تووت فرنگی
17th September 2011, 09:34 PM
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفـته ی چند
خواب در چشم تَرَم میشکند
نگران با من اِستاده سحـر
صبح می خواهد از مـن
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باختـه را
بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تـن ساقِ گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شَکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پـــایم
که به درکس آیـد
در و دیوار به هم ریخته شان
بر ســـرم می شکنـد...
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پایـت آبلـه از راه دراز
بر دمِ دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دسـت او بر در،می گوید با خــود:
غم این خفته ی چنــد
خواب در چشم تَرَم می شکند!
« نیمآ یوشیج »
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفـته ی چند
خواب در چشم تَرَم میشکند
نگران با من اِستاده سحـر
صبح می خواهد از مـن
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باختـه را
بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تـن ساقِ گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شَکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پـــایم
که به درکس آیـد
در و دیوار به هم ریخته شان
بر ســـرم می شکنـد...
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پایـت آبلـه از راه دراز
بر دمِ دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دسـت او بر در،می گوید با خــود:
غم این خفته ی چنــد
خواب در چشم تَرَم می شکند!
« نیمآ یوشیج »