توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر اشعار احمد زاهدی
بهـمن
19th August 2011, 02:59 PM
اشعار احمد زاهدی
منبع: آ وا ی آ زاد
کباب بال
آن ِ زایش
از بالا
از اینجا
تا سرودن
خاک
دیدار
سحر خوابی
سرخ ِ انار
سیندرلا
شبانه
شعر ِ بی تو
عمری
عمری
عمری
لنگرود
آن ِ زایش
شعری برای نوشیدن
جامی که سرکشیدنِ تقدیر است
خودم، تجویز کرده برای دکتر
سنگ، بیهوا تاب/ در هوا دنبالِ…
کبوتری در آب جان میکند
و آبی انعکاسِ آسمان است
یا دریا/ برعکس
«چه فرقی میکند؟»
مهم آبیاست که میخورده
از هرکجا حالا
حالا که مرده.
آب، شعر میشود
کبوتر قربانی
و شاعر، مینوشد
جامی برای قربانی
زبان، خیسِ شعر است
و کبوتر باز
رفعِ عطش کرده باشد انگار، میپرد.
گنبدِ خورشید پایینتر
آسمان، آبی است
در آبِ حوضِ کنارِ من
شعری میتابد انگار
از آفتاب.
بهـمن
19th August 2011, 03:00 PM
از بالا
در آبِ حوضِ کنارِ من
تصویرِ تو تکرار میشود
بالای سرم ایستادهای
سربهزیر، آب را میبینم
میدانم در آسمانی
تصویرت را میپایم
خنک میشوم
و آبِ سرد، پاهایم را میبُرد
تو دیگر نیستی
انگار ابری را باد آورده باشد
و پاهای من، تکرار میشوند.
بهـمن
19th August 2011, 03:00 PM
از اینجا
از اینجا که بگویی
قلبِ شاعر اعدام میشود
کارد، که مزدور سلاخان است
مسرور و فاتح
مشغول میشود.
اینبار
لغاتِ خوب را
سرِهم خراب میکنیم
دوست نداریم و کینهایم
اینجا کسی خنده خیرات نمیکند
برمیگردیم
خستهتر و با دشنامی
بر گورها
نامِ هم را میتراشیم
از یاد بردهایم انگار هم را
در خوابِ ابدی مردهگان، جا میمانیم.
بهـمن
19th August 2011, 03:00 PM
تا سرودن
برای خواندنِ شعری آمدهام
که سروده نشده
و نوشیدنِ جامی
که آورده؟!
تنهایی را چارهای نیست
این واژه را نمیشود جمع بست
برای پرستویی آواز میخوانم
که حنجرهاش را به من قرض داده است
و گنجشکهای سردِ ترسخورده
همآوازِ من میشوند
که باز بهار
مثلِ همیشه دیر
بر نعشِ پرستو میرسد
برای خواندنِ فاتحهای آمده بود؛ رفت
شعری که سروده نمیشود؛ میمیرد.
بهـمن
19th August 2011, 03:00 PM
خاک
آسمان را خاک، آینهای خواهد شد
در نخست روز تابستان
باران اگر ببارد
دیشب، راهِ سفیدِ کهکشان پیدا بود
پروین با خرسهایش میگفت:
فردا ابری نیست
خاک، تشنه ماند
و آبی آسمان هرگز
دوپاره نشد.
بهـمن
19th August 2011, 03:00 PM
دیدار
چشم گشودمت و دیدم
دیدی، منرا که ایستادهام
و تو که
جایی در جغرافیای آغوشِ من جاماندهای
حالا که رفتهای
آری که تو را بر رحل میگذارم
مگرنه دیدار تو عبادت است؟
هرسپیده خورشید، میدانی؟
از نگاه من سر میزند
حالا که رفتهای، همینام بس
که جای خالی تو
در قلبم تنهاست.
بهـمن
19th August 2011, 03:00 PM
سحرخوابی
نهبرماندن به دوستی نشستهایم، که تهی دست
و نغمهی چرخانِ گرامی، تنهاست
نگاهایمان بر هم محو میشود و عبور میکند
یکی آرام سیاه میشود
پیالهای که پر خواهد شد، تعلل ماندن است
ورنه نگاها که محو و سیاه
قمر، دیگر نمیچرخد که کوک گرامی هم تمام میشود
- آقا، صدا کنید نخوابد
دوستان نشستهاند
چشم آن یکی آرام، باز میشود بهجمع
- «سلام»
دستی دستهی دستگاه را کار میگیرد
و قمر دوباره میچرخد و میخواند
تا کلامی جای پیالههای خالی، پر شود؛ صبح شده
و دوستان یکبهیک رفتهاند
آوازِ قمر نمیچرخد، دیگر
و نگاهی آرام سیاه میشود.
بهـمن
19th August 2011, 03:01 PM
سرخ ِ انار
اناری ترکیده از قرمزی شادِ لبهای تو
آغوش گشودهام بیایی
و صبح در دستهای ما آغاز میشود.
میدانم، چشمانت پلیست
بهآشتی نشسته
وگونههایت را حسِ شرمساریشان زیبا میکند
که سرخ رنگی نجیب است.
دستی صدا میزند از دور « سلام »
و نگاهی که عبور میکرد، ایستاده بر من
ـ « اناری برایم بچین »
دست میکشم بر سایهی آسمان
و اناری را که از شاخه افتاده برمیدارم
تو در آغوش گشودهام میخندی و لکهای انار
روی پیرهنِ ما جا میماند تا بعد
چشم به شببستن مانده هنوز در خواب
و سایه همپای ما کوتاه است
جنون قضاوتی دیگر دارد از پیش
آب خود را میشوید در خورشید
و سرخی گونههای تو پاک میشود
آنگاه که بیدار میشوی و میبینی
لکهی سرخ اناری جا مانده از شب
آنوقت میخندی
آنقدر میخندی
که بیدار میشوم و میبینم
اناری ترکیده از قرمزی شاد لبهای تو.
بهـمن
19th August 2011, 03:01 PM
سیندرلا
آنهنگام که پرپر میشوند و میمیرند
گلهای کاغذی باغِ بیریشه
تو سرودی میخوانی
که گوشِ کران را شفا خواهد داد.
من کورترین بینندهی توام آنروز
که در بهترینِ جامهها
حسادتِ ملکهها را بیدار میکنی
و شادمان
نگرانِ کفشِ جاماندهات هم نیستی
آنروزکه
با چهرهی سیاهِ پسری، واکسی
منتظرِ توام
که برگردی برای گرفتنِ کفشِ جاماندهات
و تو غمگینی
چرا که رویا تمام شده و حالا فقط
دخترک فقیرِ زنِ کولی فالگیرِ چهارراه استانبول هستی
که با انگشتِ حسرتی به دهان
دیوارِ سفارتِ انگلستان را میبینی
و پسری را که غروب
منتظرِ بازگشتِ آخرین مشتری
زیرِ دیوار
خسته
نشسته.
بهـمن
19th August 2011, 03:01 PM
شبانه
به شب
سیگاری نکشیده تمام میشود
داغِ یک بوسه
لبهایم را آتش میزند
تا ستارهها بیدار بمانند
سیگاری نکشیده، سوخته، تمام شده
صبح میشود
چشمانم بیستارهای
تنها میمانند
روز، یعنی اینکه غروب
مژدهی شب است؛ زیباست
شب، با ستارههایی که اندازهی بیداری من زیادند، میرسد
و باز دودِ سیگاری نکشیده
در افق خواهد رقصید.
بهـمن
19th August 2011, 03:01 PM
شعر ِ بیتو
زبان، توانِ خواندن ندارد
تو اگرش کام نگیری
و زمان ایستاده است
که انتظارِ تو در من نیست
چهگونهاست که تو بیمن زندهای
و من باتو هم
همیشه میمیرم؟!
این آتش، سرکش نبودهاست
آن پسر هم اینگونه عاشق
پیشوازِ گلولهها نمیرفت
این جام را یاری نوشیدن نیست
بیتو این شعر زمستان است
درمن، این غم، آتش
این زمان
شعر، زبانِ دیگری میخواهد
بیتو بودن
بیزبانی است.
بهـمن
19th August 2011, 03:02 PM
عمری
بیهوده عمری در انتظار بودهام
و خورشیدِ من طلوع کرده بود، در آخور گوسپندانی
که خود به نیرنگ
گرگانی بودهاند، میش پوش و من بهخطا
آنک خطِ بیانتهای آهن
و این صداهای ممتد
که انتظارِ منرا تصویر میکنند
بی حضورِ مقطوعِ من
بیهوده عمری در انتظار بودهام
دو خط موازی هرگز بههم نمیرسند
و در آخورِ گوسپندان هنوز
ردِ خون برجاست.
بهـمن
19th August 2011, 03:02 PM
عمری
آویخته
خود را از سایهی جهان، بهدار
یکتن که میپنداشت
میرسد روزی برایش
یک بوسه همراهِ نامهای
این ماه را که شکست
شبهای ما تیره شد
جزایش را آویخته خود بر دار
جهانِ شبِ تاریک بیمهتاب
میپنداشت، خواهد رسید روز و چه روشن
ماه را شکست
و خورشید، هیچ
لبهای صبح را نبوسید.
بهـمن
19th August 2011, 03:02 PM
عمری
با آبی که نهطلبیده مراد است، مینوشم
تو نه روزی، نه آفتاب
من اما شب، که پشت در جامانده
پشت هیچجا هم آبی، است
آبی که ریخته
مرادِ نهطلبیده
و مراد همیشه آبی است که ریخته
که ریخته؟!
پشت سر تو که رفتی، نیامدی بعد.
پس فایده، در هیچجا مستتر است
در هیچجا که شب
شب که پشت در مانده
مثل آبی که مرادش؛ بیفایده
و من؛ مشقِ شب از سرمشقِ ملال
این مارپیچ هیچ را هربار
دوره میکنم تا
تا آنجا که میشود، بلندترین فریاد
پس فایده
بی خودش هم تنها مانده
مثل من، در مشقهای شب
که خودم را هنوز
از تو دوره میکنم.
بهـمن
19th August 2011, 03:02 PM
لنگرود
لنگرود، شهرِ دوری بود
امید به دود دوخته بودیم
دیرهنگام و دوردست
مژده باشد شاید
لنگرود، بندرگاهی آباد بود
و زیرِ پل
کرجیها بارها بار میآوردند
چهارشنبه و شنبه بازار
که رود خالی ماهی میشد و پشتِ راه
برنجبازار بود.
به دست نانِ تمیجان و داز
پل، لنگرِ وارانهای بود روی رود
بازویی افراشته، پایندهی شهر
و سایهبانی
درختِ کشتیها را که میآمدند پُر و پیمان، آخر خالی
ـ برمیگشتند
امروز، میهمانِ مردهگانیم به نوروز
دستِ آزِ گورستان، گسترده
عیدانه، بر آغوشِ منتظرِ گورهاست
بیخبر
امید به دود دوخته بودیم، به دوردست
بی ثمر
دودی نبود، آتش گرفته
امید، بشارتی کور بود
و دور
لنگرود.
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.