PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان چشم



GUNNER_2020
4th September 2011, 03:12 PM
یه روز یه پسری به یه دختر کور گفت: با من ازدواج میکنی؟

دختره گفت: اگه یه روز تونستم ببینم، باهات ازدواج میکنم.

چندوقت بعد یکی حاضر شد که چشماشو به دخترک بده. دختر دوباره تونست ببینه؛

پسره اومد سراغش و دوباره پرسید: با من ازدواج میکنی؟

دختره گفت: نه! تو که کوری.

پسره گریه کرد و گفت: پس مواظب چشمای من باش......

طلیعه طلا
4th September 2011, 03:27 PM
آخی !
آدم یه جوری میشه .
متاسفانه داره خیلی شایع میشه که عقل آدما اومده تو چشمشون.
منو تو فکر انداختید !!!

reza.nori87
6th September 2011, 04:35 AM
نتیجه اخلاقی:
بخاطر عشق کذایی خودت را کور نکن هیچ دختری ارزش عشق ورزیدن را ندارد.[khande][khande][khande]

NameEly
6th September 2011, 04:40 AM
این داستان رو من قبلا شنیده بودم
ولی این دوست عزیز خیلی خلاصش کرده
لذتش توی احساسات بینش هست
یک داستان ابتدا و انتهاش رو افراد می تونن حدس بزنن
فقط حوادث میان داستان هست که خواننده نمی تونه حدس بزنه
لذت داستان توی حوادث میان داستان هست پس احساسات رو برای خلاصه شدن از داستان
حذف نکنید بهتره به نظر من چون لذت شنیدن رو برای خواننده کم می کنه
ممنون [golrooz][golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد