تنبیهات» ذکر شده است.
ابن سینا درنمط چهارم «اشارات و تنبیهات» برهان ابتکاری خود را مطرح کرده و آن را برهان صدیقین خوانده است. خلاصه کلام او، بدین قرار است.(3) هرموجودی،اگر فی نفسه و بدون توجه به غیر درنظر گرفته شود، از دو حال خارج نیست. یا (چنین است که) فی نفسه ضرورت وجود دارد. و یا چنین نیست.اگر حالت اول باشد. آن موجود، خداوند (واجب الوجود) خواهد بود و چنانچه حالت دوم باشد، آن موجود، ممکن الوجود است. پس هر موجودی فی نفسه، یا واجب الوجود بالذات است و یا ممکن الوجود بالذات. حال، اگر علت، ممکن الوجود بالذات، موجود باشد.ضرورت وجود می یابد و موجود می شود. واگر علت موجود نباشد، ضرورت عدم پیدا می کند و موجود نیست. اما، اگر فی نفسه لحاظ شود. بدون این که وجود یا عدم ماهیتش، درنظرگرفته شود، ممکن خواهدبود.
پس امور ممکن از حیث وجود، وابسته به علت خود هستند و چون هریک از آحاد این سلسله علی و معلولی، ممکن الوجود بالذات هستند و تسلسل نیز محال است، بدین ترتیب کل مجموعه ممکنات، نیازمند علتی خواهد بود که واجب الوجود بوده و ضرورت وجود آن ذاتی باشد. زیرا اگر این علت، ممکن الوجود بالذات باشد، در درون مجموعه جای خواهد گرفت. اما علت مجموعه باید خارج از مجموعه بوده و نمی تواند یکی از آحاد مجموعه باشد، چرا که علت، ابتدا علت آحاد مجموعه است و سپس علت کل مجموعه، و اگر غیر از این بود، آحاد مجموعه، نیازمند او نمی بودند.
شیخ الرئیس در ادامه،برهان وسط و طرف را ذکر می کند و می گوید: هرسلسله علی، خواه متناهی و خواه نامتناهی، از دو حال خارج نیست یا مشتمل برعلت غیرمعلول نیست یا مشتمل بر آن است. شق نخست، مستلزم نیاز آن به علتی خارج از سلسله است، که نسبت به معلول هایی که وسط هستند، طرف واقع شود.پیداست که آن علت خارجی نمی تواند معلول باشد. چون در آن صورت سلسله علی مفروض، سلسله کاملی نخواهد بود و همه آحاد آن وسط بی طرف خواهند بود، و در شق دوم، هم، همان علت غیرمعلول، طرف سلسله است،و درهر دو حال، آن طرف خداست.
ابن سینا درپایان نمط چهارم،این برهان را برهان صدیقین می خواند و قایل می شود به این که دراین برهان، نه از آیات و نشانه ها بلکه از خود خدا بروجود او، گواهی شده است. وی همچنین به آیه ای از قرآن استشهاد می کند، که می فرماید:«سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» و سپس می فرماید:«اولم یکف بربک انه علی کل شی ء شهید» وی می گوید: بخش اول، برای گروه خاصی است و بخش دوم، خطاب به صدیقین است و برهان خود را، مشمول بخش دوم، معرفی می کند.
خواجه نصیرالدین طوسی در مقام شرح سخن ابن سینا می گوید که متکلمان براساس حدوث اجسام و اعراض، بروجود خدا، حجت اقامه می کنند و دانشمندان علوم طبیعی با توجه به مسأله حرکت و نیاز به محرک و نیز محال بودن تسلسل، وجود خدا را اثبات می رسانند، اما حکمای الهی با عنایت به وجود و این که یا واجب است یا ممکن، به اثبات وجود خدا می پردازند. سپس از آنچه از وجوب و امکان لازم می آید، برصفات خدا، استدلال می کنند و با استدلال درباب صفات، نحوه صدور افعال را، از او ثابت می نماید.(4)
خلاصه آن که:خدای ابن سینا درتطابق بیشتر با خدای ادیان (و نزدیکتر به اقنوم اول فلوطین: احد) بوده. خدای ابن سینا، صفات ثبوته و سلبیه و اوصاف کمالیه بی شماری دارد. اما درارتباط با بحث ما، علاوه بر آن که غایت جهان است، فاغل موجد، مبدع، مخترع، و مفیض آن نیز هست. مبنای این وصف که مبین ارتباط بین خلق و خالق و واجب و ممکن است، همان نظریه امکان و وجوب است که پیش از این، مطرح شد.
عالم درنزد او، امری ممکن الوجود است که از پیش خود اقتضای وجود ندارد و در اتصافش به وجود، محتاج علت است، تا پس از احراز وجوب بالغیر موجود شود. بنابراین، فاعلیت الهی، نه فقط درسطوح زیرین یعنی تحریک و اعطای حرکت به عالم متحرک، مطرح است بلکه در اعماق زیرین هستی یعنی اصل وجود و هویت و تجوهر اشیاء رسوخ و نفوذ دارد. چنان نیست که جهان مشتمل بر ماده ای قدیم و هیولایی ازلی با صوری افاضه شده از واهب الصور بوده یا تنها، حرکت خود را وامدار مبدأ اول باشد بلکه عالم تمام هویت و وجود خود را وامدار خداوند است.
روند تحول عالم، فقط حرکت پس از سکون نیست بلکه، ایس پس از لیس است.
مسأله وجودی خداوند، یکی از اصلی ترین مسایل انسان است. چرا که پاسخ مثبت و منفی به آن، نه فقط جهان بیرون را برای آدمی متفاوت می سازد، افزون و مهمتر از آن، خود انسان هم در پرتو پاسخی، که به این پرسش می دهد، جلوه و معنایی دیگر می یابد. جهان با فرض وجود خداوند، حکیمانه و مدبرانه است و هرکاری در آن، براساس عنایت و غرضی، صورت می گیرد. درحالی که جهان بی خدا، تراکمی از رخدادهای تصادفی است. نکته مهم آن که خود آدمی با فرض وجود خدا، موجودی با اعتماد، هدفدار و جاوید است. درحالی که بدون آن فرض، انسان نیز یکی از هزاران اتفاق کور طبیعت است، که اعتمادی به عالم هستی ندارد و هر لحظه، در انتظار حادثه ای است که هستی بی هدف، او را پایان ببخشد.
بحث و بررسی پیرامون هرموضوعی، فرع بر شناخت آن موضوع است و چه بسا، تصور نادرست موضوع، موجب گمراهی درمعرف آن امر گردد. بحث و بررسی درمورد خداوند نیز از این امر، مستثنی نیست. لذا، شایسته است که در آغاز سخن به تعریف این مهم، پرداخته شود.
واضح است که تصور عمومی از خداوند به عنوان «ذاتی» است که آفریننده مخلوقات است و همه چیز به او محتاج و از از همه چیز، بی نیاز است. لیکن درمباحث فلسفی باید به بیان دقیق تری ارائه شود.
البته، مراد از تعریف، تعریف با حد نیست، چرا که خداوند ماهیت ندارد، چنات که بوعلی بدان تصریح کرده است: «ان الاول لا ماهیه له غیر الانیه» (1) وی در اشارات و تنبیهات گوید:«فذاته لیس لها حد اذ لیس لها جنس و فصل»(2)
لذا در تعریف خداوند، مفاهیم ماهوی، کاربردی ندارند و باید از معقولات ثانیه، استفاده کرد. از این رو، حکیم مشایی درمعرفت خداوند به عمد، از دو تعبیر «واجب الوجود» و «مبدء اول» یاد می کنند.
وجه این تعابیر مبتنی بر «تقسیم موجود به واجب و ممکن» و نیز انتهای سلسله ممکنات و علتی غیرمعلول (مبدأ اول) است. به عبارت دیگر، چون اثبات ذات خداوند درفلسفه سینایی از طریق مقدماتی از جمله «تقسیم موجود به واجب و ممکن» و «ضرورت انتهای ممکنات به مبدأ نخستین» است، لذا، حاصل برهان، اثبات «واجب الوجود» و «مبدأ اول» است و از آنجا که رمز علت نخستین بودن نیز به وجود برمی گردد، لهذا می توان گفت، دریافت حکیم مشاء از حق تعالی «واجب الوجود» است.
مراد از واجب الوجود دراینجا «واجب الوجود بذاته» است. وجه قید «بذاته» بیانگر غنای وجودی حق تعالی و بی نیازی او از علت است. حاصل کلام این که، تلقی حکیم مشایی از خداوند، بر حسب تقسیم عقلی موجود به واجب و ممکن «واجب الوجود بذاته» است.
برهان بوعلی دراثبات حق تعالی
شک نیست که حکیمان الهی برای اثبات الهی، براهین متعددی اقامه کردند. ازاین میان، برهان ابتکاری بوعلی سینا برای اثبات واجب الوجود بذاته، درکتب مختلف وی، چون «نجات»، «مبدء و معاد» و «اشارت و تنبیهات» ذکر شده است.
ابن سینا درنمط چهارم «اشارات و تنبیهات» برهان ابتکاری خود را مطرح کرده و آن را برهان صدیقین خوانده است. خلاصه کلام او، بدین قرار است.(3) هرموجودی،اگر فی نفسه و بدون توجه به غیر درنظر گرفته شود، از دو حال خارج نیست. یا (چنین است که) فی نفسه ضرورت وجود دارد. و یا چنین نیست.اگر حالت اول باشد. آن موجود، خداوند (واجب الوجود) خواهد بود و چنانچه حالت دوم باشد، آن موجود، ممکن الوجود است. پس هر موجودی فی نفسه، یا واجب الوجود بالذات است و یا ممکن الوجود بالذات. حال، اگر علت، ممکن الوجود بالذات، موجود باشد.ضرورت وجود می یابد و موجود می شود. واگر علت موجود نباشد، ضرورت عدم پیدا می کند و موجود نیست. اما، اگر فی نفسه لحاظ شود. بدون این که وجود یا عدم ماهیتش، درنظرگرفته شود، ممکن خواهدبود.
پس امور ممکن از حیث وجود، وابسته به علت خود هستند و چون هریک از آحاد این سلسله علی و معلولی، ممکن الوجود بالذات هستند و تسلسل نیز محال است، بدین ترتیب کل مجموعه ممکنات، نیازمند علتی خواهد بود که واجب الوجود بوده و ضرورت وجود آن ذاتی باشد. زیرا اگر این علت، ممکن الوجود بالذات باشد، در درون مجموعه جای خواهد گرفت. اما علت مجموعه باید خارج از مجموعه بوده و نمی تواند یکی از آحاد مجموعه باشد، چرا که علت، ابتدا علت آحاد مجموعه است و سپس علت کل مجموعه، و اگر غیر از این بود، آحاد مجموعه، نیازمند او نمی بودند.
شیخ الرئیس در ادامه،برهان وسط و طرف را ذکر می کند و می گوید: هرسلسله علی، خواه متناهی و خواه نامتناهی، از دو حال خارج نیست یا مشتمل برعلت غیرمعلول نیست یا مشتمل بر آن است. شق نخست، مستلزم نیاز آن به علتی خارج از سلسله است، که نسبت به معلول هایی که وسط هستند، طرف واقع شود.پیداست که آن علت خارجی نمی تواند معلول باشد. چون در آن صورت سلسله علی مفروض، سلسله کاملی نخواهد بود و همه آحاد آن وسط بی طرف خواهند بود، و در شق دوم، هم، همان علت غیرمعلول، طرف سلسله است،و درهر دو حال، آن طرف خداست.
ابن سینا درپایان نمط چهارم،این برهان را برهان صدیقین می خواند و قایل می شود به این که دراین برهان، نه از آیات و نشانه ها بلکه از خود خدا بروجود او، گواهی شده است. وی همچنین به آیه ای از قرآن استشهاد می کند، که می فرماید:«سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» و سپس می فرماید:«اولم یکف بربک انه علی کل شی ء شهید» وی می گوید: بخش اول، برای گروه خاصی است و بخش دوم، خطاب به صدیقین است و برهان خود را، مشمول بخش دوم، معرفی می کند.
خواجه نصیرالدین طوسی در مقام شرح سخن ابن سینا می گوید که متکلمان براساس حدوث اجسام و اعراض، بروجود خدا، حجت اقامه می کنند و دانشمندان علوم طبیعی با توجه به مسأله حرکت و نیاز به محرک و نیز محال بودن تسلسل، وجود خدا را اثبات می رسانند، اما حکمای الهی با عنایت به وجود و این که یا واجب است یا ممکن، به اثبات وجود خدا می پردازند. سپس از آنچه از وجوب و امکان لازم می آید، برصفات خدا، استدلال می کنند و با استدلال درباب صفات، نحوه صدور افعال را، از او ثابت می نماید.(4)
خلاصه آن که:خدای ابن سینا درتطابق بیشتر با خدای ادیان (و نزدیکتر به اقنوم اول فلوطین: احد) بوده. خدای ابن سینا، صفات ثبوته و سلبیه و اوصاف کمالیه بی شماری دارد. اما درارتباط با بحث ما، علاوه بر آن که غایت جهان است، فاغل موجد، مبدع، مخترع، و مفیض آن نیز هست. مبنای این وصف که مبین ارتباط بین خلق و خالق و واجب و ممکن است، همان نظریه امکان و وجوب است که پیش از این، مطرح شد.
عالم درنزد او، امری ممکن الوجود است که از پیش خود اقتضای وجود ندارد و در اتصافش به وجود، محتاج علت است، تا پس از احراز وجوب بالغیر موجود شود. بنابراین، فاعلیت الهی، نه فقط درسطوح زیرین یعنی تحریک و اعطای حرکت به عالم متحرک، مطرح است بلکه در اعماق زیرین هستی یعنی اصل وجود و هویت و تجوهر اشیاء رسوخ و نفوذ دارد. چنان نیست که جهان مشتمل بر ماده ای قدیم و هیولایی ازلی با صوری افاضه شده از واهب الصور بوده یا تنها، حرکت خود را وامدار مبدأ اول باشد بلکه عالم تمام هویت و وجود خود را وامدار خداوند است.
روند تحول عالم، فقط حرکت پس از سکون نیست بلکه، ایس پس از لیس است.