MR_Jentelman
28th August 2011, 01:01 AM
داستاننویسی مثل اسبی است که نمیدانید اینجاست اما اگر بر پشت آن بپرید چیزی در زیرتان شروع به حرکت و تاخت و تاز میکند. وقتی که شروع میکنید به نوشتن داستان، واقعاً به جهان خیالی و جالبی وارد میشوید؛ بنابراین گمان میکنم آرزو داشتم داستاننویس شوم.
http://img.tebyan.net/big/1390/06/1423916422117518548076771821487794102.jpg
جان آپدایک از نویسندگان مطرح آمریکایی است که توانسته دوبار جایزه معتبر پولیتزر و نیز دوبار جایزه ملی کتاب آمریکا را از آن خود کند. وی بیش از پنجاه عنوان کتاب در زمینههای رمان، داستان کوتاه، شعر، نقد، کتاب کودک و نمایشنامه منتشر کرده است که برخی از آنها در ایران ترجمه و منتشر شده است که از جمله میتوان به کتاب «فرار کن خرگوش» با ترجمه سهیل سُمّی اشاره کرد. آنچه میخوانید سخنان آپدایک از بخشی از گفتوگویی است که با این نویسنده در شیکاگو انجام گرفته است. آپدایک در 27 ژانویه 2009 در گذشت.
نوشتن و نویسنده بودن
مادرم رویای نویسنده شدن را در سر میپروراند و من همیشه تایپ کردن او را در اتاقنشیمن میدیدم. علاقه واقعیام - عشق حقیقی من- هنرهای تجسمی بود؛ یعنی هنری که در آن موفقتر بودم و کارم را با آن شروع کرده بودم. مادرم متوجه شد که درسهای طراحی و نقاشی را خوب فرا گرفتهام. من به هاروارد رفتم، در حالی که هنوز خودم را به عنوان کاریکاتوریست با استعداد به حساب میآوردم. کارم را در مجله «هاروارد لمپون» نه به عنوان یک نویسنده بلکه به عنوان یک کاریکاتوریست شروع کردم؛ اگر چه نوشتن یکی از علاقههای اصلی من بود.
داستاننویسی مثل اسبی است که نمیدانید اینجاست اما اگر بر پشت آن بپرید چیزی در زیرتان شروع به حرکت و تاخت و تاز میکند. وقتی که شروع میکنید به نوشتن داستان، واقعاً به جهان خیالی و جالبی وارد میشوید؛ بنابراین گمان میکنم آرزو داشتم داستاننویس شوم. خودم را برای شکست و عدم مقبولیت آماده کرده بودم چراکه به آنچه برای مادرم اتفاق افتاده بود آگاه بودم. به خودم پنج سال فرصت دادم که اگر نتوانستم در طی این سالها چیزی چاپ کنم، میفهمم که از استعداد نویسندگی بیبهرهام. اما به هر صورت نوشتنم به نتیجه رسید و تا حدی آنها را راحت چاپ کردم.
اولین آرزویم این بود که طنزپرداز بشوم مثل توربر و بنچلی وای بیوایت، مردم را بخندانم. فکر میکردم که این کاردرستی است چون خندیدن چیزی بود که جامعه تا حدی از آن احساس محرومیت میکرد. به هر حال، کتابهای زیادی خواندم. همچنین به خاطر میآورم که عادت داشتم روی مبلی قدیمی با یک جعبه کشمش دراز بکشم و خودم را ملزم کنم دو کتاب در بعد از ظهر بخواندم.
در حقیقت، زمان نوجوانی به مجلات زرد چند شعر فروختم. یادم هست یکی از شعرها این بود «پسری که باعث صدای جیرجیر تخته سیاه میشود» که درباره پسری بدجنسی بود که عمدا صدای جیرجیر گچ را در میآورد. برای آن شعر شاید 5 یا 10 دلار پول دریافت کردم، اما امیدوار بودم که کارم در مجله نیویورکر هم چاپ شود؛ جایی که وقتی 11 یا 12 ساله بودم اسمی درکرده بود.
تمایلی به نصیحت کردن نویسندگان جوان ندارم چرا که معتقدم هر چه گفته شود فایده ندارد. این مثل موسیقیدان یا هنرمند شدن نیست که یک سری مهارتها باید کسب شود. بعضی وقتها نویسندگان نیاز به هیچ آموزشی ندارند و بعضی از نویسندگان آماتور بهتر از آنهایی که دکترای نویسندگی خلاق دارند کار میکنند.
یک قاعده کلی و معروف درباره نویسندگی هست؛ «درباره چیزی که میدانید بنویسید» همیشه آن چیزهایی را که با چشمانم میبینم و میفهمم بیان کرده و فراتر از آن نرفتهام. سعی کردهام به همین شیوه ادامه دهم تا از طبقه متوسط آمریکایی چیزهای بیشتری بفهمم.
چند نویسنده معاصر هستند که سعی میکنم که کارهایشان را وفادارانه دنبال کنم؛ مثل آنی تایلر که کارش را از وقتی که خیلی جوان بود، یعنی قبل از اینکه کتابش پرفروش شود میخواندم. یقینا فیلیپ راث نویسنده عجیبی است، او لیبرالتر از آنی است که فکرش را بکنید. موریل اسپارک و آیریس مورداک از نویسندگان انگلیسی بودند که سعی کردم از آنها عقب نباشم.
تمایلی به نصیحت کردن نویسندگان جوان ندارم چرا که معتقدم هر چه گفته شود فایده ندارد. این مثل موسیقیدان یا هنرمند شدن نیست که یک سری مهارتها باید کسب شود. بعضی وقتها نویسندگان نیاز به هیچ آموزشی ندارند و بعضی از نویسندگان آماتور بهتر از آنهایی که دکترای نویسندگی خلاق دارند کار میکنند. در حال حاضر کالجها تمایل زیادی به آموزش دارند و دوره کامل کلاسهای نویسندگی خلاق را ارائه میدهند. اگر چه زمانی که دانشجو بودم دوره نویسندگی گذراندم، اما در مورد ارزش گذراندن دوره نویسندگی کمی تردید دارم. فکر میکنم که شاید آنچه را که نویسندگان جوان از دست دادهاند مفهوم نویسندگی به عنوان یک حرفه است. وقتی جوان بودم، نویسندگی هنوز هم یک حرفه محسوب میشد.
منبع: تهران امروز
http://img.tebyan.net/big/1390/06/1423916422117518548076771821487794102.jpg
جان آپدایک از نویسندگان مطرح آمریکایی است که توانسته دوبار جایزه معتبر پولیتزر و نیز دوبار جایزه ملی کتاب آمریکا را از آن خود کند. وی بیش از پنجاه عنوان کتاب در زمینههای رمان، داستان کوتاه، شعر، نقد، کتاب کودک و نمایشنامه منتشر کرده است که برخی از آنها در ایران ترجمه و منتشر شده است که از جمله میتوان به کتاب «فرار کن خرگوش» با ترجمه سهیل سُمّی اشاره کرد. آنچه میخوانید سخنان آپدایک از بخشی از گفتوگویی است که با این نویسنده در شیکاگو انجام گرفته است. آپدایک در 27 ژانویه 2009 در گذشت.
نوشتن و نویسنده بودن
مادرم رویای نویسنده شدن را در سر میپروراند و من همیشه تایپ کردن او را در اتاقنشیمن میدیدم. علاقه واقعیام - عشق حقیقی من- هنرهای تجسمی بود؛ یعنی هنری که در آن موفقتر بودم و کارم را با آن شروع کرده بودم. مادرم متوجه شد که درسهای طراحی و نقاشی را خوب فرا گرفتهام. من به هاروارد رفتم، در حالی که هنوز خودم را به عنوان کاریکاتوریست با استعداد به حساب میآوردم. کارم را در مجله «هاروارد لمپون» نه به عنوان یک نویسنده بلکه به عنوان یک کاریکاتوریست شروع کردم؛ اگر چه نوشتن یکی از علاقههای اصلی من بود.
داستاننویسی مثل اسبی است که نمیدانید اینجاست اما اگر بر پشت آن بپرید چیزی در زیرتان شروع به حرکت و تاخت و تاز میکند. وقتی که شروع میکنید به نوشتن داستان، واقعاً به جهان خیالی و جالبی وارد میشوید؛ بنابراین گمان میکنم آرزو داشتم داستاننویس شوم. خودم را برای شکست و عدم مقبولیت آماده کرده بودم چراکه به آنچه برای مادرم اتفاق افتاده بود آگاه بودم. به خودم پنج سال فرصت دادم که اگر نتوانستم در طی این سالها چیزی چاپ کنم، میفهمم که از استعداد نویسندگی بیبهرهام. اما به هر صورت نوشتنم به نتیجه رسید و تا حدی آنها را راحت چاپ کردم.
اولین آرزویم این بود که طنزپرداز بشوم مثل توربر و بنچلی وای بیوایت، مردم را بخندانم. فکر میکردم که این کاردرستی است چون خندیدن چیزی بود که جامعه تا حدی از آن احساس محرومیت میکرد. به هر حال، کتابهای زیادی خواندم. همچنین به خاطر میآورم که عادت داشتم روی مبلی قدیمی با یک جعبه کشمش دراز بکشم و خودم را ملزم کنم دو کتاب در بعد از ظهر بخواندم.
در حقیقت، زمان نوجوانی به مجلات زرد چند شعر فروختم. یادم هست یکی از شعرها این بود «پسری که باعث صدای جیرجیر تخته سیاه میشود» که درباره پسری بدجنسی بود که عمدا صدای جیرجیر گچ را در میآورد. برای آن شعر شاید 5 یا 10 دلار پول دریافت کردم، اما امیدوار بودم که کارم در مجله نیویورکر هم چاپ شود؛ جایی که وقتی 11 یا 12 ساله بودم اسمی درکرده بود.
تمایلی به نصیحت کردن نویسندگان جوان ندارم چرا که معتقدم هر چه گفته شود فایده ندارد. این مثل موسیقیدان یا هنرمند شدن نیست که یک سری مهارتها باید کسب شود. بعضی وقتها نویسندگان نیاز به هیچ آموزشی ندارند و بعضی از نویسندگان آماتور بهتر از آنهایی که دکترای نویسندگی خلاق دارند کار میکنند.
یک قاعده کلی و معروف درباره نویسندگی هست؛ «درباره چیزی که میدانید بنویسید» همیشه آن چیزهایی را که با چشمانم میبینم و میفهمم بیان کرده و فراتر از آن نرفتهام. سعی کردهام به همین شیوه ادامه دهم تا از طبقه متوسط آمریکایی چیزهای بیشتری بفهمم.
چند نویسنده معاصر هستند که سعی میکنم که کارهایشان را وفادارانه دنبال کنم؛ مثل آنی تایلر که کارش را از وقتی که خیلی جوان بود، یعنی قبل از اینکه کتابش پرفروش شود میخواندم. یقینا فیلیپ راث نویسنده عجیبی است، او لیبرالتر از آنی است که فکرش را بکنید. موریل اسپارک و آیریس مورداک از نویسندگان انگلیسی بودند که سعی کردم از آنها عقب نباشم.
تمایلی به نصیحت کردن نویسندگان جوان ندارم چرا که معتقدم هر چه گفته شود فایده ندارد. این مثل موسیقیدان یا هنرمند شدن نیست که یک سری مهارتها باید کسب شود. بعضی وقتها نویسندگان نیاز به هیچ آموزشی ندارند و بعضی از نویسندگان آماتور بهتر از آنهایی که دکترای نویسندگی خلاق دارند کار میکنند. در حال حاضر کالجها تمایل زیادی به آموزش دارند و دوره کامل کلاسهای نویسندگی خلاق را ارائه میدهند. اگر چه زمانی که دانشجو بودم دوره نویسندگی گذراندم، اما در مورد ارزش گذراندن دوره نویسندگی کمی تردید دارم. فکر میکنم که شاید آنچه را که نویسندگان جوان از دست دادهاند مفهوم نویسندگی به عنوان یک حرفه است. وقتی جوان بودم، نویسندگی هنوز هم یک حرفه محسوب میشد.
منبع: تهران امروز