Majid_GC
7th September 2011, 12:45 PM
منطق یا عشق؟
انسان امروزی نیازمند کدام است منطق یا عشق؟
برای پاسخ دادن به این سوال ابتدا هر کدام را مورد بررسی قرار دهیم و موشکافی کنیم تا بتوانیم به یک پاسخ صحیح برسیم.
منطق یعنی انختاب بهترین راه ف منطق یعنی اتخاذ تصمیم درست ، منطق یعنی اینکه طبق قوانین عمل کنی و ناهنجاری در تو نباشد.
منطق جزء جداناپذیر زندگی است و جدا شدن از آن به معنی جدا از شدن از علم و قوانین زندگی است.
این منطق هست که زندگی انسان ها را از زندگی موجودات دیگر جدا می سازد منطقی که نتیجه ی بهره مند شدن ازقوه ی عقل و قدرت انتخاب است.
منطق است که به تو می گوید الان و در این موقعیت چه کن!
اگر منطق از انسان جدا شود نابودی انسان فراهم می شود و چیزی جز یک موجود غریزی باقی نخواهد ماند. منطق چیزی چیزی بود که علم را پدید آورد. محل منطق نیمکره ی چپ است.
عشق یا احساسات،هم در زندگی انسان ضروری است چرا که انسان موجودی بالطبع اجتماعی است و علاوه بر آن نیاز به دوست داشتن دارد. این احساسات است که انگیزه برای زنده ماندن دارد. این احساسات است که ترس از مردن دارد این احساسات است باعث تشگیل خانواده و اجتماعی بودن انسان می کند. اگر انسان جدای از جامعه باشد دیگر امید به زنده بودن و انسان بودن او نیست . پس از چندی با غیرفعال شدن نیمکره ی راست مقدمات لازم فراهم می شود تا به یک موجود به یک گیاه تبدیل شود. نتیجه بهره جستن از این احساسات وجود هنر و زیبایی است.
پس هر دو لازمه زندگی است ، هر دو لازم است برای سالم زندگی کردن. کمبود هریک موجب کمبود در زندگی می شود.
معرفی این دو نیرو به پایان رسید اما نتیجه چه؟
انسانی که به منطق بچسبد تنها تلاش می کند تا برای همه چیز توضیح دهد که چرا و چگونه؟
بی منطق زندگی ممکن نیست اما با منطق زیادی هم نمی توان زندگی کرد. سرانجام افراطی پرداختن به منطق این می شود که کار به جایی می رسد که که تلاش کنی پا به احساسات بگذاری و آن را توضیح دهی که چرا و چگونه؟ تلاش کنی برای اینکه نیمکره ی چپ حاکم بر نیمکره ی راست باشد. نتیجه این می شود که منطق به تو دستور می دهد که چه زمانی شادی کنی و چه زمانی گریه و در حقیقت نیمکره ی راست را سرکوب می کنی برای حاکمیت.
انسانی هم که به احساسات بچسبد به جایی نمی برد او دیگر تمایزی میان خوب وبد قائل نیست ، دیگر کار خوب و بد تفاوتی ندارد دیگر زندگی می شود فقط لذت بردن ، فقط بازی کردن ، فقط خندیدن ، فقط گریه کردن ، دوست داشتن و...
نتیجه اش می شود مثل همان یکی با این تفاوت که احساساتت بر عقل و منطق حاکم است.
جواب سوال روشن است هم احساسات باید در زندگی داشت و هم منطق.راه زندگی سالم همین است. هم باید عالم بود و هم هنرمند ، هم علم داشت هم هنر .اما امروزه منطق در خدمت احساسات است یا احساسات در خدمت منطق؟
خوب واضح است است که احساسات در خدمت منطق است و منطق ناظر بر آن.
برای مطمئن شدن کافی است از خود بپرسید مقام عارف بیشتر است یا فیلسوف ، مقام دانشمند بالاتر است یا نقاش و شاعر!!
اما راه درست چیست؟ آیا همین راه امروزی راه صحیحی است یعنی ناظر بودن منطق اما این را بدان که همیشه اینگونه نبوده است زمانی عارف مقام خود را داشت ، شاعر زیبایی خود را داشت ، گاهی سماع مقامی در ردیف کلاس بحث دانشمند داشت و گاهی بالاتر اما الان ، نه از الان نه ، از زمانی که انقلاب صنعتی رخ داد این نیمکره و این نیرو فراموش شد و منطق جایش را گرفت.
از زمانی که بشر تکنولوژی را بر زیبایی و هنر ترجیح داد. پس بشر امروز به زیبایی و هنر و عشق نیازمند تر است اما تا کجا؟ تا جایی که ناظر عشق و احساسات شود؟
نه تنها تا جایی نیاز بیشتر به احساسات است که بشر این را یاد بگیرد که چه زمانی از منطق استفاده کند و چه زمانی از عشق. چه زمانی به جستجو بپردازد و چه زمانی به عشق ورزیدن ، تا زمانی که مقام این نیرو یک تراز باشد و آن زمان است که زندگی بسیار لذت بخش تر خواهد بود.
زمانی که فقیرهستی به عشق و احساسات پناه می بری و زمانی که غنی شدی به منطق پناه می بری و احساسات را فراموش می کنی به جز آن کسانی که یاد گرفته باشند چه زمانی از عشق و چه زمانی از منطق استفاده کنند.
ایا همین نتیجه گیری نیز کافی است که بدانم کی از کدام یک استفاده کنم؟
اگر به صرف اینکه چه زمانی باید از کدام استفاده شود می توان فقط از آن استفاده کرد و دیگری را خاموش کرد؟ خیر ، اگر فقط بخواهی از یکی استفاده کنی باعث می شود تا در زندگی یک بعدی بشوی آنگاه هست که احساسات تو غیر منطقی می شود و و منطق هایت بدون در نظر گرفتن احساسات جلوه میک ند و باز به مشکلی بیش از این دچار می شوی.
اگر فقط بخواهی با منطقت سخن بگویی که باید برای پول داشتن کار کرد.
آن وقت است که زندگی همانند یک ماشین می شود که پول در می آوری و تغذیه می کنی و احساساتت بر علیهت شورش می کند و تو سرکوب می کنی.
اگر هم تنها با عشق و احساسات زندگی کنی و منطق را در نظر نگیری هیچ فرقی نمی کند و با تبدیل به همان یک بعدی بودن در زندگی می شود.
نویسنده: مجید سلیمیان
سایت علمی نخبگان
نقد و انتقادی داشتید حتما بگید!
انسان امروزی نیازمند کدام است منطق یا عشق؟
برای پاسخ دادن به این سوال ابتدا هر کدام را مورد بررسی قرار دهیم و موشکافی کنیم تا بتوانیم به یک پاسخ صحیح برسیم.
منطق یعنی انختاب بهترین راه ف منطق یعنی اتخاذ تصمیم درست ، منطق یعنی اینکه طبق قوانین عمل کنی و ناهنجاری در تو نباشد.
منطق جزء جداناپذیر زندگی است و جدا شدن از آن به معنی جدا از شدن از علم و قوانین زندگی است.
این منطق هست که زندگی انسان ها را از زندگی موجودات دیگر جدا می سازد منطقی که نتیجه ی بهره مند شدن ازقوه ی عقل و قدرت انتخاب است.
منطق است که به تو می گوید الان و در این موقعیت چه کن!
اگر منطق از انسان جدا شود نابودی انسان فراهم می شود و چیزی جز یک موجود غریزی باقی نخواهد ماند. منطق چیزی چیزی بود که علم را پدید آورد. محل منطق نیمکره ی چپ است.
عشق یا احساسات،هم در زندگی انسان ضروری است چرا که انسان موجودی بالطبع اجتماعی است و علاوه بر آن نیاز به دوست داشتن دارد. این احساسات است که انگیزه برای زنده ماندن دارد. این احساسات است که ترس از مردن دارد این احساسات است باعث تشگیل خانواده و اجتماعی بودن انسان می کند. اگر انسان جدای از جامعه باشد دیگر امید به زنده بودن و انسان بودن او نیست . پس از چندی با غیرفعال شدن نیمکره ی راست مقدمات لازم فراهم می شود تا به یک موجود به یک گیاه تبدیل شود. نتیجه بهره جستن از این احساسات وجود هنر و زیبایی است.
پس هر دو لازمه زندگی است ، هر دو لازم است برای سالم زندگی کردن. کمبود هریک موجب کمبود در زندگی می شود.
معرفی این دو نیرو به پایان رسید اما نتیجه چه؟
انسانی که به منطق بچسبد تنها تلاش می کند تا برای همه چیز توضیح دهد که چرا و چگونه؟
بی منطق زندگی ممکن نیست اما با منطق زیادی هم نمی توان زندگی کرد. سرانجام افراطی پرداختن به منطق این می شود که کار به جایی می رسد که که تلاش کنی پا به احساسات بگذاری و آن را توضیح دهی که چرا و چگونه؟ تلاش کنی برای اینکه نیمکره ی چپ حاکم بر نیمکره ی راست باشد. نتیجه این می شود که منطق به تو دستور می دهد که چه زمانی شادی کنی و چه زمانی گریه و در حقیقت نیمکره ی راست را سرکوب می کنی برای حاکمیت.
انسانی هم که به احساسات بچسبد به جایی نمی برد او دیگر تمایزی میان خوب وبد قائل نیست ، دیگر کار خوب و بد تفاوتی ندارد دیگر زندگی می شود فقط لذت بردن ، فقط بازی کردن ، فقط خندیدن ، فقط گریه کردن ، دوست داشتن و...
نتیجه اش می شود مثل همان یکی با این تفاوت که احساساتت بر عقل و منطق حاکم است.
جواب سوال روشن است هم احساسات باید در زندگی داشت و هم منطق.راه زندگی سالم همین است. هم باید عالم بود و هم هنرمند ، هم علم داشت هم هنر .اما امروزه منطق در خدمت احساسات است یا احساسات در خدمت منطق؟
خوب واضح است است که احساسات در خدمت منطق است و منطق ناظر بر آن.
برای مطمئن شدن کافی است از خود بپرسید مقام عارف بیشتر است یا فیلسوف ، مقام دانشمند بالاتر است یا نقاش و شاعر!!
اما راه درست چیست؟ آیا همین راه امروزی راه صحیحی است یعنی ناظر بودن منطق اما این را بدان که همیشه اینگونه نبوده است زمانی عارف مقام خود را داشت ، شاعر زیبایی خود را داشت ، گاهی سماع مقامی در ردیف کلاس بحث دانشمند داشت و گاهی بالاتر اما الان ، نه از الان نه ، از زمانی که انقلاب صنعتی رخ داد این نیمکره و این نیرو فراموش شد و منطق جایش را گرفت.
از زمانی که بشر تکنولوژی را بر زیبایی و هنر ترجیح داد. پس بشر امروز به زیبایی و هنر و عشق نیازمند تر است اما تا کجا؟ تا جایی که ناظر عشق و احساسات شود؟
نه تنها تا جایی نیاز بیشتر به احساسات است که بشر این را یاد بگیرد که چه زمانی از منطق استفاده کند و چه زمانی از عشق. چه زمانی به جستجو بپردازد و چه زمانی به عشق ورزیدن ، تا زمانی که مقام این نیرو یک تراز باشد و آن زمان است که زندگی بسیار لذت بخش تر خواهد بود.
زمانی که فقیرهستی به عشق و احساسات پناه می بری و زمانی که غنی شدی به منطق پناه می بری و احساسات را فراموش می کنی به جز آن کسانی که یاد گرفته باشند چه زمانی از عشق و چه زمانی از منطق استفاده کنند.
ایا همین نتیجه گیری نیز کافی است که بدانم کی از کدام یک استفاده کنم؟
اگر به صرف اینکه چه زمانی باید از کدام استفاده شود می توان فقط از آن استفاده کرد و دیگری را خاموش کرد؟ خیر ، اگر فقط بخواهی از یکی استفاده کنی باعث می شود تا در زندگی یک بعدی بشوی آنگاه هست که احساسات تو غیر منطقی می شود و و منطق هایت بدون در نظر گرفتن احساسات جلوه میک ند و باز به مشکلی بیش از این دچار می شوی.
اگر فقط بخواهی با منطقت سخن بگویی که باید برای پول داشتن کار کرد.
آن وقت است که زندگی همانند یک ماشین می شود که پول در می آوری و تغذیه می کنی و احساساتت بر علیهت شورش می کند و تو سرکوب می کنی.
اگر هم تنها با عشق و احساسات زندگی کنی و منطق را در نظر نگیری هیچ فرقی نمی کند و با تبدیل به همان یک بعدی بودن در زندگی می شود.
نویسنده: مجید سلیمیان
سایت علمی نخبگان
نقد و انتقادی داشتید حتما بگید!