PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکایت دیوار غرور



se7en_love
18th August 2011, 09:32 PM
عشق زمانی عشقه که دیوار غرور بین عاشق معشوق شکسته نشه وقتی شکسته بشه دیگه عشق نیست صدقه است

مریم6868
19th August 2011, 02:45 AM
از دل حذر كن
از اين محبت هاي بي حاصل حذر كن
پا روي دل بگذار و بگذر
جان تو افسرد، جسم تو فرسود، روح تو پژمرد!
آخر پر و بالي بزن بشكن قفس را
آزاد باش اين يك نفس را
از چار ديوار ملال خودبپرهيز
آفاق را آغوش بر روي تو باز است
دستي برافشان، شوري برانگيز!
در دامن آزادي و شادي بياويز
اندوه بر اندوه افزودن روا نيست
دنيا همين يك ذره جا نيست
سر زير بال خود مبر، بگذار و بگذر
پا روي دل بگذار و بگذر...


فريدون مشيري

reza.nori87
19th August 2011, 03:14 AM
عشق و دیوانگی و عاشق و دیوانه یکیست
از دلم پرس بگوید به تو،دیوانهء کیست

پایه گذار

طلیعه طلا
20th August 2011, 07:01 AM
عشق زمانی عشقه که دیوار غرور بین عاشق معشوق شکسته نشه وقتی شکسته بشه دیگه عشق نیست صدقه است

دیوار غرور چیه ؟

حریم ها رو از بین نبریم

باران شوق
20th August 2011, 02:10 PM
بسم الله الرحمن الرحیم
طاعات وعبادات قبول
با سلام
یه تمثیل میگم والسلام
یک روز گرم شاخه ای مغرورانه وبا تمام قدرت خویش را تکاند ودنبال آن برگهای ضعیف جدا شدند وارام برروی زمین افتادند.شاخه چندین بار این کارراباغرور خاصی تکرار کردتااین که تمام برگها جداشدند،شاخه ازکارش بسیار لذت می برد.
برگی سبز ودرشت وزیبا به انتهای شاخه محکم چسبیده بود وهمچنان ازافتادن مقاومت میکرد.دراین حین باغبان تبر به دست داخل باغ درحال گشت وگذار بود وبه هرشاخه ی خشکی که می رسید ان راازبیخ جدا میکرد وباخود میبرد.
وقتی باغبان چشمش به ان شاخه افتاد با دیدن تنها برگ ان ازقطع کردنش صرفه نظر کرد.بعد ازرفتن باغبان مشاجره بین شاخه وبرگ بالا گرفت وبالاخره دوباره شاخه مغرورانه وباتمام قدرت چندین بارخودش را تکاند تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که ازخود نشان می داد ازشاخه جدا شد وبروی زمین افتاد باغبان در برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد بی درنگ با یک ضربه آن راازبیخ کند،شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد برروی زمین افتاد.
ناگهان صدای برگ جوان راشنید که می گفت:
((اگرچه به خیالت زندگی ناچیزم دردست تو بود ولی همین خیال واهی پرده ای بود برچشمان واقع نگرت که فراموش نکنی نشانه حیاتت من بودم))

از وی همه مستی وغرور است وتکبر وزما همه بیچارگی وعجز ونیاز ست[golrooz]

محمدیار مهدوی
20th August 2011, 02:39 PM
بسم الله الرحمن الرحیم
قال ما منعک الا تسجد اذ امرتک قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین

(خداوند متعال به ابلیس) فرمود: « چون تو را به سجده امر کردم، چه چیز تو را منع شد که سجده (آدم) کنی؟! » پاسخ داد که : « من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از خاک آفریده ای. »



غرور بود که با عث شد خداوند به ابلیس دستور دهد که: « از این مقام فرود آی »

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد