توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر اشعار یدالله کریمی
بهـمن
22nd August 2011, 08:35 PM
اشعار یدالله کریمی
منبع اشعار: آ و ا ی آ ز ا د
آن سبزی, آرام (برای ماندانا)
ساده و زیبا
دوست داشتنی،
آن سبزی, آرام
پاک و ماندنی
که در برگ نطفه می بندد.
آرامشی،
که بر حرکت, زیرکسار, غم می خندد.
***
من در هیبت, ساده اطلسی ها
راز, پُرمایهء هستی می خوانم
و زبان, شیرین شان می دانم.
***
آن نسیم کز تو می وزد
در میان, گندم های من
اینسان نرم
نطفهء همه توفان هاست ...
نمی دانم،
زآن پیشتر ایا
من بدرو خواهم رفت؟
بهـمن
22nd August 2011, 08:36 PM
ماندگار (برای سیمین)
زنگوله های نور
در نرمْ رقص, نسیم, صبح
خوابگونه تکان می خورند،
وآوازی
که عطر, خدا را بر بال دارد
پَر می گیرد.
با بنفشه ای در دست
دُخت, رویای برف
به سرا می اید.
قافله ای ز راه می رسد
و بار, هفت سالهء هفتصد جمل را
بر قلب, من می نهد.
مرغ, دل می پرد ...
بهـمن
22nd August 2011, 08:36 PM
جاودانگی
یک ستاره غروب کرد
یک ستاره طلوع کرد.
در کجای این کهکشان, بی انتها
می رود ستارهء ما
در سرگشتگی سودایی خود؟
......
کهکشان, روشن, امروز
و خیل, دوستانهء ستارگان
که در جشن, عشق
روشن و خاموش می شوند،
دستان, ماه
که گیسوان, خورشید را شانه می زند.
زمان, دوست
زمان, همراه.
***
کابوس:
کهکشان, تاریک, لختی ست،
آنجا، که:
نه یک ستاره طلوع کرد
و یک ستاره غروب کرد.
عشق
پیچک, روشنایی ست.
بهـمن
22nd August 2011, 08:37 PM
برای تصویر
موسیقی
که بر بال های سبُک, پروانه می رود
و یادی که
گُرده کوه را می شکند.
نیاز, باور
و دوست داشتن
که در طراوت, گونه های آب
در جویش,
سُرخی
و سبزی,
عشق ست.
تصویری کز او
در اینه آب
موج می شود.
کوه های شرقی
با آوای تار
اشک می ریزند.
بهـمن
22nd August 2011, 08:37 PM
با باران
در رویاهای خوش, پار و پیرار.
حقیقت, سنگی, جاری
و بلورهای باور
که می شکنند
در زمزمه های سنگ.
بیداری, من و تو
در بیداری نیست،
در تنش, تب آلودهء
جوانه ای ست
که سنگ و یخ را می شکند،
در شب, زمین.
بهـمن
22nd August 2011, 08:37 PM
دوست (برای ماندانا)
هیچ یادت هست
گُل, ما در برف
نطفه بست.
***
پرستوها در بیرون
بر بال, آواز
در آبی محیط.
و من با هزاران پرستو در قلب
در سنفونی, بنفش, شمع
محو می شوم.
***
آمدی
و رفتی
چون اَبری
و چون بارانی
در فصل, امروز, من.
جویباری جاری می شود
بَر بستر, خاطره های من.
آوای, ملایم, شمع
و رقص, نرم, قلم
بر صفحه های خنده ناک, شعر.
در دستم، گُلی عطرآگین.
***
به بیرون می نگرم:
بر زمین برف نشسته است
سنگین.
بهـمن
22nd August 2011, 08:37 PM
غُنچه ای
کی مرا بر بال می گیری ای باد
و تا دیاری
که قلب, پرستوانشْ خورشید است
می بری؟
***
خورشید آنجا
از پس, شانه های احساس
چه بی دریغانه طلوع می کند،
و غروب چه راست است
اگر هم تلخ
آنگاه که پیر, من
- به گریهء آرام -
مرا وداع می کند.
***
پرستوی, مهربان!
این نسیم, جامد را
کیمیای, توفان شو
به شکُفتن, غنچهء بال،
از برای آن پرستو
که قلبشْ خورشید بود.
بهـمن
22nd August 2011, 08:37 PM
نزدیکی (با شاملو)
می توانم شعر کنم بآسانی
همهْ آن تپش,قلب, دریایی
کز بیقراری,
دیداری
موج می شود.
آن که می اید،
آن قطرهء مهربانی
که بر دستان, کف آلودهء رودی
چون آواز می اید.
می توانم شعر کنم بآسانی
پرواز, باژگونهء آبشاری
کز برای, بوسه ای بر صخره ای
- که فرود را زیبایی بخشید -
درد, بَدنامی را بوسه می شود.
شعری خاکسار
شعری محال
می توانم نگاشت
بآسانی.
بارش, سپید, عشق, تُرا
از دل, اَبرهای, شناخت
چگونه من اما شعری کنم
خالصانه
دیوانه
در این دقایق, کویری؟
بهـمن
22nd August 2011, 08:37 PM
یک روز, تابستانی
ثانیه ها را پای نیست
و لحظه ها چون جادهء یکنواختی
تا بی انتها دراز می شوند.
دل, آسمان می سوزد بی رحمانه،
و گُنجشکی خُرد، سر از زیر, سایهء برگ
برون می کشد
و تا دوردستها می نگرد.
آوا را زبانی نیست.
سکوت, داغ, تابستانی.
تو برمی خیزی
تا چشم, اتاق پای می کشی
و تا دورها می نگری،
آنگاه یک ثانیه می شوی.
بهـمن
22nd August 2011, 08:38 PM
نگاه
چشم ها دوگانه اند.
آن
که در پنجره
رابطه ای می بیند تا شب،
و آن
که پنجره را
دریچه ای می بیند
تا ماه.
بهـمن
22nd August 2011, 08:39 PM
نیشتری در دلم
آب را
به آب
باید شُست،
آنگاه
که مَردی چون کوه
در آرزوی, مأوایی
می میرد.
بهـمن
22nd August 2011, 08:39 PM
حِسَمْ
آن پرنده را
که حس, خورشیدی
از دست رفت،
دیگر رفت.
در زمستان
می میرد.
بهـمن
22nd August 2011, 08:39 PM
اندیشه (با رُز)
گُل ها
در چشمانم رنگ می گیرند
آنگاه
که من
بتو می اندیشم.
نور, ساده تو
خورشیدکم!
پُررنگ ترین, رنگ هاست،
گرقلب را
حس, منشوری باشدش
ز عشق.
سیمای, شیرین, تو
قلم بدست, من می دهد.
من و داستان, دراز, عشق.
بهـمن
22nd August 2011, 08:39 PM
ساختمان, فرداهای بلند را، شادی سنگْ پایه است
سیمرغ, مادر!
امروز
زال, شعر, ما را
عروجی باش
از دامان, غم
ماتم
تا آشیان, بلند, شادی.
زال, گریان
زال, گریان.
شادی
مادر, پویش, فرداهاست.
بهـمن
22nd August 2011, 08:39 PM
چهره
صدای, تکان خوردن, ماه با باد
و ترنم, عطر, بهارنارنج از یاد،
خشکی, زمین
و فرود, عطرآگین, شکوفهء نارنج
تا خاک.
اشک را
شانه های, خاکی, من
چگونه طاقت است
به گاه, بارش, اقیانوسی؟
من
و زشتی, رنگ, آب
و نیاز, شستشوی, دوبارهء
چهرهء آب
با آب.
بهـمن
22nd August 2011, 08:39 PM
همپای ایل با مردمان
ساده, کوچ
همپای, رود, رنگ آگین
می روم سینه کش, کهسار را
چون دو هزار بارهء تاریخ.
کوچ, تلاش
کوچ, پایداری
کوچ, نیاز.
***
در غروب, آسودگی
با آواز, دشت
با مردان, سنگ, بختیاری
و زنان, بُردباری
می زنم رقص کنان
دایره ای رنگین.
***
هی هی, گُنگ, مردی،
علفزاری در دور
و شادی, چرا.
***
ایل, عشق!
افراشته باد همیشه
سیه چادرهای, کوچ, تو
در دامنهء هزاره ها
تا هزاره ها.
***
پاهای پدر
دستان, من
و چشمان, او.
بهـمن
22nd August 2011, 08:40 PM
Carpediem (آن چشم انداز, دیگر)
هر برایندی در خود
برایندی در سرنوشت است.
فردایْ را
امروز نبودن،
از رستاخیز, کوچک, دیروزین ماست.
بهـمن
22nd August 2011, 08:40 PM
خاکْ خواب را
کسی
دستی
شُخم می زند زمین, آسمان را
و می پاشد
بذر, آب را
به امید, دهقانی.
خاک، رعد می شود
و باران, زمین
آسمان را سیراب می شود
پُر خواب می شود.
دستی آسمان را شُخم می زند.
بهـمن
22nd August 2011, 08:40 PM
گر
باریکهء پندار مرا گر
تا انگیزه های درخت
راهی بود
شعر, من نخواهد هرگز غنود.
درک, عناصر, درخت
و نیز
پرواز, آگاهمند, برگ.
خیال:
بوریاْ نی, کلام را
شکرین می کند
شعر می کند.
بهـمن
22nd August 2011, 08:41 PM
پوست, پینه (برای دستان, مادر)
در زیر, پوست, سنگ
قلب, ابریشمین, هزاران احساس
خفته است شاید.
و هزاران اینه نیز
در ورای, درک, بینایی, ما
مادَروَش
شاید
تصویر ترا،
مرا
می زایند.
درک, برگ
درک, جنگل است.
بهـمن
22nd August 2011, 08:41 PM
هان
دوست داشتن،
باری
جویباری ست
که در رفتنش
دریا می شود.
گستردگی را
افسردگی را
کاشه ای ست
بنازکی یک احساس.
بهـمن
22nd August 2011, 08:41 PM
آرامش, توفان
باد بر اسب, تُندر می رود.
و پیر, آسمانْ پیرا
ناشکیبا
در شیپور, رعد می دمد.
گُل های سُرخ, آتشین،
اخگران, رها
بر پردهء شب.
در حاشیهء شب
تندیس, آرامش, من
از باد و از رعد
وز وَرد
پرداخته می شود.
بهـمن
22nd August 2011, 08:41 PM
اشتباه
بُرجی بر آب
موجی در خواب.
خشتْ خشتْ
آن بارو،
که آن باور
ما را کِشت،
سیلابش هیچ نهشت.
آشیان, ما
زمان را پناهْ جا نبود
درک و درد, خَمِش
منش پُر آشنا نبود.
دستان, ساختمانگر, ما
بی باور، پیر می شوند.
بهـمن
22nd August 2011, 08:41 PM
یک شاخهء گندم
هدیه از من تُرا
گندمْ شاخه ای باشد،
تا تو
باروری, عشق را
باوری باشد.
بهـمن
22nd August 2011, 08:41 PM
والاترین, والا – چگونه کامروایی
نمی دانی
که پور, شادمانی
از مادینه, رَحَم, عشق
و بر نرینه, بستر, رنج
می شکوفد.
نمی خوانی
بر برگْ برگ, روشن, این جنگل, انسان
داستان, زیبایی
و شاهنامهْ رود, دانایی
که می توفد.
رُستن
و دانستن:
چگونه بایستن،
با خود هماهنگی ست
خوش آهنگی ست.
بهـمن
22nd August 2011, 08:41 PM
ستایش
مفراموش!
آن جوانه های, کوچک, سخت کوش
که تا میلاد, جنگل, آرزو
می بَرندهزاران سنگ, اکوان
بر دوش.
آن خاکساران
می, رنجْ گُساران،
که تا مرز, ممکن ها
می پویند با پاهای خُرد
و قلب های بزرگ
راه باید رفتن را.
این شانه های کوچک, گیاهی،
افق: ....
راهی.
بهـمن
22nd August 2011, 08:41 PM
خوشا شعر
خوشا آن دَمی
که می دمی
بافسون, قلم
روح, آوا را
در زنجیرهء کلام،
و تمام می داری زیبایی را
شیوایی را، تمام.
بهـمن
22nd August 2011, 08:41 PM
افسونگر (در شنیدن, صدای Fugees)
می خواند
و چونان رشته ای،
دریا دریا
مروارید, قلب را
زنجیر می کند.
می خواند
و بگرمای, نزدیکی، تن های تنها را
تن پوشی حریر می کند.
یک آوا
و هزار رویا:
لذت, آرامش.
در سینهء افق
نقاش, آوا
با نغمه های رنگ، آرام می آوازد،
و در من
جویبار, سکوت
حرکت, عسل وار, خود می آغازد.
بهـمن
22nd August 2011, 08:42 PM
غروب, مَردی (برای تنهایی پدر)
"مردانگی"
او را
خوش سیما واژه ای نبود تنها،
ضرورتی بود
که بِدان جامهء انسانیت می داد
مَرد را.
***
تا به "کوه شدن"
مَرد را چندین کوه باید
آب شدن؟
***
مکتبی دگرگونه
- که ما را پُر ناآشنایْ است -
بودنی ناباورگونه
- که اینگونه در دایرهء بودن ها
تنهای است -
تراکم, سلسله هایی از کوه
در یک سنگ
و افشرهء هزار رنگ, یکرنگی
در یک رنگ.
بالایی
که در تنهایی با دشت, عزیز, خود غروب شد
در آن غمگین, غمگینْ سَحر, شبانه.
و باقی، ما را
باری این تنها ترانه:
"غروب, مَردی" ...
بهـمن
22nd August 2011, 08:43 PM
من و من
من و قلمی.
تقاطع, هفت شط, انسان.
من و ما،
اما
من بی همدمی.
غروب, تنهایی, من:
قلمی
شمعی
و غمی.
پیاله ای و باز پیاله ای،
به قلمْ شمع را ز غم
هاله ای.
بهـمن
22nd August 2011, 08:43 PM
کبوتر, پرستو
دست در چنگ, پَر, کبوتری می کشم
و آواز, پرواز, هزار سفر, دراز را بال می دهم.
آن همه باد که تو نوشیدی
وآن همه راه
که تو بر بال کوشیدی.
آن همه دیدن ها، چشیدن ها
خستگی،
رسیدن ها، ندیدن ها
شوق, وابستگی.
عطر, گرم, طلوع
در مشام, سرد, دشت
و در سینهء تو
و در پَر, تو،
در دست, من.
پَر, پرواز, کبوتر, کوچ
چه خوشْ عطر می نوازد
از کبوتری که پرستو بود.
بهـمن
22nd August 2011, 08:43 PM
بَرزخ
موسیقی, سبز
بر شانه های درخت.
انگشتان, ظریف, باد
بر شستی های, برگ.
موسیقی, خواب، ساز می شود،
برگی می شکند
و پاییز آغاز می شود.
بهـمن
22nd August 2011, 08:43 PM
درد, سبز
گرویدن, ما
از برای, گریدن مبود.
اما
اینگونه شد
که چشمان, ما پُر اَبرانه شد.
و باریدن, ما
شانه های هم را
هر دَم را.
***
می روید چیزی از شانه های ما
که نه شادی ست،
چیزی سبزوار
دردوار
که می زید.
بهـمن
22nd August 2011, 08:43 PM
مَرد و ماه (تنها اینه ای)
مَرد
پُر درد
پیاله می زند این شب
خموشانه
با ایینهء شبانهء خورشید.
فراخنای, دشت, سکوت
و ستاره های, برفی به تماشایْ
خواب وار
بیدار
چشم می زنند.
آوازی
و بُگمازی،
باز،
بُگمازی
و آوازی.
مَرد و ماه
اینه به اینهء هم می زنند.
دشت که در مَرد
به مِه می نشیند
و مَه که در خرمنْ
ستاره می چیند.
فراخنای, نای, فریادست
این دشت.
این شب،
مَه و شایوردی.
هر شب،
مِه و مَردی.
بهـمن
22nd August 2011, 08:43 PM
من و سایه ها
به زبانه ای از خورشید
شمع را میلاد می دهم،
پروانه را باد می دهم
و رُستن, گُل را یار می شوم
تا
سایهء گُل،
پروانه
و من را
یک کنم
بر دیوارهء قلب, تو.
من دارم
ترا
و مرا.
شمع می خندد پُر سوز،
درین شب, پُرروز.
بهـمن
22nd August 2011, 08:43 PM
موسیقی, شعر
آفتاب دمید ...
... و آفتاب
آرمید.
کمان, پرواز, امیدوار خورشید
از خاوران, شاد, زمین
و تا باختران, چشمان, غمین.
چتر, موسیقیایی, شعر زیبایی است،
گر
آمد و شُد, خورشید، ترا
از دریچهء چشمان, خدا
چشم باشد.
بهـمن
22nd August 2011, 08:43 PM
در وزش, جدایی ها (با شاپور)
باد
ایستاده، بر دروازه های جدایی،
گیسوانش آرام تکان می خورد.
در پیچاپیچ تالارهای, دوستی
می ریزند و می میرند
و باز اما پَر می گیرند
قُمری های نزدیکی, ما.
من
ایستاده، بر فراز, تپه ای
در کنار, ستون های, بزرگی, شوش،
و آرام تکان می خورم.
بهـمن
22nd August 2011, 08:44 PM
تشنگی و سرابی
کاش "با هم" را
ما
رابطه ای بود چون جامی و شرابی،
و شدن در هم
ما را
شدنی بود چون خستگی و خوابی.
بهـمن
22nd August 2011, 08:44 PM
نابینا گوش هایش
پُرشدن
پیالهء صبر را
لحظه ای ست دراز.
اما
آن دست
که پیاله را شکست
هیچش نیوشنده نبودست
این آواز:
"جان
چون بلور است
چو راز."
بهـمن
22nd August 2011, 08:44 PM
آواز, "بِرنو"
آتش, رزم در خونم شعله می کشد.
دشت های گسترده بهاری
و عطر, سُنبل ها.
دامن های رنگ وارنگ, زنان در رقص
و هیاهوی چوب بازی, مردان در دشت.
مردان, بختیاری
شیدای, عشق و تفنگ و اسب.
***
شب، چون تب،
هوای, شبیخون در سرهاست.
مرا آتشی در خون
آتشی در خون،
دستم به "برنو" می شکُفد.
***
آه "گُل اندام" !
سر بر سینه ام نِه
شبْ مرَد را می خواند به خویش.
بهـمن
22nd August 2011, 08:44 PM
با درخت
دستانت را
در دستانم بگذار!
تا
شاید
چشمانم به سبزیْ برگی دهند
در غروب, جنگل.
تو زیبای, بی دریغ!
بهـمن
22nd August 2011, 08:44 PM
چه (ناامیدانه)
در زیر این گُنبد, تاریکی
چه گُم گشته می رویم ما،
و آفتابگردان, شادی
با نگاهی به دامن
چه غمگین
از آفتاب، تهی می شود.
بهـمن
22nd August 2011, 08:44 PM
هرگز ( با آن شمع ها و آواها)
شمعی
که در باد زاده شد،
هرگز نمی میرد.
و آن آوا
کز بطن, خاموشی رویید،
خاموشی
هرگز نمی گیرد.
خورشید می شکفد
و آواز, ذرات
چون قاصدکی در باد
زندگی را لبخند می دهد.
***
ثانیه های ما
ایا
پرچمی می شوند
در شب؟
بهـمن
22nd August 2011, 08:44 PM
فهمش
برگ ها
آنگاه که می ریزند
بر زمین های پاییزی،
رنگ ها
آنگاه که می آمیزند
چون خاموشه رازی،
خیام قلم دست می گیرد
و عطر, رباعی ها
کوچه های کتاب را سرشار می کنند.
آن زیبایی که در پرواز, مرگ, برگ می شکند
و خیام که فهمیده می شود.
بهـمن
22nd August 2011, 08:44 PM
برای دوست داشتن
وقتی
انسان ها
می توانند دوست بدارند،
چرا نمی دارند؟
تولد, یک نهال
از تنش, نازْ بال,
پروانه ای عزیز می توانستْ است بودن.
پروانه اما
چرا بال نمی گیرد؟
انسان نه کیمیاست،
دوست داشتن, انسان است
که نهال را بال, جنگلْ بودن می دهد.
بهـمن
22nd August 2011, 08:44 PM
گرداگرد, یک شمع، یک جمع (تا به بَرآمد, امید)
در سرمایی
به بزرگی, یک زمستان،
گرمی, خُرد, یک شمع
دلگرمی ست ......
تا به لبخند, خورشید.
از رهگذر, شمع
می روند
انسان های دانش
انسان های پویش.
انسان هایی از خمیرهء خورشید
در این آنات, سخت, زمستانی.
بهـمن
22nd August 2011, 08:44 PM
این جام (با مهدی اخوان ثالث)
می بینی "ماث"
که جام، مادر است
چون شعر.
آن تلخ, آتشناک
که شب, تُرا
و مرا روشن نمود
در یورش, تاریکی،
هنوز می سوزد
در کام, من و ما
چون ماه
- که نمی سوزد
و اما می سوزد -
و پُر می دارد
دریا را
از صدف, نبوغ،
که می زاید
مروارید, جام را
نام را.
بهـمن
22nd August 2011, 08:45 PM
بَس
مرا زندگی بَس
جامی
و خامه ای،
تا هزاره ای را
در لحظه ای
افشره ای باشدم.
که تا
زایش, کهکشان های شعر را
از ذره ای باشدم.
این شوکران, جانْ ساز,
روح پرداز
که خامه را جان, نبشتن می دهد
و مرا احساس, دهقانی،
عشق, کِشتن می دهد.
***
من امشب، ستاره ها را شبان،
تا به چشمهء آغاز
چه خوش می روم
با پاهای شراب
چون خواب.
بهـمن
22nd August 2011, 08:53 PM
اینه (غروب, زیبایی)
انسانی بر زمینهء غروب می شکُفد
و تصویر, جهان کامل می شود.
پرواز, دسته ای از گُنجشکان, هیاهو
در موازی سُرخی, دور دست،
و زیبایی, گستردهء سبز
در چشمان, نقاشی مست.
زمان، جوانهء بهار می کند
وقصهء آفرینش درین غروب, پُرتنش
دوباره می شود.
انسان
با قلم, شعر
نشسته در غروب
از جرعهء درک
ستاره می شود.
غروب بر زمینهء انسانی می شکُفد.
بهـمن
22nd August 2011, 08:53 PM
در جستجوی, شاخه
باران آبشاروار فرو می ریزد
برای لحظه ای.
باد، غوغای, گُنجشکان را با خود می بَرد،
و یک لحظه بَرمی اید.
فریاد های, خموشانهء درختی مادر
و میلاد, سبز, برگ
از استخوان, شاخ.
لحظه بسته می شود
و گُنجشکان باز می خندند.
من اما کی می خندم؟
بهـمن
22nd August 2011, 08:53 PM
از دوراهی ها (برای ماندن ها و رفتن ها)
با خورشید در کوچه های قدیمی
دست در دست می روم
و با هر خاطره سخنی می گویم.
کاش آرامش, تابستانی را
از آن کوچه های کویری
تا به این بهاران, تنهایی
راهی بود.
کاش
هر لحظه را
نه دو راهی بود.
بهـمن
22nd August 2011, 08:53 PM
درک, سپیدی
اشک های او
برف بود.
او غم را به سپیدی می گرید.
می بارید
که تا همه زشتی های زمین را خیمه ای باشد.
او چون مادری می بارید.
بَدْ فرزندان, زمین را درک
کی
برف را خواهد بود؟
او خود برف بود.
بهـمن
22nd August 2011, 08:53 PM
همه سویانه
من و
جام و
قلم و
شمع.
زندگی را
نه کاستی ست.
بهـمن
22nd August 2011, 08:53 PM
سبز
مرگ, برگ میلاد, خزانی ست
اما
پایان, بهاران نیست.
درخت:
مرگ, هزار برگ
از برای یک رنگ،
یک رنگ.
برگی امروز
می میرد ...
بهـمن
22nd August 2011, 08:53 PM
دو عزیز
برگ, نُخست
که
مُژده آورْ بهاران شد،
و برگ, پایان
که
خزان را
دُرودگزاران شد.
بهـمن
22nd August 2011, 08:53 PM
در باد
دروازه های دریاها را گشودن
و از خود
جزیره ای ساختن.
***
از این خاک
واژه ها چه ناآشنا می رویند،
و بادهای سُخن
هیچ نمی گویند.
چه تلخ رَستنی ست
رُستن, گیاه از خاک
و محو شدن بر زمینه باد
بی هیچ رنگی
و یا آهنگی.
نگاه, قهوه ای من
در خاکستری, غروب
غرق می شود.
بهـمن
22nd August 2011, 08:54 PM
سنگ, دلتنگی
پروانه دلم هر دَم
به پنجره اتاق, دلتنگی ام می زند بی تاب.
و اتاق
هر دَم
تنگتر
می شود.
با سنگ, دلتنگی در سینه
می نشینم
و پروانه ام را نوازش می دهم.
باد هُمبورگ 22.10.2001
بهـمن
22nd August 2011, 08:55 PM
در باد
دروازه های دریاها را گشودن
و از خود
جزیره ای ساختن.
***
از این خاک
واژه ها چه ناآشنا می رویند،
و بادهای سُخن
هیچ نمی گویند.
چه تلخ رَستنی ست
رُستن, گیاه از خاک
و محو شدن بر زمینه باد
بی هیچ رنگی
و یا آهنگی.
نگاه, قهوه ای من
در خاکستری, غروب
غرق می شود.
بهـمن
22nd August 2011, 08:55 PM
دو رنگ در نگاهی می روید
غروب های بنفش
بر شانه های سبز.
انسان می گرید.
این
یکبار
یگانه
"خواب خورشیدی
در خاطره انسانی".
زیبایی
شعری
می گوید.
بهـمن
22nd August 2011, 08:56 PM
مرز, زیبایی
مرز, میان, من و تو
تنها یک شقایق بود،
- که عاشقان را اینگونه مرزی باید بود -
که در شکُفتنش،
جغرافیای تو
و جغرافیای مرا
جوششی بود.
و در نبودش،
یادی بود
که ما را به زیبایی پیوندی بود.
عاشقان را
اینگونه مرزی بود.
بهـمن
22nd August 2011, 08:56 PM
از برای راستی
شمع را هیچش نباید کُشت،
گر شما حتا دژخیمگان, خورشیدگانید.
که
میلاد, شمع
ثمرهء آتش و
عشق است.
هزار عشقی
که بی طلوع
به غروب شدند،
هزار آوایی
که بی صدایی
بی سرود شدند.
هیچش نباید کُشت،
قلب, سیاوُش می شکند.
بهـمن
22nd August 2011, 08:56 PM
من
مرا
بی کتاب و
خاک و
آب،
بی عشق فُسردن است
مُردن است.
اشتاین باخ 09.07.2000
بهـمن
22nd August 2011, 08:56 PM
چون اینه ای (در "نبود," شاملو)
در آن گاه
که خورشید تو فرو می خُفت
کدامین شعر
نام, تُرا باز می گفت؟
***
شب به همانگونه گشت و گشت
و روزگاه شد،
کاروان, لحظات نیز
چون همیشه
در راه شد،
.....
سکوت, شمع اما
از بزرگی شب می گفت.
در آن گاه
که اینه شکست.
اشتاین باخ 25.07.2000
بهـمن
22nd August 2011, 08:56 PM
بازگشت (وفاداری ماهی آزاد را)
کوچه ها
جویبارهای کوچکی
که در پیچیدگی راز
دریا می شوند.
زیبا،
ماهیانی
که شعر را
"نیما" می شوند.
در بازگشتی
از این دست
دریا جاودانه می شود
و ماهی خانه ای می شود
برای زندگی
...... زندگی .......
اشتاین باخ 28.08.2000
بهـمن
22nd August 2011, 08:56 PM
اینگونه پنداری
کدامین دست گریه را آموخت
درختان را؟
و کدامین دست به خشکی سوخت
باران را؟
***
درختان می سوزند چون شمع
در دل, جنگل, غم ...
و من به زرتشت می اندیشم
گرم.
باد هُمبوُرگ 19.09.2000
بهـمن
22nd August 2011, 08:57 PM
برای شکوه
شانه های "اطلس" می شکنند
از بزرگی و شکوه, مردی
کز عشق می گذرد
تا
چون عشق درگذرد.
دست, من می لرزد ...
***
کاش
"اطلس," زمین, ما را او بود.
باد هُمبورگ 10.11.2000
بهـمن
22nd August 2011, 08:57 PM
آنان آوا بودند
وایی می روید چو برگ
و می بارد چو برف،
ما اما هیچ سردمان نمی شود
سبزمان نمی شود.
با آوا می خوانیم
و هیچ نمی دانیم
که ما
هیچ نمی خوانیم.
می نشینیم
و در سکوت, خویش می خندیم.
آوا
آنجا
اما
می بارد.
اشتاین باخ 17.11.2000
بهـمن
22nd August 2011, 08:57 PM
رباعی های گُم (برای آن که شعرش را روزْ نه آشنا بود)
آن که
بِه از حافظ نگاشت،
و مستی اش را خیام هم
تاب نداشت
نامْ گُم شاعری،
که کسش هیچ ندانست
که که بود
و سروده های رودش را چه بود.
آن رباعی های گُم
که در ویرانه ای
- کس نداند کجای -
آرام آرام پیر می شوند،
دیر می شوند.
***
از .... :
حافظ را دگر
نه شعر است و نه شور،
و خیام را
مستی،
پروانه ای می شود
تا به دور.
اشتاین باخ 19.11.2000
بهـمن
22nd August 2011, 08:57 PM
ترازو
روزها و روزها
در شب ها
می نشینم
و سایه را جمع می زنم.
شگفتا
که جمع, اشیاء را
با سایه ها
برابر نتوان زد!
9.12.2000
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.