مریم6868
5th September 2011, 05:23 PM
معلم با صدایی بلند گفت:
«بچه ها! دفترهای دیکته تون روی میز».
پسر دستش را توی کیف کرد و کاغذی بیرون آورد و با دست دیگر، مداد نیم خورده اش را از بین دندان هایش بیرون کشید.
معلم گفت: «مادر»
پسر نوشت: مریض است.
معلم گفت: «پدر»
پسر نوشت: ندارم.
معلم با صدایی کشیده ادامه داد: «آسمان آبی»
پسر به پنجره کلاس نگاه کرد و نوشت: ابری و سیاه
معلم گفت: «غذای لذیذ».
چشمان پسرک تار شد و دستش را محکم روی شکمش فشار داد.
معلم گفت: «دوست خوب».
بغل دستی پسر، باصدایی لرزان و گرفته گفت: «خانم اجازه! ...رضا روی زمین افتاده....»
«بچه ها! دفترهای دیکته تون روی میز».
پسر دستش را توی کیف کرد و کاغذی بیرون آورد و با دست دیگر، مداد نیم خورده اش را از بین دندان هایش بیرون کشید.
معلم گفت: «مادر»
پسر نوشت: مریض است.
معلم گفت: «پدر»
پسر نوشت: ندارم.
معلم با صدایی کشیده ادامه داد: «آسمان آبی»
پسر به پنجره کلاس نگاه کرد و نوشت: ابری و سیاه
معلم گفت: «غذای لذیذ».
چشمان پسرک تار شد و دستش را محکم روی شکمش فشار داد.
معلم گفت: «دوست خوب».
بغل دستی پسر، باصدایی لرزان و گرفته گفت: «خانم اجازه! ...رضا روی زمین افتاده....»