طلیعه طلا
16th September 2011, 08:37 AM
از کتاب"فرشته خواب سگ میبیند" سروده ی متین فروزنده
ترا دیگر نمیخواهم
چرا...؟
اینرا نمیدانم!
ولیکن خوب میفهمم
که دیگر مهر تو در مجمر جانم نمیگیرد
که بیگانه ست تقدیرت دگر
با سرنوشتم
مثل شب با روز....
تو را دیگر نمیخواهم
ترا حتی به اسم کوچکت دیگر نمیخوانم
چه معصومانه میفهمی
که جای خالی ام را وقت دلتنگی
به آغوش ات بدهکاری...
چه حسرت میخوری
وقتی ببینی شانه هایم را
کسی دیگر بساید سر
چه شبهایی که باید با خیالم
سخت درگیر سحر باشی
چه رویاها که بی من بایدت
بر باد بسپاری....
صبوری کن
نه چندان دیر
این احساس دامانت بگیرد
مثل خاکستر....
تو را دیگر نمیخواهم
برو
دیگر نه حرفی با تو از دلدادگی دارم
نه احساس تو میخواهم
برو
افسانه هایت غرق بیرنگی ست....
دیر فهمیدم
که چشمانت پر از بیراهه بود
آنجا که گفتی باورم کن
با تو می مانم..........!!!!
به قرآن خداوندی
که گر با من کمی هم مهربان بودی
بتی میکردمت
مانند لیلا
مثل شیرین
ولیکن تلخی ات
نامهربانی های تو
آن سردی ات..
دیگر دلم کشت!!!
و من آهسته در گوش ... گفتم
تو را دیگر نمیخواهم........
ترا دیگر نمیخواهم
چرا...؟
اینرا نمیدانم!
ولیکن خوب میفهمم
که دیگر مهر تو در مجمر جانم نمیگیرد
که بیگانه ست تقدیرت دگر
با سرنوشتم
مثل شب با روز....
تو را دیگر نمیخواهم
ترا حتی به اسم کوچکت دیگر نمیخوانم
چه معصومانه میفهمی
که جای خالی ام را وقت دلتنگی
به آغوش ات بدهکاری...
چه حسرت میخوری
وقتی ببینی شانه هایم را
کسی دیگر بساید سر
چه شبهایی که باید با خیالم
سخت درگیر سحر باشی
چه رویاها که بی من بایدت
بر باد بسپاری....
صبوری کن
نه چندان دیر
این احساس دامانت بگیرد
مثل خاکستر....
تو را دیگر نمیخواهم
برو
دیگر نه حرفی با تو از دلدادگی دارم
نه احساس تو میخواهم
برو
افسانه هایت غرق بیرنگی ست....
دیر فهمیدم
که چشمانت پر از بیراهه بود
آنجا که گفتی باورم کن
با تو می مانم..........!!!!
به قرآن خداوندی
که گر با من کمی هم مهربان بودی
بتی میکردمت
مانند لیلا
مثل شیرین
ولیکن تلخی ات
نامهربانی های تو
آن سردی ات..
دیگر دلم کشت!!!
و من آهسته در گوش ... گفتم
تو را دیگر نمیخواهم........