توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر اشعار یغما گلرویی
بهـمن
18th August 2011, 06:19 PM
در این تاپیک اشعار استاد یغما گلرویی قرار میگیره
قبل از همه چیز خواستم گذری بر زندگینامه استاد داشته باشیم . و جایی رو بهتر از سایت ایشون پیدا نکردم در این لینک (http://www.yaghma-golrouee.com/biography.php) میتونید زندگی نامه ایشون رو مشاهده کنید
هفته ی بی آهو
مرثیه ی امرداد
قصه ی باغ پسته
گفتم بمان ! نماند
مگر تو با ما بودی؟
پرنده بی پرنده
زندگی به شرط چاقو
من وارث تمام بردگان جهانم
زیر سبیل میر غضب
عرض حال
چشم های تو یعنی وطن
منبع اشعار : آ و ا ی آ ز ا د (http://www.avayeazad.com/)
بهـمن
18th August 2011, 06:19 PM
هفته بی آهو
شنبه
ناظم ما می گفت
پیش بزرگترها فضولی موقوف
و من فضول بودم
نه وسعت به سینه ی سکوت
نه سربراه مشق مسیر مدرسه
تجدیدی هزار مرتبه نوشتن تکرار نخواهد شد
تجدیدی دوستت دارم گوشه ی کتاب جبر
تجدیدی مداوم ترکه و تنبیه
تجدیدی برپا ناشنیده ی معلم
تجدیدی برجا نماندن زنگ آخر
تجدیدی دیوار کوتاه ته حیاط
فراش فربه مدرسه به گرد گریز من هم نمی رسید
بر نیمکت سبز همان پارک سوت و کور می نشستم
جریمه های عاشقانه ی خود را رج می زدم
آن زن ستاره دارد
آن زن عشق دارد
آن زن ترانه دارد
سوالهای ساده قد می کشیدند
چرا آن ماهی سیاه به دامنه ی دور دریا نرسید ؟
چرا پدربزرگ که با دعاهای مداوم من زنده نشد ؟
چرا کسی گوش آقای مدیر را نمی کشد
وقتی داد می زند و حرفهای بد می گوید ؟
مگر خط کش برای خط کشی کردن دفاتر نیست ؟
پس چرا آقای ناظم راه استفاده از آن را نمی داند ؟
این خطوط خون مرده از کف دستهای من چه می خواهند ؟
دانستن مساحت مثلث به چه درد من می خورد ؟
و هیچکس از کسان من نمی دانست
که با همین سوالهای ساده بی حصار
راهی به سواحل ستاره باز خواهم کرد
راهی به رهایی رویا
و خانه ی شاعری بزرگ
که رئ به اینه دعا می کرد
بهـمن
18th August 2011, 06:19 PM
یکشنبه
در دیدار نخست آن همه خورشید
دستادست تو بودم
گفتی : سه قلب سر به زیر نشانی خانه ی اوست
و باد بی قرار
روسری سیاه تو را به نام من دزدید
در زدیم
صدای سرفه خبر از آمدنش می داد
به نگاهی درد تمام ترکه ها را از خاطرم برد
گفتم : آزادی ام ‚ آزادی ات ‚ آزادی مان
صرف آرزو چه دشوار است پدر
جوابش تلخ بود دردی هزار ساله
جمجمه ی پدرانمان خشت مناره ی چنگیز است
بهترین خاطراتمان از اسکندر به جا مانده
در بهار بی بار و برگی زیسته ایم
چگونه می خواهی چنارمان سبز باشد ؟
در پناه سه استکان حقیقت گریستیم
پاسفت کرده بود
بهـمن
18th August 2011, 06:19 PM
دوشنبه
باد دلواپس آذرماه رابه یاد آر
کوچه های عریض آشتی کنان
همصدایی دف ها و دست ها را
گفتم : آن چشم ها را
از کدام آهوی رو به چاقو امانت گرفته یی ؟
گفتی : گواه گریه خدا داد است
بعد از آن بود که معنی نمناکی آسمان را فهمیدم
بعد از آن بود که ارتفاع علاقه ایمان آوردم
بعد از آن بود که دستهای من
موطن تمام ترانه های باران شد
واپسین سطر تمام نامه ها
به هزار بوسه ی ساده می انجامید
به دل دل دوباره ی دیدار
به عبور سر نیزه ی نیاز از بناگوش گناه
به نگاه رسواگر ماه از درز پرده ها
به فاصله یی کوتاه و سوسوی سیگاری که فروغ
زندگی می نالیدش
چه قدر آرامش قبل بعد طوفان زیبا بود
نه نیازی به رسیدن رویا
نه میلی به خلاصی خواب
تنها سرانگشت نوازش عطر آشنای علاقه و
سکوت سکرآوری در حوالی خواب و بیداری
کاش از آغوش آن همه آسودگی بیرون نمی آمدیم
بهـمن
18th August 2011, 06:19 PM
سه شنبه
از قدیم گریه در قبیله ی ما می گفتند
وقتی که باد قاصدک سیاهی را با خود بیاورد
گوشه ای از اینه آسمان می شکند
من همیشه از زنگهای ناغافل تلفن ترسیده ام
در عبور این همه زمستان زمهریر
حتی یک خبر از بیداری باغ
تولد تابستان به من نرسید
غزال پا در گریز گریه ها
پر
بامداد نخستین آخرین
پر
اما کلاغ سیاه شب
از بام ما پر نمی زند
بهـمن
18th August 2011, 06:19 PM
چهارشنبه
یادت هست می گفتی صدای من
این من در سوگ سلام ستاره نشسته
به آواز غمگنانه ی قنات خشکیده می ماند ؟
وقتی که اسبهای عرق کرده ی باد یالایال می تازند
و چاه های تشنه عبورشان را
های می کشند
در برهوت شنپوش
تو اما صدایت گواه بیداری بود
پس چرا به دخمه پریدی ؟ خش نوا مرغ
بی بی بهشت بابونه
خاتون نور
در گرماگرم آن شوریده سری
تن به باد سپردنت چه بود ؟
به خدا نوشتن از بادبک باد برده ی بوسه دشوار است
ساده نیست سوگ شمار شهامت شن ها بودن
وقتی دریا
با جاروی بلند موجش مدام
دامنه ها را درو می کند
بگو چه بگویم در تداوم تاراج این همه تبردار ؟
بگو چه بگویم در خاموشی خورشید ؟
بهـمن
18th August 2011, 06:19 PM
پنجشنبه
چراغش در بی چراغی این خانه می سوخت
و دلش از بی خیالی این جماعت
تنها در این خانه گربه ها شاخ می زدند
تنها در این خانه
سکوت علامت بیداری ترانه بود
وقتی درخت را به جرم جوانه قرنطینه می کردند
و طبیبان بی شرم شوکران
تشخیصشان گشودن رگها بود
وقتی سلاخان حرفه یی
شمع را در شقاوت میدان گردن می زدند
تنها در پناه سایه ی او ایمن بودیم
حالا مرا ببین که در این غروب ممتد
مترسک باغستانی را مانم کارگرانش گرسنه
کلاغ ها دیگر نمی آ’ند
بر افسانه هی بذرپاشان حلقه زنانند
حلقه زنان
بهـمن
18th August 2011, 06:20 PM
جمعه
تنها برای تو می نویسم بی بی باران
سیاه پوس دل سفید
دل سفید مو سیاه
مو سیاه رو سفید
رو سفید آسمان و اینه
گفتی ناقدان نادان این کرانه
در علت اعتمادت به دریا خیالبافی خواهند کرد
حق با تو بود پیشگوی شریف گریه ها
بسیاری در جواب به دریا زدنت جفنگ می بافند
بگذار که این راز
تنها سر به مهر صندوق بغض های من باشد
می دانم که در پس کرباس سفید
به کلمه ی تالمات روحی دلقکان می خندیدی
حالا مرا ببین در هجوم همهمه ی اینهمه هوچی
تمام حرفهاشان زیر خط کمربند است
مدام برایم از صفوف چپ و راست این کرانه می گویند
من اما دست چپ راستم را هم نمی شناسم
تنها می دانم که به قول فروغ
روشنی خواب است
می دانم که ماست
به حرف هیچ سایه ای سیاه نخواهد شد
می دانم که زیر طاقهای پل های سنگی این شهر
هنوز خوابگاه کودکان گرسنه
می دانم که به دستبوس هیچ سروری نخواهم رفت
می دانم که هنوز رهایی عریان رویا میسر نیست
جناح من نگاه تو بود بی بی باران
تو را او بامداد را
تا طنین واپسین ترانه ی نانوشته به یاد خواهم داشت
هراسم نیست از شب و
بیدلی اهالی خنیا و خرناسه
که آنچه می نویسم آنچه خوانده می شود را
کودکان عاشق فردا
با چشمهای بیدار و عادلشان قضاوت خواهند کرد
پس یک دقیقه فریاد به پاس صبوری ستاره ها
هزار ترانه صدا
به احترام آن همه خاطره ی زخمی
تو به من آموختی
که در مرگ نور
نباید سکوت کرد
بهـمن
18th August 2011, 06:20 PM
مرثیه ی امرداد
مرثیه ی امرداد amordad
تبسم نخست این سپیده را
چه کسی دزدیده ؟
آنک !همیشه ای دیگر
بیدار باش دوباره ی دشنه
سنگ سار فانوس اینه
خاک تیره
بامداد واپسین را
آغوش گشوده است
مرداد درد را چگونه تاب آریم ؟
تولد تگرگ و ترانه های ترس
مدار نقطه چین تا نهایت دنیا
تابستان بی خورشید
مرداد سرد را چگونه تاب آوریم ؟
آخر او آبروی جهان بود
تنها چراغ این خانه ی بی چراغ
قاصد سلام و سرود
تا گهواره ی چند هزاره ی دیگر
نوسان بیداری یکی چو او باشد
مرداد سکوت را چگونه تاب آوریم ؟
برای گفتن نه
باید هزار بله گوی بی بته را حریف بود
آموزگار بی ترکه ی ترانه ها
خورشید را پیش چشم این اهالی نابینا گرفتی
مگر که گرمایش
عظمت نور را به ضمیرشان بنشاند
دریغا دریغ که آنان
حرارت حقیقت را
شراره ی خوفنک دوزخی دور پنداشته بودند
مرداد حماقت را چگونه تاب آریم ؟
رسام خط سرنوشت نسلی بودی
زاده شدم
بیشه از آوار ناگاه ملخ می نالید
پدران می گفتند
در پس پشت پسته های نرسیدن باغی ست
کآذین شاخ درختانش
میوه های سرخ جاودانگی ست
و آنجا سروری نیست
کآدمی را
به چیدن میوه های باغ کیفر دهد
من از تمامی آن غم چاله ها گذشتم
نه به آز بلعیدن میوه های باغ سودای جاودانگی
که جاودانگی
به هنگامی که هر ثانیه چون دشنه ای بی مرهم فرود می اید
حماقتی ست دردآلود
تمامی راه را درنوشتم
به دیدن چهره ی خود در اینه ی چشمه ی باغ
چهره ای که سایه ای عظیم را بر گرده ندارد
و آندم که از مخاوت راه در می غلتیدم
دست های بزرگ تو
سرپناه من شد
مرداد بی پناه را چگونه تاب آریم ؟
زوال دریچه ها را بنگر
بنگر که بی تو
چگونه به مسلخ صخره می کشانندمان با دو موج
شاعران تملق را بنگر
ستارگان یکایک شهاب می شوند
و اینان هنوز سوگوار خون سیاوش اند
مدح خال هندویش می کنند سر به سرودی نو
یا لب فرو می بندند
تا مبادا از ما بهتران
به دمب قباشان خورد
و یا به زبانی چرب
چو سعدی
ساز پند بازرگان کودک می کنند
مرداد لال را چگونه تا آریم ؟
ساده نیست شبزیان را
بر بام های عربده دیدن
به خاطر نیک دارم
که چه شب ها
گریان و مظلومانه وار
به در کوفتی قرصی نان طلب می کردند
و پدران ما چه با سخاوت
نان سفره را به قاتلان فرزندان خویش می دادند
و مادرانمان از غصه می گریستند
که چه مفلوک زادگانی به دنیا هست
پدربزرگ شاهنامه می خواند
مدح رستمی که پسرش را
پاره ی تنش را
ناجوانمردانه کشته بود
و تو آن روزها
از بیداد پنجه زار خزان
بر گلوی شقایق ها
می گریستی
مرداد بغض را چگونه تاب آریم ؟
گریستن را گاهی توان آن نیست
تا ترجمه ی اندوه آدمی باشد
هزار دریا را به بدرقه ات گریستند
این خلق ناسپاس
که اینه ی خاموشی ایشان بودی
تنها سروی که بار گران برف را
سر خم نکرد
در زمهریر دیر سال این گستره
اما جذامیان اینه را دوست نمی دارند
چرا که شوکران حقیقت خویش را
در آن می نوشند
هیچ دستی سپر بلای ت نبود
در میانه ی آن همه سنگ انداز
مرداد بیداد را چگونه تاب آریم ؟
قناری مغموم حنجره ات
نرده های ناگزیر را
باور نداشت
این خلق در سوگ خویش می گریستند
آری
که سرگذشت ایشان
همه در سکوتی بلند
از سر گذشته بود
مگر به دقایقی زودگذر
که چوپان دروغگوی تازه ای را
به بع بعی دیگر
سپاس گفته بودند
مرداد بی فریاد را چگونه تاب آریم ؟
ما
شرمساران ابدی تاریخیم
تو اما
صدایی همیشه ای
در دامنه ی زبان بریدگان
کودکان هزار تقویم نیامده
حسرت به خواب هایی می برند
که تو در بیداری می دیدی
طلیعه ی همیشه ی بامدادی
کلامت به رنگ سپیده دمان است
و عاشقان
در سایه ی عظیم تو آفتاب می گیرند
با من بگو
مرداد بی بامداد را چگونه تاب آریم ؟
بهـمن
18th August 2011, 06:20 PM
قصه ی باغ پسته
قصّه ی باغ ِ پـِسّه
دیشب با چشم ِ بَسّه
رفتم به باغ ِ پسّه
دیدم گلای باغ ُ
مُرشدْ باشی شکـَسّه
با سبیلای خنجری
گوشاش مِثِ نون بربری
ترکه ی آلبالو به دست
نِشَسّه ترک ِ یه خَری
دور ُ ورِش هزار هزار
بچّه نشسّه بی قرار
مرشدم آروغ می زدُ
قصّه می گف از یه سَوار
بچّه های غم تو گَلو
با لـُپّای مث ِ هلو
نشسّه بودن کیپ ِ هم
با دل های اسیر ِ غم
مُرشد ِ هی می چرخید ُ
جیباشونُ اَلک می کرد
هر بچّه یی سکـّه نداش
می بستش ُ فلک می کرد
بچه ها از ترس ِ فلک
سکـّه می ریختن پیش ِ پاش
تا هی نیاد سراغشون
آروم بشینه سر ِ جاش
رفتم کنار ِ بچّه ها
بچّ های شکسّه پا
کنارشون نشسّمُ
دَسُّ پام ُ کردم جا به جا
گفتم :« - بگین ببینم!
نـَذری پزونه این جا ؟
چرا گـُلا شکـَسّن ؟
فصل ِ خزون ِ این جا ؟
ای! بچه های خسّه!
چرا دلاتون شکسّه؟
احوال ُ حال چطوره ؟
گردش ِ سال چطوره ؟
تازه خبر چی دارین ؟
خبر مَبَر چی دارین؟
مرشد باشی چی میگه ؟
هی قصّه از کی میگه ؟
واسه ی چی پول می گیره ؟
چرا نزول می گیره ؟
میون ِ باغ پسّه
با این درای بسّه،
شُماها چرا نِشسّین ؟
منتظرِ کی هـَسّین ؟ »
لـُپْ گلیای غمگین
با سینه های سنگین،
گفتن که : « - چِش به راه ِ سر زدن ِ غباریم!
منتظر ِ سوار ِ یه رَخش ِ بی قراریم! »
گفتم : «- بگین کدوم مَرد ؟
کدوم سوار ِ پُر گرد ؟ »
لُپّ گلیای غمگین،
نگا به من دَووندن!
دست ِ من ُ گرفتن،
با چشم ِ بسّه خوندن :
«- رستم خوب ِ قصه ها!
گردن کـُلـُفت ِ با صفا!
سوار ِ رخش ِ زین ْ طلا،
میاد به سوی شهر ما !
رستم که تک سوار بیاد،
خزون می ره ، بهار میاد،
یه در تو اَبرا وا می شه،
روز ِ ستاره دار میاد!»
گفتم : «- یه دَم نخونین!
گوش بکـُنین ! بدونین :
رستم قصّه ها کیه ؟
رخش ِ یراقْ طلا کیه؟
سوار ِ شاهنومه کـُجاس ؟
پهلوون ِ خونه کجاس ؟
کلید ِ قـُفلِ آسمون ،
فقط تو مُشتِ بچّه هاس!
مُرشد اینا رُ گفته ؟
اینا همه حرف ِ مُـفته!
مرشد میگه : «- غبار بیاد، بهار میاد، رستم تک سوار میاد»،
انگار به بُزبُزک بگی: بُزک نمیر بهار میاد، کـُمبُزه و ُ خیار میاد!
آخه مرشد آدمه شما بهش گوش می کنین؟
صفا یادتون می ره، فکر ُ فراموش می کنین؟
آخه بچّه ها! شما مرشد ِ پیر ُ نمی شناسین ؟
گوش بدین بِتون بگم تا دیگه سکـّه نندازین :
قدیما مرشد با جِنـّا گـُلْ یا پوچ بازی می کرد ،
هِی می بُردُ شیطون ُ با بُردنش راضی می کرد،
بعدشم پولاشو جمع کرد ُ یه دونه خر خرید،
خری که به غیر اون کسی رُ هم ْ صداش ندید!
توی باغ قصّه می ساخ از یاعالـَم عربده زَن،
همه حیرونش بودن، پیر ُ جوون ُ مرد ُ زن!
قصّه از رستمی که بچّه ش ُ خنجر می زنه ،
قصّه از دیو ِ سپید که با سپیدی دشمنه ،
قصّه از سیاوَش ُ آتیش ُ عشق ِ آبکی ،
قصّه از افراسیاب ُ رجزای الکی ،
قصّه از زال ُ یه سیمرغ روی قلـّه های قاف،
قصّه از جام ِ طلا و قشم ِ بدون ِ قاف !
شیطونم موقع ِ قصّه مردُما رُ خر می کرد،
وقتِ مردن ِ سیاوش چشماشونُ تر می کرد!
مردا هم تو زورخونه هِی زور ِ بی خود می زدن ،
فکر می کردن که همه فوت ُ فنا رُ بلدن!
کم ْ کمک هوا ورِش داش که شاید یک پُخی هَس،
شیطونم گـُف که : «- پاشو برو ! نذار دس روی دس!»
مرشدم کلاهشُ سرش گـُذاش پاشنه کشید،
رف توی میدون ِ باغ، مردم ِ باغ ُ اون جا دید!
رَف رو یه سکـّو و ُ داد زد که : «- من آقای شُمام!
مالک جونتونم من، جلد ِ دوم ِ خدام!
عزراییل رفته مرخصی ُ من جاش اومدم!
واسه اَنجوم دادن ِ تموم ِ کاراش اومدم!
رستم قصّه به من گفته بیام سراغتون!
گفته آتیش بزنم به غنچه های باغتون!
گفته هر چی پول دارین بدین به من برای اون!
گفته من هر کاری خواستم بکنم به پای اون!
هر کی اَم جیک بزنه دیوِ سپید می خوردش!
وقتی اومد سر ِ راه هر کی رُ دید می خوردش!
دیگه از امروز ُ حالا باغتون مال منه!
هر کی از دیو نمی ترسه می تونه جیک بزنه! »
آره ! بچه های قصّه ! مرشد ِ خیلی خره !
بعد از اون روز از تو باغ هر چی دِلِش خواس می بَره!
زنای باغ صیغه شن ، مردا ر ُ زنجیر کشیده!
روی باغ ِ سبزه مون رنگ ِ سیاهی پاشیده !
شماهام جلدی بـُلن شین ! انتظار نون نمیشه!
واسه فاطی فکر ِ رُستم حتـّا تـُنبون نمیشه!
اگه دس به دس بدین دیو ُ می شه فراری داد!
می شه گوشش ر ُ بُرید به گربه یادگاری داد!
اگه از جا بِپّرین ، مرشد ُ بیرون بکنین،
سکـّه ها ر ُ بگیرین، خونه ش ُ ویرون بکنین،
می بینین که هر کدوم یه پّا سوارین واسه باغ!
هر کدومتون مث ِ باد بهارین واسه باغ!
می بینین که هر کدوم همْ پای صد تا رُستمین!
می تونین با یه اشاره شاخ ِ دیوُ بشکنین!
دیگه حرفِ من تمومه ! موقع ِ کار ِ شُماس!
موقع ِ وا شدن ِ چشمای بیدار ِ شماس!
وقتشه بُـلن شین ُ مرشد ُ بیرون بکـُنین!
سکـّه ها رُ بگیرین، خونه ش ُ ویرون بکنین!»
بچه ها بـُلن شدن مرشد ُ بی صدا کنن!
با کلید ِ فکرشون قفل ِ طلسم ُ وا کنن!
مردشم اونا ر ُدید خواس از تو باغ فرار کنه!
بشینه ترک ِ خرش فرارُ برقرار کنه!
بچه ها اینُ دیدن، دیگه دس رو دس نموندن،
دسّای هم ُگرفتن ، با صدای تازه خوندن:
«- سواری ِ دولـّا دولـّا ، چاره نمیشه مرشد!
ما همه مثل ِ سنگیم، تو مثل ِ شیشه مرشد!
دستای ما یه سدّ ِ ! راه ِ فرار نداری!
به جز خَرِت تو این باغ، رفیق ُیار نداری!
بونه گرفتی از ما، ترکه زدی به پامون!
خیال می کردی لالیم، در نمیاد صدامون؟
فکر نمی کردی یک شب، زندونی ِ کلک شی؟
فکر نمی کردی آخر، یه شب خودت فلک شی؟»
بچه ها تیز پریدن، مرشد ُ پایین کشیدن،
سبیلای خنجریش ُ جلدی با قیچی چیدن!
رو کول ِ اون نشستن،
دس پای اون ُ بستن،
قلم ُ دوات آوُردن،
یه با سوات آوُردن،
رو پیشونیش نوشتن :« - مرشد رفیق ِ شیطونه !
تو باغ ِ هر کس که بره، فکر می کنه مال اونه !
عاشق حبس ُ بندِ ! مخلص ِ بوی گندِ!
کارش چاخان پاخانه! مرشد ِ خالی بندِ !»
بچه ها شعر ُ خوندن،
دماغِش ُ سوزوندن،
چَپَکی رو خر نشوندن،
تا دم ِ باغ دووندن،
بعد یه کمی نِشادُر،
اون جای خر چَپوندن!
خرِ اُلاغ ِ مرشد،
صاحب ِ هَش تا سُم شد!
مرشد ِ باغ ُ وَرداش،
تو دشت ُ صحرا گـُم شد!
بچه ها جا نموندن،
پشت ِ سرش می خوندن:
« - آهای! آهای! مرشد باشی!
دوباره این جا نباشی!
هر جا خرت می خواد برو!
پِی ِ نشون ِ باد برو!
هر جا بری می دونن،
از پیشونیت می خونن،
که خیلی خالی بندی!
عاشق ِ پول ِ نقدی!»
تو باغ ِ سبز ِ پسّه، هلهله ها به پا شد!
برگا شدن شکوفه، دسّای بسّه وا شد!
بچه ها باز می خوندن،
همْ پای ساز می خوندن :
«- اتل متل چه حالیه! مرشد باشی فراریه!
چپکی رو خر تلو تلو، مثل ِ فشنگ می ره جلو !
اتل متل هوار! هوار! اومد به باغمون بهار!
داریه و ُ دمبک بزنین! تموم شد آخر انتظار!
اتل متل توتوله شد! مرشد باشی روونه شد!
قصه ی پیروزی ما، ورد ِ زبون ِ خونه شد!
بچه ها شاد بودن ُ داریه وُ دُمبک می زدن!
از خوشی می رقصیدن، وارو و ُ پُشتک می زدن!
کم کمک روز می شد نور سفیدی سر می زد!
خورشیدم اومده بود دم ِ در ِ باغ ُ در می زد!
در ُ وکردم ُ خورشید رَف تو آسمون نشست!
درای آفتاب ُ وکرد، در ِ تاریکی رُ بست...
□
یهو دنگ ُ دنگ ِ ساعت توی گوش ِ من صدا کرد!
خواب ِ باغ ُ با خودِش برد، چشمای بسَّم ُ وا کرد!
همه ی اینا یه خواب بود، خواب ِ مرشد با الاغش!
اما باز صدای مرشد، توی بیداری میادش!
آره ! باز تو میدون ِ باغ، مرشد عین خر نشسّه !
پای خورشید ُ بریده، دست ِ شاعرا رُ بسّه !
باز دوباره بچه ها رُ، اون نشونده پای قصه ،
دوباره رستم دستان، دوباره پُل ِ شِکسّه!
من باید برم بشینَم، پیش ِ بچه های خسّه،
بهشون بگم که مرشد، واسه چی تو باغ نشسّه!
بچه ها باید بدونن، قصه های اون دروغه!
قصه ی شاهنومه خونا، قصه ی کشک و ُ دوغه!
تا دوباره مثل ِ اون خواب، همه دس تو دس بذارن!
همه هم صدا بلن شن، دخل ِ مرشد رُ بیارن!
وقتشه که راه بیفتم، پیش بچه ها بشنم،
خواب ِ هشیاری باغ ُ ، توی بیداری ببینم!
تهران / اردی بهشت ِ 80
بهـمن
18th August 2011, 06:21 PM
گفتم بمان ! نماند...
شرمنده ام
گفته بودم
دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنم
و تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم
گفته بودم
غبار قدیمی تقویم را
از شیشه های شعر و خاطره پاک نمی کنم
گفته بودم
صدای سرد سکوت این سالها را
با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم
اما دوباره دل دل این دل درمانده
تو را میهمان سایه گاه سکوت کتاب و کاغذ کرد
هی
همیشه همسفر حدود تنهایی
بگذار که دفتر دریا هم
گزینه یی از گریه های گاه به گاه من باشد
بهـمن
18th August 2011, 06:21 PM
پیاده آمده ام
بی چارپا و چراغ
بی آب و اینه
بی نان و نوازشی حتی
تنها کوله یی کهنه و کتابی کال
و دلی که سوختن شمع نمی داند
کوله بارم
پر از گریه های فروغ است
پر از دشتهای بی آهو
پر از صدای سرایدار همسایه
که سرفه های سرخ سل
از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند
پر از نگاه کودکانی
که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به خانه ی خواب نمی رساند
می دانم
کوله ام سنگین و دلم غمگین است
اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
نیامدم که بمانم
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش
تمام جاده های جهان را
به جستجوی نگاه تو آمده ام
پیاده
باور نمی کنی ؟
پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من
حالا بگو
در این ترکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟
بهـمن
18th August 2011, 06:21 PM
در دایره ی تاریک فنجان فال
عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
شاید شروع نور
نشانه یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک
تقویم سبزترین سلام اول صبح
تقویم دور دیدار بوسه و دست
شاید در ازدحام روزها
یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها
شاعری دلشکار را ببینم
که شیرین ترین نام جهان را زیر لب تکرار می کند
و تلخ می گرید
بهـمن
18th August 2011, 06:21 PM
شاعر که شدم
نردبانی بلند بر می دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می ایم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم
شاعر که شدم
مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق می کند
که معلمان چوب به دست
به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا نبرند ؟
شاعر که شدم
سیم های سه تارم را
به سبزه های سبز سبزده گره می زنم
و آرزو می کنم
آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
شاید که شاعری
تنها راه رسیدن به دیار رؤیا
و کوچه های خیس کودکی باشد
بهـمن
18th August 2011, 06:21 PM
بچه که بودم
از جریمه های نانوشته که بگذریم
سلمانی و ساعت و سیب
سکه و سلام و سکوت
و سبزی صدای بهار
هفت سین سفره ی منبود
بچه که بودم
دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت
که آخر هیچ قصه یی به خانه نمی رسید
بچه که بودم
تنها ترس ساده ام این بود
که سه شنبه شب آخر سال
باران بیاید
بچه که بودم
آسمان آرزو آبی
و کوچه ی کوتاه مان
پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود
بهـمن
18th August 2011, 06:21 PM
تابستان
انعکاس سرخ گیلاس و سبزی سایه بود
انعکاس هفت سنگ و تب بعد از ظهر
به کنار هر گلی که می رسیدم
می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم
بر شاخه ها می نشستم
و سرود سبز سوت و سکوت را
برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندم
تا مادر بزرگ بیاید
و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید
تابستان کودکی ام تنها
با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ
معنا می گرفت
وقتی که می خندید
خیل خطوط خاطره ی اینه را پر می کرد
دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود
و موهای سفیدش را همیشه
به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت
همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت
عکس گیوه ، گندم ، گام
عکس باغ ، برنو ، بهار
و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را
قصه هایی برایمان می گفت
که آنها را
از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود
حالا ، از انعکاس سرخ گیلاس ها خبری نیست
شاخه ها توان وزن مرا ندارند
و گنجشک های شوخ شاخه نشین
به زبانی غریب سخن می گویند
غریب
بهـمن
18th August 2011, 06:21 PM
مادربزرگ می گفت
در عمق صندوق بی قفل خود
نشان و نقشه ی دیار دوری را نهان کرده است
که در آنجا
بادی از بیشه ی بوسه ها نمی گذرد
می گفت وقتی در آن دیار
نام سار و صنوبر را فریاد می زنی
کوه ها صدای تفنگ و تیشه را برنمی گردانند
آنجا
سف سبز سپیدارها بلند
و حنجره ی خروسها
پر از صدای فانوس و صبح و ستاره است
حالا
گاهی هوس می کنم سراغ صندوق بروم
بازش کنم
و نشان آن وادی دور را بیابم
اما می ترسم ستاره جان
می ترسم حکایت آن جزیره ی رؤیا
تنهاخیال خامی در دایره ی بی مدار دریا باشد
بهـمن
18th August 2011, 06:21 PM
به کجا می بری مرا ؟
به کجا می بری مرا ؟ با توام ای
خاتون خوب خواب وخاطره
زلال زرد روسری
چرا مدام در پس پرده ی گریه نهان می شوی ؟
استخاره می کنی ؟
به فال و فریب فراموشی دل خوش کرده ای
یا از آوار آواز و توارد ترانه می ترسی ؟
به فکر خواب وخستگی چشمهای من نباش
امشب هم
میهمان همین دفتر و دیوان درد و دریایی
یادت هست نوشته بودم
در این حدود حکایت
همیشه کسی خواب دختری از قبیله ی بوسه را می بیند ؟
باور کن ،هنوز
دست به دامن گریه که می شوم
تصویر لرزانی از ستاره و صدف
در پس پرده ی دریا تکان می خورد
نمی دانم چرا
بارش این همه باران
غبار غریب غروبهای بهار و بوسه را
از شیشه های این همه پنجره پاک نمی کند
تو چی ؟ طلا گیسو
تو که آن سوی کتاب کوچه ها نشسته یی
خبر از راز زیارت هر روز من
با ساکنان این حوالی آشنای گلایه و گریه داری ؟
آه ! می دانم
سکوت اینه ها
همیشه
جواب تمام سوال های بی جواب بغض و باران است
بهـمن
18th August 2011, 06:21 PM
وقتی کبوتر واژه یی
تور بی طناب ترانه می افتند
بر می دارمش
می بوسمش
و رهایش می کنم
همان بوسه برای تداوم ترانه ام کافی ست
به زدودن اشکی از زوایای گریه ها رضایت نمی دهم
نمی خواهم شعرم را به خط خوش بنویسم
نمی خواهم از پی واژه ها تا پلکان کتاب و کوره راه لغت نامه ها سفر کنم
تنها می خواهم
دمی سر بر شانه یی بگذارم
و به اندازه ی دوری دست مرداب و دامن درناها گریه کنم
دیگر اینکه چرا شانه یی آشناتر از سپیدی کاغذ و قامت قلم نمی یابم
جوابش در چشم های توست
که شهد نام و شکوه شانه ات را
از گریه های من دریغ می کنی
حالا که کسی در حوالی خلوت خاموش ما نیست
لحظه یی به دور از قافیه های غرور و گلایه به من بگو
ایا تمام این ترانه های اشک آلود
به تکرار آن روزهای زلال زنبق و رازقی نمی ارزند ؟
بهـمن
18th August 2011, 06:21 PM
حالا
از تمامی قصه ، تنها
قاب عکسی مانده ست
که شباهتی عجیب به دختری از تبار ترانه دارد
حالا باران که می اید
خاک این دختر خالی
هنوز بوی عشق و عود و عسل می دهد
حالا مدام از پی نشانی تو
فنجان های قهوه را دوره می کنم
مدام این چشم بی قرار را
با بغض و بهانه ی باران آشنا می کنم
مدام این دل درمانده را
با باور برودت عشق
آشتی می دهم
باید این ساده بداند
بانوی برفی بیداری ها
دیگر به خانه ی خواب و خاطره باز نخواهد گشت
بهـمن
18th August 2011, 06:22 PM
نه اینکه بی تو نخندم
نه
اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
به یک تبسم کوتاه دیدار چهارشنبه ها نمی ارزند
به تبسم ساعت نه صبح
یا دقیقتر بگویم
نه وبیست دقیقه ی صبح
حالا اگر بانگ بیست و بهانه ی ساعت در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه نمی گنجد
گناهش به گردن تو
که من و این دل درمانده را
چشم در راه طنین تبسم می گذاشتی
حالا هنوز
نه صبح چهارشنبه ها که می شود
کنار خیال خالی اتاقک تلفن می ایستم
دل به دامنه ی رویا می دهم
و تو را می بینم
که با لباسی به رنگ بنفشه های بنفش
به سمت پسکوچه های پرسه و پروانه می روی
نه اینکه بی تو نخندم
نه
اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم
تمام خطوط این خنده های خواب آلود
با رگبار گریه های شبانه
از رخساره ی خسته و خیسم پاک می شوند
بهـمن
18th August 2011, 06:22 PM
شب ها که در خیابان خلوت خواب
پا به پای غرور و قافیه می روی
مرگ با لباس چین دار بلندش
پای پنجره ی اتاقم می اید
سوت می زند
و منتظر می ماند
قوطی قرص های این قلب بی قرار که سبک تر شد
مرگ هم بر می گردد
می رود سراغ سرایدار پیر همسایه
نه ! عزیز دلم
تازگی بوف کور هدایت را نخوانده ام
اینها که نوشتم حقیقت محض است
باور نمی کنی ، یک شب به کوچه ی دلتنگ ما بکوچ
کنار همان درخت که پر از خاطرات خط خورده است
بایست و تماشا کن
تا ببینی چکونه به دامن دریا و گریه می روم
بس کن ای دل ساده
صفحه صفحه برای که گریهمی کنی ؟
کتاب کبود گریه ها را آهسته ببند
تا خواب بی خروس بانوی بهار را بر هم نزنی
گوش کن! درمانده ی درد آلود
از پس پرده های پنجره
صدای سوت می اید
بهـمن
18th August 2011, 06:22 PM
وصیتم این است
این قلم خیس گریه را
به کودکی در جنوب جستجو بسیار
تا در دفتر مشق های نا تمامش بنویسد
آن مرد سیب دارد
آن مرد انار دارد
آن مرد سبد ندارد
یا هر پرنده یی را که از پهنای پنجره ی کلاسش گذشت
نقاشی کند
گوش کن
صدای آن پری پریشان نی نواز را می شنوی
که هنوز
بعد از گذشت این همه روز
خواب بلند دریا راآشفته می کند ؟
نمی خواهم جز او کسی برایم گریه کند
راضی به غلتیدن قطره یی هم بر گل گونه هایت نیستم
می خواهم در جنگلی از درختان کاج خاکم کنند
تا عطر سوزنی کاجها همیشه با من باشد
مثل نگاه تو
که تا خاموشی واپسین فانوس افروخته ی دنیا همراهم است
برای کفن هم همان ترمه ی تا خورده ی یادگاری خوب است
تنها اگر به قبای قاصدکی بر نمی خورد
تاری از طلای مویت را
در دست من بگذار
می خواهم وقتی به انتهای آسمان رفتم
آن را به موهای بلند خورشید گره بزنم
تا هر کس خورشید را نگاه کند
خطوط پاک چهره ی تو را ببیند
آن وقت همه خواهند دانست
بانوی بهاری من که بوده است
همین را می خواهم و
دیگر هیچ
بهـمن
18th August 2011, 06:22 PM
صدای گام های گریه می اید
دوباره آمدی
کنار پنجره ، شعری نوشتی و رفتی
این بار صدای قدم های تو را
از پس پرده گاه گناه وگریه شنیدم
حالا به اولین ستاره که رسیدی بپرس
کدام شاعر غزلپوش
شبانه ، عشق را
در برگ های ولنگار دفتری کهنه می نوشت
اما
تو که نشانی شاهراه ستاره را نمی دانی
همیشه
از سیب و ستاره و روشنی قصرهای کاغذی که می نوشتم
می گفتی
هزار پروانه هم که بر برگهای دفترت بچسبانی
پینه ی پیر و یاس علیل باغچه ی ما گل نمی دهد
هیچ وقت بهار طلایی روز و رویا را
باور نکردی ! گل من
هیچ وقت خدا
بهـمن
18th August 2011, 06:22 PM
دیگر نه من نه این معانی معیوب
دیگر نه من نه این شهادت اشک
دیگر از تکرار ترانه خسته ام
از این پنجره های بسته خسته ام! بانو
خسته ام از ایندقایق بی لبخند
باران ببارد یا نبارد
من می روم با دست هایت
چتری برای پروانه ها بسازم
دیگر چه می شود که نام گل های باغچه را به خاطر نیاورم ؟
یا اصلا ندانم که کدام شاعر شبتاب
قافیه ها را از قاب غمگین پنجره پر داد ؟
من که خوب می دانم
بادبادک بی تاب تمام ترانه ها
همیشه پر پشت بام خلوت خاطره های تو می افتد
دیگر چه فرق می کند که بدانم
باد از کدام طرف می وزد
بهـمن
18th August 2011, 06:22 PM
خوابم می اید
خوابم می اید اما
باید دوباره تمام کتاب کوکب را دوره کنم
بی گلایه وگریه که نمی توان
به دیدار دیار دور رؤیا رفت
باید به رکعت سکوت و صدای کبوتر فرو شوم
باید به پنجره ی باز و پرواز پوک پر بیندیشم
به جریمه های نانوشته ی جمعه های کودکی
به گلوی گرفته و گریه ی گیتار
به طنین ترانه و طبل تندر
باید به حقارت ابرها بیندیشم
به بیم بارش باران
به سرود ساکت اشک
خوابم می اید اما
باید به اندازه ی گریه یی کوتاه هم که شده
به تو بیندیشم
شاید نگاه گرم تو
در لابه لای این همه رویا
یا در خیال این همه خمیازه گم شده باشد
چه کنم ؟ زیبا جان
باید بیابمت
به این گریه های گاله به گاه بالش و بستر
خو کرده ام دیگر
بهـمن
18th August 2011, 06:22 PM
التماست نمی کنم
هرگز گمان نکن که این واژه را
در وادی آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا
بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
نگاه کن
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتی پیش
این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
حال هم
به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
اما
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را
بی واسطه ی ***که های گریه کنارم باش
مگر چه می شود
یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
ها ؟
چه می شود ؟
بهـمن
18th August 2011, 06:22 PM
آخر این نشد
این نشد که من در پس گلدان گریه ها
هر شب نهال ناقص شعری را نشا کنم
و تو آنسوی ترانه ها
خواب لاله و افرا و ستاره ببینی
دیگر کاری بهکار این خیابان بی نگاه و نشانه ندارم
می خواهم بروم آن سوی ثانیه ها
می خواهم بروم آن سوی ثانیه ها
می خواهم به همان کوچه ی پاک پروانه برگردم
باران که ببارد
همان کوچه ی کوتاه بی کبوتر
کفاف تکامل تمام ترانه ها را می دهد
بی خبرنیستم ! گلم
می دانم که دیگر از آن یادگاری رنگ و رو رفته خبری نیست
می دانم که تنها خاطره ی خنجری
در خیال درخت خیابان مانده ست
اما نگاه کن ! زیباجان
آن گل سرخ پر پر لای دفترم
هنوز به سرخی همان پنجشنبه ی دور دیدار است
نگاه کن
بهـمن
18th August 2011, 06:22 PM
دارم دعا می کنم
دعا می کنم که کودکان تقویم های نیامده
نام خفاش و خورشید را در کنار هم بنویسند
دعا می کنم که صدای سرخ سسنگ انداز
در چارچوب بال هیچ چکاوکی شنیده نشود
دعا می کنم که هیچ دیواری
چشم در راه پگاه پنجره نماند
دعا می کنم که هیچ آسمانی
از سقوط حواصیل ترانه نخواند
دعا می کنم که مهربانی باد
برگ برگ حکایت ما را
به نشانی سبز ستاره ها برساند
دعا می کنم که بیایی
بیایی و بر خاک این بغض ناپایدار
بذر بوسه و بهار و بادبادک بپاشی
دارم دعا می کنم
بهـمن
18th August 2011, 06:22 PM
بی تو از آخر قصه های مادربزرگ می ترسم
می ترسم از صدای این سکوت ***که ساز
می انم ! عزیز
می دانم که اهالی اینحدود حکایت
مدام از سوت قطار و سقوط ستاره می گویند
اما تو که می دانی
زندگی تنها عبور آب و شکفتن شقایق نیست
زندگی یعنی نوشتن یاس و داس و ستاره در کنار هم
زندگی یعنی دام و دانه در دمانه ی دم جنبانک
زندگی یعنی باغ و رگ و بی پناهی باد
زندگی یعنی دقایق دیر راه دور دبستان
زندگی یعنی نوشتن انشایی درباره ی پرده ها و پنجره ها
زندگی تکرار تپش های ترانه است
بیا و لحظه یی بالای همین بام بی بادبادک و بوسه بنشین
باور کن هنوز هم می شود به پاکی قصه های مادربزرگ هجرت کرد
دیگر نگو که سیب طلای قصه ها را
کرم های کوچک کابوس خورده اند
تنها دستت را به من بده
و بیا
بهـمن
18th August 2011, 06:28 PM
بگذار که همسایه های ساکت مان
نام تو را ندانند
همین زلال زرد روسری
برای پچ پچ هزار ساله ی آنان کافی ست
همان بهتر که نام تو در لابه لای ترانه نهان باشد
همان بهتر که از میان واژه ها بدرخشی ! خورشیدک من
مثل درخشش فانوس از فراسوی فاصله ها
مثل درخشش ستاره از پس پرده ی پشه بند
پشه بند
تابستان
کودکی
آه ! همان بهتر که نام تو در لا به لای گریه ها نهان باشد
بهـمن
18th August 2011, 06:28 PM
شاید که گفتنش
گمان گزافی از بازگشت گریه های گهواره باشد
اما می گویم
اگر شبی از خیابان خیس خواب های من آمدی
سیبی از سیب های سرخ باغ بالا می دزدیم
می نشینیم کنار همان ساعت سبز خواب آلود
و تا زنگ ناممکنش
از عشق و آسمان و اینه می گوییم
اگر روسری زردت از آنسوی ترانه طلوع کند
دستادست رو به بی دامنه ی رؤیا می رویم
با همین قالی رنگ و رو رفته ی اتاق
شوخی نمی کنم
این قالیچه یادگار سبزی از صداقت سلیمان است
درپریدنش شک نکن
عسلبانو
بهـمن
18th August 2011, 06:28 PM
مرگ را به رودها سپردم
اصلا شاعر بی مشاعر بهچه کار مرگ می اید ؟
او که نباشد
چه کسی هر شب
با یک بغل ترانه و دلی دیوانه
به سراغ خاطرات پاک تو بیاید؟
می ترسیدم زبانم لال
نگاهت در پس دروازه ی جدایی جا بماند
اما انگار
برف های فاصله از حرارت خرفم آب می شوند
حالا فکر می کنم که می ایی
می ایی و به ها گفتنم می خندی ! بانو
بهـمن
18th August 2011, 06:28 PM
بیا واز خیر خواندن خواب و تعبیر ترانه ام بگذر
تو که از بادیه ی بادها برنمی گردی
دیگر چه کار بهکار عطر گلاب گریه های من داری ؟
بگذار شاعری
در این سوی سیاهی مدام خواب تو را ببینید
مگر چه می شود ؟
چه می شود که هی بگویم بیا و نیایی ؟
من به همکلامی با کاغذ
و همین عکس سیاه و سفید قاب خاتم راضیم
تو رضایت نمی دهی ؟
باور کن گریستن تقدیر تمام شاعران است
کوچه را ببین
هنوز آن غول زیبا در مهتابی خاموشی خود می گرید
آنسو ترک زنی تنها در غربت اینه
و این سو شاعری از اهالی آفتاب
دیگر بهکجای ابرها بر می خورد
که من هم بی امان برای تو ببارم ؟
می بخشی ! گلم
همیشه می خواستم بی علامت سوال برایت بنویسم
اما اضطراب تپش های ترانه که مهلت نمی دهد
دیگر برو ! بانوجان
دل نگران هم نباش
شاخه ی شعر هیچ شاعری
در شن باد بغض و شب بیداری ریشه نخشکانده است
من هم پیش از پریدن پروانه ها نخواهم مرد
قول می دهم فردا
کنارهمین دفتر خیس منتظرت باشم
در هر ساعت از سکوت ترانه که بیایی
مرا خواهی دید
قول می دهم
بهـمن
18th August 2011, 06:28 PM
همیشه
به انتهای گریه که می رسم
صدای ساده ی فروغ از نهایت شب را می شنوم
صدای غروب غزال ها را
صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن
آرام تر که شدم
شعری از دفاتر دریا می خوانم
و به انعکاس صدایم در ایینه اتاق
خیره میشوم
در برودت این همه حیرت
کجا مانده یی آخر ؟
بهـمن
18th August 2011, 06:28 PM
مگر تو با ما بودی؟
دوباره به آفتاب سلامی دوباره دادم!
سلام می کنم به باد،
به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال
و به گلدانی،
که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند!
سلام می کنم به چراغ،
به «چرا» های کودکی،
به چالهای مهربان ِ گونه ی تو!
سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِ پروانه،
به مسیر ِ مدرسه،
به بالش ِ نمناک،
به نامه های نرسیده!
سلام می کنم به تصویر ِ زنی نِی زن،
به نِی زنی تنها،
به آفتاب و آرزوی آمدنت!
سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
به چلچله های بی چهچه،
به همین سر به هوایی ِ ساده!
سلام می کنم به بی صبری،
به بغض، به باران،
به بیم ِ باز نیامدن ِ نگاه ِ تو...
باورکن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلام ِ سر سری راضیم!
آخر چرا سکوت می کنی؟
بهـمن
18th August 2011, 06:28 PM
از دل برود هر آنکه از...
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که در نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست ِ دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِهمیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می اید!●
بهـمن
18th August 2011, 06:29 PM
حالا خودم برایت می نویسم
یادم نرفته است!
گفتی : از هراس ِ باز نگشتن،
پشتِ سرم خاکاب نکن!
گفتی : پیش از غروب ِ بادبادکها برخواهم گشت!
گفتی: طلسم ِ تنهای ِ تو را،
با وِردی از اُراد ِ آسمان خواهم شکست!
ولی باز نگشتی
و ابر ِ بی باران این بغضهای پیاپی با من ماند!
تکرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!
بی مرزی ِ این همه انتظار با من ماند!
بی تو،
من ماندم و الهه ی شعری که می گویند
شعر تمام شعران را انشاء می کند!
هر شب می اید
چشمان ِ منتظرم را خیس ِ گریه می کند
و می رود!
امشب، اما
در ِ اتاق را بسته ام!
تمام پنجره ها را بسته ام!
حتا گوشهایم را به پنبه پوشانده ام،
تا صدای هیچ ساحره ای را نشنوم!
بگذار الهه ی شعر،
به سروقت ِ شاعران ِدیگر ِ این دشت برود!
می می خواهم خودم برایت بنویسم!
می بینی؟ بی بی ِ دریا!
دیگر کارم به جوانب ِ جنون رسیده است!
می ترسم وقتی که - گوش ِ شیطان کر! -
از این هجرت ِ بی حدود برگردی،
دیگر نه شعری مانده باشد،
نه شاعری!
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم،
به جای تو دلواپس شوم،
حتا به جای تو بترسم!
چون همیشه کنار ِ منی!
کنارمی، اما...
صد داد از این «اما»!●
بهـمن
18th August 2011, 06:29 PM
خواهش می کنم!
آنقدر بی خیال از بازنگشتنت گفتی،
که گمان کردم سر به سر ِ این دل ِساده می گذاری!
به خودم گفتم
این هم یکی از شوخی های شاد کننده ی توست!
ولی آغاز ِ آواز ِ بغض ِ گرفته ی من،
در کوچه های بی دارو درخت ِ خاطره بود!
هاشور ِ اشک بر نقاشی ِ چهره ام
و عذاب ِ شاعر شدن در آوار هر چه واژه ی بی چراغ!
دیروز از پی ِ گناهی سنگین، گذشته را مرور کردم!
از پی ِ تقلبی بزرگ، دفاترِ دبستان را ورق زدم!
باید می فهمیدم چرا مجازاتم کرده ای!
شاید قتل ِ مورچه هایی که در خیابان
به کف ِ کفش ِ من می چسبیدند،
این تبعید ناتمام را معنا کند!
ا شیشه ای که با توپ ِ سه رنگ ِ من،
در بعدازظهر تابستان ِ هشت سالگی شکست!
یا سنگی که با دست ِ من
کلاغ ِ حیاط ِ خانه ی مادربزرگ را فراری داد!
یا نفری ِ ناگفته ی گدایی، که من
با سکه ی نصیب نشده ی او برای خودم بستنی خریم!
وگرنه من که به هلال ابروی تو،
در بالای آن چشمهای جادویی جسارتی نکرده ام!
امروز هم به جای خونبهای آن مورچه ها،
ده حبه قند در مسیر ِ مورچه های حیاطمان گذاشتم!
برای آن پنجره ی قدیمی شیشه ی رنگی خریدم!
یک سیر پنیر به کلاغ خانه ی مادربزرگ
و یک اسکناس ِ سبز به گدای در به در ِ خیابان دادم!
پس تو را به جان ِ جریمه ی این همه ترانه،
دیگر نگو بر نمی گردی!
بهـمن
18th August 2011, 06:29 PM
فقط فرض کن!
فرض کن پاک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویس ِ تمام نامه ها
و از تارک ِ تمام ترانه ها پاک کردم!
فرض کن با قلمم جناق شکستم!
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش ِ رؤیا و روشنی بستم!
فرض کن دیگر آوازی از آسمان ِ بی ستاره نخواندم،
حجره ی حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد ِ کوچه ی شما،
صدای آواز های مرا نشنید!
بگو آنوقت،
با عطر ِ آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس این دل ِ در به در!
با بی قراری ٍ ابرهای بارانی...
باور کن به دیدار ِ اینه هم که می روم،
خیال ِ تو از انتهای سیاهی ِ چشمهایم سوسو می زند!
موضوع دوری ِ دستها و دیدارها مطرح نیست!
همنشین ِ نفسهای من شده ای! خاتون!
با دلتنگی ِ دیدگانم یکی شده ای
بهـمن
18th August 2011, 06:30 PM
پیش از پریروز شدن ِ امروز
دیگر ساعتی بر دست ِ من نخواهی دید!
من بعد عبور ِ ریز ِ عقربه ها را مرور نخواهم کرد!
وقتی قراری ما بین ِ نگاه ِ من
و بی اعتنایی نگاه ِ تو نیست،
ساعت به چه کار ِ من می اید؟
می خواهم به سرعت ِ پروانه ها پیر شوم!
مثل ِ همین گل ِ سرخ ِ لیوان نشین،
که پیش از پریروز شدن ِ امروز
می پژمرد!
دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و از ازدحام ِ خیابان عبورم دهی!
حالا می روم که بخوابم!
خدا را چه دیده ای!
شاید فردا
به هیئت پیرمردی برخواستم!
تو هم از فردا،
دست ِ تمام پیرمردان ِ وامانده در کنار ِ خیابان را بگیر!
دلواپس نباش!
آشنایی نخواهم داد!
قول می دهم آنقدر پیر شده باشم،
که از نگاه کردن به چشمهایم نیز،
مرا نشناسی!
شب بخیر
بهـمن
18th August 2011, 06:30 PM
نامت را نبویسم؟
دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!
نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!
همخانه ها می پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!
حالا از خودت می پرسم! عسلبانو!
ایا به یادت مانده آنچه خاک ِ پُشت ِ پای تو را
در درگاه ِ بازنگشتن گِل کرد،
آب ِ سرد ِ کاسه ی سفال بود،
یا شوآبه ی گرم ِ نگاهی نگران؟
پاسخ ِ این سؤال ِ ساده،
بعد از عبور ِ این همه حادثه در یاد مانده است؟
کبوتر ِ باز برده ی من
بهـمن
18th August 2011, 06:30 PM
انگار یکی از آخرین تلفن ها بود!
گفتی : سالهای سرسبزی ِ صنوبر را،
فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن!
من سکوت کردم!
گفتی : یک پلک نزده،
پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی : هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم
نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دستها و همکناری ِ دلها،
تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی : قول می دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله
روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ، اما
دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی
بهـمن
18th August 2011, 06:30 PM
قول می دهم!
به نقطه ای نامعلوم که خیره می شوی،
تمام ش ستاره های آسمان
بر سرم شهاب می شوند!
بیا لحظه ای به طعم ِ شیر ِ مادرانمان بیندیشیم!
به سر براهی ِ سایه های همسایه!
به کوچ ِ کبوتر،
به فشفشه های خاموش،
به ونگ ونگ ِ نخست و بنگ بنگ ِ آخرین...
هر دو سوی ِ چوب ِ زندگی خیس ِ گریه است!
فرقی میان زادن ِ نوزاد و پاره کردن ِ پیله و رسیدن سیبها نیست!
کسی صدای پروان ها را نمی شنود،
وقتی با سوزن ِ ته گرد
به صلیبشان می کشند!
کسی گریه درخت را
به وقت ِ چیدن ِ سیبهایش نمی بیند!
ولی یک روز،
یک روز ِ خدا
چشمها بیدار و گوشها شنوا می شوند،
هیچ دستی برای شکار پروانه ها تور نمی بافد،
سیبهای رسیده از درخت می افتند
و تو دیگر،
به آن نقطه تار ِ نامعلوم،
خیره نمی شوی
بهـمن
18th August 2011, 06:30 PM
هفت شماره ی ساده
شکایت نمی کنم، اما
ایا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زنگی...
واقعاً نشد؟
واقعاً انعکاس ِ سکوت،
تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه
رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟
نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغجه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همینجا ایستاده ام!
کنار همین پارک ِ بی پروانه
کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...
هنوز هم فاصله ی ما
همان هفت شماره ی پیشین است!
دیگر نگو که در گذر ش گریه ها گُمش کردی!
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
ایا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟
بهـمن
18th August 2011, 06:30 PM
تکلیفمان را روشن کنیم!
در حواشی شعرهایم،
همیشه طنین ِ ممتد ِ طعنه را شنیده ام!
که : شاعران از فتح ِ قله های قیود و قافیه بازآمده اند
و تو گریه های مکرر خود را ترانه می نامی؟
اگر اینگونه بود،
هر کودکی شاعر و هر انشای کودکانه
همنام ِ ترانه بود!
می شناسم این اهالی ِ همهمه را!
در عبور از معابر ِ باد،
شاعران ِ بسیاری را دیده ام!
شاعرانی که به لطف ِ عینکهاشان شاعر شدند!
شاعرانی که مویشان را از وسط فرق می گرفتند،
تا شاعر تر شوند!
شاعرانی که گفتند : « - ساده ایم! » و ساده نبودند!
گفتند : « - عاشقیم! » و عاشق نبودند!
گفتند : « - به رسم اینه رفتار می کنیم! »
ولی اینه ها را شکستند
و تنها از طراوت ِ تن ها ترانه نوشتند!
باور کن راضی به گشودن ِ درگاه ِ گرد گرفته ی شان نیستم.
اما ببین چگونه پاپیچ ِ این پای پیاده می شوند!
هر چند،
آنها که از خطوط ِ خوابهای من خبر ندارند!
آنها که تابحال،
جز خواب ِ چراغ سبز ِ چهارراه ِ خیابانشان،
خوابی ندیده اند!
بگذار دلشان به همین هفته های همهمه خوش باشد!
وقتی نام ِ زغفران می شاید،
آنها به یاد ِ شله زرد می افتند!
هیچ شاعری در دفتر ِ شعر ِ خود ننوشت:
زعفران گل ِ زیبایی ست!
از ضمیر ِ زنگار بسته شان
به جز تکرار ِ طعنه و تردید
انتظاری نمی رود!
بگذار ندانند که رگبار ِ گریه های من،
از کجای آسمان آب می خورد!
ولی می خواهم تو بدانی! گُلم!
می خواهم تو بدانی!
پدر بزرگم همیشه می گفت
وقتی شبانه به کابوس ِ بی نور ِ کوچه می روی،
برای فار از زوایای ترس
آوازی را زمزمه کن!
من همه برای پُر کردن ِ این خلوت ِ خالی ترانه می خوانم!
برای تاراندن ِ ترس!
به خدا از این کوچه های بی سلام،
از این آسمان ِ بی کبوتر می ترسم!
بامها را ببن!
دیگر کسی بادبادک نمی سازد!
در دامنه ی دست ش کودکان،
تیر و کمان حرف ِ اول را می زند!
می ترسم از هزاره ای دیگر،
نسل ِ گلهای سرخ منقرض شده باشد!
می ترسم نوه های این ماهی ِ سرخ هم
با خیال ش رسیدن به دریا،
دور ِ حصار ِ همین حوض ِ نیمه پُر
بچرخند و ُ
پیر شوند و ُ
بمیرند!
می ترسم تو نیایی و من،
تا همیشه همسایه ی این سایه های سرشکسته شوم!
می ترسم!در قید و بند ِ تکمیل ترانه هم نیستم!
می دانم که دنیا شبیه ترانه هایم نیست!
تنها برای دوری ِ دستهایمان زمزمه می کنم!
حالا اگر این طایفه ی بی ترانه را
تحمل شنیدن ِ آوازهای من نیست،
این پهنه ی پنبه زار و این گودال ِ گوشهایشان!
بگذار به غیبت قافیه هایم مُدام نق بزنند!
بگذار از غربال ِ نازادگان بگذرم!
بگذار جز تو کسی شاعرم نداند!
مگر چه می شود؟
اصلاً دلم نمی خواهد به وقتِ رفاقتم با قلم شاعر باشم!
می خواهم در خیابان شاعر باشم!
وقتی راه می روم،
آواز می خوانم،
گریه می کنم!
وقتی گربه ی گرسنه ی کوچه را،
به نان ِ نوازشی سیر می کنم!
می خواهم آواز ِ دُهُل را از نزدیک بشنوم!
می خواهم تمام رودها را تا سرچشمه شان شنا کنم!
می خواهم تمام فانوسهای فاصله را روشن کنم!
می خواهم یک بار،
فقط یک بار ترانه ای به سادگی ِ سکئت ِ کودکان بنویسم!
آنوقت دفترم را ببندم،
بیایم روی همان نیمکت ِ سبز ِ انتظار بنشینم،
صدای پای تو را از پس ِ پرچین ِ پارک بشنوم،
چهره ات را در ظهرهای دور ِ آن پائیزِ خوب بخاطر بیاورم
و بمیرم!
به همین سادگی!
ساده بودن را از پری ِ کوچکی آموخته ام،
که با بوسه ای می مُرد و با بوسه ای به دنیا می آمد!
اما در این میان رازی هست.
که تنها تو از زوایای آن با خبری!
بگو بدانم! بی بی باران!
گرمای ناب ِ دومین بوسه ی معجزه، ایا
بر گونه های خیس ِ گریه ی من
خواهد نشست؟
بهـمن
18th August 2011, 06:30 PM
پارکنویس
تنها شاهد ِ اشکهای بی شمار ِ من اینجاست!
با قامتی بلند
و جارویی که از هجوم هیچ بادی آشفته نمی شود!
فهمیدی که از که سخن می گویم؟
رفتگری که همیشه لبخند می زد
و در ازای ِ زباله های سُربی که به دست داشت،
از ما ماهیانه نمی خواست!
هنوز هم بر همان سکوی سفید ِ مر مر ایستاده است!
اینجا بوی پرسه های پریروز مرا می دهد!
بوی شعرهای شبانه!
بوی سکوت و بی صبری...
به یاد داری؟ بی بی ِ باران!
گفتم: تا تو بیایی،
تمام ماشینهایی را که از کناره ی پارک می گذرند می شمرم!
تو گفتی: زمان ِ آمدنم،
از حساب ِ ساعت و تقویم خارج است!
دلم اما آسوده بود!
می دانستم هر بار که از کنار ِ چهارچوب ِ چمنها بگذری،
صدای مرا خواهی شنید:
« - سلام! خورشیدک ِ من! »
حالا هم دلم آسوده است!
می دانم،
هزار سال هم که از ترنم ترانه هایم بگذرد،
هر کس این تندیس ِ صامت ِ جارو به دست را بنگرد،
صبر من و سکوت ِ تو را
به یاد خواهد آورد!
می دانم!●
بهـمن
18th August 2011, 06:31 PM
اصلا ً این بازی یک نفره نیست!
گفتم : کبوتر ِ بوسه!
گفتی : پَر!
گفتم : گنجشک ِ آن همه آسودگی!
گفتی : پَر!
گفتم : پروانه پرسه های بی پایان!
گفتی : پَر!
گفتم : التماس ِ علاقه،
بیتابی ِ ترانه،
بیداری ِ بی حساب!
نگاهم کردی!
نه انگشتت از زمین ِ زندگی ام بلند شد،
نه واژه «پر» از بام ِ لبان ِ تو پر کشید!
سکوت کردی که چشمه ی شبنم،
از شنزار ِ انتظار من بجوشد!
عاشقم کردی! همبازی ِ ناماندگار ِ این همه گریه!
و آخرین نگاه تو،
هنوز در درگاه ِ گریه های من ایستاده است!
حالا - بدون ِ تو!-
رو به روی اینه می ایستم!
می گویم: زنبور ِ گزنده ی این همه انتظار،
کلاغ ِ سق سیاه این همه غصه!
و کسی در جواب ِ گفته های من «پر!» نمی گوید!
تکرار ِ آن بازی،
بدون ِ دست و صدای تو ممکن نیست!
پس به پیوست تمام ِ ترانه های قدیمی،
باز هم می نویسم:
برگرد!?
بهـمن
18th August 2011, 06:31 PM
توقع زیادی بود؟
منتظر نباش که شبی بشنوی،
از این دلبستگی های ساده دل بریده ام!
که روسری تو را،
در آن جامه دان ِ قدیمی جا گذاشته ام!
یا در آسمان،
به ستاره ی دیگری سلام کرده ام!
توقعی از تو ندارم!
اگر دوست نداری،
در همان دامنه دور ِ دریا بمان!
هر جور تو راحتی! بی بی باران!
همین سوسوی تو
از آنسوی پرده دوری،
برای روشن کردن ِ اتاق تنهائیم کافی ست!
من که اینجا کاری نمی کنم!
فقط, گهکاه
گمان آمدن ِ تو را در دفترم ثبت می کنم!
همین!
این کار هم که نور نمی خواهد!
می دانم که مثل ِ همیشه،
به این حرفهای من می خندی!
با چالهای مهربان ِ گونه ات...
حالا، هنوز هم
وقتی به آن روزیهای زلالمان نزدیک می شوم،
باران می اید!
صدای باران را می شنوی؟?
بهـمن
18th August 2011, 06:31 PM
رسیدن به این سایه سار ساده نبود!
روزگاری رازِ زیبایی زنبق ها را نمی دانستم!
دستم به دستگیره ی دل سپردن نمی رسید!
چشم چکامه هایم ضعیف بود!
پس با عینک ِ عشق به آسمان نگاه کردم!
به باغ و بلوغ ِ بوسه و بی حصاری ِ آواز!
به پولک ِ سرخ ماهی تنگ!
به جهره ام در اینه ترک دار!
نگاه کردم و دانستم!
دانستم که جهان،
کوچکتر از کره در س جغرافی دبستان است!
دانستم که کلید ِ تمام قفلهای ناگشوده ی دنیا،
همه این سالها در جیب من بود و بی خبر بودم!
دانستم که می شود با یک چوب کبریت،
خورشید ِ عظیمی را در آسمان روشن کرد!
دانستم که گذشتن از گناه ِ روزگار آسان است!
بخشیدن ِ خشم ِ شعله بر پرِ پروانه
و آمرزش ِ زنبورهای گزنده ی عسل آسان است!
حالا از پس همین عینک به زندگی نگاه می کنم!
در پس همین عینک چشم به راه تو می مانم!
در پس ِ همین عینک می گریم
و روزی،
در پس ِ همین عینک خواهم مرد!
ای!
قاریان ِ خاموش ِ گریه های من!
دیگر از دوری ِ دستهای و ستاره ها زاری نکنید!
من در تاب و تاب این ترانه های تنهایی،
به جای تمام شما گریه کرده ام!?
بهـمن
18th August 2011, 06:31 PM
برگردیم؟
می ایی به اولین سطر ترانه سفر کنیم؟
به هی خنده های همان شهریور ِ دور!
به آسمان ِ پرستاره ی تابستان و تشنگی!
به بلوغ بادبادک و بی تابی تکرارّ
به پنجشنبه های پاک کوچه گردی...
کوچه نشین و کتاب ساز!
همیشه مرا به این نام می خواندی!
می گفتی شبیه پروانه ای هستم،
که پیله ی پاره ی کودکی ِ خود را رها نمی کند!
آنروزها، آسمان ِبوسه آبی بود!
آب هم در کاسه ’ سفال صداقتمان،
طعم دیگری داشت!
تو غزلهای قدیمی مرا بیشتر می پسندیدی!
ردیف ِ تمام غزلها،
نام کوچک ِ دختری از تبار گلها بود!
تو بانوی تمام غزلها بودی
و من تنها شاعر ِ شادِ این حوالی ِ اندوه!
همیشه می گفتم،
کسی که برای اولین بار گفت:
«سنگ مُفت و گنجشک مفت»
حتماَ جیک جیک ِ هیچ گنجشک کوچکی را نشنیده بود!
حالا،
سنگ ِ تمام ترانه های من مُفت و
گنجشک ِ شاد و شکار ناشدنی ِ چشمهای تو,
آنسوی هزار فاصله سنگ انداز و دست و قلم!?
بهـمن
18th August 2011, 06:31 PM
نمره ی سهراب نوزده بود!
سالها رو در روی رؤیا و رایانه زمزمه کردم
و کسی صدای مرا نشنید!
تنها چند سایه ی سر براه،
همسایه ی صدای من بودند!
گفتم: دوستی و دشمنی را با یک دال ننویسید!
گفتم: کتاب ِ تربیت ِ شگ و تربیت ِ کودک را
در یک قفسه نگذارید!
گفتم: دهاتی حرف ِ بدی نیست!
گفتم : تمام این سالها
صادق و سهراب برادر بودند
می شود صدای پای آب را،
اتز پس ِ پرچین ِ نیلوفر پوش بوف کور شنید!
هرگز حرفهای قشنگ نگفتم!
نگفتم: چرا در قفس همسایه ها کرکس نیست!
کبوتر و کرکس را در آسمان می خواستم!
گفتم: قفسها را بشکنید
و با نرده های نازکش قاب ِ عکس بسازید!
و جواب ِ این همه حرف،
سنگ و ریسه و دشنام بود!
ولی، این خط! این نشان!
یک روز دری به تخته می خورد!
باد قاصدکی می آورد،
که عطر ِ آفتاب و آرزوهای مرا می دهد!
این خط ! این نشان!
یک روز همه دهاتی می شویم،
سقفهای سیمان و سنگ را رها می کنیم
و کنار ِ سادگی چادر می زنیم!
این خط ّ این نشانّ
یک روز دبستان بی ترکه و ستاره بی هراس می شودّ
کبوترها و کرکس ها،
در لوله های خالی توپ تخم می گذارند
و جهان از صدای ترقه خالی می شود!
یک روز خورشید پایین می اید،
گونه زمین را می بوسد
و آسمان ِ آرزوهای من،
آبی می شود!
باور نمی کنی؟
این خط!
این نشان! ?
بهـمن
18th August 2011, 06:31 PM
وقتی دنبال ِ عکس تو می گشتم!
امروز ، چرکنویس ِ پاک یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو
در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا
در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم
و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور دیدادهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را
تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم
و به یاد ترانه ی تازه این می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ سفر کردن ِ تواند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی پر اشک ِ بغش ِ من تر شد!
می بینی! ?
بهـمن
18th August 2011, 06:31 PM
کمی نگران شدم!
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف ِ دل یکی ستّ
هفتصدمین پادشاه راهم اگر به خواب ببینی،
کنار ِ کوچه ی بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!
چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم
و چهره ی تو را دیدم!
گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم
و صدای تو را شنیدم!
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!
حالا هام،
از دیدن ِ این دو سه موی سفید اینه تعجب نمی کنم!
قفط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در اینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم!?
بهـمن
18th August 2011, 06:31 PM
یکی از خوابهای همین هفته!
نمی دانم چرا همه می خواهند،
طناب ِ امیدم را
از بام آمدنت ببرند!
می گویند،
باید تو می رفتی تا من شاعر شوم!
عقوبتِ تکلم این هشمه ترانه را،
تقدیر می نامند!
حالا مدتی ست که می دانم،
کثر این چله نشین ها چزند می گویند!
آخر از کجای کجاوه ی کج کوک جهان کم می اید،
اگر تو از راه دور ِ دریا برگردی؟
آنوقت دیگر شاعر بودنم چه اهمیتی دارد؟
همین نگاه نمناک
همین قلب ِ بی قرار
جای هزار غزل عاشقانه را می گیرد !
می رویم بالای بام ِ بوسه می نشینیم
و ترانه به هم تعارف می کنیم!
در باران زیر سایه ی هم پناه می گیریم!
تازه می شود بالای تمام ِ ابرهای بارانی نشست!
آنوقت،
آنقدر ستاره به روسری ِ زردت می چسبانم،
تا ستاره شناسان
کهکشان ِ دیگری را در آسمان کشف کنند!
به چی می خندی؟
یادت هست که همیشه،
از خندیدن ِ دیگران
بر چکامه های پُر «چرا» یم دلگیر می شدم؟
اما تو بخند!
تمام ترانه ها فدای یک تبسمت! خاتون!
حالا برای همه می نویسم که آمدی
و سبزه ی صدایت در گلدان ِ سکوتم سبز شد!
می نویسم که دستهاس سرد ِ مرا،
در زمهریرِ این همه تازیانه گرفتی!
می نویسم که...
بیدار شو دل ِ رؤیا باف!
بیدار شو!?
بهـمن
18th August 2011, 06:32 PM
پیدایم کن!
چه روزهای زلالی بود!
همیشه یکی از ما چشم می گذاشت،
تا بی نهایت ِ بوسه می شمرد
و دیگری
در حول و حوش ِ شهامت ِ سایه ها پنهان می شد!
ساده ساده پیدایم می کیدی! پونه پنهان نشین من!
پس چرا در سکوت این مغازه پیدایم نمی کنی؟
بیا و سرزده برگزد!
بگو: «-سک سک! مسافر ساده سرودنها!»
من هم قوطی ِ قرصهایم را در جوی روبروی مغازه می اندازم!
قلمم را،
چرکنویس های تمام ترانه های تنهایی را!
بعد شانه شعر را می بوسم!
می گویم: «-خداحافظ! واژگان نمناک کوچه و باران!
آخر فرشته فراموشکار ِ من برگشت!»
پیاده راه می افتیم!
از دره گرگها،
تا کوچه دومین پرنده تنها
راه دوری نیست!
کنج دنج کوچه می نشینیم!
من برایت از ترکم تنهایی این سالها می گویم
و تو برایم از حضور ِ دوباره بوسه!
دیگر «کبوتر باز برده» صدایت نمی زنم!
بر دیوار ِ بلند کوچه می نویسم,
«کبوتر با کبوتر، باز با باز»
باور میکنم که عاقبت ِ علاقه به خیر است!
کف ِ دست ِ راستم را نشان فالگیر ِ پیر پُل گیشا می دهم،
تا ببیند که خط ِ عمرم قد کشیده است
و دیگر مرا از نزدیکی نزول نفسهایم نترساند!
آنوقت، ما می مانیم و تعبیر ِ این همه رؤیا!
ما می مانیم و برآوردِ این همه آرزو!
ما می مانیم و آغوش ِ امن علاقه...
بیا و سرزده برگرد!
بی بی ِ بازیگوش ِ من!?
بهـمن
18th August 2011, 06:32 PM
حرف هیچکس را باور نکن!
اگر شبی فانوس ِ نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند،
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار ِ من بودی!
کنار دلتنگی ِ دفاترم!
در گلدان چینی ِ اتاقم!
در دلم...
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس ِانزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی!?
بهـمن
18th August 2011, 06:32 PM
هنوز هم! به خدا!
همیشه حواسم به بی صبری این دل ساده بود!
نه وقتی برای رج زدن روزهای رد شده داشتم،
نه حتا فرصتی
که دمی نگاهی به عقربه ثانیه شمار ساعت بیندازم!
با آرزوهای آنور ِ دیوار زندگی کردم!
با خوابهای برباد رفته!
منتظر بودم روزی بیاید،
که همه در خیابان به یکدیگر سلام کنند،
چراغ ِ تمام چهار راهها سبز می شود
و همسایه ها،
خواب ِ پراید ِ سفید و موبایل بدون ِ قسط
و کابوس ِ چک برگشتی نبینند!
چاقو تیز کن ها بادکنک بفروشند
و سر و کله تو
از آنسوی سایه سار فانوسها پیدا شود!
هنوز هم منتظرم!
از گریه های مکررم خجالت نمی کشم!
سکوت بیمارستان ِ بیداری را رعایت نمی کنم!
کاری به حرف و حدیث این و آن ندارم!
دِکارت هم هر چه می خواهد بگوید!
من خواب می بینم،
پس هستم! ?
بهـمن
18th August 2011, 06:32 PM
می خواهم خیال تو را راحت کنم!
تقصیر تو نبود!
خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها،
خاموش شود!
خودم شعرهای شبانه اشک را،
فراموش نکردم!
خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم!
حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند،
نه تو چیزی بدهنکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای!
خودم خواستم که مثل زنبوری زرد،
بالهایم در کشکش شهدها خسته شوند
و عسلهایم
صبحانه کسانی باشند،
که هرگز ندیدمشان!
تنها آرزوی ساده ام این بود،
که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
که هر از گاهی کنار برگهای کتابم بنشینی
و بعد از قرائت بارانها،
زیر لب بگویی:
«-یادت بخیر! نگهبان گریان خاطره های خاموش!»
همین جمله،
برای بند زدن شیشه شکسته این دل بی درمان،
کافی بود!
هنوز هم جای قدمهای تو،
بر چشم تمام ترانه هاست!
هنوز هم همنشین نام و امضای منی!
دیگر تنها دلخوشی ام،
همین هوای سرودن است!
همین شکفتن شعله!
همین تبلور بغض!
به خدا هنوز هم از دیدن تو
در پس پرده باران بی امان،
شاد می شوم! بانو! ?
بهـمن
18th August 2011, 06:32 PM
ملامتم نکن!
به خودم چرا،
اما به تو که نمی توانم دروغ بگویم!
می دانم بر نمی گردی!
می دانم که چشمم به راه خنده های تو خواهد خشکید!
می دانم که در تابوت ِ همین ترانه ها خواهم خوابید!
می دانم که خط پایان پرتگاه گریه ها مرگ است!
اما هنوز که زنده ام!
گیرم به زور ِ قرص و قطره و دارو،
ولی زنده ام هنوز!
پس چرا چراغه خوابهایم را خاموش کنم؟
چرا به خودم دروغ نگویم؟
من بودن ِ بی رؤیا را باور نمی کنم!
باید فاتحه کسی را که رؤیا ندارد خواند!
این کارگری،
که دیوارهای ساختمان نیمه کاره کوچه ما را بالا می برد،
سالها پیش مرده است!
نگو که این همه مرده را نمی بینی!
مرده هایی که راه می روند و نمی رسند،
حرف می زنند و نمی گویند،
می خوابند و خواب نمی بینند!
می خواهند مرا هم مرده بینند!
مرا که زنده ام هنوز!
(گیرم به زور قرص و قطره و دارو!)
ولی من تازه به سایه سار سوسن و صنوبر رسیده ام!
تازه فهمیده ام که رؤیا،
نام کوچک ترانه است!
تازه فهمیده ام،
که چقدر انتظار آن زن سرخپوش زیبا بود!
تازه فهمیده ام که سید خندان هم،
بارها در خفا گریه کرده بود!
تازه غربت صدای فروغ را حس کرده ام!
تازه دوزاری ِ کج و کوله آرزوهایم را
به خورد تلفن ترانه داده ام!
پس کنار خیال تو خواهم ماند!
مگر فاصله من و خاک،
چیزی بیش از چهار انگشت ِ گلایه است،
بعد از سقوط ِ ستاره آنقدر می میرم،
که دل ِ تمام مردگان این کرانه خنک شود!
ولی هر بار که دستهای تو،
(یا دستهای دیگری، چه فرقی می کند؟)
ورق های کتاب مرا ورق بزنند،
زنده می شود
و شانه ام را تکیه گاه گریه می کنم!
اما، از یاد نبر! بیبی باران!
در این روزهای ناشاد دوری و درد،
هیچ شانه ای، تکیه گاه ِ رگبار گریه های من نبود!
هیچ شانه ای!?
بهـمن
18th August 2011, 06:32 PM
1=1+1
در پس پرده پلکهایم که پنهان می شوم،
اول ستاره ای از آنسوی سیاهی سبز می شود،
بعد دست ترانه ای آستین سکوتم را می کشد،
بعد نامی برایش انتخاب می کنم و بعد،
رگبار بی امان... خاتون!
دلم می خواست شاعر ِ دیگری بودم!
نه شبیه شاملو ( که شهامت تکلم ترانه را به من آموخت!)
نه هم صورت سهراب (که پرش به پر پرسشی نمی گرفت!)
و نه حتا، همچشم فانوس ِ همیشه فکرهایم : فروغ فرخزاد!
دلم می خواست شاعر دیگری باشم!
می خواستم زندگی را زلال بنویسم!
می خواستم شعری شبیه آوازِ کارگران ساختمان بنویسم!
شعری شبیه چشمهای بی قرار آهو،
در تنگنای گریز و گلوله...
می خواستم جور ِ دیگری برایت بنویسم!
می خواستم طوری بنویسم که برگردی!
باید قانون قدیمی قلبها را نادیده گرفت!
باید دهان هر کسی را که گفت: « دوری و دوستی» گِل گرفت!
باید به کودکان دبستان ستاره گفت:
جواب یک و یک همیشه دو نمی شود!
آه! معنای یکی شدن
نیمه سفر کرده!
آخر چرا پیدایم نمی کنی؟?
بهـمن
18th August 2011, 06:32 PM
لحظه آبی عشق!
هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم بود!
از جایم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و دیدم زندگی هم هر از گاهی زیباست!
شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد!
فهمیدم که بیهوده به جنون ِ مجنون میخندیدم!
فهیدم که عشق،
آسمان روشنی دارد!
رو به روی عکس ِ سیاه و سفید تو ایستادم،
دستهایم را به وسعت ِ « دوستت می دارم!» باز کردم،
و جهان را در آغوش گرفتم!?
بهـمن
18th August 2011, 06:33 PM
خطی از خطوط ناخوانا
در دیر عبوری ِ دقایق مغموم،
دش دش آمد ِ اشکهای بی شکیب،
در دل دل ِ میان سکوت و سرودن،
همیشه چشمهای تو از آنسوی خیال
برایم دست تکان می دهند!
چراغ را روشن می کنم
و ترانه این برایت می نویسم!
تمام راز ِ تکلم ترانه همین است!
شنیده ام که شعر ِ شاعران دیگر این دامنه،
در حوالی حمام به آنها نازل می شود!
در بالنی که بالا می رود،
یا در پله هایی که پایین! (چه می دانم!)
می گویند شروع شعرشان،
به تراوش ناگهانی شبنم،
یاد شهادت ِ دشوار ِ دار و عدالت شبیه است!
هه!
از این همه حیله خنده ام می گیرد!
تو این حرفها را باور نکن!
به خداوندی ِ خدا دروغ می گویند!
دست ِ خودشان هم نیست!
دیگر به این قلمبه نویسی های دمادم عدادت کرده اند!
برای معنا کردن خودشان هم،
کاغذ را پر از علامت سوال و تعجب می کنند!
همیشه می ایند و با چوبدست ِ همین چکامه ها
چوپان عده ای از اهالی ِ آسمان می شوند،
می برندشان به چراگاه ِ «چرا» و چهار راه ِ هرور ِ چاه،
تا این سادگان ِ خسته باور کنند
که آنسوی کرانه کاردها
قشلاق ِ قبیله تقدیر است!
تا باور کنند که آدمی،
با کندن ِ سبزینه ای می میرد
که اگر اینگونه بود،
دروگران ِ داس به دست ِ ده ِ ما
تا به حال،
هزار کفن کرباس پوسانده بودند!
هِر و هِر ریسه شان را می شنوی؟
دارند به کوتاهی طناب باورم می خندند!
می گویند که زبان نمادین دانایان را نمی فهمم!
ولی من زوایای تمام واژه ها،
همیشه غایب دفاتر شاعرانند!
اما چه نم که حوصله خواندن سپیدی ها با من نیست؟
چه کنم که تحمل کج راهی راویان با من نیست؟
نمی خواهم آنقدر در پس پنجره کتابها بنشینم،
تا (به قول مادربزرگ!) رنگ مو و دندانم یکی می شود!
به من چه که آخر رمان جنگ و صلح چه می شود!
من شاعرم و این چیز ِ کمی نیست!
می توانم چشمهایم را ببندم،
و از خیابان پر از بوق و بهانه رد شوم!
می توانم ده جلد کلیدر را در جمله ای خلاصه کنم!
می توانم شعری بگویم،
که کودکان گریان گرسنه را سیر کند!
(آه! لورکا!
کاتب ِ گریه گیتارها!
یادت سبز!)
می توانم شبیه شاعران بزرگ گریه کنم!
ولی نمی خواهم تندنویس تکرار دیگران باشم!
نمی خواهم دستهای هیچ دبیری،
ستاره بر برگهای دفترم بچسباند!
در مدرسه هم،
برعکس دیگران که حتا برای تنفس،
انگشت ِ اجازه شان بالا بود،
بر کتیبه نیمکتم عکس ِ کلاغی را می مکشیدم،
که فریان می کشید!
افسوس!
از آن همه تبسم ممنوع،
جز خطوط جریمه های نافرجام،
چیزی در دفاتر نمناکم نمانده است!
افسوس...
کجا بودیم؟
انگار از شاعران ِ شبکور شهر می گفتم!
از آنها که شعرشان پیشوند ناگفته ای دارد!
راستی عکسهایشان را دیده ای؟
سوسوی سیگار و چانه های دست نشینشان را دیده ای؟
انگار از فتح فلات فانوسها برگشته اند!
بیخود این ژستها را نمی گیرند!
آنها می دانند که عقل اهالی عاطفه به عکسشان است!
می دانند که برای تشنگان،
باید از همجواری دست و دریا نوشت!
فکر می کنی که تا به حال چه کرده اند؟
مگر نمی بینی که سکوتشان صدای ساز و ُ
دفهاشان صدای داریه می دهد!
باور کن کفش تمام کتابهاشان،
پر از ریگ ریا و دورویی ست،
وه! که گوشهایم،
از روایت رفتارشان قرمز می شود!
( - قوطی این قرص های بی صاحب کجاست؟ )
اصلا به من چه که پرده در صورتک پوشان باشم!
به من چه که دیگر ستاره ای،
در آسمان این سلسله سوسو نمی زند!
مگر من قیم ِ این قبیله مغمومم؟
هر کس از شیب ِ پر برف فاصله شکایت دارد،
خودش می داند و دفاتر نانوشته دنیا!
باورکن برای شاعر شدن،
به همان خرده هوش سهراب هم احتیاجی نیست!
تنها سر سوزن عشق می خواهد و
یک کف دست دل دیوانه!
عابر معابر عشق که باشی،
یک روز کسی از آنسوی سایه ها صدایت می زند: «شاعر!»
آنوقت می بینی که می شود جهان را،
در جیب ِ کوچک جلیقه ای جا داد!
می شود تخته سیاه دبستان را،
پر از سرود ستاره کرد!
می شود دستها را به علامت تسلیم بالا برد
و از میان هزار زنبور زرد کندو نشین،
به سلامت گذشت!
می شود هزار صفحه را،
در سوگ ِ یک ثانیه سیاه کرد!
می شود هر شب،
شب بخیر بی جوابی به آسمان گفت
و با دلی آسوده به بستر رفت!
دیگر بیا برویم!
هر کسی نگران دلتنگی دریا باشد،
تمام کتابهای جهان را می بندد،
می رود کنار سکوت ماسه ها می نشیند
و شاعر می شود!
مطمئن باش که این دامنه،
بی دار و درخت نمی ماند!
همیشه کسی هست،
که از پرسش های پیاپی کودکی
پلی بسازد!
همیشه کسی هست که برای مسافران صبور ایستگاه،
دست تکان دهد!
همیشه کسی هست،
که قصه گوی گهواره های بی تکان باشد!
( آه لورکا! لورکا!
داربست ِ پرواز َ پیچکها!
یادت سبز!
یادت سبز!)?
بهـمن
18th August 2011, 06:33 PM
ناگهان گریه ام گرفت!
از یاد نبر که از یاد نبردمت!
از یاد نبر که تمام این سالها،
با هر زنگ ِ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،
گوشی را برداشتم
و به جا صدای تو،
صدای همسایه ای،
دوستی،
دشمنی را شنیدم!
از یاد نبر که همیشه،
بعد از شنیدن ش آهنگ ِ «جان مریم»
در اتاق من باران بارید!
از یاد نبر که - با تمام این احوای-
همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بودى
همیشه این من بودم
که برای پرسشی ساده پا پیش می گذاشتم!
همیشه حنجره من
هواخواه ِ خواندن آواز آرزوها بود!
همیشه این چشم بی قرار...
- یک نفر صدای آن ضبط لکردار را کم کند!?
بهـمن
18th August 2011, 06:33 PM
آه! کفشهای کهنه من!
چه فایده دارد که به یاد بیاورم،
اهل ِ کجای جهانم؟
که بگویک ترا در کوچه های کدام شهر گم کردم!
از آب ِ کدام رود نوشیدم!
در سایه کدام ابر خوابیدم!
و کبوتر کدام آسمان،
فضله بر شانه ام انداخت!
سرزمین من کفشهای من است!
کفشهایی که هرگز،
ا حصار مهرابن گربه این خفته خارج نشدند!
گربه ای که دوستش دارم!
وقتی با نوازشم به خواب می رود!
وقتی با صدایم بیدار می شود!
وقتی خمیازه می کشد،
گشنه می شود،
خود را به خواب می زند!
لهجه ام شبیه شوری ِ آب دریاچه چیچست
و تلخی آب بندری دور،
در جنوب ِ بابونه است!
با تکرار نام تو دهانم را شیرین می کنم!
با دنبال کردن خیال ِ تو،
راه خانه ام را پیدا می کنم!
تنها با به یاد آوردن ِ نشانی ِ توست،
که به یاد می آورم،
اهل کجای جهانم!?
بهـمن
18th August 2011, 06:33 PM
در همین حدود زندگی کردم!
سعی کردم که همیشه
به سادگی ِ اولین سلاممان باشم!
به سادگی سکوتمان در پنجشنبه دیدار!
به سادگی واپسین دست تکان دادنم،
در کوچه بی چراغ!
می خواستم کودکان ستاره زبان مرا بفهمند!
می خواستم که هیچ ابهامی،
در گزارش گریه های نباشد!
می خواستم از اهالی شنزار و شتر گرفته،
تا برف نشینان قبیله قطب،
همصحبت ِ سادگی ام باشند!
احاس می کنم،
تمام سادگان ِ این سیاره همسایه منند!
ناجی علی و حنزله وصله پوشش را
بیشتر از ون گوگ دوست دارم،
که درختان را بنفش می کشید،
آسمان را صورتی
و خاک را قرمز!
( این را برای خوش ایند ِ هیچ چهره ای نگفتم!)
دوست دارم به جای سمفونی بتهون،
صدای ویولن نواز ِ کور خیابان ولی عصر را بشنوم!
دلم می خواست که حافظ
- این همراه همیشه حافظه ام!-
یکبار به سمت ِ سواحل سادگی می آمد!
می خواستم کتابت او را
به زبان زلال نوزادان بی زنگار ببینم!
می خواستم ببینم آن ساده دل،
با واژه های کوچه نشین چه می کند!
هی! آرزوی محال!
آرزوی محال...
و تو!
- دختر بی بازگشت ِ گریه ها! -
از یاد نبر که ساده نویسی،
همیشه نشان ساده دلی نیست!
پس اگر هنوز
بعد از گواهی گریه ها در دفترم می نویسم:
« باز می گردی»
به ساده دل بودنم نخند!
اشتباه ِ مشترک ِ تمام شاعران ِ این است،
که پیشگویان خوبی نیستند!?
بهـمن
18th August 2011, 06:33 PM
پنج قدم معمولی!
چقدر خوشبختم!
می توانم بنویسم: آسمان آبی ست!
می توانم بخندم،
فکر کنم،
گریه کنم!
می توانم در دلم به ابر و باد بد بگویم!
می توانم عکس ِ سیاه و سفید تو را ببوسم
و باور کنم،
که در آنسوی سواحل ِ رؤیا
با تماس ِ نابهنگام گرمایی به گونه ات
از خواب می پری!
می توانم هزار مرتبه نام تو را زیر لب تکرار کنم!
می توانم روزنامه بخوانم،
جدول حر کنم،
قدم بزنم!
(پنج قدم به جلو،
پنج قدم به عقب
و یا برعکس!)
می توانم گوشی تلفن را بردارم
و با گرفتن شماره ای،
همصحبت صدای زنانه ای شوم
که درس ِ سرعت ثانیه ها را مرور می کند!
(ساعت دوازده و بیست و هشت دقیقه،
ساعت دوازده و ...)
می توانم خواب ِ دختری از کرانه کاج و کبوتر را ببینم!
می توان پنجره را ببندم
و سیمهای گیتارم را،
در تکاپوی رسیدن ِ ریتمها پاره کنم!
می توانم بلند بلند آواز بخوانم!
(بیچاره همیسایه ها!)
حتا این روزها
می توانم با فشار دکمه ای،
برگهای بارانی شبکه پیام را ورق بزنم!
می توانم شعر بگویم،
شعر بدزدم،
شعر بسازم،
شعر بنویسم!
ولی نمی دانم چرا
وقتی دست می برم که در دفترم بنویسم:
«آسمان ابری ست»
نک های ناماندگان این مدادهای وامانده می شکنند1
تو می دانی چرا؟?
بهـمن
18th August 2011, 06:33 PM
گریه های گم شده صدایم کردند!
خسته ام!
حتما تا به حال
هزار مرتبه این کلمه را
در کتاب شاعران دیگر این شعر دیده ای!
من از آنها خسته ترم!
باورکن!
امشب پرده تمام پنجره ها را کشیده ام!
می خواهم بنشینم و یک دل ِ سیر،
برایت گریه کنم!
این هم از فواید ِ مخصوص ِ فلات ماست،
که دل شاعرانش
تنها با گوارش ِ گریه سیر می شود!
ار گریه های بی گناه گهواره به این طرف،
تا دمی دیدگانم به سمت و سوی دریا رفت
صدایی از حوالی پلکهای پدرم گفت:
«-مردها گریه نمی کنند!»
حالا بزرگ شده ام!
می دانم که پدرم نیز
بارها در غم تقویمها گریه کرده است!
حالا می دانم که هیچ غمی غم آخر نخواهد بود!
هوس کرده ام که این دل بی درمان را،
به دریای گریه بزنم!
هوس کرده ام دیده ام را،
به دیدار دریا ببرم!
باید حساب تمام بغض های فروخورده را روشن کنم!
حساب ترانه های مرطوب را!
حساب گریه های گم شده را...
خیالم راحت است!
خانه ما پر از دلایل دلتنگی ست!
در چهارچوب همین اینه ترک دارد،
یک آسمان ابری پنهان است!
مثلا ً موهای سفید پدرم،
که او با خیال بارش ِبرف
در مقابل اینه می تکاندشان!
یا چشمهای منتظر ماردم،
که صدای زنگ ِ مرا،
در میان هزار زنگ ِ بی زمان می شناسد!
یا خستگی ِ خواهرم، که امروز
«بر باد رفته» را برای بار دهم خوانده است!
البته جای عزیز تو هم،
در تارک ِ تمام ترانه ها
و در درگاه تمام گریه ها محفوظ است!
آخر ِ قصه مرا دستهای تو خواهد نوشت!
مطمئن باش!
هیچکس نمی تواند راه خیال تو را،
در عبور از خاطر من سد کند!
هیچکس نمی تواند راه ِ زمزمه تو را،
در عبور از زبان من سد کند!
هیچکس نمی تواند...
(-های!
چه می کنی؟ سود ساز ِ بی افسار!
پرده رستم و اسفندیار می خوانی؟
انگار نفست از جای گرم در می اید!
تو که هستی که در همسایگی سکوت،
از صدای صاعقه یاد می کنی؟
که هستی که نام تگرگ و برگ را کنار هم می نویسی؟
که هستی که همبال پروانه ها،
از پی پیله و پونه پرس و جو می کنی؟
اصلا به تو چه ربطی دارد،
که دیگر کسی در تدارک تولید بادبادک نیست،
به تو چه ربطی دارد
که ماست ِ تمام قصه های بی غصه دوغ است؟
به تو چه ربطی دارد،
که جمله «کبریت بی خطر» روی قوطی ها دروغ است؟
به تو چه ربطی دارد،
که قصه فیل و کبوتر ِ کتاب دبستان هم دروغ بود؟
تو کلاه کوچک خودت را بچسب!
حتماً یادگاری آن یوغهای قدیمی را از یاد برده ای!
یا شاید نمی دانی که داس به دستان ِ عجول،
با کلاه تنها بر نمی گردند!
بگو! نمی دانی؟
انگار پنجره ها را خوب نبسته بودم!
حالا فهمیدی که از بین تمام قصه های قدیمی،
تنها قصه شاخ گوزن و شاخه درختان حقیقت داشت؟
دیگر باید یک تُک ِ پا تا سوسوی سوال و ***که بروم!
زود بر می گردم، اما...
تو بیدار نمان! بی بی باران!
تنها چراغ اتاق مرا روشن نگه دار!
به امید ِ دیدار!?
بهـمن
18th August 2011, 06:33 PM
دوباره تنها شدیم!
گفتم: «بمان!» و نماندی!
رفتی،
بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
گفتم:
نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
سکوت و
صعودُ
سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم، هی افتادم!
هی بالا رفتم، هی افتادم...
تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم...
حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
و می خندند!
عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!
اما چه فایده؟
هیچکس از من نمی پرسد،
بعد از این همه ترانه بی چراغ
چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!
حالا،
دوباره این من و ُ
این تاریکی و ُ
این از پی کاغذ و قلم گشتن1
گفتم : « - بمان!» و نماندی!
اما به راستی،
ستاره نیاز و نوازش!
اگر خورشید خیال تو
اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،
این ترانه ها
در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟?
بهـمن
18th August 2011, 06:34 PM
این حرفها را کجا بزنم؟
شیر آشپزخانه خانه ما چکه می کند
و من از صدای مداوم قطره ها خوابم نمی برد!
همین بهتر!
سه هفته تمام است،
که حتا به خوابم نیامده ای!
وقتی خانه خوابها
از رد پای رؤیای تو خالی باشند،
دیگر به کفر ابلیس هم نمی ارزند!
باز گلی به جمال هر چه بیداری بی دلیل!
می توانم در این بیداری،
به مسائل بهتری بیندیشم!
می توانم حرفهای بهتری بزنم!
باید حرفهایم آنقدر محکم باشند،
که بعدها
بتوانم رویشان بایستم!
حرفهای حساب!
که هرگز بی جواب نیستند!
نبوده اند!
اصلاُ می توانم کمی گریه کنم!
برای مرد زرد پوش پارک «رفتگر»
که سالهاست،
سبیلش را گم کرده است!
برای کودکان گلفروش بزرگراه ونک،
که هر سال
دو برابر می شوند!
برای بچه گربه هایی که سه روز تمام است،
در موتورخانه خانه همسایه ناله می کنند!
برای مادرشان،
که مش رمضان،
-سپور ِ محله ما-
چهار روز پیش جنازه لهیده اش را
با چرخ دستی خود برد!
برای خودم که سالهاست،
عطر ِ روسری تو را در کیسه کوچکی حفظ کرده ام!
برای غزلک غمگینی که یک شب،
در پس تپه های پرسه و پرسش ناپدید شد!
برای تمام کتابهای ناتمام هدایت!
برای شادمانی شاملو،
در آستانه آخرین در!
آه! کویر ِکور این همه گلایه!
چند چشم چشمه شکل سیراب خواهد کرد؟
ها؟ بگو!
چند چشم ِ چشمه شکل؟?
بهـمن
18th August 2011, 06:34 PM
به قاریان مغموم ِ گریه ها!
می خواستم شادمانتان کنم!
همیشه به روی رفتارتان خندیدم!
در تمام عکسهای یادگاری لبخند زدم!
اما چه کنم که شعر، حقیقت ِ تلخی بمد!
حقیقت ِ تلخ ِ تزلزل بغض
و تحمل حزن!
نه جایی برای ته مانه تبسم های من داشت،
نه مجالی برای رویش شادی!
من می دانستم که هر حرفی حرف می آورد!
می دانستم که فریاد را نمی شود زمزمه کرد!
حالا سرم را بالا می گیرم و کنار سایه ام می گذرم!
حالا در همین اتاق ِ در بسته،
بر صندلی ِ کوچکم می ایستم
و رو به دیوارها فریاد می زنم:
« - من شاعرم!»
(و این دروغ دلنشینی ست!
که به قدر ِ ارزنی هم شاعر نبوده ام هرگز!)
حالا به هر عابری که در خیابان از کنارم گذشت
کتابی می دهم!
می دانم که دیوانه ام میخوانند!
می دانم که به خطوطو درهم خوابهایم می خندند!
می دانم که کسی مدالی بر سینه ام نخواهد زد!
اما یادتان باشد!
فردا درباره همین دلبستگی های ساده
قضاوت خواهید کرد!
یادتان باشد!?
بهـمن
18th August 2011, 06:34 PM
از خط کشی ِ خیابان بگذر!
دقت کن!
این آخرین قرار ِ میان ِ نگاه من و نیاز توست!
هر سال ِ خدا،
ده روز مانده به شروع تابستان
(همان بیست و یکمین روز ِ آخرین ماه بهار را می گویم!)
سی دقیقه که از ساعت ِ نه شب گذشت،
به پارک ِ پرت کنار بزرگراه می ایم!
باران که سهل است
آجر هم اگر از ابرها ببارد
آنجا خواهم بود!
نشانی که ناآشنا نیست؟
همان پارک ِ همیشه پرسه را می گویم!
همان تندیس ِ تمیز جارو به دست!
یادت هست؟
شبیه افسانه ها شده ای!
دیگر همه تو را می شناسند!
تو هم مرا از پیراهن روشن آن سالها بشناس!
چه خطوط ِ تاری
که در گذر گریه ها بر چهره ام نشست!
چه رشته های سیاهی
که در انتظار ِ آمدنت سفید شد!
چه زخمهایی که ... بگذریم!
بگذریم! بی بی باران!
مرا از آستین خیس ِ همان پیراهن آشنا بشناس!
خداحافظ!?
بهـمن
18th August 2011, 06:34 PM
پرنده بی پرنده
بابا انار نداره
خواننده : رضا یزدانی، آلبوم کپ نکنین !
کاش یکی بود ، یکی نبود اولِ قصهها نبود
اون که تو قصه مونده بود ، از اون یکی جدا نبود
ماه پیشونی رها بود از طلسمِ دیوای سیاه
پلنگِ عاشق میپرید تا لبِ شیروونیِ ماه
سیاوشِ شاهنامه رُ کاش کسی گردن نمیزد
کاش کسی توی قصهها از عاشقی تن نمیزد
کاش داش آکل با زخمِ تیغ تو بسترش جون نمیداد
قصهنویس قصهمونُ با گریه پایون نمیداد
تقویم باغچهی ما برگِ بهار نداره
جادهی قصههامون عطرِ سوار نداره
شهرِ بزرگِ قصه ، پنجرههاشُ بسته
حتا تو دفتر مشق ، بابا انار نداره
کاش توی قصههای شب برقِ ستاره کم نبود
تو قصهی جنُ پری دلهره دم به دم نبود
مادربزرگ قصههاشُ بالای طاقچه جا میذاشت
یه عاشقِ تازه نفس تو شهرِ قصه پا میذاشت
قصههای قدیمی رُ یهجورِ تازه مینوشت
آدمُ حوا رُ میبُرد دوباره میذاشت تو بهشت
اما تا اون بیاد باید با بیکسی سر بکنیم
ترانههای کهنه رُ دوباره از بَر بکنیم
تقویم باغچهی ما برگِ بهار نداره
جادهی قصههامون عطرِ سوار نداره
شهرِ بزرگِ قصه ، پنجرههاشُ بسته
حتا تو دفتر مشق ، بابا انار نداره
بهـمن
18th August 2011, 06:34 PM
سایه ی ستاره
شبا تو تمام شهر دو تا دریچه روشنه
یکی چلچراغ توست ، اون یکی فانوس منه
ما مث دو تا ستاره می درخشیم توی شب
نبض سرخ نفسم تنها واسه تو می زنه
ما دوتا پولک نوریم رو یه ترمه ی سیاه
یه گذر با دو تا فانوس ، یه شبیم با دو تا ماه
نکنه یه شب ستاره ی تو روشن نباشه
نکنه یه وقت من رو جا بذاری تو نیمه راه
نکنه پنجره ت رو یکی ببنده ! نازنین !
نکنه چشمکت رو بدزدن از شب زمین !
بی تو من جایی ندارم تو تموم آسمون !
بی تو من سایه ی یک ستاره ام ! فقط همین
بین این دو تا دریچه یه پل از ترانه هاس
جاده ی روشن بیداری عاشقانه هاس
بین آواز من و دل تو فاصه نیست
تپش ترانه ها رها از این بهانه هاس
این دو تا ستاره سرچشمه ی آواز منن
مث دونه های الماس توی شب برق می زنن
چلچراغ عشق ما هیچ شبی خاموش نمی شه
حتی ما اگه نباشیم این چراغا روشنن
نکنه پنجره ت رو یکی ببنده ! نازنین!
نکنه چشمکت رو بدزدن از شب زمین !
بی تو من جایی ندارم تو تموم آسمون !
بی تو من سایه ی یک ستاره ام ! فقط همین
بهـمن
18th August 2011, 06:35 PM
قصه ی کهنه دروغ بود
قصه ی کهنه دروغ بود ، من و ما بچه گی کردیم
که به جای قصه خوندن قصه رو زندگی کردیم
در آرزو رو بستیم ، دلمون به قصه خوش بود
رستم کتاب کهنه ته قصه بچه کش بود
حالا تو قحطی رؤیا اجاق ترانه سرده
کسی رو بخار شیشه دل نقاشی نکرده
سر و تته زدن به دیوار ، برگ آگهی ترحیم
یه نفر نوشته جمعه رو همه روزای تقویم
قصه گو کتابو وا کن ! اسم آخر رو صدا کن !
سایه ی بلند خواب رو از ترانه ها جدا کن !
از سر سط ستاره ، بنویس تا راه چاره !
بنویس که دل برای حرف تازه بی قراره !
آسمون قصه مون رو بنویس با رنگ آبی !
عشق با رنگ ترانه ! شب رو با رنگ خراب !
فصل آخر کتاب رو پر کن از عطر علاقه !
تا دیگه برای ریشه ، تیشه دس نگیره ساقه !
ما روی سایه هامون خط و نشون کشیدیم
با صد تا کفش سربی تا ته شب دویدیم
از قرق سکوت ثانیه ها گذشتیم
آخر قصه اما ، به ابتدا رسیدیم
چرخ و فلک می خواستیم ، فلک نصیبمون شد
ساده ی ساده بودیم ، کلک نصیبمون شد
دنبال یه حقیقت تو اینه ها می گشتیم
اما تو قاب گریه ، ترک نصیبمون شد ■
دوست داشتم این ترانه با صدای فرهاد مهراد خوانده شود اما
بهـمن
18th August 2011, 06:35 PM
یه دفه بیا به خوابم
دوری اما همکناری ، آخر این انتظاری
توی زمهریر دستام ، نفس گرم بهاری
یه پرنده ، یه امیدی ، مث دفتر سفیدی
خط خورشید چشات رو ، روی مشق شب کشیدی
یه نشونه ، یه چراغی ، در نقره کوب باغی
برای ساحل خلوت ، مث تابستون داغی
مثل دریا پر رازی ، از ترانه بی نیازی
تیله ی آخر عشقی ، برای نجات بازی
تو مث ماه قشنگی تو شب شعرای نابم
من یه لبخند قدیمی رو لب عکس تو قابم
تو مث سیب گلابی ،مثه بیداری تو خوابی
عمری چشمام رو بستم ، یه دفه بیا به خوابم
با ستاره همنگاهی ، چهره ی زلال ماه ی
مثل یه حدس درستی سر تردید دو راهی
جرأت دستای آدم ، برای چیدن سیبی
یه دریچه روی دیوار ، یه دلیلی واسه تکرار
هم مث سلام اول ،هم مث خدانگهدار
یه پلی واسه رفاقت ، زنگ بیداری ساعت
هر جا باشی مث سایه ، باتوام تا بی نهایت
تو مث ماه قشنگی تو شب شعرای نابم
من یهلبخند قدیمی رو لب عکس تو قابم
تو مث سیب گلابی ، مث بیداری تو خوابی
عمری چشمام رو بستم ، یه دفه بیا به خوابم
بهـمن
18th August 2011, 06:35 PM
باغ وحش
تو گلوش شکسته فریاد ، خیلی وقته رفته از یاد
شیر باوقار جنگل ، پشت میله های فولاد
روی یالای بلندش ، سایه ی مگس نشسته
نا نداره که بغره شیر پر غرور خسته
خسته از دوری چشمه ، خسته از این قفس تنگ
غربت جنگل ریخته تو دو تا چشم عسل رنگ
نمی دونه چرا اینجا همه میله ها بلندن
آدمای پرهیاهو به سکوت اون می خندن
شیر پیر باغ وحش شهر ما
یه ماهه هیچی نخورده آدما
نعره کن ! شیر قشنگم! چرا بی صدا نشستی ؟
نعره سر کن تا بدونن که هنوز تو زنده هستی !
نکنه غرور جنگل تو دلت نمونده باشه !
نکنه سکوت اینجا صدات رو سوزونده باشه !
یاد این آدما بنداز که تو اون شیر بزرگی !
حریف صد تا پلنگی ، حریف یه گله گرگی !
نعره کن ! شیر قشنگم ! چرا بی صدا نشستی ؟
حالا که موقع خواب نیست ، واسه چی چشمات رو بستی ؟
شیر پیر باغ وحش شهر ما
دیگه دق کرده و مرده آدما
بهـمن
18th August 2011, 06:35 PM
یه ترانه هس تو قلبم
یه ترانه هس تو قلبم که هنوز نخونده مونده
فکر خوندن یه حرفش همه عمرم رو سوزونده
تا حالا هر چی که داشتم ، سر خوندنش گذاشتم
صد دفه شکستم اما رو ترانه پا نذاشتم
اگه اون ترانه باشه ، هیچ دلی تیره نمی شه
دیگه هیچ نگاه خیسی به افق خیره نمی شه
وقتی اون شعر رو بخونم پرده ها رو می سوزونم
دستا رو به سیب سرخ باغ قصه می رسونم
ای نفس ! تا ته جاده ی صدا حوصله کن !
اون ترانه رو تا فردا با خودت زمزمه کن !
ای ترانه ی مقدس ! مقصد پاک سفر باش !
از تو قلب بی قرارم پر بگیر ! معجزه گر باش !
ببین آغوش امیدم رو به تصویر تو بازه
گوش بده ! حتی خیالت واسه من ترانه سازه
بیا تا قالی کهنه دوباره به گل بشینه
بیا تا چشمای خیسم این شکفتن رو ببینه
بیا تا صدا سکوت کهنه رو نکرده باور
بیا تا این دل خسته نزده بیه سیم آخر
ای نفس ! تا ته جاده ی صدا حوصله کن !
اون ترانه رو تا فردا با خودت زمزمه کن
بهـمن
18th August 2011, 06:35 PM
نقطه چین
جون بگیر ای من مرده ! بگو کی حقت رو خورده ؟
بگو کی واژه ی عشق از دل حافظه برده ؟
چه کسی سایه ی سنگی کشیده رو تن مهتاب ؟
من چشام رو جا گذاشتم توی رخوت کدوم خواب ؟
من رو بسپار به ترانه ، به یه آواز ، به یه فریاد
کاری کن قاصدکامون گم نشن تو کوچه ی باد
نذار از صدا بیفتم تو سکوت بی مروت
همیشه یه دنیا حرف پشت نقطه چین وحشت
خسته نشو ! سایه نشین ! تا ته شب حوصله کن !
بغض همین حقیقت واژه به واژخ گریه کن !
من رو قله های آواز سکوت چله نشستم
لحظه ی شرم حقیقت جای اینه ها شکستم
توی زمهریر قصه از تب یه واژه سوختم
یه دهن بند طلایی برای ترانه دوختم
آخه رسم نفسم نیست اول حنجره مردن
سر پیچ هر ترانه ، تن به لال بازی سپردن
کار همسایه ها اینه ، پا به پایی با زمانه
پشت پا زدن به رویا ، یا خیانت به ترانه
خسته نشو ! سایه نشین ! تا ته شب حوصله کن !
بغض همین حقیقت واژه به واژه گریه کن !■
بهـمن
18th August 2011, 06:35 PM
نقاب
خواننده : سیاوش قمیشی آلبوم : نقاب
هی بازیگر ! گریه نکن ! ما همه مون مثل همیم !
صبحا که از خواب پا می شیم نقاب به صورت می زنیم !
یکی معلم می شه و یکی می شه خونه به دوش !
یکی ترانه ساز می شه ، یکی می شه غزل فروش !
یکی رئیس کارخونه ، یکی یه قاتل شرور !
یکی وکیل ،یکی وزیر ، یکی گدا ، یکی سپور !
کهنه نقاب زنده گی تا شب رو صورتای ماس !
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداس !
هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب !
از رو نوشته حرف نزن ، رهاشو از پیله ی خواب !
نقشه ی یه دریچه رو رو میله ی قفس بکش !
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش !
کاشکی می شد تو زنده گی ما خودمون باشیم و بس !
تنها برای یک نگاه ، حتی برای یک نفس !
تا کی به جای خود ما نقاب ما حرف بزنه ؟
تا کی سکوت رو رج زدن ، نقش نمایش منه ؟
ای نمایشنامه نویس ! نقش من رو به من بده !
نقش جدال آخر تن به تن رو به من بده !
می خوام همین ترانه رو رو صحنه فریاد بزنم !
نقابم رو پاره کنم ، جای خودم داد بزنم !
هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن ، رها شو از پیله ی خواب
نقشه ی یه دریچه رو رو میله ی قفس بکش
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش
بهـمن
18th August 2011, 06:36 PM
شهر خواب
تشنه ها تو هرم صحرای عطش خواب چشمه ی زلال رو می بینن
اونا که سیبای سرخ رو می خورن ، خواب میوه های کال می بینن
آنتن زنگ زده روی پشت بوم ، خواب پای یه کبوتر می بینه
هر کی بیشتر توی قصه می شکنه ، همیشه خوابای بهتر می بینه
اما من که خواب تو رو دیدم و بس ، خواب تو ای تو هوای هر نفس !
مثل او عقاب پیری که هنوز ، خواب پرواز می بینه تو قفس !
خواب تو یه خواب ناب تازه بود ، رؤیای پاک زلال مخملی
خواب هفت سالگی ستاره ها ، فصل سرسبز کلاس اولی
آخ ! چه ساده همترانه می شدیم تو کلاس بی هراس لحظه ها
آرزوها چه هم اندازه بودن ، دنیا جا می شد میون مشت ما
صدای خنده هامون قد می کشید ،وقت گرگم به هوا تو کوچه ها
دستامون دوباره عادل می شدن وقت قسمت شدن کلوچه ها
کاش می شد همیشه بچگی کنیم کاش می شد دوباره همصدا بشیم
خورشید از چهار طرف بتابه و ما ها از سایه هامون جدا بشیم
می دونم نمی شه اما چاره نیست ، وعده گاهمون بازم خواب منه
توی آسمون تنهایی من ، همیشه خورشید رؤیا روشنه
دوس دارم تو شهر خوابم بمونم ، آخه ساده تر می شه ستاره چید !
می شه آواز زلال بودن از سکوت ترد لحظه ها شنید !
اما باز صدای زنگ زنده گی خواب رو از چشمای خسته ام می گیره !
فصل ناتموم کودکی من ، تو دلم مثل یه فانوس می میره
بهـمن
18th August 2011, 06:36 PM
با من باش !
خواننده : شادمهر عقیلی آلبوم : آدم و حوا
امشب انگار خون تازه یی تو رگ های منه
یکی از عمق سکوتم داره فریاد می زنه
من رو از جاده نترسون نگو که فاصله مون
صد تا کفش سربی و صد تا عصای آهنه
تو سرم افتاده امشب هوس قدم زدن
رد شدن از دل آتیش تو یه چش به هم زدن
پا به پای سیم گیتار خوندن از گذشته ها
توی هوای روشن پاک ترانه دم زدن
نازنین ! فقط توی همین نفس با من باش !
بگو هستی که برمبه این قفس ، با من باش!
گوش بده نبض ترانه تنها با تو می زنه
بی بی ترانه هام تویی و بس . با من باش !
بیا امشب از حصارهر بهانه رد بشیم
لهجه ی ناب و زلال این شب رو بلد بشیم
ما دو تا رودخونه ییم تو دریا می رسیم به هم .
نکنه طعمه ی دیوارای سرد سد بشیم
ولی انگار که دارم من با خودم حرف می زنم
جز صدای نفسم هیچ صدایی نمی شنوم
نگا کن ! فقط یه سایه پا به پای من میاد
سایه فریاد می زنه : تنها رفیق تو منم !
نازنین ! فقط توی همین نفس با من باش !
بگو هستی که برمبه این قفس ، با من باش !
گوش بده نبض ترانه تنها با تو می زنه
بی بی ترانه هام تویی و بس ، با من باش ! ■
بهـمن
18th August 2011, 06:36 PM
پرنده بی پرنده
خواننده : رضا یزدانی آابوم : کپ نکنین !
اونور این شب کلک ، من و ترانه تک به تک
خونه می ساختیم روی باد ، دریا می ریختیم تو الک
مسافرای کاغذی ، رد شده بودن از غبار
تو قصه باقی مونده بود ، شیهه ی اسب بی سوار
گفته بودن صد تا کلید برای ما جا می ذارن
مزرعه های گندم رو برای فردا می ذارن
فردا رسید و خوشه یی تو دست ما باقی نموند
سقف ستاره ها شکست ، رو سرمون طاقی نموند
با کلیدای زنگ زده ، قفلای بسته وا نشد
سکه ی دلسپردگی ، تو جوب ما پیدا نشد
تو سفره مون همیشه سین ستاره کم بود
همیشه تا رسیدن فاصله یک قدم بود
کسی به ما نشون نداد که انتهای خط کجاست ؟
آهای درختای انار ! دیکته ی بی غلط کجاست ؟
چرا تو آسمونمون پرنده گوشه گیر شده ؟
چرا نمی رسیم به هم ؟ چرا همیشه دیر شده ؟
تو دفتر ***که مون چن تا ترانه خالیه ؟
چن تا ترانه قصه ی ممتد بی خیالیه ؟
چن تا صدای بد صدا سکوت رو فریاد می زنه ؟
زغال شام آخر رو دستای کی باد می زنه ؟
تو غیبت حنجره ها ترانه سازیمون چیه ؟
یکی به من جواب بده ، آخر بازیمون چیه ؟
تو بازی کلاغ پر ، هیشکی نشد برنده
قصه ی ما همین بود : پرنده بی پرنده
بهـمن
18th August 2011, 06:36 PM
چهار راه
بی بی چراغ قرمز ! دختر بچه به پشت !
دود اسفند تو رو ترس کدوم ستاره کشت ؟
فالای حافظ ت رو باد کدوم بهانه برد ؟
سیب سرخت رو کدوم سایه ی سر بریده خورد ؟
گل یخ شاخه یی چنده ؟ گل بی برگ بهار !
چشمای خیست رو بستی به کدوم جاده ی تار ؟
برو اسفندت رو دود کن سر چار راه شلوغ !
تا شاید وا بشن این چشمای کور بی فروغ !
چشم آدمایی که حتی یه خوابم ندیدن
فکر بچه هایی نیستم که تو کارتن خوابیدن
اونا که از اول هستی به ماتم می شینن
وقت بارون زیر پل خواب یه کرسی می بینن
اسفند دونه دونه ، گریه نکن شبونه
شهر قشنگ رؤیا ، مقصد قصه مونه
آخرش یکی میاد گل هات رو یکجا می خره
تو رو ترک اسب نور به شهر رؤیا می بره
اون جا که آدماش رو نمی شه با سکه خرید
می شه با بال صدا تا اوج قله ها پرید
اون جا هیچکس نمی خوابه زیر سقف سرد پل
در جعبه های جادو وا می شه به نام گل
اون جا فال عاشقا یه فال سبز و روشنه
هر یه قرص نون جو سهم هزار تا دهنه
برو اسفندت رو دود کن سر چارراه شلوغ
تا شاید وا بشن این چشمای کور بی فروغ
اسفند دونه دونه ،گریه نکن شبونه
شهر قشنگ رؤیا . مقصد قصه مونه
بهـمن
18th August 2011, 06:36 PM
آفتابی
راهی نمونده ، نازنین ! باید به دریا بزنیم !
باید از این خواب بلند ، یه پل به رؤیا بزنیم !
راهی نمونده نازنین ! راه ستاره سد شده !
تو امتجان سادگی ، قلب من و تو رد شده !
راهی نمونده باید از بغض ترانه بگذریم !
غصه نخوره ! ما دو تا از سایه ها آفتابی تریم !
راهی نمونده ، رفتنت آخر قصه ی منه !
اما چراغ یاد تو ، تو شب قصه روشنه !
خاتون خط خورده ی من ! نبض غزل رو زنده کن !
دوباره تو بازی دل ، بغض من رو برنده کن !
خاتون خط خورده ی من! اوج صدای من کجاست ؟
حرف پاک اسم تو ،کجای این ترانه هاس ؟
با هم کلید نقره رو تو کوچه پیدا می کنیم !
واژه ی زندگی رو با ترانه معنا می کنیم !
خاطره های خفته رو دوباره بیدار می کنیم
عشق رو تو هر ترانه یی صد دفه تکرار میکنیم !
هنوزم نبض غزل نبض قدمهای منه !
هنوزم قلب ترانه توی سینه م می زنه !
نازنین ! خسته نشو ! تو اینه می رسیم به هم .
تپش ترانه ها فاصله ها رو می شکنه
بهـمن
18th August 2011, 06:39 PM
چی بخونم ؟
چی بخونم وقتی چشام از حضور گریه خیسه ؟
وقتی هیچکس نمی تونه غصه هام رو بنویسه !
چی بخونم وقتی قلبت من رو از تو قصه رونده !
چی بخونم وقتی فریاد با سکوت فرقی نداره ؟
وقتی هیچ کس نمی تونه تو رو پیش من بیاره !
شب بی نفسی ، شب بلند تنهایی !
تو که همنفسی ، بگو کجای دنیایی ؟
شب گریه ی من ، شب سیاه بیداری !
غم رفتن تو ، شده یه دشنه ی کاری !
چی بگم وقتی ترانه بی تو جلوه یی نداره ؟
وقتی آواز من تنها توی کوچه جا می ذاره !
وقتی توی آسمونم چشمک ستاره ای نیست !
وقتی که برای بغضم جز شکستن چاره ای نیست !
چی بخونم وقتی هیچ کس من رو از خودم ندزدید !
وقتی غربت صدام رو کسی غیر تو نفهمید !
شب بی نفسی ، شب بلند تنهایی !
تو که همنفسی ، بگو کجای دنیایی ؟
شبگریه ی من ، شب سیاه بیداری !
غم رفتن تو ، شده یه دشنه ی کاری
بهـمن
18th August 2011, 06:39 PM
چی بخونم ؟
چی بخونم وقتی چشام از حضور گریه خیسه ؟
وقتی هیچکس نمی تونه غصه هام رو بنویسه !
چی بخونم وقتی قلبت من رو از تو قصه رونده !
چی بخونم وقتی فریاد با سکوت فرقی نداره ؟
وقتی هیچ کس نمی تونه تو رو پیش من بیاره !
شب بی نفسی ، شب بلند تنهایی !
تو که همنفسی ، بگو کجای دنیایی ؟
شب گریه ی من ، شب سیاه بیداری !
غم رفتن تو ، شده یه دشنه ی کاری !
چی بگم وقتی ترانه بی تو جلوه یی نداره ؟
وقتی آواز من تنها توی کوچه جا می ذاره !
وقتی توی آسمونم چشمک ستاره ای نیست !
وقتی که برای بغضم جز شکستن چاره ای نیست !
چی بخونم وقتی هیچ کس من رو از خودم ندزدید !
وقتی غربت صدام رو کسی غیر تو نفهمید !
شب بی نفسی ، شب بلند تنهایی !
تو که همنفسی ، بگو کجای دنیایی ؟
شبگریه ی من ، شب سیاه بیداری !
غم رفتن تو ، شده یه دشنه ی کاری
بهـمن
18th August 2011, 06:40 PM
پل عابر پیاده
روی جدول شکسته ، یه پسر بچه نشسته
گلای سرخ گرفته توی انگشتای خسته
تو چشاش ستاره مرده ، سه روزه هیچی نخورده
سر رسیدن بهار روکسی یادش نیاورده
« - آقایون ! خانوما ! گل !
سهم منم از آدما ! گل !»
آدما تو فکر عیدن ، فکر یه ماهی سفیدن
اونا از تو ماشیناشون ، هیچ صدایی نشنیدن
دیگه شب از راه رسیده ،غنچه ی غروب رو چیده
از پسر بچه ی خسته هیچ کسی گل نخریده
پل عابر پیاده تنها جای امن خوابه
رو لب اون پسر اما یه سوال بی جوابه :
« ای خدا چرا نمی شه این گلا یه لقمه نون شه ؟
جای خواب من تو ابرا ، روی بام آسمون شه ؟ »
پسرک ! موقع خوابه ، وقت یه رؤیای نابه !
فردا که بیدارشی از خواب ، عیدی تو یه جوابه !
صب شده اونور شیشه ،پسرک بیدار نمی شه
انگاری تموم عمرش توی خواب بوده همیشه
گلا پژمرده و پرپر ، روی پل ریخته کنارش
خیره موندن به خیابون اون چشای بی قرارش
هنوزم رو پل خوابیده ، با چشای باز تو بارون
تو مرخصی عیده ، پاسبون این خیابون ...
بهـمن
18th August 2011, 06:40 PM
می دونم
می دونم که یک نفر هست زیر این گنبد سنگی
که میاد رو آسمونم می کشه یه قوس رنگی
اون که از تبار دریا ، اون که از نسل ستاره س
وقتی باشه هر دقیقه یه تولد دوباره س
اون که اینه ی اتاقم از حضورش بی نصیبه
توی اینه من نشستم اما من با من غریبه
فرصتی نمونده ای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصل جوانه ، فصل جون دادن برگه
از تو قصه ها طلوع کن تا غروب من بمیره
زیر خاکستر سردم ، شعله ی تو جون بگیره
یکی باید اینجا باشه که من رو بدزده از من
با من از خودم خودی تر ، بین تن باشه و پیرهن
یکی باید این جا باشد که شب رو کم کنه از روز
روز تازه یی بیاره جای این روز غزلسوز
یکی باید اینجا باشه ، اونی که مثل کسی نیست
وقت سر دادن آواز مثل اون همنفسی نیست
فرصتی نمونده ای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصل جوانه ، فصل جون دادن برگه
از تو قصه ها طلوع کن تا غروب من بمیره
زیر خاکستر سردم ، شعله ی تو جون بگیره
بهـمن
18th August 2011, 06:41 PM
نمایش
آدما ! بگین بدونم ، چرا عمر شب بلنده ؟
چرا خورشید در نور رو روی باغچه مون می بنده ؟
سیب باغ قصه کال ، بازیگر روی پرده لال
تو سکوت این نمایش نمره ی ترانه چنده ؟
آدما ! به جای دیدن ، ما فقط تخمه شکستیم !
چشمامون رو واگذاشتیم ، در مغزامون رو بستیم !
قهرمان قصه ، خسته ، داد کشید با لب بسته !
« آدمی مونده تو قصه ؟ » ما نگفتیم که : «ما هستیم »
آدما تو این نمایش ، نقش ما فقط نگاهه !
سوزن ریز حقیقت میون انبار کاهه !
کوره راه بی ستاره ، راه به هیچ جایی نداره ،
ما نمی رسیم به مقصد ، دیگه این آخر راهه !
آدما ! شاید یه روزی ، آخر یه فیلم تازه ،
برسیم بالای تقویم ، اونجا که روزا درازه !
آسمون اونجا صافه ، دشنه هاش توی غلافه
اونجا قهرمان فیلمم ، مث ما ترانه سازه !
کپ نکنین اگه قرق با یه پشه شکسته شه !
اگه یه وقت میون فیلم ، پرده ی صحنه بسته شه !
کپ نکنین ! اگه به عشق ، یه نمره ردی بدن !
جایزه ی نوبل رو به پزشک احمدی بدن
بهـمن
18th August 2011, 06:41 PM
ستاره
دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه
دوباره این دل دیوونه واسه ت دلتنگه
وقت از تو خوندن ستاره ی ترانه ها!
اسم تو برای من قشنگترین آهنگه
بی تو یک پرنده ی اسیر بی پروازم
با تو اما می رسم به قله ی آوازم
اگه تا آخر این ترانه با من باشی ،
واسه تو سقفی از آهنگ و صدا می سازم
با یه چشمک دوباره من رو زنده کن ستاره
نذار از نفس بیفتم ، تویی تنها راه چاره
ای ستاره ! ای ستاره ! بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه تو رو یاد من میاره
توی که عشقم رو از نگاه من می خونی
تویی که تو تپش ترانه هام پنهونی
تویی که همنفس همیشه ی آوازی
تویی که آخر قصه ی من رو می دونی
اگه کوچه ی صدام یه کوچه ی باریکه
اگه خونم بی چراغ چشم تو تاریکه
می دونم آخر قصه می رسی به داد من
لحظه ی یکی شدن تو اینه ها نزدیکه
با یه چشمک دوباره من رو زنده کن ستاره
نذار از نفس بیفتم ، تویی تنها راه چاره
ای ستاره ! ای ستاره ! بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه تو رو یاد من میاره
بهـمن
18th August 2011, 06:41 PM
جمعه بازار
پنجره بی چراغه ، روی آنتنا کلاغه
هنوز تو شهر قصه ، بازار دشنه داغه
بارون ریشه ریشه مش می زنه به شیشه
میگه نگاه خورشید مال منه همیشه
خورشید گیس بریده پاشنه شو ور کشیده
قیچی تیز بارون موی طلاشو چیده
شاپرکی که سوخته ، چشم رو به شعله دوخته
شاعر نون نخورده ، ترانه ش رو فروخته
از سر پل تا توپخونه ، نبض غزل هراسونه
تو گردش عقربه ها ، لحظه کشی فراوونه
ترانه ها دروغن ، شعله ها بی فروغن
هنوزتو جمعه بازار قصابیا شلوغن
گریه نکن ! ستاره ! قد می کشم دوباره
پشت سر ترانه گریه شگون نداره
ترانه ! دس نگه دار ! گوش داره موش دیوار
چراغ این تقاطع همیشه سرخه انگار
خورشید مو طلایی ! کجایی ! ای! کجایی ؟
بزن به سیم آواز ! تویی که خوش صدایی!
از سر پل تا توپخونه ، نبض غزل هراسونه
تو گردش عقربه ها ، لحظه کشی فراوونه
بهـمن
18th August 2011, 06:42 PM
ترانه ی سکوت
خالی ام ! خالی از آواز ، خالی از جرأت پرواز
ای غزل ترین ترانه ! من رو از ازل بیاغاز
من رو پر کن از ستاره ، از یه فریاد دوباره
از یه آهنگ قدیمی که خریداری نداره
من رو پر کن از پرستو ، از شب نگاه آهو
از تو خاکستر دریا ، زنده شو ! ترانه بانو !
با تو بادبادک رؤیا توی پنجه ها ی باده
بی تو حتی یه چراغم از سر کوچه زیاده
ترانه ی سکوتم رو تنها تو می شنوی عزیز !
عطر زلال تنت رو رو تن لحظه هام بریز !
بگو از شب تا خروسخون فاصله چن تا ستاره س ؟
بگو کی لحظه ی ناب اون تولد دوباره س؟
بگو تا سفره ی هف سین چن تایخبندون سرده ؟
لگو چشمای ترانه چن تا بغض رو گریه کرده ؟
بگو با منی که نبض روزگار رو دس بگیرم
بگو تا از این زمونه خنده هام رو پس بگیرم
بگو هستی که بمونم ، پشت زندگی نمیرم
تو که قصه تو قصه نباشی ، از تموم قصه سیرم
ترانه ی سکوتم رو تنها تو می شنوی عزیز!
عطر زلال تنت رو رو تن لحظه هام بریز
بهـمن
18th August 2011, 06:42 PM
کباب چرب پایتخت
کبک بودیم و کلاغ شدیم ، خورشید بودیم و چراغ شدیم
جنگل بی حصار بودیم ، حالا یه دونه باغ شدیم
چشمامون رو بسته بودیم یه سفره ی بزرگ شهر
دست که به سفره رفت ولی با یه ملافه داغ شدیم
گندمای مزرعه مون خوشه های طلایی داشت
دستای ما تو دل خاک نهال سادگی می کاشت
آب زلال چشمه مون شیر ستاره بود ولی
قصه ی چاه آب شهر فکرا رو راحت نمی ذاشت
مش رمضون ! دیدی تو شهر رو گرده ی ما زین زدن ؟
دیدی که پهلوونا رو با یه کلک زمین زدن ؟
غول سیاه وسوسه غیرت ما رو خورده بود
کباب چرب پایتخت گوشت الاغ مرده بود
چشمه بودیم سراب شدیم ، بره بودیم کباب شدیم
ستاره بودیم توی شب اما یهو شهاب شدیم
تو غربت آهن دود کوه غرورمون شکست
کوپن فروش خسته ی میدون انقلاب شدیم
دیدی چه ساده گم شدن آرزوهامون توی باد ؟
آخ ! چی می شه که نون ده باز توی سفره مون بیاد ؟
اما نه پای رفتن رو نه روی برگشتنی هست
زندگیمون همین شده ، خنده کم و گریه زیاد
مش رمضون ! دیدی تو شهر رو گرده ی ما زین زدن ؟
دیدی که پهلوونا رو با یه کلک زمین زدن ؟
غول سیاه وسوسه غیرت ما رو خورده بود
کباب چرب پایتخت گوشت الاغ مرده بود
بهـمن
18th August 2011, 06:42 PM
رمان
خواننده : حمید طالب زاده آلبوم : ندای عاشقانه
تو کتاب قصه ی ما ، این رمان عاشقانه
سهم تو تمام من بود ، سهم من اوج ترانه
آخرین فصل کتاب رو کسی باورش نمی شه
خودتم فکر نمی کردی که بری واسه همیشه
آخر قصه چه بد بود ، یه سفر به خیر ساده
من انتظار ممتد ، تو و بی مرزی جاده
وقت معراج ترانه تو واسه م قوت بالی
حالا تو هق هق گریه م جای شونه ی تو خالی
خاطره هات رو نگه دار ! ای مسافر ! به سلامت !
یکی اینجا چش به راته حتی تا روز قیامت
فکر من نباش! ستاره ! قدم اخر رو بردار !
خودت رو مثل یه آواز توی حنجره م نگه دار !
زندگی همینه ، خاتون ! هر رفیق یه نردبونه
جای من خاک زمینه ، جای تو تو آسمونه
تو نموندی اما اسمت تا ابد قله نشینه
تقصیر تو نیست عزیزم ! رسم روزگار همینه
خطای سفید جاده می گن از تو دورم اما
وقتی چشمام رو می بندم می بینم که با همیم ما
خاطره هات رو نگه دار! ای مسافر ! به سلامت !
یکی اینجا چش براته حتی تا روز قیامت
بهـمن
18th August 2011, 06:42 PM
برای عبرت اینه
پینوشه ! گرگ فراری ! توی خورجینت چی داری ؟
چن تا گور دسته جمعی ؟ چن تا اعدام بهاری ؟
پینوشه ! گرگ فراری ! چن تا ناخون رو کشیدی ؟
چن هزار تا بچه کشتی ؟ چن تا جون کندن رو دیدی ؟
پای جوخه های مرگت ، چن تا چشم بسته مرده ؟
خاک سرخ چن تا باغچه ، مهر چکمه هات رو خورده ؟
بگو چن تا گل سرخ ، با چشای بسته چیدی ؟
واسه هر مدال سربی چن تا عشق رو سر بریدی ؟
ویکتور خارا بدون دست باز داره گیتار می زنه
هنوز تو چله ی سکوت ، شمع ترانه روشنه
می دونم گرگ درونت هنوزم تشنه ی خونه
توی یخبندون چشمات هنوزم برق جنونه
دیگه فرصتی نمونده ، لحظه ی مردن گرگه
برای فرار آخر ، چکمه هات واسه ت بزرگه
پینوشه ! گرگ فراری ! دنیا اندازه ی سیبه
هر جا باشی واسه مردم یه غریبه یی ، غریبه
پینوشه ! اسم تو امروز دیگه هم معنی درده
واسه لرزیدن دستات هیچ کسی گریه نکرده
بگو با این همه نفرین چه طوری دووم آوردی ؟
می دونم تو هر دقیقه صد هزار مرتبه مردی
پینوشه ! گرگ فراری ! آخر قصه همینه
اوج فواره ی قدرت دوباره خاک زمینه
برای عبرت اینه ، شاه پوشالی زیاده
خوشه ی غرش توفان ، حاصل کاشتن باده
یادمون باشه همیشه پل کهنه بی عبوره
اونور سکه ی ظلمت عکس نازنین نوره
بهـمن
18th August 2011, 06:43 PM
بادبادک ها
دیشبم مثل همیشه شب دلشکستگی بود
همدم دل شکسته خاطرات بچکگی بود
یادمه رو پشت بوما بادبادک هوا می کردیم
اگه ابرا می رسیدن خورشید رو صدا می کردیم
نخای بادبادکامون تو هوا گره می خورن
ما رو از رو پشت بوما تا کنار هم می بردن
دلامون چه مهربون بود ، زیر پامون آسمون بود
قلک سفال خالی ، گنج پاک قصه مون بود
من هنوزم یادمه ، اما تو یادت نمیاد
روزی که بادبادکا گم می شدن تو دست باد
من رو بادبادک نوشتم که همیشه با توام
تو نوشتی که دلم همیشه پرواز رو می خواد
دیدی سرنوشت بددل لبامون رو بی صدا کرد
دست بی ترحم باد ، بادبادک ها رو جدا کرد
روزا مثل باد گذشتن ، بادبادک ها برنگشتن
دنبال هم توی ابرا گشتن و گشتن و گشتن
اما افسوس و صد افسوس ، آسمون تموم نمی شه
بادبادک ها جا می مونم اونور ابرا همیشه
من هنوزم یادمه ، اما تو یادت نمیاد
روزث که بادبادکا گم می شدن تو دست باد
من رو بادبادک نوشتم که همیشه با توام
تو نوشتی که دلم همیشه پرواز رو می خواد
بهـمن
18th August 2011, 06:43 PM
خسته شدم !
خواننده : سیاوش قمیشی آلبوم : نقاب
خسته شدم بسکه دلم دنبال یه بهونه گشت
بسکه ترانه خوندم و برگ زمونه برنگشت
بازم کلاغ قصه ها رفت و به خونه ش نرسید
یکه سوار عاشق رو هیشکی تو اینه ها ندید
حادثیه ی عزیز من ! تنها تو موندنی شدی
بین همه ترانه هام تنها تو خوندنی شدی
دستای سردم رو بگیر ! سقف ما دیوار نداره
یه روز تو قحطی غزل ، دنیا ما رو کم میاره
من آخرین رهگذرم تو این خیابون بلند
دیر اومدم که زود برم ، دل به صدای من نبند
یه روز توی برق چشات خورشید رو پیدا می کنم
ای شب تار سوت و کور ! به آرزوی من نخند
حادثه ی عزیز من ! تنها تو موندنی شدی
بین همه ترانه هام تنها تو خوندنی شدی
دستای سردم رو بگیر ! سقف ما دیوار نداره
یه روز تو قحطی غزل، دنیا ما رو کم میاره
بهـمن
18th August 2011, 06:43 PM
سهم ما
تو شهر قصه هیچ کسی من رو برای من نخواست
هیشکی لباس فکرش رو رنگ صدای من نخواست
دغدغه ی آدمکا دغدغه های من نبود
جز تو کسی منتظر صدای پای من نبود
گلکم ! حرف دلم رو کسی غیر تو نفهمید
کسی راه شهر عشق رو از ستاره ها نپرسید
دست تو چتر صدا رو رو سر ترانه وا کرد
بغض تو عطر غزل رو رو سکوت واژه پاشید
تخته سیاه روزگار جا واسه نقاشی نداشت
سهم ما از زندگی رو بیرون قصه جا گذاشت
کبوتر سفید عشق از روی بوم ما پرید
دستای بی صدای ما به سیب جادو نرسید
گلکم ! حرف دلم رو کسی غیر تو نفهمید
کسی راه شهر عشق رو از ستاره ها نپرسید
دست تو چتر صدا رو رو سر ترانه وا کرد
بغض تو عطر غزل رو رو سکوت واژه پاشید
بهـمن
18th August 2011, 06:43 PM
زخم یادگار جنگ
به یاد از دست شدگان جبهه ی جنوب
ددین تمام دنیا تو یه عکس یادگاری
اونجا که برای گریه ،یه ترانه کم میاری
اونجا که نبض سرودن ، نبض خاطرات دور
تو نموندی تا ببینی ، لحظه هام چه سوت و کور
داداشی ! توی نگاهت اون همه ستاره داشتی
ولی ما رو تک و تنها تو سیاهی جا گذاشتی
تو طنین هر ترانه تو کنارمی همیشه
اما جای خالی تو با ترانه پر نمی شه
دل رو زدی به شعله ها تو هرم خاکستر و دود
جنگ بزرگ قصه مون کبریت بی خطر نبود
سوختی رو از سوختن تو گنبد فیروزه شکست
سفره ی هف سین بهار از خونه مون بارش رو بست
زخمی کدوم خزونی ؟ ای گل گلوله خورده !
که توی شب نگاهت ، این همه ستاره مرده
زخمی کدوم خزونی ؟ ای مسافر جنوبی !
برای من تا همیشه تو طلوع هر غروبی
هنوزم ساحل کارون ، پر پوکه ی فشنگه
تو جنوب رو تن نخلا ، زخم یادگار جنگه
تو میون دود و ترکش فکر یه دریچه بودی
غزل آخر عشق رو اونور ابرا سرودی
دل رو زدی به شعله ها تو هرم خاکستر و دود
جنگ بزرگ قصه مون کبریت بی خطر نبود
سوختنی و از سوختن تو گنبد فیروزه شکست
سفره ی هف سین بهار از خونه مون بارش رو بست
بهـمن
18th August 2011, 06:43 PM
عطش شکن
خواننده : امیرکرمی آلبوم : تا همیشه
لاجرعه ی عطش شکن ! روانه شو در تن من !
ریشه ی من فدای تو ! تیشه بزن ! تیشه بزن !
عطش عطش دویده ام ، بی تو به من رسیده ام !
بر تن سایه های شب ، خط و نشان کشیده ام
خسته ام از حجم قفس ، خسته ام از حبس نفس!
حنجره ی سبز مرا ،عطر ترانه ی تو بس !
قاصدک قله نشین ! سیب ترانه را بچین !
عاشق پرشکسته را ، رها کن از خاک زمین
طلوع هر غروب من ! بغض همیشه خوب من !
قفل قفس را بگشا ! کلید نقره کوب من !
حادثه های دم به دم ، از عطشم نکرده کم !
شعر من و نیاز تو ،جوهر سرخ این قلم !
معجزه کن ! ساحره سوز ! خوب همیشه و هنوز !
سکه ی صد ستاره را ، به جامه ی غزل بدوز !
در تن من شعله بزن ! دل دل پاک ما شدن
از آخرین بیت صدا ، برس به ابتدای من
وحشت سایه های بد ، راه تو را نکرده شد
قدم قدم روانه شو ! تویی بلدترین بلد !
طلوع هر غروب من ! بغض همیشه خوب من
قفل قفس را بگشا ! کلید نقره کوب من
بهـمن
18th August 2011, 06:43 PM
سطری از همین ترانه
شب لال بی ستاره ، پلک لحظه ها رو بسته
روی تیر برق کوچه ، دوباره جغد نشسته
یه کتاب رو کف کوچه هی ورق می خوره از باد
می پیچه تو خونه هامون صدای سرخ یه فریاد
زد قطره های خون روی خاک کوچه ، انگار
یه نفر با خون نوشته : « آدما! خدا نگهدار !»
یا شاید یه شعر نابه ، یه سرود عاشقانه س
یه معما ، یه پیامه ، سطری از همین ترانه س
هر چی هست برای اون مرد آخرین جمله همینه
جوهرش خون رگاشه ، کاغذش خاک زمینه
شهر شب پنجره هاش رو بسته ، کوچه از هر دو طرف بن بسته
یکی پای تیر برق افتاد ، خنجری تو سینشته تا دسته
فردا مردم با یه پارچه صورتش رو می پوشونن
همه با چشمای بسته فاتحه براش می خونن
دیگه هیچ کس نمی بینه که چشای مرده خیسن
گربه های گشنه تا صبح ، اون نوشته رو می لیسن
دیگه هیچکس نمی گرده دنبال رد و نشونه ش
سپور پیر خیابون کتاب رو می بره خونه ش
دوباره یه روز تازه روی غلطکش میفته
از ستاره قطه گفتن واسه شب یه حرف مفته
شب کهنه بر می گرده ، هر سوالی بی جوابه
هر کی چشماش رو ببنده ، جایزه ش یه قرص خوابه
شهر شب پنجره هاش رو بسته کوچه از هر دو طرف بن بسته
یکی پای تیر برق افتاده ، خنجری تو سینشه تا دسته
بهـمن
18th August 2011, 06:43 PM
بیا بازی رو ببازیم
با توام بی بی برفی ! تو سماع هر ترانه
تو یه مرهم عزیزی واسه زخم تازیانه
با توام بی بی برفی ! توی بیداری و رؤیا
هم ته جاده ی دیروز ، هم نوک قله ی فردا
با توام بی بی برفی ! من کنارتم همیشه !
مثه ساحل پیش دریا ، واسه ساقه مثه ریشه !
بی بی برفی من ! آب نشو
با طلسم سایه ها خواب نشو !
من یه عکسم توی قاب گریه ها
تو دیگه زندونی قاب نشو !
تازه شو ! بی بی برفی ! چتر آفتابیت رو وا کن !
خاطره های قشنگ رو از تو قصه مون سوا کن !
تازه شو ! بی بی برفی ! ای غزلواژه ی عاشق!
یه سرود تازه سر کن از سکوت این دقایق
بیا با بغض قدیمی ، واژه های نو بسازیم
وقتی این سکوت برنده س ، بیا بازی رو ببازیم
بی بی برفی من ! آب نشو !
با طلسم سایه ها خواب نشو !
من یه عکسم توی قاب گریه ها
تو دیگه زندونی قاب نشو
بهـمن
18th August 2011, 06:44 PM
بانو
بر اساس یک ملودی گیلانی
هنوزم پشت این صدا ، زیر بارون گریه ها ،
یکی چشم انتظار توست ! ای بانو
اون که از نسل قصه هاس ، مرد تنهای این شباس
بی تو اما کنار توست ! ای بانو !
بانو ! بانو ! گل آشفته گیسو !
بانو ! بانو ! وارث چشم آهو !
بانو! بانو! عطر نجیب شب بو !
بانو! بانو! صدای خنده هات کو ؟
برای ممن تولد دوباره باش !
زخم سیاه روزگار رو چاره باش !
بی تو کلید نقره پیدا نمی شه!
پلک تر پنجره مون وا نمیشه
اگه تو فانوست رو روشن نکنی
این شب کهنه رنگ فردا نمی شه
نگاهت رو ستاره کن تو شب من !
ترانه رو زمزمه کن با لب من !
یه بغض تن شکسته
راه صدام رو بسته
گریه که درمون نمیشه ، گریه که درمون نمی شه !
بدون توی خاطره هام کنارمی تا همیشه !
زخم سیاه روزگار رو چاره کن !
دستای خالیم رو پر از ستاره کن
بهـمن
18th August 2011, 06:44 PM
آواز دزد
من از جنوب شهر میام ،از بغل دروازه غار
از ته شوش و پارک شهر ، از دل کگوچه های تار
من از جنوب شهر میام
از خونه های حلبی ، از کوچه های سوت و کور
بچه که بودم پدرم ، چاقو تو دست من گذاشت
نذاشت برم به مدرسه ، حرف حساب رو دوس نداشت
منم شدم یه کوچه گرد ، آفتابه دزد آس و پاس
با صد هزار تا آرزو ،میون کوچه ها پلاس
ای روزگار خط خطی ! من رو بزن ! نگو بسه !
بزن تا آخرین نفس ! کتک خور من ملسه!
سارق خونه های شهر ، جیب بر کوچه ها منم
ده تا ساعت مچی دارم ، توی آستیانی پیرهنم
دزد همه قالپاقای ماشینای بالای شهر
از نفس افتاده توی کوچه ی سر بالای شهر
هر جا یه چیزی گم بشه همیشه تقصیر منه
دشمنی قدیم سنگ با شیشه تقصیر منه
همیشه حبسی سکوت ، همیشه خسته و اسیر
هر جا میرم پشت سرم داد میزنن : دزد رو بگیر
ای روزگار خط خطی ! من رو بزن ! نگو بسه!
بزن تا آخرین نفس ! کتک خور من ملسه !
بهـمن
18th August 2011, 06:44 PM
چهار شنبه کجاست ؟
نه صبح هر چهارشنبه ی من : بی تو از خلوت کوچه رد شدن
دل سپردن به سکوت لحظه ها ،شعر ناب تازه یی بلد شدن
نه صبح هر چهارشنبه ی من : پا به پا کردن بغض انتظار
وحشت عبور سبز سایه ها، گل سرخ دل دست بی قرار
نه صبح هر چهارشنبه ی من : تپش خاطره های رنگ به رنگ
جهش رخش من از تنگه ی مرگ ، قصه ی شاپرک و پیله ی تنگ
نه صبح هر چهارشنبه ی من : وقت بی قراری ترانه ها
ساعت امن ظهور آرزو ،فرصت زلال عاشقانه ها
عسلک ! پس او چهارشنبه کجاست ؟
مث اون روز واسه من روزی نبود
بعد از اون صد تا چهارشنبه گذشت
هیچ کدوم آش دهن سوزی نبود
نه صبح هر چهارشنبه ی من : گل سرخ پرپر پیاده رو
همیشه شکستن شیشه ی دل ، همیشه نیومده ، رفتن تو ...■
بهـمن
18th August 2011, 06:44 PM
نمی گم شبیه من باش
قید فردا رو باید زد ، جاده انتها نداره
قصه ی لیلی و مجنون این روزها بها نداره
قید فردا رو باید زد ، هر نفس یه اتفاقه
تنها افسانه ی آتیش ،توی سینه ی اجاقه
قید فردا رو باید زد ، حرف تازه یی نمونده
دیگه خیلی وقته حافظ غزل آخر رو خونده
جمعه شد هف روز هفته
حافظ از حافظ رفته
قید فردا رو زدم من ، بی تو فردا خیلی دوره
بی تو این ترانه لال ، بی تو چشم واژه کوره
قید فردا رو زدم من ،بی تو گم می شم تو امروز
بی تو فردا رو نمی خوام ، ای غزلواره ی شب سوز
با توام ! ترانه بانو !نمی گم شبیه من باش!
لااقل تو این سیاهی ،یه کم اسطوره شکن باش !
جمعه شد هف روز هفته
حافظ از حافظه رفته
بهـمن
18th August 2011, 06:44 PM
مشق نانوشته
این روزا تو شهر قصه هر کسی ترانه بافه
این روزا حتی کلاغم عاشق قله ی قافه
هر صدای بی صدایی این روا عربده سازه
آخه گفتن توی این شهر جاده ی حنجره بازه
بیا تا ساعت خوابد با شب اندازه نگیریم
وقت بیداری آواز پشت پلکمون نمیریم
بیا همبازی من شو ! نگو قد کشیده سایه ت
چش می ذاریم رو درخت می شماریم تا بی نهایت
می ریم اونجایی که دلها برای ترانه تنگه
بهترین بازی دنیا ، بازی الکلنگه
اونجا که برق رفاقت تو نگاه آسمونه
تنها دلواپسی ما مشق نانوشتمونه
نگو ماهی ترانه این روزا شام نهنگه
نگو چوب اون درخته حالا قنداق تفنگه
بیا این ترانه ها رو با صدای هم بخونیم
اول قصه نخوابیم ، تا ته قصه بمونیم
بیا چشم بذار که با هم رد بشیم از پل خورشید
تا همه بفهمن عشق رو از دلا نمی شه دزدید
ای پاسبون سوت سوتکی ! بازم من رو جریمه کن !
ترانه های تازه م رو به جرم من ضمیمه کن !
ای پاسبون سوست سوتکی ! برگ جریمه هات کمه !
تو اینشب ناشنوا ، خلاف من دم به دمه
بهـمن
18th August 2011, 06:44 PM
قصه ی شهر فرنگی
گفتم از شهر فرنگی دو سه خطی بنویس
بگو اون جا مث شهر قصه ها هس یا که نیس
بعد چند هفته تو یک نامه فرستادی و من
تا ته قصه رو خوندم از همون کاغذ خیس
قصه ی شهر فرنگی یه دروغ بود ، مگه نه ؟
اونورا بازار نامردی شلوغ بود ، مگه نه ؟
چلچراغی که ازش قصه می گفتن همه جا
یه چراغ نیمه جون بی فروغ بود ، مگه نه ؟
ای سفر کرده ی عاشق ! نفس آوازم !
من ترانه هام رو با نام تو می آغازم
اگه تو شهر فرنگ قصه تنها موندی
من از اینجا با صدام واسه ت یه پل می سازم
پا بذار رو پل آواز ،بیا تا دل دل من
قرق غربت بشکن ! ای دلیل ما شدن !
چک چک بارون اشکام رو شیروونی شعر
می گه : ای آ’نه دار ! زنگ ترانه رو بزن
نگو مرغ عشق تو سرما عاشق قفس نبود
نگو تو سینه واسه یه واژه هم نفس نبود
با همین ترانه برگرد ! نگو تو شهر فرنگ
واسه برگشتن و موندن یه ترانه بس نبود
ای سفرکرده ی عاشق ! نفس آوازم!
من ترانه هام رو با نام تو می آغازم
اگه تو شهر فرنگ قصه تنها موندی
من از اینجا با صدام واسه ت یه پل می سازم
بهـمن
18th August 2011, 06:44 PM
چتر مشترک
رسیدم آخر جاده ، اگر چه این سرآغازه
اگر چه قمری قلبم دوباره فکر پروازه
رسیدم آخر جاده ، دوباره یکه و تنها
تو رفتی تا بپوسم من ، تو این یلدای بی فردا
رسیدم اول سطر همون اندوه طولانی
سرآغاز پر آواز همون پیوند پنهانی
نگا کن ! این منم ! بی دل ! نگاهم کن از این روزن !
بیا زنجیرم رو بردار ! در زندانم رو بشکن !
ضربان قدمامون ، روی سنگفرش خیابون
آرزوی این ترانه س : چتر مشترک تو بارون
بیا ای بهترین بانو ! پر پروازم رو وا کن !
بیار فانوست بالا ، واسه م خورشید رو پیدا کن !
هنوز خیلی غزل مونده که باید با تو قسمت شه
باید دروازه ی آواز به دست تو مرمت شه
باید فواره ی رؤیا ، بره تا آسمون بالا
چراغ عشق رو روشن کن ! نگو دیره ، همین حالا !
غرور گریم رو دریاب ! دلیل ناب دلتنگی !
طلوع کن ! تو سرآغاز زلال پاک آهنگی !
ضربان قدمامون ،روی سنگفرش خیابون
آرزوی این ترانه س : چتر مشترک تو بارون
بهـمن
18th August 2011, 06:45 PM
ضیافت
خواننده: ناصر عبداللهی آلبوم : دوستت دارم
من خودمم نه خاطره ،منظره ام نه پنجره
من یه هوای تازه ام ، نه انعکاس حنجره
می خوام سکوت کوچه رو ترانه بارون بکنم
دل ها رو به ضیافت ترانه مهمون بکنم
می خوام بگم که این صدا هر چی که هس مال منه
شیشه ی رخوت شب و سنگ ترانه می شکنه
خونه ی من همین وراس ، پیش شما پیاده ها !
هرکجا که چشم عاشقی مونده بهخط جاده ها
وقتی که قلب عاشقا به سیم آخر می زنه
کبوتر صدای من به آسمون پر می زنه
آسمونم مثل یه عکس جا نمی گیره توی قاب
وقتی که بارون بزنه تموم می شه عمر حباب
سقف ترانه سنگینه من ولی جنس شیشه ام
دل رو به غربت نزدم ، تیشه نخورده ریشه ام
هموطن این وطنم ، همدل دلبستگیاش
همدم دلواپس و همنفس خستگیاش
تنها دلیل بودنم خوندن این ترانه هاس
زخم هزار تا خاطره تو دل عاشقانه هاس
باده ی این ترانه ها تا به ابد نوش شما
خونه ی امن این صدا همیشه آغوش شما
وقتی که قلب عاشقا به سیم آخر می زنه
کبوتر صدای من به آسمون پر می زنه
آسمونم مثل یه عکس جا نمی گیره توی قاب
وقتی که بارون بزنه تموم می شه عمر حباب
بهـمن
18th August 2011, 06:45 PM
آدم برفی
برف سنگین زمستون همه چی رو کرده پنهون
آدمای شهر برفی خوابیدن تو خونه هاشون
آدمک برفی خسته روی برف و یخ نشسته
چشماش رو به انتهای شب بی ستاره بسته
دگمه ی لباسش از سنگ ، دلش از خواب زمین تنگ
کلاهش یه سطل خالی ، رو لباش خنده ی کمرنگ
دور گردنش یه شاله ،چشماش از جنس ذغاله
اون می خواد راه بره اما می دونه که این محاله
تنها همین آدمک از خواب زمین با خبره
یخ زده اما هنوزم از من و ما زنده تره
آدمک دلش شکسته ، ازنشستن شده خسته
برای رفتن از اینجا برف و یخ راهش رو بسته
تو اون تو یخ اسیره ، دوس داره که پر بگیره
حاضره برای فتح یک قدم حتی بمیره
تیله های داغ اشکش روی گونه هاش نشستن
پیچیده تو گوش کوچه صدای ترد شکستن
هق هق گریه ی تلخش توی شب بلنده اما
بسکه یخ بسته دلامون صداش رو نمی شنویم
تنهاهمین آدمک از خواب زمین باخبره
یخ زده اما هنوزم از من و ما زنده تره
فردا بچه های کوچه دیدن اون رفته از اینجا
اما انگار جای پاهاش روی برف نمونده بر جا
روی برفا باقی مونده ، اثر یه جای خالی
یه دونه سطل شکسته ، با دو تا چشم ذغالی
بهـمن
18th August 2011, 06:45 PM
لاله زار
خواننده ک رضا یزدانی آلبوم : کپ نکنین !
از لاله زار که می گذرم ، بغض ترانه می شکنه
تو عمقش سینه م یه نفر باز زیر آواز می زنه
از لاله زار که می گذرم ، می شم یه بچه ی بلا
عاشق فیلم جفتی و عاشق سیبای طلا
از لاله زار که می گذرم الک دولک یادم میاد
محمود سیاه نمایش مرد کلک یادم میاد
فصه ی اون یکه بزن تو فیلمای سیاه سفید
قصه ی اون کبوتری که از رو بوم ما پرید
لاله زار! کاش می تونستیم ، همیشه بچه بمونیم
عموزنجیر باف رو بازم تو کوچه هات بخونیم
لیموناد شیشه یی دوزار ، لواشک برگی یه شاهی
بابا نون نداد نوشتن توی دفترای کاهی
دوباره هف ساله می شم از لاله زار که می گذرم
خاطره های خط خطی رژه می رن توی سرم
وقت فلک کردن عشق ، زار زدنای الکی
مزه ی آبنبات کشی ،طعم آدامس بادکنکی
بازی لی لی و سه قاپ ، بازی گرگم به هوا
الکلنگ سوار شدن ، چرخ و فلک توی کوچه ها
دشنه ی لوطی محل که زنگ زده توی غلاف
چرخ کبوترای جلد تو آسمون پاک و صاف
لاله زار! کاش می تونستیم ، همیشه بچه بمونیم
عموزنجیر باف رو بازم تو کوچه هات بخونیم
لیموناد شیشه یی دوزار ، لواشک برگی یه شاهی
بابا نون نداد نوشتن توی دفترای کاهی
بهـمن
18th August 2011, 06:45 PM
لغت نامه
تو لغت نامه نوشتن که سیاه یعنی سیاهی
که سفید یعنی درستی ، سادگی یعنی تباهم
تو لغت نامه نوشتن ، که کلک یعنی قایق
یا گرسنگی مساویس با فراموشی عاشق
ما کلک خوردیم و دیدیم که کلک همون فریبه
از همینه که حقیقت توی گوش ما غریبه
حقیقت تنها یه حرف تو لغتنامه ی باریک
که دیگه رنگی نداره توی اون کتاب تاریک
ما رو گول زدن ترانه ! واژه هاشون الکی بود
معنی شادی و لبخند ، گریه ی یواشکی بود
مث رعد و برق که اول ، برق بعد از او صدا بود
ما ولی گوش نمی کردیم ، رعد و برق تو گوش ما بود
تو لغت نامه نوشتن که سگ و گربه رفیقن
ننوشتن چن تا آدم از یه سقفم بی نصیبن
تو لغت نامه نوشتن ستاره یه سنگ سرده
این لغت نامه رو افسوس چشمای ما دوره کرده
چاره ی ما یه کتابه ، یه لغت نامه ی تازه
می رسیم به حرف آخر ،نگو این جاده درازه
تو لغت نامه ی تازه پر واژه های بکره
هر یه واژه اش یه تلنگر واسه بیداری فکره
ما رو گول زدن ترانه ! واژه هاشون الکی بود
معنی شادی و لبخند ، گریه ی یواشکی بود
مث رعد و برق که اول ، برق و بعد از اون صدا بود
ما ولی گوش نمی کردیم ،رعد و برق تو گوش ما بود
بهـمن
18th August 2011, 06:45 PM
سینما رکس
سینا شلوغ امشب ، ههچ کس این فیلم رو ندیده
کسی قصه ی سقوط رو از ستاره نشنیده
قصه ی شاخ گوزن و شاخه ی بدون برگه
اما قصه ناتمومه ،سانس بعدی سانس مرگه
هر کسی از رو شماره ش روی صندلی نشسته
یه نفر برای شوخی درای سالن رو بسته
تپش ترانه مرده تو رگای این دقیقه
لحظه لحظه ی شروغ یکه تازی حریقه
سینما ! ای سینما رکس ! آخرین قیلمت رو بفروش
واسه هر بلیط یه دریا گریه کن بغض منم روش
سینما ! ای سینما رکس ! پرده ی سیات رو بنداز
اگه از حافظه رفتی جون بگیر تو نبض آواز
صدای جیغ جماعت شب رو می شکنه دمادم
این بوی سوختن چوبه ، یا بوی کباب آدم ؟
شعله قد کشیده تا سقف ، ریه ها خونه ی دود
به جای آتیش نشانی ، تاول که زود به زود
پرده ی پاک نمایش گر گرفته از حرارت
فردا رو عزا می گیرن آدمای این ولایت
سینما و آدماش رو شعله های شب سوزونده
وقتی که خروس بخونه سینما رکسی نمونده
سینما ! ای سینما رکس ! نگا کن ! یه مرد سوخته
هنوز از بین ذغالا چشماش رو به پرده دوخته
شب بیست هشت مرداد سینما رکس رو سوزوندن
اونا که این کار رو کردن خودشون مرثیه خوندن
ما تو روزنامه ی کهنه عکس قاتل رو ندیدیم
اما اسمش رو همیشه از سکوت شب شنیدیم
سوختن اون همه آدم تا ابد نمیره از یاد
نفرت قبیله از تو ، همیشه باقی جلاد
بهـمن
18th August 2011, 06:45 PM
خط آفتابی
خورشید !از اونور ابرا یه طلوع تازه تر کن !
از شکوه دلسپردن آدما رو باخبر کن
بی تو هر ثانیه ی شب خنجرم می زنه از پشت
برای دیدن فردا چن تا امروز رو باید کشت
زیر این گنبد نامرد بی تو موندن یه تقاصه
خیلی وقته که شقیقه م تشنه ی تیر خلاصه
خورشید خانم سرپاپتی ! اونور ابرا راحتی
نه دل دل دقیقه یی ، نه دنگ دنگ ساعتی
خورشید خانم سرپاپتی یه برق بی نهایتی
بلای جون سایه و آخر کار ظلمتی
نگو تا طلوع رؤیا صدتا کفش کهنه راهه
نگو اون پلنگ خسته عاشق غیبت ماهه
نگو گل دادن چشمات خبر چهل کلاغه
نگو سرسرای آواز تا همیشه بی چراغه
نگا کن ! قفل سکوتم چش براهه یه کلیده
دست من رو بوم ابری خط آفتابی کشیده
خورشید خانم سرپاپتی اونور ابرا راحتی
نه دل دل دقیقه یی ، نه دنگ دنگ ساعتی
خورشید خانم سرپاپتی ! یه برق بی نهایتی
بلای جون سایه و آخر کار ظلمتی
بهـمن
18th August 2011, 06:46 PM
برج
دارن یه برجی می سازن با ده هزار تا پنجره
می گن که قد برجشون از آسمون بلندتره
س برای ساختنش چهار هزار درخت سر زدن
پرنده های بی درخت از این حوالی پر زدن
می گن که این برج بلند باعث افتخار ماس
حیف که ترانه ی غرور تو شهر قصه بی صداس
باعث افتخار تویی دختر توی کارخونه
که چرخ زنده موندن رو دستای تو می چرخونه
باعث افتخار تویی سپور پیر ژنده پوش
نه این ستون سنگی لال بدون چشم و گوش
ستون آسمون خراش !سایه ت رو ننداز رو سرم
تو شب بی ستاره هم ،من از تو آفتابی ترم
یه روز میاد که آدما تو رو به هم نشون بدن
به ارتفاعت لقب « پایه ی آسمون » بدن
اما خودت خوب می دونی پایه نداره آسمون
اون که زمینی نمی شه با حرف پوچ این و اون
پس مث طبل صدا نکن ! نگو بلن ترین منم !
من واسه رسوا کردنت مرثیه خون جنگلم
درختای مرده هنوز ،خواب پرنده می بینن
پرنده های بی درخت رو سیمای برق می شنینن
به قد و قامتت نناز ! آهای ! بلند بی خبر !
همیشه برق افتخار ، سر می زنه از یه چپر
ستون آسمون خراش ! سایه ت رو ننداز رو سرم
تو شب بی ستاره هم ،من از تو آفتابی ترم
بهـمن
18th August 2011, 06:46 PM
غریبه ی قدیمی
من رو با ترانه بشناس ، ای ستاره ی غزلپوش !
این من مرده ی سرد رو ، زنده کن تو هرم آغوش
تلخی هزار تا گریه توی لرزش صدامه
اما نفس یه تبسم همیشه روی لبامه
با نقاب این تبسم صورتم رو می پوشونم
با چش بسته می بینم ، با لب بسته می خونم
گم شده راه کودکی ، اون دل صاف من کجاست ؟
دستای پاک عاشق ترانه باف من کجاست ؟
من که به زخم دشنه ها ، مرهم بوسه می زدم
دشنه شدم ، دشنه شدم ، بگو غلاف من کجاست ؟
ای غریبه ی قدیمی ! من رو با ترانه بشناس
صفحه ی بعدی سفیده ، آخر قصه همین جاس
نگا ! کن یه مرد گریون ، پشت پرده ی نقابه
من میون ابرا نیستم ، کبوتر تو چاه می خوابه
من رو بشناس تا بفهمم توی آ’نه ها کی ام من ؟
یه اجاق سرد خاموش ، یا یه چلچراغ روشن ؟
گم شده راه کودکی ، اون دل صاف من کجاست ؟
دستای پاک عاشق ترانه باف من کجاست ؟
من که به زخم دشنه ها ، مرهم بوسه می زدم
دشنه شدم ، دشنه شدم ، بگو غلاف من کجاست
بهـمن
18th August 2011, 06:46 PM
تمام من
تو کوچه های بی چراغ شب تا سحر سوت می زنم
پنجره ها که وا می شن قایم می شم تو پیرهنم
می گذرم از چشمکای چراغ چهار راه سکوت
از توی صندوقای پست صدای گریه می شنوم
اتاقک این تلفن ، یه جا واسه قایم شدن
دگمه هاش رو فشار می دم ، ای تلفن زنگی بزن !
این تلفن زنگ نداره ، خطای اون یک طرفه س
درس مثه قصه ی ما ، ناز تو و دل دل من
من یه کبوتر دم تیغ ، تو آخرین جرعه ی آب
من نمی خوام عکسی باشم اسیر چارچوب یه قاب
یکی بیاد حنجره ش رو وکنه رو به شعر من
یکی بیاد از صورت ترانه برداره نقاب
نبض آواز رو گرفتم اما این تمام من نیست
دارم از خودم می ترسم این ترانه رام من نیست
دستم رو بگیر تو دستت نذار از نفس بیفتم
به خدا نگهدار جواب سلام من نیست
بهـمن
18th August 2011, 06:47 PM
دختر کفش کتونی
برای تداعی و خانم پگاه آهنگرانی
شب جون دادن فانوس ، شب سرد پایتخته
با توام ! شهر قدیمی ! کوچه هات چه بی درخته !
بگو پسکوچه هات امشب . چن تا مرگ تازه دیدن ؟
آدمات چن تا ملافه رو سر مرده کشیدن ؟
چن تا دختر روی جدول راه می رن با پای خسته ؟
دستای سیاه این شب چشم چن تا شون رو بسته ؟
چن تاشون تنهای تنها توی پسکوچه ها موندن ؟
چن تا شون تو این دقیقه غزل آخر رو خوندن ؟
دختر کفش کتونی ! اگه بخوای می تونی.
ترانه ی امید رو همنفسم بخونی !
همه چشماشون رو بستن . اما تو باید بدونی ،
باتوام ! دختر تنها ! کوچه گرد کفش کتونی !
بگو امشب توی این شهر چن نفر سقفی ندارن ؟
چن تا کوچه بی چراغن ؟ چن تا باغچه بی بهارن ؟
بگو چن تا مرد کولی بچه هاشون رو فروختن ؟
چن تا مادر توی شعله مثل پروانه ها سوختن ؟
توی غربت نگاهت یه ترانه لونه کرده !
می دونم برق ستاره به شب ما بر می گرده !
دختر کفش کتونی ! اگه بخوای می تونی.
ترانه ی امید رو همنفسم بخونی
بهـمن
18th August 2011, 06:47 PM
قصه واسه خواب
وقتی هستی همه دردام رو فراموش می کنم
جای فانوس با یه فوت خورشید رو خاموش می کنم
وقتی نیستی تک و تنها می شینم رو به خودم
به صدای هق هقم تو اینه گوش می کنم
تو کدوم حنجره موندی ای ترانه ی نجیب ؟
از کدوم قله رسیدی ؟ آشنایی یا غریب ؟
مثل بغضی واسه گریه ، مثل قصه واسه خواب
مثل حوا ، واسه آدم جرأت چیدن سیب
از شکستن تا سرودن همیشه یه گریه راهه
قصه ی سکوت رو فریاد قصه ی چاله و چاهه
رد شو از پل سکوتم تا ضیافت ترانه
دوباره پلنگ قلبم فکر دزدیدن ماهه
با تو رد می شم از آواز غزلسوز سراب
با تو من جون می گیرم توی ترانه های ناب
بگو تو کدوم ترانه می رسی به داد من ؟
ای همیشه ناسروده ! ای همیشه بی جواب !
بگو با کدام غزل طلسم کهنه می شکنه ؟
رمز برگشتن تو کجای قصه ی منه ؟
از کدوم پنحره می شه چش به راه تو نشست ،
وقتی که فاصله اندازه ی تن با پیرهنه ؟
از شکستن تا سرودن همیشه یه گریه راهه
قصه ی سکوت رو فریاد قصه ی چاله و چاهه
رد شو از پل سکوتم تا ضیافت ترانه
دوباره پلنگ قلبم فکر دزدیدن ماهه
بهـمن
18th August 2011, 06:47 PM
آجرپز
فرقون حک رو بردار ! هیشکی نمونه بیکار !
قانون اینجا اینه ، قبل خروسا بیدار !
باید همیشه دود کنه ، دودکش کوره پز خونه
هر کسی کم کاری کنه ، اضافه کاری مهمونه
آجرپز کوچیک ما ، هش تا خزون رو دیده بود
جای گچ و تخته سیاه به خاک رس رسیده بود
قالبای چهارتتایی تو دست اون ، جا نمی شد
مثل ستاره دختری تو دنیا پیدا نمی شد
جز یه مادربزرگ پیر همدم دیگه یی نداشت
از سر صب تا بوق سگ ، آجر تو کوره ها می ذاشت
شبا توی آلونکش رؤیاهای قشنگ می دید
خواب کلاس مدره ، خواب توپ سه رنگ می دید
اما صبا تو گوش او صدای آدم بده بود
به جای زنگ مدره ، دوباره اون عربده بود :
باید همیشه دودکنه دودکش کوره پز خونه
هر کسی کم کاری کنه اضافه کاری مهمونه
یه روز سرد ، تنگه غروب ، گریه امانش رو برید
قصه ی ناتموم اون ، به برگ آخرش رسید
خسته بود از آجر و خاک ، خسته بود از خواب دروغ
کارگر قشنگ ما ، حسابی غمگین شده بود
اون قالب چهارتایی انگاری سنگین شده بود
وقتی می خواس آجرا رو تو کوره جا سازی کنه
حس کرد یکی هولش می ده می خواد با اون بازی کنه
گریه چشاش رو بسته بود آجر و پیش پاش ندید
تو کوره افتاد و یه نور تا آسمون تتق کشید
ستاره رفته آسمون با دود کوره پزخونه
اضافه کاری نداره ، از چش دنیا پنهونه
مادربزرگ! بگیر بخواب ! چه وقت بی قراریه ؟
امشب منتظر نباش ! شاید اضافه کاریه !
ای ! آدما ! گوش نکنین ! قصه ی ما کرکریه !
تو خونه راحت بخوابین! دیوارتون آجریه
بهـمن
18th August 2011, 06:47 PM
کودکی
خواننده : شهرام فرشید آلبوم : قشنگ روزگار من
یادمه بادبادکامون یادمه
خنده ی عروسکامون یادمه
هنوزم یادم میاد تنگ غروب
قصه ی سوار زین نقره کوب
دستای حنایی مادربزرگ
قصه ی رستم و دیو ، بره و گرگ
عصای پدربزرگ باصفا
چرخش ذغال قلیون تو هوا
بهترین جایزه یک کلوچه بود
همه ی دنیای ما یه کوچه بود
یادمه وسعت پاک کوچه ها
دل دل شنیدن صدای پا
یادمه امتحان همیشه سخت
اندازه گرفتن عمر درخت
گل سرخ پرپر لای کتاب
قد کشیدن تو ترانه های ناب
وحشت ترکه ی مرطوب انار
دیوار مدرسه و فکر فرار
فصل آسمونی یکی شدن
فصل بی دووم خوشبختی من
تکیه گاه بی گناه گریه ! تو کجا رفتی ؟ کجا رفتی ؟ کجا ؟
بی تو همسایه ی سایه ها شدم ، تن سپردم به شکست بی صدا
بیا همبازی خوب کودکی ، دوباره بچه می شیم یواشکی
اگه حرفی واسه خندیدن نبود ، تا ته دنیا می خندیم الکی ...■
بهـمن
18th August 2011, 06:47 PM
نام و ننگ
تشنه ترین ترانه ساز ، تو شهر سایه ها منم
اما توی ترانه هام دریا رو فریادمی زنم
بغض هزار تا حنجره تو سیم گیتار منه
هر نفسم به این سکوت ، هزار تا خنجر می زنه
ترانه ها زبانه زد ، در رو سکوت نارفیق !
خشک تر آتیشش می گیرن تو هرم شب سوز حریق !
ای روزگار سنگی ! ما نام و ننگ نخواستیم !
ماهی سرخمون رو شام نهنگ نخواستیم !
خوب می دونیم که عمر پروانه ها یه روزه
ما عمر نوح رو توی پیله ی تنگ نخواستیم !
من آخرین حادثه ام تو این سکوت یکنواخت
اون کسی که تو هق هقش به گریه قافیه نباخت
اما برای تو کی ام ؟ یه تک درخت توی کویر
رو قله ی ترانه ها ، اما تو بند تن اسیر
یه انعکاس از یه سکوت ، به چلچله توی خزون
یه بادبادک بدون نخ ، گم شده توی آسمون
ای روزگار گرسنگی ! ما نام و ننگ نخواستیم !
ماهی سرخمون رو شام نهنگ نخواستیم !
خوب می دونیم که عمر پروانه ها یه روزه
ما عمر نوح رو توی پیله ی تنگ نخواستیم
بهـمن
18th August 2011, 06:47 PM
بدل
واژه ی بکره ی عشق ! با سکوتم آشنا باش
شونه ی پاک ترانه ! تکیه گاه گریه ها باش
واسه سوزوندن سایه چوب کبریت غزل کو ؟
پشتمون به خاک حیله س ، واسه این فن یه بدل کو ؟
دیدی تو زورخونه هامون زورا بیخودی هدر شد ؟
دیدی از خون سیاوش برگای شاهنامه تر شد ؟
قاب قصه ها ی کهنه ، لونه ی سی تا کلاغ بود
همیشه تو شهر خورشید قحطی نور و چراغ بود
بگو قصه گوی خسته ! قلمت رو چن فروختی ؟
چن تا پولک دروغی به قبای قصه دوختی ؟
بگو افسانه نوشتن قیمت چن تا شتر بود ؟
از هجوم چن تا سکه خورجینت همیشه پر بود ؟
توی زورخونه هنوزم یکی شاهنامه می خونه
هنوزم صدای مرشد می پیچه تو قهوه خونه
هنوزم رستم دستان واسه شون یه قهرمانه
جای رخش مثل همیشه خالیه توی ترانه
قهرمان قصه رخشه که همیشه زین به پشته
نه کسی که توی میدون با کلک دیوا رو کشته
قهرمان تو سایه مونده ،کسی قصه ش رو نخونده
پر پروانه ی عشق رو حسرت شعله سوزونده
بگو قصه گوی خسته ! قلمت رو چن فروختی ؟
چن تا پولک دروغی به قبای قصه دوختی ؟
بگو افسانه نوشتن قیمت چن تا شتر بود ؟
از هجوم چن تا سکه خورجینت همیشه پر بود
بهـمن
18th August 2011, 06:48 PM
حنجره تو پنجره کن !
پیله شکسته اما شب پره توی خوابه
تو گفتگوی دریا عطسه ی اضطرابه
صبر اومده ترانه ! نزن رو دست آواز
زخمت از حریم سینه ی من بیاغاز
تو آسمون قصه اون پل رنگ به رنگ نیست
چشمک این ستاره به چشم شب قشنگ نیست
هرجای این ترانه یی حنجره ت رو پنجره کن
تو این سکوت بی حیا شب رو پر از زنجره کن
نبض ستاره مرده ما دیگه سرد سردیم
تو خاطرات کهنه دنبال « من » می گردیم
دریچه های آواز رو به ترانه بسته س
اینه ی دلامون یه اینه ی شکسته س
اما طنین رؤیا هنوز ترانه سازه
هنوز تو این سیاهی چن تا دریچه بازه
هرجای این ترانه یی حنجره ت رو پنجره کن
تو این سکوت بی حیا شب رو پر از زنجره کن
بهـمن
18th August 2011, 06:48 PM
عروس برون
انگاری تو کوچه تون عروس برونه ، عسلک !
چشمای خیس منم مهمونتونه ، عسلک !
یه دم این پنجره رو رو به ترانه وا کنین
تا صدام تنها واسه شما بخونه ، عسلک !
عسلک ! قاصدکم نشونیتون رو بلد !
پهلوون قلم رو چشم شما زمین زد !
این دل رو رد نکنین !خوب می دونم پیش شما
توی درس عاشقی بزرگ ترانه هام رد !
شب پیش نگاهتون مهتابش رو کم میاره
خیابون چشمتون کوچه ی دررو نداره
عمری واسه شما چله نشستم ، عسلک !
تا حالا شاخ هزار دیو رو شکستم ، عسلک !
غیر از اون ستاره یی که توی چشمای شماس
دلم رو به هیچ ستاره یی نبستم ، عسلک !
عسلک ! به یک نگاه این دل رو مهمون بکنین !
غصه رو از این دل شکسته بیرون بکنین !
بگین از من تا شما چن تا ستاره فاصله س؟
دیوار فاصله رو یه جوری داغون بکنین ؟
شب پیش نگاهتون مهتابش رو کم میاره
خیابون چشمتون کوچه ی دررو نداره
بهـمن
18th August 2011, 06:48 PM
سرنگ خالی
زیر پل یه مرد لاغر ، رو زمین خیس نشسته
کنار یه تل آتیش ، با چشای نیمه بسته
اون کیه ؟ کسی که هرگز زندگی رو نشناخته
همه ی ستاره هاش رو به شبای کهنه باخته
اون کیه ؟ یه مرد خسته ، مرد غمگین تکیده
کسی زیر پل این شهر گریه ی اون رو ندیده
با فروش هر یه بسته تو خودش شکسته صد بار
مثل اون شعر قدیمی ، هر دریچه ش شده دیوار
نقطه چین روی رگ هاش ، جانشین حرف مرگه
نقطه های زندگی نیست ، جای سوزن سرنگه
کی میدونه ؟ کی می دونه ؟ رمقی براش نمونده
شعله ی حادثه اونم مث مشتریش سوزونده
خیره شدن به شعله های چشمای مات نیمه باز
یه مشتری پول نداره ، میگه :« من رو یه بار بساز ! »
انگاری گریه می کنه مرد سیاه آس و پاس
هق هقش رو نمی شنویم گریه ی مرده بی صداس
مرد لاغر پیش آتیش خوابای کهنه می بینه
سارا دختر سه ساله ش توی خواب پیشش می شینه
می گه : « بابا تو کجایی ؟ تنها موندیم توی خونه
هی می گم بابا کجا رفت ؟ اما هیشکی نمی دونه
مادرم آرزوهاش رو می ریزه رو دار قالی
بی تو قالی رنگ نداره ، بابا جون ! جای تو خالی ! »
مرد لاغر یه کمربند می پیچه به دور بازوش
آمپول هوا تو دستش ، می شکنه طلسم جادوش
نقطه چین روی رگ هاش ،دیگه هم معنی مرگه
خط و خال زندگی نیست ، جای آخرین سرنگه
مشتری جیباش رو گشته ، همه بسته هاش رو برده
مرد لاغر زیر اون پل با سرنگ خالی مرده ...
بهـمن
18th August 2011, 06:48 PM
آدم به آدم می رسه
مرغک پر شکسته ام ، قوت بال من تویی
شهر به شب نشسته ام ، ماه هلال من تویی
تشنه و بی ترانه ام تو هرم دلسپردگی
چشمه ی آب روشن پاک و زلال من تویی
یه سال پیر و کهنه ام با هفته های بی تپش
لحظه ی آسمونی تحویل سال من تویی
می دونم چشمای تو یه روز به دادم می رسه
کوه به کوه نمی رسه ،آدم به آدم می رسه
قصه ی سرنوشت من زانوهام رو خم می کنه
نقطه ی پاک روشن فنجون فال من تویی
یه آدم برفی مغروور به یخ نشسته ام
ذغال چشم ،سطل کلاه ، دسکش و شال من تویی
ترانه های تازه م رو برای تو زوج می زنم
اما به تو نمی رسن ،شعر محال من تویی
می دونم چشمای تو یه روز به دادم می رسه
کوه به کوه نمی رسه ، آدم به آدم می رسه
بهـمن
18th August 2011, 06:48 PM
مرد شرقی
این منم ! یه مرد شرقی ، با یه عالمه ترانه
یه ترانه خون خسته ، با نگاه عاشقانه
این منم ! یه مرد شرقی ، یه برنده ، یه ستاره
نبض ساز رو تو ترانه زنده می کنم دوباره
اما تو اینه کی ام من ؟ یه ترانه ساز خسته
که نبودن یه یاور ، همه جاده هاش بسته
گفتی از حادثه بگذر برای به من رسیدن
از همه دنیا گذشتم ، حالا این تو ، حالا این من
معنی به تو رسیدن نرسیدن به خودم بود
توی قصه ی من و تو ، حرف عاشقانه کم بود
بی تو بازنده ترینم ، ای برنده ی همیشه
غصه ی نبودن تو ، تو ترانه جا نمی شه
با تو من برنده می شم ، توی این ترانه بازی
تو سکوت خلوت من ، تو مث صدای سازی
با تو این عاشق شرقی روی قله ی ترانه س
حرف آخرم تویی ، تو ! این ترانه ها بهانس
گفتی از حادثه بگذر برای به من رسیدن
از همه دنیا گذشتم ، حالا این تو ، حالا این من
معنی به تو رسیدن نرسیدن به خودم بود
توی قصه ی من و تو ،حرف عاشقانه کم بود
بهـمن
18th August 2011, 06:48 PM
سنگ ، کاغذ ، قیچی
قیچی ! من رو قیچی نکن ! بذار که سنگ رو ببرم
من پرم از ترانه ها کاغذ جنس پیرهنم
قیچی! من رو قیچی نکن ! برگ برنده با منه
من اگه بازی نکنم ، سنگه صدات رو می شکنه
سنگ سیاه ! نعره نزن ! تو گوش من رجز نخون
تا ته شب منتظره شروع نوبتت بمون !
حرف حساب تو چیه ؟ آسمونت چه رنگیه ؟
خونه ی سنگی دلت ، یه خونه ی کلنگیه !
قیچی اگه امون بده ، برنده کاغذ نه سنگ
سنگ اگه یکه تاز بشه ، بازی می شه میدون جنگ
قیچی یه کم امون بده ! حرف حساب پیش منه
سنگ به کسی گوش نمی ده ، همیشه نعره می زنه
قیچی یه کم امون بده ! تنها برای یک نقس
رفتن من باختن توست ، سنگ می مونه ، همین و بس
زندگی مثل بازی کاغذ و سنگ و قیچیه
هیشکی خبردار نمی شه برنده ی بازی کیه
قیچی اگه امون بده ، برنده کاغذ نه سنگ
سنگ اگه یکه تاز بشه ، بازی می شه میدون جنگ
بهـمن
18th August 2011, 06:48 PM
گریه نکن !
گریه نکن ! عزیز من ! حالا که گریه زوریه
حالا که تنها چاره مون دل دل و صبوریه
تکیه بده به این صدا ، غصه نخور که فاصله
بین نگاه من و تو هزار تا سال نوریه
گریه نکن ! اینه ساز ! خسته نشو از این حضور
از این حضور بی صدا ، از این حضور سوت و کور
خسته نشو ! خسته نشو ! نبض ستاره رو بگیر
عطر ترانه می گذره ، از تو حصار بی عبور
بیا دروازه ی نور رو روی سایه ها ببندیم
وقتی ممنوعه تبسم ، با لب بسته بخندیم
گریه نکن ! عزیز من ! گریه فقط یه مرهمه
کنار این بغض بزرگ ، اشکای ما خیلی کمه
گریه نکن ! چراغ عشق توی ترانه روشنه
جرقه های سایه کش تو این صدا دم به دمه
همتپش همیشگی ! لرزش دستام رو بگیر
برق نگات خط می کشه رو این سیاهی حقیر
توی ضیافت صدا تا ته شعر من برقص
اطلس آواز رو بکش رو سر واژه های پیر
بیا دروازه ی نور رو روی سیاه ها ببندیم
وقتی ممنوعه تبسم ، با لب بسته بخندیم
بهـمن
18th August 2011, 06:49 PM
جیرجیرک
مورچه ها شب تا سحر کار می کنن
دونه رو تو لونه انبار می کنن
جیرجیرک ها می خونن تا دم صبح
با صداشون شب رو بیدار می کنن
صداشون کفر شب رو درمیاره
شب بد پنبه تو گوشاش می ذاره
اون رفیق مورچه های ساکته
صدای جیرجیرک رو دوس نداره
سر تو بدزد ستاره ! آسمون صاعقه باره !
این سکوت رو در به در کن ! جیرجیرک ! بخون دوباره !
جیرجیرک همیشه آواز می خونه
هیشکی درد و غصه ش رو نمی دونه
مورچه ها اون رو ندیدن تا حالا
همیشه میون برگا پنهونه
جیرجیرک! دنیا رو بی صدا نذار
با صدات دخل سیاهی رو بیار
کاری کن مورچه ها آواز بخونن
کاری کن شب پا بذاره به فرار
سر تو بدزد ستاره ! آسمون صاعقه باره !
این سکوت رو در به در کن ! جیرجیرک ! بخون دوباره
بهـمن
18th August 2011, 06:49 PM
برپا !
مدرسمون یادم میاد ، دیوارای بلندی داشت
اما من رو حتی یه بار توی خودش نگه نداشت
دلم مث یه بادبادک از روی دیوار می پرید
فراش پیرمدرسه به گرد من نمی رسید
فردا ولی ناظممون ، بغضم رو می شکس تو گلو
دستای من می موندن و ترکه ی خیس آلبالو
خطای خون مردگی رو رو کف دستام می کشید
صدای گریه ی من رو گوشای اون نمی شنید
«برپا» بگو ای من من ! برجا نشستنت بسه
از روی دیوارا بپر ! مدرسه مثل قفسه
حالا بزرگ شدم ولی دیوارا باز دور منن
هنوز برای هر فرار ترکه به دستام می زنن
مدرسه ی سکوت من زنگای تفریح نداره
زلزله ی ترانه هام دیواراش رو بر می داره
با هر ترانه یه دفه از روی دیوار می پرم
با هر پرش صد نفر رو اون ور دیوار می برم
با اینکه رو دستای منخط کبود ترکه هاس
خوب می دونم که مدرسه فردا پر از نور و صداس
«برپا» بگو ای من من ! آخر جاده روشنه
ترکه ی خیس آلبالو ، یه جای قصه می شکنه
بهـمن
18th August 2011, 06:49 PM
جشن گریه
دل این عاشق خسته باز کبابه گل من
تو رو داشتن واسه اون مثل سرابه گل من
عشق تو ابر پر از بارون و آبه گل من
شعرای من همه از دوری و غم قصه می گن
حرف تو حرفای خوب تو کتابه گل من
وقتی از عاشقی و چشمای تو حرف می زنم
همه ی حرفای من یه شعر نابه گل من
می خوام امشب توی جشن گریه مهمونت کنم
غزلام رو خط به خط قربون چشمونت کنم
مثل عکس خود من داد می زنی تو اینه هام
نمی تونم دیگه از هیچ کسی پنهونت کنم
بی تو این ترانه ها اسیر هق هق منن
مثل عکس آسمون که توی قابع گل من
دل من کفتر خسته س روی برج انتظار
عشق تو اون ور ابرا یه عقابه گل من
بی تو این دنیای بد ارزش موندن نداره
بی تو عمر من مث عمر حبابه گل من
دیگه باید برم و چشمات رو تو خواب ببینم
شب که از نیمه گذشت ، موقع خوابه گل من
می خوام امشب توی جشن گریه مهمونت کنم
غزلام رو خط به خط قربون چشمونت کنم
مثل عکس خود من داد می زنی تو اینه هام
نمی تونم دیگه از هیچ کسی پنهونت کنم
بهـمن
18th August 2011, 06:49 PM
بی بی بارونی
خواننده : امیر کریمی آلبوم : جوونی
عاشقم کن تا بتونم نبض تقویم رو بگیرم
عاشقم کن تا بتونم واسه زندگی بمیرم
عاشقم کن تا ستاره به لباس شب بدوزیم
توی شعله های خورشید ، مثل پروانه بسوزیم
عاشقم کن ! عاشقم کن ! عشقه که چاره ی کاره
پا بذار رو خط جاده، تو چشات صد تا سواره
بی بی بارونی من !
هق هق پنهونی من !
عاشقم کن تا ترانه یه نگاه تازه باشه
شب و روز شهر قصه ، با ترانه جابه جا باشه
عاشقم کن تا دوباره بزنیم به سیم آواز
دخل این شب رو بیاریم ، با صدای هق هق ساز
بی بی بارونی من !
هق هق پنهونی من
بهـمن
18th August 2011, 06:49 PM
مشق آفتابی
ای! آقای عاشق جنگ ! گل نمی ترسه از تفنگ !
بدون که شیشه ی صدا ،نمی شکنه به حرف سنگ
گنبد سرزمین من ، چراغ جادو نمی خواد
دشت همیشه سبز ما هراس آهو نمی خواد
شیر بزرگ ایا جا نمی گیره تو قفس
اون به قفس تن نمی ده تا اوج آخرین نفس
خط زدن ستاره ها کار تو بود دیو سیاه
تو خط ظلمت کشیدی رو چهره ی قشنگ ماه
غصه ی مرگ کفترا تو دفترا گم نمی شه
حادثه ی سرخ سکوت ، تو قلبمه تا همیشه
شهر قشنگ آرزو سحر طلسم تو نشد
قلب نجیب نسل من عاشق اسم تو نشد
نسل ستاره پوش من این شب رو رسوا می کنه
دستای ما دریچه ی ترانه رو وا می کنه
دوباره آشتی می کنن تموم دستای جدا
شیشه ی بی دووم شب می شکنه از سنگ صدا
اگه راس می گی صدا رو خط بزن
تپش حنجره ها رو خط بزن
راحته خط زدن مشقای شب
مشق آفتابی ما رو خط بزن
یه روز مشت تو پیش چشم دنیا وا می شه
دستم از نوشتم مشقای شب رها می شه
مشق آفتابی ما تخته سیاه رو می شکنه
اسمون پر از صدای بال کفترا می شه
بهـمن
18th August 2011, 06:49 PM
فرصت
اگه فرصت داده بودی ، با تو رد می شدم از درد
چشمای خیس ترانه ، گریه رو دوره نمی کرد
اگه فرصت داده بودی ، می رسیدم به رسیدن
با تو عشق دیگه یی داشت ، طعم آواز رو چشیدن
اگه فرصت داده بودی ، سیب قصه مال ما بود
مونده بودم اگه قلبت با ترانه پا به پا بود
هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که شب
از نگاه من مث یه روز تازه روشنه
هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که عشق
مثل خورشید رو نوک قله ی آواز منه
اگه فرصت داده بودی ، نحسی سیزده به در بود
با تو شمع بودن من ، یه سر از ستاره سر بود
اگه فرصت داده بودی ، این حصار رو می شکستم
بین موندن و نموندن ، با ترانه پل می بستم
اگه فرصت داده بودی ، می نوشتم خنده ها رو
پر می کردم با ترانه ، جای خالی صدا رو
هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که شب
از نگاه من مث یه روز تازه روشنه
هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که عشق
مثل خورشید رو نوک قله ی آواز منه
بهـمن
18th August 2011, 06:50 PM
قصه ی سگ با گربه
گربه خانوم ! سلام علیک ! قصه نویس تو منم
منم که با ترانه هام این سگا رو پس می زنم
گربه خانوم ! سلام علیک ! پشت و پناه من تویی
تو سفر همیشگی مقصد راه من تویی
گربه خانوم ! گریه نکن ! من تا سحر کنارتم
عمریه تو خزون سرد منتظر بهارتم
ای سگ هار گربه کش ! تو کوچه ها زوزه نکش!
دنبال بوی گربه مون روی زمین پوزه نکش!
گربه خانوم ! خسته نشو ! بپر رو دیوار بلند
از روی دیوار بلند به زوزه های سگ بخند
گربه خانم ! گریه نکن ! شب به ستاره راضیه
تو این سکوت کاغذی وقت ترانه بازیه
گربه خانوم ! گریه نکن ! چراغ کوچه روشنه
پنجره ی شهر سکوت عاشق آواز منه
گریه نکن ! گریه نکن ! ترانه هام فدای تو !
گربه خانوم ! خون رگام فدای گریه های تو !
ای سگ هار گربه کش ! تو کوچه ها زوزه نکش!
دنبال بوی گربه مون روی زمین پوزه نکش!
گربه خانوم ! خسته نشو ! بپر رو دیوار بلند
از روی دیوار بلند به زوزه های سگ بخند
بهـمن
18th August 2011, 06:50 PM
رقص
برقص ای مم غریب ! در این ضیافت فریب
گل ترانه را ببین ، شکفته بر تن صلیب
برقص ای تمام من ! به دار انتحار تن
از انقراض این صدا به اینه پلی بزن
برقص بر سریر خون ، بر این جراحت جنون
حقیقت ستاره را بگو به سایه ی ذبون
شب دراز است و قلندرها به خواب
خسته ام از این سؤال بی جواب
پس چرا دستی نمی اید برون
تا ز روی ماه برگیرد نقاب
برقص در شب غزل ، در این سیاهی دغل
تو ای همیشه شعله بار . تو ای چراغ بی بدل
برقص با طنین تن در ارتفاع ما شدن
عصاره ی ترانه یی تو در هجوم من به من
سماع آخر مرا برقص تا ته نفس
شب دراز است و قلندرها به خواب
خسته ام از این سوال بی جواب
پس چرا دستی نمی اید برون
تا ز روی ماه برگیرد نقاب
بهـمن
18th August 2011, 06:50 PM
شبانه
گلوی مرغ حق بسته ، شب از تکرار شب خسته
به روی چهره ی مهتاب ، غباری تیره بنشسته
طلوع کن نغمه ی تنبور ! از عمق این سکوت کور
طلوع کن دختر خورشید ! طلوع کن ! ای سراپا نور
از این یلدای بی فردا ، طلوع کن تا غروب ما
طلوع کن ناجی فانوس ، طلوع کن فاتح دریا
طلوع کن تا در ایینه طلوعی تازه باشم من
طلوع کن تا در این پایان شروعی تازه باشم من
سکوت از کوچه ها جاری ، شب تاریک و تکراری
نه آوازی نه همرازی ، نه عیاری ، نه بیداری
نه همدردی . نه شبگردی ، نه یاری ، نه بیداری
نه نوری درشبستانی ، نه فریاد ابرمردی
طلوع کن ! دیده ی بیدار ، رهامان کن از این تکرار
طلوع کن ! این سیاهی را به گور لحظه ها بسپار
طلوع کن تا در ایینه طلوعی تازه باشم من
طلوع کن تا در این پایان شروعی تازه باشم من
بهـمن
18th August 2011, 06:50 PM
اسپانیا! اسپانیا!
قصه مون قصه ی دریاس ، قصه ی سیم و سر انگشت
قصه ی گریه ی گیتار ،قصه ی تبلور مشت
قصه ی عقاب و کرکس ، قصه ی نهنگ ماهی
قصه ی شاعر مهتاب ، توی سلول سیاهی
فدریکو ! جرم تو تنها شعر گزمه ی سویل
واسه شب همین ترانه یه جنایت طویل
کسی اینجا دوس نداره که به اینه چش بدوزه
اینجا شعله شرارت ، یکه تازه ، واژه سوزه
برای یه شعر تازه دیگه فرصتی نمونده
خیلی وقته که سیاهی حکم اعدامت رو خونده
وقتی یه شهاب قرمز توی آسمون درخشید
توی قفب در سلول کلید حادثه چرخید
آخرین فصل غزل بود ، فصل گر گرفتن از نور
لحظه ی مردن دریا ، پر زدن تا قله ی دور
فدریکو ! تو شب جنگل بگو چن قدم دویدی ؟
چرا لبخند زدی وقتی چهره ی ماه رو ندیدی ؟
تو می دونستی که اون شب ماه تو آسمون نمی شه
بی تو ماه از اون حوالی رد نمی شه تا همیشه
رو به تاریکی دویدی لوله ی تفنگا غرید
قوس فواره ی خونت رو تن درختا پاشید
اسپانیا ! اسپانیا! نفس رو بی صدا بکش !
روی تموم کوچه هات یه اطلس سیا بکش
بهـمن
18th August 2011, 06:50 PM
تداوم سرودن
وقتی اسم یه نفر یادآور یه سرزمینه
همیشه سایه به سایه ش صد تا دشنه در کمینه
وقتی شاعر تو کتابش از ستاره ها بخونه
شب بد دل از حسودی غزلاش رو می سوزنه
اونا که خط ترانه واسه شون خط نشونه
سینه ی ترانه سازا غلاف خنجرشونه
اندلس با چشم بسته گم شده تو دره ی خواب
فدریکو گارسیا مرده تو شب بدون مهتاب
فدریکو گارسیا لورکا ! شعله ی همیشه بیدار !
پیچک حادثه پیچید به تن سیمای گیتار
فدریکو ! فدریکو گارسیا لورکا !
فدریکو ! فدریکو گارسیا لورکا !
بگو از کی یاد گرفتی این قرائت نجیب رو ؟
از کجای شاخه چیدی میوه ی ممنوع سیب رو ؟
بگو کی از شب جاده چشمک چراغ رو دزدید ؟
معنی خسوف ماه رو چرا هیچ کسی نفهمید ؟
چی تو گوش ابرا گفتی که شب از ستاره پر شد ؟
از کدام مرثیه خوندی که به چشام دوباره پیر شد ؟
پیشکش کدوم نفس بود این تداوم سرودن ؟
مردن اما تا همیشه تو ترانه زنده بودن
فدریکو گارسیا لورکا ! اسم تو یه چلچراغه
هر یه برگ سبز زیتون با تو قد صد تا باغه
فدریکو ! فدریکو گارسیا لورکا !
فدریکو ! فدریکو گارسیا لورکا !■
بهـمن
18th August 2011, 06:50 PM
آواز
یه گور تازه پر شده پای درخت زیتونه
یکی داره از زیر خاک دوباره آواز می خونه :
ماه بلند آسمون ! به من بگو خونه ت کجاست ؟
قصر قشنگ مرمرت کدوم ور ستاره هاست ؟
ماه بلند آسمون ! کجا می ری وقت سحر ؟
دستای سردم رو بگیر ! من رو به آسمون ببر !
ماه بلند آسمون ! فردا کی گازت می زنه ؟
که از هلال نازکت قلب پلنگا می شکنه ؟
شبا از دوری تو پلنگا نعره می زنن
با صدای نعره شون شیشه ی شب رو می شکنن
اما این کار توئه پلنگا تقصیر ندارن
دلشون پیش تو بند عاشقن مثل منن
فدریکو ! چشمات رو نبند ! جنگل رو منتظر نذار
ماه قشنگ قصه رو از دل چاه بیرون بیار
کوچه های اسپانیا صدای پام رو کم دارن
بچه ها بی شعرای من تو کوچه پا نمی ذارن
بخ زده روی پنج عصر عقربه ی ساعت من
ای من من معجزه کن ! جامه ی ابریت رو بکن
ماه بلند آسمون ! جون بگیر از صدای من !
خنجرک هلالت رو به قلب تاریکی بزن !
شبا از دوری تو پل به ترانه می زنم
مردم اما هنوزم زنده ترین صدا منم
وقتی باد از وسط برگای زیتون بوزه
من با زنگ زنجره سکوت شب رو می شکنم
بهـمن
18th August 2011, 06:50 PM
بیا این شعر رو تموم کن
بی بهانه گریه کردن پا به پای سیم گیتار
گم شدن تو دشت رؤیا ، چشم باز و دل بیدار
پشت پا زدن به تقویم ، نو شدن تو نور مهتاب
ساختن هزار تا خورشید از یه دونه کرم شبتاب
فتح قله های آواز ، با یه سط یه ترانه
خندیدن به وسعت عشق ، یه عروج عاشقانه
رد شدن از تن دیوار ، مثل نور از تن شیشه
تویی اون خط طلایی ، از گذشته تا همیشه
گارسیا لورکا ! کجایی ؟ بیا این شهر رو تموم کن
بیا دروازه ی خواب رو با یه واژه مهر و موم کن
با تو شب یه روز تازه س ! مشتغل ترین ستاره !
بعد تو الهه ی عشق شعر تازه کم نداره
مترادف طلوعی برای خورشید پنهون
مثل یه سماع سرخی تو شب عروسی خون
واسه آواز رهایی تو مث نفس می مونی
شعرای سبزت حتی با لب بسته می خونی
آخرین تیر تفنگی برای سرباز خسته
که هزار تا توپ سنگی همه ی راهاش رو بسته
واسه بچه های بیدار قهرمان قصه هایی
افتخار یه دیاری ، پرچم اسپانیایی
گارسیا لورکا ! کجایی ؟ بیا این شعر رو تموم کن
بیا دروازه ی خواب رو با یه واژه مهر و موم کن
با تو شب یه روز تازه س ! مشتعل ترین ستاره
بعد تو الهه ی عشق ، شعر تازه کم نداره
بهـمن
18th August 2011, 06:50 PM
کی خروس می خونه ؟
ستاره پلکات رو وکن ! دارم از نفس میفتم !
عمری تو این سیاهی از سپیده قصه گفتم
ستاره ! پلکات رو وکن ! گم شدم تو این سیاهی
ببین اسمت رو نوشتم ، روی این کاغذ کاهی
ستاره ! نذار ترانه سرپناه گریه باشه
کاری کن که این سیاهی از شب قصه جدا شه
بی تو سقفم بی ستونش ، یه عقاب بی آسمونش
مثل جاده بی مسافر ، مثل آرش بی کمونش
ستاره ! پلکات رو وکن ! این ترانه چش براته
به خدا هزار تا خورشید توی سوسوی چشاته
ستاره ! عمری چشمام واسه تو به آسمونه
ای همیشگی ترین نور !بگو کی خروس می خونه ؟
ستاره ! نفس ندارم باقی ترانه با تو !
درد تازیانه با من ، عاشقانه با تو !
بی تو سقفم بی ستونش ، یه عقاب بی آسمونش
مثل جاده بی مسافر ، مثل آرش بی کمونش
بهـمن
18th August 2011, 06:51 PM
بی خیالی
خواننده ک مهراج محمدی آلبوم : بی خیال
ای جماعت ! به سلامت !من دیگه حرفی ندارم
شماها رو تک و تنها توی قصه جا می ذارم
من با من می رم از اینجا من و من خیلی زیادیم
حیف این همه ترانه که به باد گریه دادیم
من می رم اون ور قصه ی سقفی از غزل بسازم
سوار رخش ترانه تا ته جاده بتازم
شاید اونجا یکی باشه که بفهمه این صدا رو
تو گوشش پنبه نباشه ، بشنوه ترانه ها رو
ای جماعت ! به سلامت ! من دیگه بر نمی گردم
یادتون باشه که هرگز سکوت رو دوره نکردم
ای جماعت ! به سلامت ! خوش باشین تو بی خیالی
یه روز از همین ترانه می شکفن گلای قالی
تنها من تو این کویر آبادم
تنها من حنجره ی فریادم
شما تو بند نفس محبوسین
من تو زندان تنم آزادم
بهـمن
18th August 2011, 06:51 PM
غریق عاشق دریا
خداحافظ!خداحافظ! سلام خوب دیروزم
بدون من تا ته دنیا به آتیش تو می سوزم
خداحافظ!خداحافظ! همیشه همدم و همراه
دلیل بغض بی وقفه ، دلیل هق هق گهگاه
خداحافظ!خداحافظ! عزیز خسته از تکرار
نگو تقدیر ما این بود ، محاله بعد از این دیدار
خداحافظ!خداحافظ! سیه پوش سراپا نور
شروع ناب هر شعری ، تو ای نزدیک دورادور
خداحافظ غزلساز طناب و شاخه و رؤیا
صدای ناب روییدن ، غریق عاشق دریا
خداحافظ!خداحافظ! گل اردی بهشت من
پر از نام زلال توست ، کتاب سرنوشت من
ای گل باران نویس این کویر بی بهار
ای چراغ روشن شب گریه های انتظار
آخرین برگ تمام قصه های ناتمام
ای غزال پر غرور دشت سبز بی حصار
خداحافظ!خداحافظ! دلیل تازه بودن ها
خداحافظ!خداحافظ! تمنای سرودن ها
خداحافظ!خداحافظ! سفر خوش ! راه رؤیا باز
پس از تو قحطی لبخند ، پس از تو حسرت پرواز
خداحافظ
بهـمن
18th August 2011, 06:51 PM
زندگی به شرط چاقو
دروغای قشنگ
گفتی باید بنویسم که شب قصه قشنگه
رو سر ثانیه هامون یه حریر رنگ به رنگه
گفتی باید بنویسم جاده ی ترانه بازه
شب رو سیاه قصه از ستاره بی نیازه
گفتی باید بنویسم اما سخته این نوشتن
چه شبای رنگ به رنگی
چه جماعت یه رنگی
نه مسلسلی نه جنگی
چه دروغای قشنگی
من می خوام یه اینه باشم روبه روی این دقایق
مثل یه بغض قدیمی واسه دلتنگی عاشق
اما اینجا سنگ سایه می شکنه اینه ها رو
تو یه لحظه برف وحشت می پوشونه جای پا رو
اینجا باید بنویسی که چشای شب قشنگه
اینجا جای اینه ها نیست اینجا وعده گاه سنگه
چه شبای رنگ به رنگی
چه جماعت یه رنگی
نه مسلسلی نه جنگی
چه دروغای قشنگی
بهـمن
18th August 2011, 06:51 PM
کافه نادری
توی کافه نادری کنج همون میز بلوط
دو تا صندلی لهستانی هنوز منتظرن
تا من و تو بشینیم گپ بزنیم مثل قدیم
شب بشه مشتریا تا آخرین نفر برن
ما همیشه اولین و آخرین بودیم عزیز
هم تو تابستون داغ هم تو پاییزای سرد
تابلوی بسته و باز پشت شیشه ی در
بعد رفتن ما او کافه چی وارونه می کرد
چشمک ستاره ها رو می شمردیم یادته ؟
واسه تنهایی شب غصه می خوردیم یادته ؟
من مثه سایه ی تو تو واسه من مثل نفس
هردومون برای همدیگه می مردیم یادته ؟
دستامون تو دست هم گم می شدیم تو خواب شهر
دل دیوونه ی من هی قدمات میشمرد
کوچه ها رو رد می کردم تا خیابون بزرگ
عطر ناب تو من رو تا آخر دنیا می برد
حالا تو نیستی این کوچه صدام نمی زنه
حالا تو نیستی بی تو دیگه کافه کافه نیست
دیگه هیچ ستاره یی جرات چشمک نداره
حتی جای تن تو رو تن این ملافه نیست
چشمک ستاره ها رو می شمردیم یادته ؟
واسه تنهایی شب غصه می خوردیم یادته ؟
من مثله سایه ی تو تو واسه من مثل نفس
هردومون برای همدیگه می مردیم یادته ؟
بهـمن
18th August 2011, 06:51 PM
صدای آبی من
نه اهل روزگارم نه همنشین سایه
بزن به سیم آواز تا آخر گلایه
رو سرزمین بی سر یه سرو سربلندم
به شاخ و برگ سبز خودم دخیل می بندم
ستون تخت جمشید برج غرور من نیست
من با تو بهترینم ثانیه گور من نیست
تو کی هستی که خیال داشتنت
یه دم از خاطر من دور نمیشه ؟
رو به روی اینه چشمات رو نبند
خورشید از نور خودش کور نمیشه
ببین که داس وحشت حریف یاس من نیست
سکوت این کرانه خلع لباس من نیست
ببین کلید سرداب تو دست این اسیره
برگ امان نمی خوام برای گریه دیره
برهنه مثل دریاس صدای آبی من
هزار تا عمر نوه عمر حبابی من
تو کی هستی که خیال داشتنت
یه دم از خاطر من دور نمیشه ؟
رو به روی اینه چشمات رو نبند
خورشید از نور خودش کور نمیشه
بهـمن
18th August 2011, 06:51 PM
بی بی بی نام غزل
اینجا نمون که موندنت تیر خلاص این صداس
اینجانمون که موندنت مرگ همه ترانه هاس
اینجا نمون که با تو من می افتم از بام غزل
برو ! همیشه با منی ای بی بی بی نام غزل
نازک نام آور من ! با تو نمی رسم به من
به اون من اینه دار به او من سایه شکن
تو با اون چشمای آهو مثه قصه پر هیاهو
اما من همیشه ماتم ‚ شاه بازنده ی شطرنج
من پی نجات باغچه تو به فکر فتحدنیا
من حریص بوی خاکم تو حریص نقشه ی گنج
نار فراموش بکنم تلخی این زمانه رو
نذار ببازم به دلم حیثیت ترانه رو
نذار که جذبه ی چشات من رو بگیره از خودم
من که از اولین نگاه ترانه ساز تو شدم
برو! برو که بین ما فاصله معنا نداره
شاید که رفتنت من رو برای من پس بیاره
تو با اون چشمای آهو مثه قصه پر هیاهو
اما من همیشه ماتم ‚ شاه بازنده ی شطرنج
من پی نجات باغچه تو به فکر فتح دنیا
من حریص بوی خاکم تو حریص نقشه ی گنج
بهـمن
18th August 2011, 06:51 PM
کلاغ
یه کلاغ رو نوک دیوار داره قارقار می کنه
با صدای قارقارش ده رو خبردار می کنه
میگه : من رنگ شبم اما شب رو دوس ندارم
این صدای من که خورشید رو بیدار می کنه
خروسای ده ما عمریه بی صدا شدن
انگار از وحشت لحظه های ما جدا شدن
دل من تنگه از این نق زدنای کاغذی
خروسا جای خدا بنده ی کدخدا شدن
مگه میشه گندم تو خاک خشک تشنه کاشت ؟
مگهمیشه این کلاغ پر سیاه رو دوس نداشت ؟
ای کلاغ ! بخون تا ما هم با تو هم صدا بشیم
نمیشه به جای خورشید سه تا نقطه چین گذاشت
ای کلاغ ! بازم بخون از دل این شبای تار
بخون از کدخدای خروس کش طلایه دار
هیچ کسی جای خودش نیست توی این بازار شام
تو بخون ‚ جای خروسا خورشید رو بیرون بیار
میدونم گذشته هات یه ابر خاکستریه
می دونم به چشم شب قارقار تو سرسریه
اما خورشید که بیاد چشما رو روشن می کنه
ده مال ما میشه این کدخدای آخریه
مگه میشه گندم تو خاک خشک تشنه کاشت ؟
مگه میشه این کلاغ پر سیاه رو دوس نداشت ؟
ای کلاغ ! بخون تا ما هم با تو هم صدا بشیم
نمیشه به جای خورشید سه تا نقطه چین گذاشت
بهـمن
18th August 2011, 06:52 PM
پری کوچیک من
پری کوچیک من نی لبکش جنس بلور
توی گرگ و میش چشماش صد تا مروارید نور
پری کوچیک من خونه ش تو اقیانوس دور
واسه اون بستر موجا مثل گهواره و گور
پری کوچیک من فاصله ی بین دو بوسه س
اما بوسه بی خطر نیست همه جا سایه ی کوسه س
پری غمگین من ! طلسم موجا می شکنه
بوسه ی دوم معجزه رو لبهای منه
تنم رو طعمه ی کوسه می کنم برای تو
توی نی نی نگاهت یه ستاره روشنه
پری کوچیک من ! حرفی بزن چشمات و وکن
من صدات رو می شناسم تنها یه بار من رو صدا کن
سینه ریزی از ترانه دو تا گوشواره ی گیلاس
برگ سرخ گل کوکب پیشکشم برات همیناس
صدای نی لبک تو رمز بیداری موجه
عمق اقیانوس رویا با تو هم معنی اوجه
پری غمگین من ! طلسم موجا می شکنه
بوسه ی دوم معجزه رو لبهای منه
تنم رو طهمه ی کوسه می کنم برای تو
تو نی نی نگاهت یه ستاره روشنه
بهـمن
18th August 2011, 06:52 PM
خواب همیشه
روی شیش تا سیم گیتار دنبال صدات می گردم
با تو می رم روی ابرا تک و تنها بر میگردم
بازم این بالش نمناک تکیه گاه گریه هامه
توی کوچه های رویا قدم تو پا به پامه
خواب هف تا پادشاه رو دوس ندارم که ببینم
آخه من دشمن کاخم ‚ آخرین چپر نشینم
تو رو داشتن تو رو داشتن
دیگه کیمیاس عزیز
خلی وقته هق هق من
بی تو بی صداس عزیز
دوس دارم تو رو ببینم پای سفره ی ستاره
سفره ای که جز نگاهت هیچی تو خودش نداره
پای اون سفره ی خالی با تو سیر سیر سیرم
می تونم دست هزار تا مرد غمگین رو بگیرم
بگو این خواب همیشه چرا تعبیری نداره ؟
بگو چشمای تو تا کی من رو منتظرمی ذاره ؟
تورو داشتن تو رو داشتن
دیگخ کیمیاس عزیز
خیلی وقته هق هق من
بی تو بی صداس عزیز
بهـمن
18th August 2011, 06:52 PM
با تو ‚ تا تو
یه عطش مونده به دریا
یه قدم مونده به رویا
یه نفس مونده به آواز
یه غزل مونده به پرواز
یه ترانه مونده تا یار
یه طنین مونده به آوار
یه ستاره مونده تا روز
سه سفر مونده به دیروز
بگو تا حضور بوسه
چن تا لبریختگی مونده ؟
چن تا بغض تلخ نشکن ؟
چن تا آواز نخونده ؟
با تو ‚ تا تو می رسم من
بی حصار سرد پیرهن
می گذرم از این گذرگاه
واسه پیدا کردن ماه
واسه کشف آخرین زخم
تا پل معلق اخم
سر می رم تا لب بارون
تا شب خیس خیابون
بگو تاحضور بوسه
چن تالبریختگی مونده ؟
چن تا بغض تلخ نشکن ؟
چن تا آواز مونده ؟
بهـمن
18th August 2011, 06:53 PM
مشقای من جریمه نیست
پسرک ! گریه نکن ! چوب فلم رو می شکنم
من مثه معلم ت مشقات رو خط نمی زنم
دفتر تازه بیار مشقای من جریمه نیس
مشق شب رو پاره کن مشق طلوع رو بنویس
رنگ روزگار نباش ! یه دس صدا داره هنوز
بودنت تو دایره نقطه ی پرگار هنوز
وقتی دریا میگه نه تو قطره باش بگو بله
دسته ی تیغ تبر ‚ چوب درخت جنگله
همه قصه ها دروغه دیگه چش براه نباش
قصه رو خودت شروع کن این مداد رو بتراش
بنویس جای کبوتر روی ابراس نه تو چاه
بنویس تا بشکنه طلسم این تخته سیاه
رنگ روزگار نباش ! یه دس صدا داره هنوز
بودنت تو دایره نقطه ی پرگار هنوز
وقتی دریا میگه نه ! تو قطره باش بگو بله
دسته ی تیغ تبر چوب درخت جنگله
هیچ کسی سرور مننیست این رو صد بار بنویس
سایه ای رو سر من نیست اینرو صد بار بنویس
من خودم یه پا سوارم این رو صد بار بنویس
دل دل یه انفجارم این رو صد بار بنویس
رنگ روزگار نباش ! یه دس صدا داره هنوز
بودنت تو دایره نقطه ی پرگار هنوز
وقتی دریا می گه نه تو قطره باش بگوو : بله
دسته ی تیغ تبر‚ چوب درخت جنگله
بهـمن
18th August 2011, 06:53 PM
هفت سین گمشده
کسی از ما نمی پرسه که بهارمون کجاست
خنده ی سبز بهار کجای گریه های ماست ؟
کسی از ما نمی پرسه که کجای جاده ایم
بین این همه سوار چرا هنوز پیاده ایم ؟
کسی نیس نشون بده نشونی ستاره رو
به دل ما یاد بده تولد دوباره رو
تقویم کهنه رو باید ببندیم
بازم باید دروغکی بخندیم
بهار داره پا می ذاره تو خونه
قناری دل ما کی می خونه ؟
یکی باید واسه ما بهار رو معنا بکنه
سفره ی گمشده ی هف سین پیدا بکنه
یکی باید بیاد و بگه بهار چه رنگیه
یگه تحویل سال چه لحظه ی قشنگیه
یکی باید بیاد سین سکوت رو بشکنه
رمز قد کشیدن رو تو کوچه فریاد بزنه
تقویم کهنه رو باید ببندیم
بازم باید دروغکی بخندیم
بهار داره پا می ذاره تو خونه
قناری دل ما کی می خونه ؟
بهـمن
18th August 2011, 06:53 PM
جای تو خالی
زود زودی ! دیر دیرم
من یه آواز اسیرم
تو مثه ماه هلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
زیر ضربه های رگبار
تشنه ام ! تشنه ی دیدار
من رو به خاطره نسپار
نگو رویای محالی ! نازنین ! جای تو خالی !
خسیم از حضور بارون
من رو از سرما نترسون
توی چله ی زمستون
لحظه ی تحویل سالی ! نازنین ! جای تو خالی !
بی تو گریون با تو شادم
ای علاقه ی دمادم
سیب جادویی آدم
مجرمی اما زلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
وقتی بودی زنده بودم
دل از اینجا کنده بودم
مثل یه پرنده بودم
حالا تو شکسته بالی ‚ نازنین ! جای تو خالی !
مثه رقص برگ زردی
به شهاب شب نوردی
خواب دیدم که برمی گردی
توی کنج خوش خیالی ‚ نازنین ! جای تو خالی !
بهـمن
18th August 2011, 06:53 PM
چل گیس
چل گیس قصه گیسات رو کی قیچی کرده ؟
کدوم دل سنگی تو رو لو داده به پاییز
که برگ باغ قصه مون دوباره زرده ؟
گریه نکن وقتی که دیو شب می خنده
وقتی که جاده قرق گردنه بنده
دل به ترانه ها بده ! خاتون خسته
پنجره باش وقتی که دیوارا بلنده
من هنوز در به در خاطره هاتم چل گیس
هر جای حادثه باشی پا به پاتم چل گیس
منو تو دلت صدا کن تا صدات رو بشنوم
آخه من از خودتم نبض صداتم چل گیس
چن تا سکوت رو رج زدی تا لب فریاد ؟
کجای قصه ی پهلوون از نفس افتاد ؟
وقتی که وامونده بودم تو خم جاده
چشمای تو راه میون بر نشون داد
چل گیس من ! سایه ی شب دووم نداره
رنگین کمون پل میزنه اینجا دوباره
دیو تنوره می کشه آخر قصه
گیس تو پرچم میشه تو شهر ستاره
من هنوز در به در خاطره هاتم چل گیس
هر جای حادثه باشی پا به پاتم چل گیس
منو تو دلت صدکن تا صدات رو بشنوم
آخه من از خودتم ! نبض صداتم چل گیس
بهـمن
18th August 2011, 06:53 PM
یاد تو سبزه
تو دوباره بر می گردی ! من چه خوش باورم امروز
غزل ناب رو خبر کن !از ترانه سرم امروز
با تو ام تا ته آواز ! همصدای بی ستاره
لحظه ی نایاب فریاد ! ای تولد دوباره
وقت عریونی هشفته ‚ وقت بیداری من نیست
بگو شب بیاد سراغم ! حس آفتابی شدن نیست
یه دفه خوابت رو دیدن
به یه عمر من می ارزه
توی این چله ی پاییز
هنوزم یاد تو سبزه
تو دوباره بر می گردی ! دل یه عمر گوش به زنگه
پا بذار رو خط جاده ‚ با تو قصه مون قشنگه
نگو پروانه هنوزم ‚ تو دل پیله اسیره
پر پروازت رو وا کن !نگو دیره! نگو دیره
واسه فهمیدن چشمات ‚ پلک خورشید رو می بندم
گم میشم تو شهر رویا من به بیداری می خندم
یه دفعه خوابت رو دیدن
به یه عمر من می ارزه
توی این چله ی پاییز
هنوزم یاد تو سبزه
بهـمن
18th August 2011, 06:53 PM
دلم می خواد بارون بیاد
دلم می خواد بارون بیاد شیشه ی شب رو پاك كنه
دیو سیاه غصه رو تو قطره هایش هلاك كنه
دلم می خواد بارون بیاد ‚ ناودون رو نو نوار كنه
كلاغ پیر خونه رو چلچله ی بهار كنه
دلم می خواد بارون بیاد تا تو رو همراهش بیاره
دستای نازنینت رو تو دستای من بذاره
وقتی بارون می زنه دلم می خواد چتر تو واشه
این كوچه بازم پر از صدای پای ما شه
وقتی بارون می زنه دلم می خواد كه سرپناهم
سقف آبی روسری خیس تو باشه
دلم میخواد با همدگیه برگای باغ رو بشماریم
تو دل هر خط خبر چهل كلاغ رو بشماریم
دلم می خواد كه خطای صورت اینه كم بشه
سر زدن ترانه ها دوباره دم به دم بشه
دلم نمی خواد پل ما نامه ی پنهونی بشه
می خوام هوای كوچه مون دوباره بارونی بشه
وقتی بارون می زنه دلم میخواد چتر تو واشه
این كوچه بازم پر از صدای پای ما شه
وقتی بارون می زنه دلم می خواد كه سرپناهم
سقف آبی روسری خیس تو باشه
بهـمن
18th August 2011, 06:53 PM
طلوع ممنوع
روزگار هنوز غریبه نازنین
خیلی مونده تا سقوط نقطه چین
پرده ی سیاه شب رو پس بزن
من و این طلوع ممنوع رو ببین
روزگار هنوز غریبه ‚ نازنین
خیلی راهه تا خروسخون زمین
یه دونه کلاغ و این همه دروغ
یه سراب و این همه چله نشین
تو این شب شبپره سوز ستاره نایابه هنوز
پهلوون قصه ی ما یه کرم شبتابه هنوز
رو سر این ترانه ها سایه ی ساطور رو ببین
گنجشکک اشی مشی اسیر قصابه هنوز
نازنین ! بی تو تمومه کار من
از ترانه به غزل پلی بزن
بگو اون هق هق قیمتی کجاست ؟
کی میاد قاصدک قرق شکن ؟
نازنین ! شکسته حرمت عقیق
تن نده به این سکوت نارفیق
شب تو فکر پهلوون کاهیه
قوطی کبریت توی فکر یه حریق
تو این شب شبپره سوز ستاره نایابه هنوز
پهلوون قصه ی ما یه کرم شبتابه هنوز
رو سر اینترانه ها سایه ی ساطور رو ببین
گنجشکک اشی مشی اسیر قصابه هنوز
بهـمن
18th August 2011, 06:54 PM
به تو نمیشه راس نگفت
بازم دارم بچه میشم مثل قدیمای قدیم
مثل همون روزی که ما به این محله اومدیم
دوره ی هف سنگ سه قاپ دوره ی شوت یه ضرب و گل
رقص عزیز تیله ها طلوع هف رنگ یه پل
آخ ! اگه تو مونده بودی دنیا یه جور دیگه بود
کوچه به اون قشنگی که همین ترانه میگه بود
تنهاتر از همیشه ام به تو نمیشه راس نگفت
نمیشه این حقیقت رو راحت و بی هراس نگفت
تنها تر از همیشه ام از نفس افتاده ترین
بچه ی بچه ام هنوز ساده ترین ساده ترین
آخ ! اگه تو مونده بودی دنیا یه جور دیگه بود
کوچه به اون قشنگی که همین ترانه میگه بود
رفتی و بی تو کوچه اون کوچه ی آشنا نشد
بی تو محلمون پر از صدای بچه ها نشد
نها منم که کوچه رو مثل قدیما دوس دارم
منم که چارشنبه سوری فشفشه بیرون میارم
آخ ! اگه تو مونده بودی دنیا یه جور دیگه بود
کوچه به اون قشنگی که همین ترانه میگه بود
بهـمن
18th August 2011, 06:54 PM
روشنک سیاپوش
روشنک سیاپوش ! همدم ناشناسم
از این شب هیولا با تو نمی هراسم
روشنک سیاپوش ! با تو همیشه نابم
با تو به من شبیهم این من بی نقابم
روشنک سیاپوش ! شهرزاد قصهسازم
بی تو چه بی پناهم ‚ با تو چه بی نیازم
روشنک سیاپوش ! ای غزل معما
چن تا ستاره کم بود تو شام آخر ما ؟
آخرین شب ! آخرین تب ! آخرین خنده ی بی لب
آخرین هق هق کوتاه ! آخرین جام لبالب
آخرین شمع ضیافت ! لحظه های بی شکایت
خواب بی بختک آخر ‚ زنگ ناباور ساعت
روشنک سیاپوش ! بی تو دووم ندارم
ببین که بی حضورت خورشید رو کم میارم
روشنک سیاپوش ! نرو به سمت دریا
هنوز ترانه داریم برای فتح رویا
روشنک سیاپوش ! خاتون تیره بختم
تو این کویر تب دار ‚ من آخرین درختم
دست غزل به همراهت روشنک سیاپوش
حسرت ممتدم شد ‚ عطر نجیب آغوش پاک طولانی سیگار ! حلقه ی معلق دار
آخرین قرص مسکن ! لحظه ی ریزش آوار
دشنه ی مقدر درد ! بغض بی وقفه یک مرد
پله پله تا مصیبت ! بوسه بر پیشانی سرد
بهـمن
18th August 2011, 06:54 PM
ترانه یادم نمیاد
ترانه یادم نمیاد ‚ تنها بدون دوست دارم
بدون که با نبودنت ‚ قدم به قدم بد میارم
طلسم خوشبختی من چشمای عاشق تو بود
وقتی که بودی میشد از روزای آفتابی سرود
با تو میشد به ما رسید
میشد تو رو نفس کشید
میشد طلوع ممتد رو
تو اینه ی چشم تو دید
ترانه یادم نمیاد ‚ اما هنوز کنارتم
تو یار من نسیتی و من تا ته دنیا یارتم
میشد با دست عاشقت یه سقف پر ستاره ساخت
پیش حضور روشنت قافیه ساخت قافیه باخت
با تو میشد به ما رسید
میشد تو رو نفس کشید
میشد طلوع ممتد رو
تو اینه ی چشم تو دید
ترانه یادم نمیاد ‚ اما چشات به یادمه
خاطره ها رو رج زدن بودن من همین دمه
ستاره نیس که بشمارم ‚ خودت باید بیای و بس
با تو میشه ترانه خوند ‚ تا اوج آخرین نفس
با تو میشد به ما رسید
میشد تو رو نفس کشید
میشد طلوع ممتد رو
تو اینه ی چشم تو دید
بهـمن
18th August 2011, 06:54 PM
وارث
شب به شب راضی اینجا چه ترانه بی فروغه
همیشه راز حقیقت پشت پرده ی دروغه
همیشه رو به غروبن ‚ این جماعت رجز خون
صداشون پر از سکوته ‚ حوض قصه شون پر از خون
اما من وارث نورم ‚ کهکشون توی چشامه
صد تا خورشید دوباره ‚ توی وسعت صدامه
این جماعت هنوز تو خواب
دنیا رو بیدار می بینن
الاغ لنگ قصه رو
یه اسب بالدار می بینن
انگار از تمام قصه سهم من تیغ بلا بود
توی شهر نون نخورده گنبدا جنس طلا بود
اما من اینه دارم ! ای نفس کش نفس کش
من از این خونه نمی رم ! تو باید بری ! سفر خوش
منو تو کوچه نشون کن ! مرگ من مرگ صدا نیست
جای خالی حضورم ‚ غیبت ترانه ها نیست
این جماعت هنوز تو خواب
دنیا رو بیدار می بینن
الاغ لنگ قصه رو
یه اسب بالدار می بینن
بهـمن
18th August 2011, 06:54 PM
رنگ فردا
می تونی کوها رو جابه جا کنی
می تونی قیامتی به پا کنی
می تونی مشتای روزگارت
پیش چشم کور دنیا وکنی
می تونی چلچله باشی تو خزون
می تونی پل بزنی به آسمون
می تونی یه سقف رنگی بسازی
واسه تنهایی هر ترانه خون
اما باید یکی باشه که بفهمه لحظه هات رو
یه نفر که تو سیاهی ‚ بشناسه صدای پات رو
یه نفر که وقت گریه ‚ شونه ش رو گرو بذاره
وقت سر رفتن آواز ‚ غزلای نو بیاره
می تونی تو اینه سفر کنی
می تونی سایه ت رو در به در کنی
می تونی شبهای بی ستاره رو
با طنین یه ترانه سر کنی
می تونی تیله ی ماه رو بشکنی
می تونی خورشید رو آتیش بزنی
می تونی وکنی این دریچه رو
با وجود صد تا قفل آهنی
اما باید یکی باشه که بفهمه لحظه هات رو
یه نفر که تو سیاهی بشناسه صدای پات رو
یه نفر که وقت گریه ‚ شونه ش رو گرو بذاره
وقت سر رفتن آواز غزلای نو بیاره
می تونی دنیا رو زیر و رو کنی
می تونی با رویا گفتگو کنی
می تونی حنجره های خالی
با هجوم واژه روبه رو کنی
می ونی دل رو به دریا بزنی
خودت تو سایه ها جا بزنی
می تونی لحظه ی دلسپردگی
غروبا رو رنگ فردا بزنی
اما باید یکی باشه که بفهمه لحظه هات رو
یه نفر که تو سیاهی بشناسه صدای پات رو
یه نفر که وقت گریه ‚ شونه ش رو گرو بذاره
وقت سر رفتن آواز ‚ غزلای نو بیاره
بهـمن
18th August 2011, 06:54 PM
زندگی به شرط چاقو
تا اطلاع ثانوی ‚ نفس نکش اینه دار
از اینجا تا آخر شب هزار تا نقطه چین بذار
تا اطلاع ثانوی ‚ چشماتون رو هم بذارین
زخم دریده ی شب رو بدون مرهم بذارین
تا اطلاع ثانوی ‚ ترانه لال و کر بشه
قاصدک خبررسون ‚ دوباره بی خبر بشه
تا اطلاع ثانوی ‚ هیچکسی آواز نخونه
پرنده واسه جوجه هاش قصه ی پرواز نخونه
صدای هزار تافریاد تو سکوت شهر جادوس
شهر آبستن خلوت پا به ماهه یه هیاهوس
ای صدای نو رسیده! شب پر کن از سپیده
تو حراج شهر قصه ‚ زندگی به شرط چاقوس
ای شب قداره به دست ! ای شبح بی همه چیز
برای فتح آسمون ‚ خون ستاره رو نریز
ساعت خواب بی خبر ! زنگ رهایی رو بزن
بذار بازم طلوع کنه اون من آفتابی من
باید بخونم اگه شب صدام روباور نداره
وقتی یکی تو اینه اشکای من رو میشماره
باید بخونم توی این قحطی شعر و حنجره
وقتی تو آستین رفیق ‚ تیغه ی تیز خنجره
صدای هزار تا فریاد تو سکوت شهر جادوس
شهر آبستن خلوت پا به ماهه یه هیاهوس
ای صدای نو رسیده! شب پر کن از سپیده
تو حراج شهر قصه ‚ زندگی به شرط چاقوس
بهـمن
18th August 2011, 06:54 PM
نگاه برفی
پیش نگاه سردت
دست ودلم می لرزه
سردی این زمستون
به دیدنت می ارزه
یخ می زنه وجودم
پیش نگاه سردت
غزال پر غروری
نمی رسم به گردت
خاتون سرد قصه
با من می مونی یا نه ؟
کتاب روزگار
با من می خونی یا نه ؟
تو او نگاه برفی
قطب شمال نشسته
بگو که فصل سرد رو
تحویل سال شکسته
بیا و مهربون باش
یخ دلت رو آب کن
نگاهت رو جواب
سوال بی جواب کن
خاتون سرد قصه
با من می مونی یا نه ؟
کتاب روزگار رو
با من می خونی یا نه ؟
بهـمن
18th August 2011, 06:54 PM
خورشید کاشی
عکس خورشید ‚ خورشید ابروکمون
رو یه کاشی چهارگوش سر طاق خونه مون
هنوزم خوب یادمه دل دل اولین نگاه
اولین خیز پلنگ برای دزدیدن ماه
دستامون با هم یکی شد پشت شمشادای سبز
گریه ها خاطره شد ‚ خنده هامون بدون مرز
صدامون به هم رسید ‚ لحظه مون ترانه شد
هر نگاه من تو یه شعر عاشقانه شد
من می خوندم که تو خورشید طلاپوش منی
تو می خوندی که تا ته دنیا تو آغوش منی
من می خوندم تو می خوندی اما تاثیری نداشت
واسه کت بستن شب زنجره زنجیری نداشت
حالا گاهی می گذرم از دل اون کوچه ی خوب
می بینم خورشید کاشی تن نداده به غروب
می بینم که ابروهاش پل زده باز بالای طاق
می بینم ترک نخورده تو هجوم اتفاق
کاش من و تو هم یه نقطه توی نقاشی بودیم
اما اینجوری نموند قصه ی عشق تو و من
دلامون با هم یکی شد دستامون جدا شدن
من می خوندم که تو خورشید طلاپوش منی
تو می خوندی تا ته دنیا تو آغوش منی
من می خوندم تو می خوندی اما تاثیری نداشت
واسه کت بستن شب زنجره زنجیری نداشت
بهـمن
18th August 2011, 06:55 PM
آزادی
صدای جیغ در زندان شهر ‚ پشت هر آدمی رو می لرزونه
پهلوون پنبه های نفس کش ‚ حتی از فکر نفس می ترسونه
اما مرد تنهای قصه ی ما یه اسیر روز و شب شمرده نیست
این دفه اون کسی که رها میشه ‚ توی آمبولانس حمل مرده نیست
کت و شلوار سیاه مخملی ش نوی نو اما مال سی سال پیش
موهاش پیرهنشم هر دو سفید صورتش شیش تیغه و بدون ریش
تو چشاش سی تا زمستون سیاه تو دلش هزار تا زخم بی دوا
صدای پاشنه ی کفشش رو زمین ‚ می پیچه توی سکوت کوچه ها
پهلوونای شیشه یی ! دشنه تون رو غلاف کنین
باید حسابتون رو با قیصر قصه صاف کنین
زندونیای شهر درد ! دستای بسته تون رهاس
نگاه کنین ! یکه بزن دوباره توی کوچه هاس
اومده تا دوباره مثل قدیم تن نده به سایه های نارفیق
تنها یادگار مردونگیاش ‚ اثر کهنه ی یک زخم عمیق
می دونه توی یکی از خونه ها دختر قصه هنوز منتظره
تا صدای پای اون رو بشنوه پا به پاش تا ته حادثه بره
یه دونه دشنه ی زنجانی هنوز توی یک جیب کتش برق می زنه
هنوزم هیشکی حریفش نمی شه هنوزم فکر قفس شکستنه
قیصر خسته میره سمت جنوب سمت اون کوچه های همیشهخوب
سایه ها پشت سرش قد می کشن توی نور قرمز تنگ غروب
سایه های عربده زن ! قیصر قصه ها رهاس
خدا بیامرزه تتون ! وقت شروع ماجراس
زندونیای شهر درد ! قاصدکم خوش خبره
نگاهکنین ! تو کوچه ها پاشنه کشون قصیره
بهـمن
18th August 2011, 06:55 PM
روز خودسوزی دریا
هفتم جمعه ی قبله ‚ دوباره دلم گرفته
دوباره یه دست سنگی چشمام رو ازم گرفته
رو به ایینه نشستم ‚ توی اتاق بن بست
توی روسری مشکی ت ‚ هنوزم عطر تنت هست
تنها یادگار همیشه یه بهانه واسه بودن
یه دلیل ناب تازه ‚ واسه آفتابی سرودن
گفته بودم ! اگه باشی نبض دنیا رو می گیرم
گفته بودم ته قصه ‚ دست تو دست تو میمیرم
اما تو اینجا نموندی ‚ هردقیقه ختم من شد
هر ترانه یه بهانه واسه با تو ما شدن شد
هفتم جمعه ی قبله ‚ روز تعطیلی آواز
روز بی صدا شکستن واسه بغض این غزلسرا
روز خودسوزی دریا ! روز دلگیر سرودن
روز بارونی اینه ! روز بی تو با تو بودن
روز زخمی ترانه ! روز خسته ! روز بی تاب
روز دیدار دوباره ‚ با نگاه عکس تو قاب
گفته بودم ! اگه باشی نبض دنیا رو می گیرم
گفته بودم ته قصه ‚ دست تو دست تو میمیرم
اما تو اینجا نموندی ‚ هردقیقه ختم من شد
هر ترانه یه بهانه واسه با تو ما شدن شد
بهـمن
18th August 2011, 06:55 PM
آخرین خدانگهدار
گریه کردم ‚ گریه کردم اما دردم نگفتم
تکیه دادم به غرورم ‚ تا دیگه از پا نیفتم
چه ترانه بی اثر بود ‚ مثل مُش(مشت) زدن به دیوار
اولین فصل شکستن ‚ آخرین خدانگهدار
دس تکون دادن آخر توی اون کوچه ی خلوت
بغض بی وقفه ی آواز ‚ واژه های بی مروت
بوته ی یاس دیگه اون
عطری که دوس داشتی نداد
کوچه ی آشتی کنونم
دلا رو آشتی نداد
من به قله می رسیدم ‚ اگه همترانه بودی
صد تا سد رو می شکستم ‚ اگه تو بهانه بودی
با تو پیسوز ترانه یه چراغ شعله ور بود
لحظه ها چه عاشقانه ‚ قاصدک چه خوش خبر بود
کوچه ها بدون بن بست آسمون پر از ستاره
شبا بی هراس خنجر ‚ واژه ها شعر دوباره
بوته ی یاس دیگه اون
عطری که دوس داشتی نداد
کوچه ی آشتی کنونم
دلا رو آشتی نداد
بهـمن
18th August 2011, 06:55 PM
قصه ی ما
قصه نویس ! قصه نویس ! هق هق ما رو بنویس
ایینه بین تویی ! بخون درد رو از این چشمای خیس
بگو شنل قرمزی رو گرگه کجای قصه خورد ؟
بگو ! بگو حسن کچل کجای این ترانه مرد ؟
سیب طلا پیشکش تو ‚ باقی قصه رو بگو
به شهر آفتاب می رسن ‚ گردنه های تو به تو ؟
قصه ی ما صدا نداشت
اول و انتها نداشت
آسمون سربی شب
برای ستاره جا نداشت
قصه نویس ! تو قصه مون برده ها کی رها می شن ؟
دروازه های مهر و موم کجای قصه وا میشن ؟
جونم به لب رسید از این قصه های سرد سیاه
خسته شدم از این شب مداوم بدون ماه
بگو کجای ماجرا غوله می افته از نفس ؟
ماهی کوچیک سیاه تا کی می مونه تو قفس؟
قصه ی ما هر چی که بود
ترانه کم داشت نه سرود
یه روز به دریا می رسه
ماهی بی قرار رود
بهـمن
18th August 2011, 06:55 PM
گهواره ی آفتاب
تو رو از دور که تماشا می کنم
می بینم فاصله مون خیلی کمه
اما وقتی که میای کنار من
بین ما فاصله فریاد می زنه
نازنین ! اینجا نیا ! دلم می خواد
تو رو از این ور دریا ببینم
دوس ندارم با تو همنفس بشم
دوس دارم تو رو تو رویا ببینم
مثل نیلوفر آبی رو تن رکد مرداب
قصه ی من و تو اینه یکی بیدار ویکی خواب
یکی مون قافیه سازه یکی مون قافیه بازه
یکی زخم زمهریر ‚ یکی گهواره ی آفتاب
بذار از اینجا تماشاش بکنم
فاصله رویا رو زنده می کنه
لذت ترانه ساختن از چشات
من و تو بازی برنده می کنه
توی رویا من و تو مثل همیم
صبر همدیگه رو سر نمی بریم
حرفای من واسه تو غریبه نیست
هر دو از قصه ی هم باخبریم
مثل نیلوفر آبی رو تن رکد مرداب
قصه ی من و تو اینه یکی بیدار و یکی خواب
یکی مون قافیه سازه ‚ یکی مون قافیه بازه
یکی زخم زمهرریر ‚ یکی گهواره ی آفتاب
بهـمن
18th August 2011, 06:55 PM
بهانه بیداری
ای رفاقت قدیمی ! ای طنین ناسروده
یه نفر نبض صدات رو از رگای ما ربوده
یه نفر صدای پات رو واسه ما خاطره کرده
بی حرارت نفسهات لحظه ها تلخه و سرده
تو کی بودی که غروبت شب ممتد ترانه س؟
پلکای بسته ی چشمات ‚ واسه بیداری بهانه س
رنگ صدات رنگ نگاه ما بود
صدای تو پناه واژه ها بود
رفتن تو یاد ما داد که همیشه موندگاری
رو تن درخت قصه مثل خط یادگاری
بین این حنجره سازا یه غریب سرشناسی
واسه واژه های صامت یه صدایی یه لباسی
معنی ناب رهایی! تو رو می سپاریم به دریا
می دونیم که بر میگردی باز به وعده گاه رویا
رنگ صدات رنگ نگاه ما بود
صدای تو پناه واژه ها بود
بهـمن
18th August 2011, 06:55 PM
بهار زرد
این تلفن خراب نیست ‚ تو معرفت نداری
نامه ها بی جواب نیست ‚ تو معرفت نداری
راه من و تو دور نیست ‚ تو از ترانه دوری
کوچه ها بی عبور نیست ‚ تویی که سوت و کوری
تو بی صداترینی ‚ من از ترانه لبریز
تو به بهار زردی ‚ من گل سرخ پاییز
سیبای باغمون رو
دیوای قصه خوردن
انگاری توی این شهر
نامه رسونا مردن
حتی خبر ندارم ‚ کجای این سکوتی
شاپرک رهایی ‚ یا شام عنکبوتی
حیف نگاه خیسم ! حیف همین ترانه
حیف حروف پاک این همه عاشقانه
تو بی صداترینی ‚ من از ترانه لبریز
تو یه بهار زردی ‚ من گل سرخ پاییز
سیبای باغمون رو
دیوای قصه خوردن
انگاری توی این شهر
نامه رسونا مردن
بهـمن
18th August 2011, 06:55 PM
خواستگاری
خورشید خانوم ! خورشید خانوم ! شب اومده خواستگاری
ما رو فراموش نکنی ! رو عهدمون پا نذاری
خورشید خانوم یه وقتنری کنیز دیو شب بشی
ساده نشی گول نخوری همسر میر غضب بشی
تو قصر دیو شب باید با بی چراغی سر کنی
این همه عاشق باید دوباره در به در کنی
ما عمریه خاطر خواه نور شماییم به خدا
دنبال یه رشته از اون موی طلاییم به خدا
خورشید خانوم ! خورشید خانوم
خواستگارات قلابیه
به فکر قیچی کردن
اون موهای آفتابیه
میگن شما منتظرین که شب ستاره دار بشه
دل سیاهش مثه ما عاشق و بی قرار بشه
خورشیدخانوم ! باور نکن این کلک دوباره رو
ما خیلی وقته می شناسیم این شب بی ستاره رو
حتی اگه بگین : بمیر ! شب جواب رد نمیده
این شب تاریک کلک هفتاد و هفتا جون داره
می میره اما دوباره تو قصه مون پا می ذاره
خورشید خانوم طلوع کنین
تا این شب اینجا نمونه
خروس واسه طلوعتون
دوباره آواز بخونه
بهـمن
18th August 2011, 06:55 PM
اگه می موندی ‚ می سوختی
قاب عکس لخت خالی
روی دیوار میگه نیستی
همنفس بودی یهروزی
دیگه نیستی ! دیگه نیستی
تو دیگه نیستی و چشمات
دیگه جای گم شدن نیست
بی تو تن پوش ترانه
مرهم زخمای من نیست
اگه می موندی کنارم پابه پای من می سوختی
اینه ی خاطره ها رو به یه گریه می فروختی
تو باید می رفتی ‚ بانو ! موندنت سقوط ما بود
حالا دوری اماهستی ‚ این تمام ماجرا بود
هنوزم وقتی شبام رو
با ترانه می گذرونم
بهترین ترانه هام رو
تو دل خودم می خونم
تو رو مثل یه ستاره
اونور گریه می بینم
همه گلایه هام رو
تو یه لحظه پس می گیرم
اگه موندی کنارم پا به پای من می سوختی
اینه ی خاطره ها رو به یه گریه می فروختی
تو باید می رفتی بانو ! موندنت سقوط ما بود
حالا دوری اما هستی این تمام ماجرا بود
هنوزم وقتی شبام رو
با ترانه می گذروندم
بهترین ترانه هام
تو دل خودم می خونم
تو رو مثل یه ستاره
اونور گریه می بینم
همه ی گلایه هام رو
تو یه لحظه پس میگیرم
اگه موندی کنارم پا به پای من می سوختی
اینه ی خاطره ها رو به یه گریه می فروختی
تو باید می رفتی بانو ! موندنت سقوط ما بود
حالا دوری اما هستی این تمام ماجرا بود
بهـمن
18th August 2011, 06:55 PM
اسم تو جرمه
غول قشنگ واژه ها ! پلکای آبیت رو کی بست ؟
سنگ کدوم سایه نشین ‚ شیشه ی عمرت رو شکست ؟
از کی بپرسم اسم او قاتل سرسپرده رو
وقتی نشسته رو به روم این شب تیر کمون به دست
اما تو زنده یی عزیز ! تو هر صدا تو هر نفس
تو دل هر کبوتری ‚ وقت شکستن قفس
پنجره های بسته مون وا میشه با ترانه ها
برای بیداری ما یه شعر کوتاه تو بس
رفتن تو اومدنه به شهر جاودانگی
رمز طلوع تازه یی ‚ تو این ظلام خانگی
اسم تو جرمه نازنین ! تو این شبای خط خطی
صدای تو یهحادثه س یه اتفاق قیمتی
شب داره پوس می ندازه باز ‚ اما ما گول نمی خوریم
هنوز دارن زار می زنن او پریای پاپتی
برای خندشون سایه م رو آتیش می زنم
این قرق با مشعل سرخ ترانه می شکنم
عکس تو رو قاب می گیرم رو آسمون قصه مون
به شب بگو از این به بعد یاغی بی حیا منم
رفتن تو اومدنه به شهر جاودانگی
رمز طلوع تازه یی تو این ظلام خانگی
بهـمن
18th August 2011, 06:56 PM
آبروی این قبیله
رفتنت تنها یه خوابه ! تو نرفتی ‚ عطرت اینجاس
کنج نایاب نفسهات تنها جای امن دنیاس
توی کوچه ی نگاهت چرخش هزار تا تیله س
به غزل قسم که چشمات آبروی این قبیله س
هم مثه ماه تمومی ‚ هم مثه هلال خنجر
هم تب نگاه اول ‚ خم غم نگاه آخر
نمی دونم تو چی هستی ‚ استوای عشق و تردید
هم مثه سیاهی شب ‚ هم مثه ظهور خورشید
لب تو ساکته ‚ اما چشم تو پر ازهیاهوس
مثل اون وحشت وحشی ‚ که توی نگاه آهوس
لا به لای هرم گیس ت عطر بکر گل یاسه
ململ نازرک دستات واسه من تنها لباسه
هم مثه ماه تمومی ‚ هم مثه هلال خنجر
هم تب نگاه اول ‚ خم غم نگاه آخر
نمی دونم تو چی هستی ‚ استوای عشق و تردید
هم مثه سیاهی شب ‚ هم مثه ظهور خورشید
بهـمن
18th August 2011, 06:56 PM
ساده بودیم
ساده بودیم ‚ ساده بودیم ‚ مثل قلب عاشق
مثل ساحل یه دریا چش براهه خط قایق
ساد هبودیم ساده بودیم خونه مون جای صدا بود
یه نمکدون شکسته ‚ میون سفره ی ما بود
از عزیزترین عزیزا دم به دم دشنه می خوردیم
وقت خواب جای ستاره ‚ زخمامون رو می شمردیم
قصه ‚ قصه ی سفر بود
روی تیغه ی یه دشنه
زندگی فقط همین بود
دریا دور و لبا تشنه
ساده بودیم اما هیچکس حرفای ما رو نفهمید
هیچ کسی پولک نور رو رو شبای ما نپاشید
ساده بودیم که بفهمیم معنی حادثه ها رو
بچشیم از این رفیقا ! طعم تلخ پشت پا رو
هر چی بودیم هر چی هستیم ‚ هنوزم مثل قدیمیم
اهل این حال و هواییم مهمون همین گلیمیم
قصه ‚ قصه ی سفر بود
روی تیغه ی یه دشنه
زندگی فقط همین بود
دریا دور و لبا تشنه
بهـمن
18th August 2011, 06:56 PM
ارکیده ی وحشی من
ارکیده ی وحشی من از دل واژه قد بکش
با تن من مقابل سیل شبانه سد بکش
با اون نگاه شعله بار رو تن بایرم ببار
حریم نور رو سر این شب نابلد بکش
غنچه ی ارکیده ! گلبانوی خواب
یک ترانه بر غروب من بتاب
پیله ی دلواپسی رو پاره کن
سر بزن تا این طلوع بی حجاب
ارکیده ی وحشی من برس به داد این صدا
تویی که سوسو می زنی تو شب این ترانه ها
تویی که عطر مخملی ت قلبم رو جادو می کنه
ببین ! کمین نشسته ام منتظر صدای پا
غنچه ی ارکیده ! گلبانوی خواب
یک ترانه بر غروب من بتاب
پیله ی دلواپسی رو پاره کن
سر بزن تا این طلوع بی حجاب
منو ببین ! منو ببین ! تا قصه دیدنی بشه
منو بخون تا شعر من شعر شندنی بشه
تو مثل یک حادثه ای ‚ تو این ضیافت زلال
بیا که این حادثه ام ‚ به جون خریدنی بشه
غنچه ی ارکیده ! گلبانوی خواب
یک ترانه بر غروب من بتاب
پیله ی دلواپسی رو پاره کن
سر بزن تا این طلوع بی حجاب
بهـمن
18th August 2011, 06:56 PM
مثل رو دریا دویدن
من رسیدم به رسیدن
تو من رو چیدی و رفتی
من بریدم ! من بریدم
اماخندیدی و رفتی
باز بخند به هق هق من
خنده هات چقدر قشنگه
چشمات از جنس بلوره
دلت از مرمر و سنگه
من فقط فکر رسیدن ! تو فقط به فکر چیدن
داشتنت برام یه رویاس ‚ مثل رو دریا دویدن
من یه عالمه ترانه
تو یه حس شاعرانه
با تو حق این صدا رو
پس می گیرم از زمانه
با تو می رسم ‚ ولی تو
عاشق اون من کالی
من رو با صدام نمی خوای
عاشق اون من لالی
من فقط فکر رسیدن ! تو فقط به فکر چیدن
داشتنت برام یه رویاس ‚ مثل رو دریا دویدن
بهـمن
18th August 2011, 06:56 PM
ماه پیشونی
آخرین عاشق چشمه ‚ آخرین یکه سوارم
توی شب جای ستاره ‚ برق دشنه می شمارم
فکر دزدیدن عطرت ‚ منو با جاده یکی کرد
طعم دشنه رو چشیدم ‚ قطره قطره تا خود درد
بودنت مثل ستاره س ‚ تو شب بدون فانوس
پس پشت پلک چشمات ‚ غربت نگاه آهوس
ماه پیشونی ! چشمه ی نور ‚ پشت همین کوه سیاس
با تو به چشمه می رسه ‚ آخر قصه مال ماس
ابرا که از هم بپاشن ‚ ما دوباره آبی میشیم
به کوری چشمای شب ما داریم آفتابی میشیم
آخرین عاشق چشمه ‚ مرد سرزمین بدوشم
یکه تازم اما بازم واسه تو حلقه بگوشم
واسه تو که با حضورت من رو یاد من آوردی
انتظارم رو سوزوندی بغض بی وقفه م رو بردی
برای عاشق خسته ‚ پیرهن تو جون پناهه
من رو تو چشمه نگاه کن !پشت اینه ها سیاه
ماه پیشونی ! چشمه ی نور ‚ پشت همین کوه سیاس
با تو به چشمه می رسه ‚ آخر قصه مال ماس
ابرا که از هم بپاشن ‚ ما دوباره آبی میشیم
به کوری چشمای شب ما داریم آفتابی میشیم
بهـمن
18th August 2011, 07:21 PM
ترانه ی انتحار
راه می رم تا نرسم ! با من بیا
تشنه ی یه جرعه سم ! با من بیا
واسه گم کردن نام با من بیا
تا رسیدن به ظلام با من بیا
با من بیا که دس به دس
تا آخر دنیا بریم
بیا از این دامنه ی
سیاه بی رویا بریم
واسه آخرین سفر با من بیا
تا دم پیچ خطر ‚ با من بیا
تا دمیدن غروب با منبیا
تا یه انتحار خوب با من بیا
با من بیا که دس به دس
تا آخر دنیا بریم
بیا از این دامنه ی
سیاه بی رویا بریم
بهـمن
18th August 2011, 07:22 PM
امتحان
مثل گفتگوی دریا م با شن های خیس ساحل
مثل یه عشق دوباره ‚ واسه دل داده ی بی دل
مثل یه کشتی متروک که توی اسکله مونده
مثل یه حرف نگفته ! مثل یه شعر نخونده
مثل یه لحظه ی نایاب ! مثل یه حس غریبه
مثل اون لحظه که آدم ‚ تشنه ی چیدن سیبه
معنی نگاه تو
تو هیچ لغت نامه ای نیست
توی امتحان تو
فقط ترانه میشه بیست
مثل جاده ی بی مرز ! مثل خط یه تبسم
مثل رقص خوشه های مست بی طاقت گندم
مثل گل دادن دشنه روی خاک پاک پیرهن
مثل صد تا کفش سربی ده هزار عصای آهن
مثل افسانه ی فانوس قصه ی زیبای خفته
وقتی شیر پشت میله یاد جنگلش میفته
معنی نگاه تو
تو هیچ لغت نامه ای نیست
توی امتحان تو
فقط ترانه میشه بیست
بهـمن
18th August 2011, 07:22 PM
اسیر قاب
لحظه تلخه ‚ ساعتا کوک
چشما زخمی ‚ کیفا نکوک
سایه ها رو تخت خورشید
صورتا یه اینه مشکوک
دلا بی دل ‚ دستا بی دست
جاده ها کور کوچه بنبست
توی این دخمه ی ابلیس
باید از عطر تو شد مست
مثل غنچه ی گل سرخی تو برف
وقت ابراز علاقه مثه حرف
وقت بارون مثه چتر و توی ظلمت یه چراغ
پشت پلکان زمستون رمز بیداری باغ
با تو روشن ‚ با تو نابم
با تو هم اوج عقابم
بی تو عکس آسمونم
اسیر حصار قابم
میشه با تو تا صدا رفت
تا دل حاثه ها رفت
میشه با عقیق عشقت
به شکار اژدها رفت
هم مثه دریا بزرگی هم مثه شبنم برگ
هم مثه نم نم بارون هم جسارت تگرگ
هم تبلور یه آواز ‚ همسکوت یه صدا
تنها اما با همه درست مثه خود خدا
بهـمن
18th August 2011, 07:22 PM
دریا رفیقمون بود
بستر داغ ماسه بادبزن حصیری
دریا پر از ستاره هزار تا راه شیری
خزر دوباره داغه ‚ مثل تن تو بانو
چن تا بهار گذشت از گم شدن تو بانو
دریا رفیقمون بود ‚ تو او روزای روشن
نه شب بود نه ظلمت ‚ دریا بود و تو و من
دریا من رو صدا بزن
تا گم بشم تو موج تو
بذار از عمق گریه ها
پل بزنم به اوج تو
برای با تو بودن ‚ دل می زنم به دریا
می رم تا عمق آبی ‚ آخر راه رویا
تو آخرین ترانه ‚ منتظرت می مونم
بازم مثه گذشته هم نفست می خونم
دریا رفیقمون بود ‚ تو اون روزای روشن
نه شب بود نه ظلمت ‚ دریا بود و تو و من
دریا من رو صدا بزن
تا گم بشم تو موج تو
بذار از عمق گریه ها
پل بزنم به اوج تو
بهـمن
18th August 2011, 07:22 PM
سرود های ناسرود
زیبای خفته ی غزل ! عزیز تن داده به خواب
از این ظلام بی زوال ‚ بر سر واژه ها بتاب
بزن به سیم عربده در این طلوع غمزده
که مه لقای قصه ها به خواب مانیامده
بی تو دوباره با توام ! همیشه دور و همنفس
بیا به سمت این ساز سپید ‚ رنگ سر انگشت تو کو ؟
اینه تو نمی شود ‚ مشت تو کو ؟ مشت تو کو ؟
سرودهای ناسرود غزل ترانه ی تو بود
چله نشین ترین منم به وعده های دیر و زود
دوباره بی صدای پا بیا به جشن بوسه ها
بزن ! بزن به ضرب ماه به رقص شهر من بیا
من از تو سر نمیروم ‚ که سرزمین من تویی
با تو به قله می رسم ‚ قله نشین منتویی
بر تن این ساز سپید رنگ سر انگشت تو کو ؟
اینه نو نمی شود ‚ مشت تو کو ؟ مشت تو کو ؟
بهـمن
18th August 2011, 07:22 PM
چترم رو آتیش می زنم
از عقربه جلوترم ‚ اما به تو نمی رسم
از این پرنده ها سرم تنها به تو نمی رسم
تنها تویی که اونور مرز نفسهای منی
تنها تویی که دم به دم به هق هقم سر می زنی
بذار که از تو بگذرم مثل شهاب از دل شب
بذار که از تو پر شم مثل یه حوض لب به لب
وقتی دل رو به زوال
وقتی آرزو محال
تو بخون از سر آواز
وقتی حتی لاله لال
وقت بلوغ اینه س وقت غزلخونی نور
من رو به فردا برسون از این شبای سوت و کور
بذار که تر بشم از این ابر بزرگ بی قرار
عزیز بارونی من ! رو سر لحظه هام ببار
چترم رو آتیش می زنم ! حریص رگبار توام
بذار من رو خط بزنن ! عاشق تکرار توام
وقتی دل رو به زوال
وقتی آرزو محال
تو بخون از سر آواز
وقتی حتی لاله لال
بهـمن
18th August 2011, 07:23 PM
مشق تاریخ
تاریخ رو که ورق زدم بغض هزارساله شکست
از دل خاکستر من جرقه های تازه جست
تاریخ رو که ورق زدم دیدم چه قدر شادی کمه
دیدم بهشت سبز ما گاهی مثه جهنمه
خط و نشون کوروش رو دیدم روی سینه ی سنگ
مناره های جمجمه سلاخی تیمور لنگ
سایه ی اسکندر و مرگ چنگیز و قوم سربدار
دروازه های باز شهر ‚ قاصدک شترسوار
تو مشقای تاریخ ما ‚ هیچ دهه ی نابی نبود
تو تقویمای کهنه مون یه برگ آفتابی نبود
آسمون قصه ی ما همیشه خاکستری بود
حافظ خسته عشق رو تو سایه ی سرنیزه سرود
گاهی ستاره ی غزل از قرق سایه گذشت
اما با اون ستاره هم برگ سیاهی برنگشت
شب دوباره به اسم روز ‚ رو بوم آسمون نشست
همیشه یک نخورده مست ‚ اینه ی خورشید رو شکست
همیشه اول طلوع ‚ خورشید قصه کشته شد
تو این غروب کهنه سال ‚ تاریخ ما نوشته شد
تو مشقای تاریخ ما ‚ هیچ دهه ی نابی نبود
تو تقویمای کهنه مون یه برگ آفتابی نبود
بهـمن
18th August 2011, 07:23 PM
عروج بی علاج
سقف اتاق پایینمیاد یا من دارم بالا میرم ؟
یه عمر منتظر بودم حالا میرم ! حالا میرم
میگن که پشت این نفس یه باغ سبز خوشگله
قصه رو باور می کنم اگرچه خیلی مشکله
دلم خوش که تو باغ نشستی پای یک درخت
منتظر منی هنوز دختر ناز تیره بخت
دلم خوش که لااقل تنهاییمون مال همه
خنده هامون بغل بغل گریه هامون خیلی کمه
خواب همیشگی من
شروع بیداری تو
بیا ! دلم خسته شد از
خوابای تکراری تو
با این خیالا تن میدم به این عروج لاعلاج
اونجا ما فواره میشیم تو حوضی از بلور و عاج
اما اگه چشمای تو منتظر مننباشه
اگه دوباره سهم من گریه ی بی صدا باشه
اون باغ سبز رو نمی خوام بی تو برام خیلی کمه
بدون تو حتی بهشت برام مثه جهنمه
اگه تو اونجا نباشی باز می رسم اول سطر
اول سطر اسم تو ‚ دختر بابونه و عطر
خواب همیشگی من
شروع بیداری تو
بیا ! دلم خسته شد از
خوابای تکراری تو
بهـمن
18th August 2011, 07:23 PM
گرگ و میش
لابه لای استکان ها ‚ همیشه حرف ستاره س
شب ما روز میشه اما روزمون شب دوباره س
تو باید باشی و نیستی ‚ همپیاله ی همیشه
بی تو روز و شب ندارم ‚ زندگیم تو گرگ و میشه
تو اسیر قصه بودی زندگی برات قفس بود
واسه تو دریا یه جرعه واسه من یه قطره بس بود
حتی تو بازی رفتن
تو جلوتری ستاره
واسه این چشمای بسته
شب و روز فرقی نداره
بیا یک لحظه خیال کن ‚ قصه مون ورق نخورده
فکر کن اون بادبادکا رو باد نابلد نبرده
بیا یک نفس ‚ یه لحظه ‚ باز من رو ببر به دیروز
بذار از تو گر بگیرم تو همون شعله ی تن سوز
پشت این چشمای ابری توی ایینه تویی! تو
این صدا رو از تو دارم نفس سینه توی ! تو
حتی تو بازی رفتن
تو جلوتری ستاره
واسه این چشمای بسته
شب و روز فرقی نداره
بهـمن
18th August 2011, 07:23 PM
طلسم خواب
تو رو دیدم ! تو رو دیدم
توی پسکوچه ی خواب
من سوار اسب ابلق
تو پریزاد کتاب
خونه مون یه قصر مرمر
وسطش حوض بلور
غول شب اسیر بطری
ته اقیانوس دور
دنیا مفتم نمی ارزه بدون طلسم خواب
کاش من و تو قصه بودیم توی برگای کتاب
توی خواب نگاه تو
چه مهربونه خوب من
واسه این دلم می خواد
تو خواب بمونه خوب من
توی خوابم تو رو دارم
این برای من بسه
توی رویا نفس ت
با نفسم همنفسه
دنیا مفتم نمی ارزه بدون طلسم خواب
کاش من و تو قصه بودیم توی برگای کتاب
بهـمن
18th August 2011, 07:23 PM
جام نهان نما
همنفسم ! همقفسم ! خسته تر از ترانه ام
لال و کمین نشسته ی یک غزل شبانه ام
کوچه نشین و پرسه گرد تا تپش دشنه و درد
در صف اجباری این حراج تازیانه ام
می روم و نمی رسم به اوج سقف بی ستون
تیشه به ریشه می زنم ‚ تا دل فواره ی خون
تیشه ی فرهادی من ! دل دل آزادی من
بگو به قله میرسم از این گذرگاه جنون ؟
به من بگو به باغ ما چگونه چیره شد خزان ؟
که این حریق بی حیا شرارهزد بخ جانمان
تشنه تر از همیشه ام ! جام نهان نما کجاست ؟
هق هق بی دروغ من خنده ی بی ریا کجاست ؟
از پی کشف اینه واژه به واژه می روم
با من خود غریبه ام آن من آشنا کجاست ؟
من که از این گریه پلی به سحر و جادو نزدم
پیش حضور ممتد حادثه زانو نزدم
در این ظلام تو به تو جرم مرا به من بگو
من که تلنگری به این بغض غزلگو نزدم
به من بگو به باغ ما چگونه چیره شد خزان ؟
که این حریق بی حیا شرارهزد به جانمان
بهـمن
18th August 2011, 07:23 PM
قبیله ی بی مست
مرا به نام صدا کن
که از تو نام بگیرم
که آخرین نفسم را
من از تو وام بگیرم
مرا به حادثه نسپار
در این مدار شباشب
که ماندگارترینم
در این دمادم عقرب
من به بیداری شب خندیدم
راز هر اینه را پرسیدم
با من از اوج صدا جاری باش
من سحر خیز تر از خورشیدم
مرا به نام صدا کن
که در صدای تو باشم
بیا به رسم نوازش
که در هوای تو باشم
مرا به نام صدا کن
همیشه همدم همدست
که بی دروغ ترینم
در این قبیله ی بی مست
من به بیداری شب خندیدم
راز هر اینه را پرسیدم
با من از اوج صدا جاری باش
من سحر خیز تر از خورشیدم
بهـمن
18th August 2011, 07:23 PM
کتاب ما بسته شده
وقتی غزل سر می رسه حس می کنم کنارمی
حس می کنم مثل قدیم ‚ عاشق بی قرارمی
وقتی غزل سر می رسه ‚ حس می کنم تو با منی
حس می کنم که اومدی طلسم من رو بشکنی
اما تو اینجا نمیای قصه ی ما تموم شده
تمام لحظه های تو به پای من حروم شده
خوب می دونم خوب می دونم
تو توی خوابم نمیای
برای خوندن یه شعر
از این کتابم نمیای
وقتی که رفتی دل من ‚ اینجوری عاشقت نبود
شعرای کال دفترم اون روزا لایقت نبود
حالا که من برای تو سبد سبد گل می سازم
برای برگشتن تو با واژه ها پلمی سازم
اون دل نارفیق تو از دل من خسته شده
خوب می دونم مدتی کتاب ما بسته شده
خوب می دونم خوب می دونم
تو توی خوابم نمیای
برای خوندن یه شعر
از این کتابم نمیای
بهـمن
18th August 2011, 07:24 PM
غیر مجاز
تو کی هستی که نگاهت مثه قصه پر رازه ؟
تو کی هستی که تو این شب نفس ت غیر مجازه ؟
تو کی هستی که با اسم ت پشت سایه ها می لرزه ؟
تو کی هستی که حضورت ‚ واسه من تنها نیازه ؟
با منی مثل خود من ! مثل تن ! مثل یه پیرهن
اما بین دستای ما فاصله دور و درازه
بذار از تو گر بگیرم ! بذار آفتابی بمیرم
آخه این کولی یه عمر واسه تو ترانه سازه
با تو فردا رو می بینم ! سیب خورشید می چینم
با تو من صد تا کتابم ‚ پرم از شعرای تازه
چه نگاه بی نقابی ! چه ترانه های نابی
انگاری تموم دنیا ‚ توی او چشمای تو نازه
صد تا می خونه بسته ‚ پشت پلک تو نشسته
چرا چشمات رو م یبندی ؟ بگو کی می خونه بازه
دل بده به زخمه ی درد ! که صدام رو نقطه چین کرد
انگاری تو ختم آواز ‚ صدای گریه ی سازه
بهـمن
18th August 2011, 07:24 PM
زنده بگور
بوی کافور میده دستم ‚ چقدر از ترانه دورم
می زنه نبض نفس هام ‚ اما من زنده بگورم
وقت غیبت نگاهت ‚ زندگی اینه ی مرگه
گل نیلوفر رویا زیر رگبار تگرگه
با تو دریای غرورم ‚ اما بی تو دریا تشنه س
بی تو سینه ی سکوتم تشنه ی تیغه ی دشنه س
هم طلوع و هم غروبی
بدی اما خیلی خوبی
واسه این زانو شکسته
یه طلسم نقره کوبی
وقتی میرسم به آخر ‚ توی دالون یه بن بست
دم آخر سقوطم اوج غیبت یه همدست
باز میشه یه نردبومی کهمیاد از دل خورشید
باز میشه صد تا گذرگاه ‚ توی اینه ی چشات دید
بیا !خاتون قدیمی ! یه ترانه مهمونم کن
یه حصیر کهنه ام من قالی سلیمونم کن
هم طلوع . هم غروبی
بدی اما خیلی خوبی
واسه این زانو شکسته
یه طلسم نقره کوبی
بهـمن
18th August 2011, 07:24 PM
نامه
فال اون دختر کولی تو خیابون یادته ؟
گفت دل شیشه ییم رو می شکنی آسون ‚ یادته؟
تو می گفتی که دروغه ! ما همیشه با همیم
لحظه ی تلخ جدایی دلامون ‚ یادته ؟
حالا هی نامه ها رو به قاصدک ها می سپارم
می نویسم که هنوزمثل قدیم دوست دارم
قاصدک ها توی دست باد میرن یه جای دور
من تو هر ترانه یی اسمت رو صد بار میارم
حالا که نامه ها رو گم می کنه نامه رسون
نازنینم ! به خودت سلام ما رو برسون
نگو یادت نمیاد اون همه حرفای قشنگ
نگو تکرار نمیشن خاطره های رنگ به رنگ
حالا من تو هر ترانه می شکنم هزار دفه
حالا قصه مون شده افسانه ی ماه و پلنگ
تو همیشه دور دوری ‚ من همیشه پا به پات
چشم براه دیدنت ‚ منتظر زنگ صدات
هر جای قصه که هستی این حقیقت رو بدون
یه نفر تا ته دنیا نامه می فرسته برات
حالا که نامه ها رو گم می کنه نامه رسون
نازنینم ! به خودت سلام ما رو برسون
بهـمن
18th August 2011, 07:24 PM
نبض دهل کوب سکوت
ترانه خون شب زده ! جای صدات کی لب زده ؟
کی از طلوع حنجره ت یه پل به عمق شب زده ؟
ترانه خون شب زده ! قل قل حنجره ت کجاس؟
فاصله فریاد می زنه : پس پل حنجره ت کجاس ؟
نبض دهل کوب سکوت ‚ صدات رو دزدیده هزیز
جعبه ی جادوی سیاه ‚ تو رو پسندیده عزیز
صدات رو نفروشی یه وقت به این دروغ شیشه ای
اون همیشه سرور و تو بنده ی همیشه ای
ای ! دروغگو ! ای ! دروغگو
جعبه ی سیاه جادو
هنوزم سایه ی چاقو
مونده رو گردن آهو
سازای نامریی شده ! صداهای دروغکی
واژه های همیشگی ! ترانه های آبکی
گریه های بدون بغض! عربده های آبکی
گریه های بدون بغض ! عربده های بی دلیل
زجه زنای حرفه یی ! نت های ناقض علیل
غزل چه در به در شده تو این جدال بی حریف
صدای من بلن تر از میله های این قفس
جای هزار تا حنجره داد می زنم نفس !نفس
ای ! دروغگو ! ای ! دروغگو
جعبه ی سیاه جادو
هنوزم سایه ی چاقو
مونده رو گردن آهو
بهـمن
18th August 2011, 07:24 PM
تلفن راه دور
یه نفر رو خط ماس ! انگاری لال ‚ نازنین
مثل یه کرکس گشنه که نشسته به کمین
بیا دوست دارم رو بذاریم برای بعد
تادیگه ادا نشه مراد این چله نشین
اینجا دوست دارم رو دوس ندارن تو قصه ها
آخه بعضی از طلسما می شکنه با این صدا
دیگه گوشی رو بذار ! صدات رو می شنوم هنوز
من هنوزم با تو ام از این ور فاصله ها
تلفن برای ما تنها یه یاد آوریه
تا که یادمون نره زمستون آخریه
من و تو به سیم و گوشی که نیازی نداریم
هیچ علاقه ای به اینروده درازی نداریم
گرگ گرگم به هوا هر جا میریم دنبال ماس
اون نمی دونه که ما میلی به بازی نداریم
وقتی تقویم تو نو شد دوباره کنارتم
دیگه جمله ی آخر ترانه یارتم
دوباره دوست دارم رو با تو فریاد می زنم
تا رسیدن بهار بازم به انتظارتم
تلفن برای ما تنها یه یادآوریه
تا که یادمون نره زمستون آخریه
بهـمن
18th August 2011, 07:24 PM
قول ای تو
من دیگه برنم
ی گردم ‚ اشکات رو هذر نکن
توی این لحظه ی آخر دل رو در به در نکن
من باید برم ولی ‚ تو باید اینجا بمونی
وقت دلتنگی بازم ترانه هام رو بخونی
قد یه چش به هم زدن ‚ قول ای تو دووم نداشت
دست تو حتی یه نهال ‚ تو گلدون دلم نکاشت
من مثه ایینه ت شدم ‚ تا تو رو تکرار بکنم
اما چشمای مات تو یه اینه رو به روم نذاشت
من ساده فکر می کردم که همیشه با منی
فکر می کردم که میای سایه ها رو پس می زنی
اما تو به اینه و ترا پشت پا زدی
اون ور حادثه ها ‚ تازه سراغم اومدی
قد یه چش به هم زدن ‚ قول ای تو دووم نداشت
دست تو حتی یه نهال ‚ تو گلدون دلم نکاشت
من مثه ایینه ت شدم ‚ تا تو رو تکرار بکنم
اما چشمای مات تو یه اینه رو به روم نذاشت
بهـمن
18th August 2011, 07:24 PM
ساعت تحویل شب
آتیش به جونم زدن این دریچه های نیمه باز
خسته ام از ضجه ی این زنجره ی روده دراز
تکی حضور نقطه چین ؟ تا کی جوون مرگی ساز ؟
ای ! بوتیمار در به در ! خونه ت رو دریا نساز
حلب آباد هنوزم آباده
هنوزم هستی ما بر باده
بطری جادو شکست اول شب
دیو قصه ها بازم آزاده
دوباره رو سینه ی سرو ‚ زخم بد خط و نشون
دوباره قحطی نفس ‚ دوباره روزنامه کشون
آبتنی کبوترا ‚ تو حوض سرخ خون شون
مرد سپیده یک نفر ‚ دیو سیاه قشون ‚ قشون
حلب آباد هنوزم آباده
هنوزم هستی ما بر باده
بطری جادو شکست اول شب
دیو قصه ها بازم آزاده
ساعت تحویل شبه !وقت چراغونی روز
فتیله های شعله ور ‚ جرقه های سایه سوز
وقت طلوع روشنی ‚ از ته قصه تا هنوز
برای بانی غزل ‚ یه جامه ی تازه بدوز
حلب آباد هنوزم آباده
هنوزم هستی ما بر باده
بطری جادو شکست اول شب
دیو قصه ها بازم آزاده
بهـمن
18th August 2011, 07:24 PM
هشتمین رنگ
تو دورنگی ! هم زمینی ‚ هم یه رنگ آسمونی
هشتمین رنگ قشنگ جاده رنگین کمونی
من رو بی صدا می خواستی ‚ اما من از تو می خوندم
پشت پا زدی به حسم ‚ تابیفتم ‚ اما موندم
تو دورنگی! تو دورنگی اما من با تو یه رنگم
تو ی خوابناتمومی ‚ من پر از خواب قشنگم
شب تاریک چشات
یک ستاره نداره
پیش زیبایی تو
ترانه هم کم میاره
تا سر کوه ستاره واسه دیدنت دویدم
صد دفه زانو شکستم ‚ اما پا پس نکشیدم
گفتی گوش به زنگ می مونی ‚ تا بازم برات بخونم
اما رفتی و نموندی ‚ تا تک وتنها بمونم
تو دورنگی ! تو دورنگی ‚ اما من با تو یه رنگم
تو یه خواب ناتمومی ‚ من پر از خواب قشنگم
شب تاریک چشات
یک ستاره نداره
پیش زیبایی تو
ترانه هم کم میاره
بهـمن
18th August 2011, 07:24 PM
مهتابی
نبض نفس ‚ نبض صدا نبض ترانه دستمه
اما بدون بودنت ‚ هر نفسم شکستمه
تو از کدومن طایفه یی که دریا خونبهای توست ؟
رو جاده های پیش روم همیشه جای پای توست
نیستی ولی مثل چراغ راه رو نشون می دی به من
برس به داد واژه ها فاصله ها رو خط بزن
تو یه جون پناه سبزی
توی این روزای زرد
تن تو مهتابی
میشه تو شب پیداتکرد
خودت بگو ! خودت بگو ‚ بعد کدوم نفس میای ؟
کجای قصه با کلید سراغ این قفس میای ؟
چلچله ی کدم بهار پشت خزون رو می شکنه ؟
شاپرک شمع کدوم خاطره رو آتیش می زنه ؟
عزیز بی صدای من ! جواب این صدا چیه ؟
بند دهن بند سکوت ‚ تو دست پنهون کیه ؟
تو یه جون پناه سبزی
توی این روزای زرد
تن تو مهتابی
میشه تو شب پیدات کرد
بهـمن
18th August 2011, 07:25 PM
دریا رو دریاب
رودخونه ! دریا رو دریاب
بی تو تصویر کویره
راه بیفت برو سراغش
فردا دیره ! فردا دیره
اگه دریا رو نبینی
برهوت به جاش میشینه
دریا عمری که می خواد
خط آبیت رو ببینه
رودخونه ! رودخونه ! کجایی ؟
کی میایی ؟ کی مایی ؟
دریا تو تنش اسیره
تو رهایی !تو رهایی
من همون دریای خسته م
کی داره میشه یه مرداب
بی تو خشک خشک خشکم
رودخونه !گریه م رو دریاب
رودخونه ! رودخونه ! کجایی ؟
کی میایی ؟ کی مایی ؟
دریا تو تنش اسیره
تو رهایی !تو رهایی
من همون دریای خسته م
که داره میشه یه مرداب
بی تو خشک خشک خشکم
رودخونه ! گریه م رو دریاب
بیا تا دستای آبیم
دستای تو رو بگیره
بیا تا موج ترانه
از دوباره جون بگیره
رودخونه ! رودخونه ! کجایی ؟
کی میایی ؟ کی مایی ؟
دریا تو تنش اسیره
تو رهایی ! تو رهایی
بهـمن
18th August 2011, 07:25 PM
گریه کن
گریه کن دلت سبک شه
اگه دل مونده تو سینه
سرت رو بذار رو شونه م
تنها پیشکشم همینه
بذار این شونه ی نمناک
تکیه گاه گریه باشه
بذار این خسته بیفته
تا شاید دوباره پاشه
گریه کن دلت سبک شه ‚ من فدای گریه هاتم
تو رو تنها نمی ذارم ‚ تا همیشه پا به پاتم
زیر بارون نگاهت
غسل تعمید ترانه س
میری اما بر می گردی
این سفر چه عاشقانه س
برو! من اینجا می مونم
چش براهتم همیشه
می دونم که بر می گردی
قصه مون تموم نمیشه
گریه کن دلت سبک شه ‚ من فدای گریه هاتم
تو رو تنها نمی ذارم ‚ تا همیشه پا به پاتم
بهـمن
18th August 2011, 07:25 PM
بازی سال
چه سخته مرگ باغچه رو دیدن حرفی نزدن
یه غول زشت زمهریر : یه گوله برفی نزدن
چه سخته لال بی صدا از لب دشنه رد شدن
عاشق دریا بودن اسیر دست سد شدن
چه سخته قد کشیدن از عمق یه دره ی عمیق
تو این زمستون بلند ‚ فکر شروع یه حریق
خورشید گیس طلا ! بیا ! رو چشم ما قدم بذار
جوانه های عاشق از دل خاک بیرون بیار
خاطره های منجمد منتظر طلوعتن
آخر خط رسیده ها منتظر شروعتن
بیا تا این یخای بد ‚ آب بشن از حراتت
بیا تا پشت زمهریر ‚ بشکنه پیش قدرتت
بیا که باغچه عمری اسیر سرما و غمه
بیا که مرگ غنچه ها تو باغچه مون دم به دمه
بیا ! بیا ! که نور تو ‚ باغچه رو زنده می کنه
بهار رو تو بازی سال ‚ بازم برنده می کنه
خورشید گیس طلا ! بیا ! رو چشم ما قدم بذار
جوانه های عاشق از دل خاک بیرون بیار
خاطره های منجمد منتظر طلوعتن
آخر خط رسیده ها منتظر شروعتن
بهـمن
18th August 2011, 07:25 PM
من زمینم
این صدای خاکه ‚ روی موج خیس دریا
زخم تاریخی کابوس ‚ بغض دلنشنین رویا
این صدا صدای خاکه ‚ آخرین صدای بیدار
خونه داره قصه میگه ‚ واسه این خیل عزادار
من رو بشنو ! من رو بشنو ! من صدای آخرینم
قصه ی هزار تا فرنم ! من زمینم ! من زمینم
زخم ناباور ‚ جای پای لنگ تیمور
مونده روی سینه ی من حفره های ممتد گور
من رو آفتابی نگاه کن ! تا یه فصل تازه باشم
هنوزم با یه اشاره ‚ میتونم پر از صدا شم
سبز سبزم اگه نبضت نبض بیدار چمن شه
من بهشتم اگه دستات مرهم زخمای من شه
پیله ی کهنه رو بشکن ! تا رها شه شاپرک باز
با لب بسته صدام کن ! دل بده به گریه ی ساز
تن بی لباس من رو میشه با جوانه پر کرد
میشه این خونه ی خوب و بازم از ترانه پر کرد
زخم ناباور ‚ جای پای لنگ تیمور
مونده روی سینه ی من حفره های ممتد گور
من رو آفتابی نگاه کن ! تا یه فصل تازه باشم
هنوزم با یه اشاره ‚ میتونم پر از صدا شم
بهـمن
18th August 2011, 07:25 PM
من رو بشکن
من رو بشکن ! من رو بشکن ! من از اینه سرشارم
توی این قاب صد پاره ‚ بازم عکس تو رو دارم
من رو بشکن ! من رو بشکن ! صدام از پا نمی افته
بازم تن می زنم از شب ‚ توی هرشعر ناگفته
من رو بشکن اگه شب از هجوم واژه غمگینه
غریو انعکاسم من ! صدای اینه اینه
دوباره من ! دوباره من ! ترانه ساز شب شکن
خسته و لال و بی نفس ‚ تو این شب عربده زن
دوباره پارک سوت کور دوباره خاطرات دور
کنج همون نیمکت سبز ‚ بغض لگدکوب چمن
ببین ! خورشید بیداری ‚ همین فانوس کم نور
چراغ روشن شعرم ‚ چقدر از سایه ها دوره
من رو بشکن ! من رو بشکن ! شکستن عادته اینجا
غزلسازی چه دشواره چه مردن راحته اینجا
برای خنجر کینه ‚ تو این ظلمت غلافی نیست
واسه بیداری دریا یه موج مرده کافی نیست
دوباره من ! دوباره من ! ترانه ساز شب شکن
خسته و لال و بی نفس ‚ تو این شب عربده زن
دوباره پارک سوت کور دوباره خاطرات دور
کنج همون نیمکت سبز ‚ بغض لگدکوب چمن
بهـمن
18th August 2011, 07:26 PM
مرثیه ی خروس
دیگه شب بو ‚ بو نمیده ! رنگ این شبم پریده
انگار از اونور ابرا داره می رسه سپیده
ای خروس سر بریده
خوش صدای پر حنایی ! پس چرا تو بی صدایی
نکنه پنجه ی روباه سینه ی تو رو دریده؟
ای خروس سر بریده
حنجره ت جنس طلا بود! به ترانه مبتلا بود
کی با خنجر روی آواز ‚ خط سرخابی کشیده ؟
ای خروس سر بریده
تو صدای آخرینی ! حالا نیستی که ببینی
بی تو هیچکس توی این ده رنگ آفتاب رو ندیده
ای خروس سر بریده
بی تو خورشیدم نیومد ! این سیاهی سر نیومد
انگاری دستای ظلمت ‚ سیبای طلا رو چیده
ای خروس سر بریده
فکر آخرین نبردی ! می دونم که بر میگردی
از هراس خوندن تو دیو قصه ورپریده
ای خروس سر بریده
بهـمن
18th August 2011, 07:26 PM
همتپش
عزیز پا به راه من ! رفتن تو ترانه نیست
سهم من از هجرت تو ‚ زمزمه ی شبانه نیست
در این طلوع نیمه جان ‚ مرا به نام من بخوان
سفر نکن ! سفر نکن ! که خانه بی تو خانه نیست
بخوان به نام سرخ خون ! بخوان به آهنگ جنون
که در شب ناشنوا ‚ ترانه محرمانه نیست
در پس ترس نقطه چین سقوط واژه را ببین
ببین که سقف ما به جز ‚ سایه ی تازیانه نیست
در این رجز خوانی داس ‚ بر تن صدپاره ی یاس
ببین که خاک تیره را ‚ جرات یک جوانه نیست
بگو به بردگان نان به این زبان بریدگان
غروب سرخ این قفس ‚ غروب شاعرانه نیست
بیا که تازه تر شوم ! از این کرانه سر شوم
نگو که در دفتر من ‚ کلام عاشقانه نیست
قدر ترانه را بدان ! نگو به چشم دیده بان
نبض قدم های غزل ‚ همتپش زمانه نیست
بهـمن
18th August 2011, 07:26 PM
آوازه خون ما کجاست ؟
غروبا تو چشم مردم ‚ که دارن می رن به خونه
یه ترانه هست که هیچوقت ‚ کسی اون رو نمی خونه
غروبا تو دل مردم پر از حرف نگفته
قصه ی این همه دیو و این همه زیبای خفته
بگو به جز تو چه کسی رفیق بغض لحظه هاس ؟
میون این همه سکوت ‚ آوازه خون ما کجاس؟
چه بی حیا می چرخن ‚ عقربه های ساعت
پشت چراغ قرمز‚ پیر می شن این جماعت
غروبا تو راه خونه ‚ آدما رو خوب نگاه کن
واسه دلتنگی این شهر ‚ یه ترانه دست و پا کن
کی باید غزل بخونه ‚ توی بن بستای بسته ؟
کی باید اینه باشه ‚ واسه این دلای خسته ؟
بگو به جز تو چه کسی رفیق بغض لحظه هاس ؟
میون این همه سکوت ‚ آوازه خون ما کجاس؟
چه بی حیا می چرخن ‚ عقربه های ساعت
پشت چراغ قرمز‚ پیر می شن این جماعت
بهـمن
18th August 2011, 07:26 PM
مقصد
همیشه تا خونه تون هی قدمام رو می شمارم
اما باز وقت رسیدن یه قدم کم میارم
یکی هست که قبل من می رسه به دستای تو
اون همونی که هیچوقت نمیگه : دوست دارم
اون همونه که نگاهش یه شب بارونیه
اون همونه که غزل تو حنجره ش زندونیه
اون همونه که برات ترانه پیشکش می کنه
اون همونه که صداش یه گریه ی پنهونیه
اون منم ! تنهاترین ترانه خون
آخرین قاصدک نامه رسون
مقصد نامه ی پنهونی من
من و تکیه گاه گریهات بدون
اگه باشی می توینم تقویم رو وارونه کنیم
شب و با ستاره ها دوباره همخونه کنیم
بیا هفتا آسمون رو بشماریم بالا بریم
موهای فرشته ها ی قصه رو شونه کنیم
یکی هست که پا به پات تا آسمون بالا بیاد
یکی هست که تو رو حتی بیشتر از خودت بخواد
یکی هست که شونه ش رو بسپاره به هق هق تو
وقتی بادبادک عشق رو می بره دستای باد
اون منم ! تنهاترین ترانه خون
آخرین قاصدک نامه رسون
مقصد نامه ی پنهونی من
من رو تکیه گاه گریه هات بدون
بهـمن
18th August 2011, 07:27 PM
دنیای وارونه
پدربزرگ هف سالگیس یادش نیست
تو زورخونه صدای فریادش نیست
شیرین قصه دیگه تلخه تلخه
این همه صخره یکی فرهادش نیست
هیشکی نگاش رو به صداندوخته
یه شب پره تو شعله ها نسوخته
خفاشا دل سپرده ان به خورشید
ترانه ساز تانه ش فروخته
دنیای وارونه رو باش
رودخونه ها تشنه شونه
قوت پهلوونامون
به تیزی دشنه شونه
عصر فراموشی خاطراته
ترانهخون ! معجزه تو صداته
دنیای وارونه رو زیر و رو کن
این دل ویرون شده پا به پاته
ببین ! ببین ! ساعت قصه خوابه
کلاغ رو قله س ته چاه عقابه
برگ کتاب قصه مون سیاهه
عمر غزل اندازه ی حبابه
دنیای وارونه رو باش
رودخونه ها تشنه شونه
قوت پهلوونامون
به تیزی دشنه شونه
بهـمن
18th August 2011, 07:27 PM
گود عربا
دیگه هیچ کس تو کوچه غزل نمی خونه شبا
دیگه بیرون نمیان دخترای ترمه قبا
دیگه توپ مرواری سال رو عوض نمی کنه
هرویین مثل آدامس توی گود عربا
ای ! پایتخت تیره بخت
تو کوچه های بی درخت
نفس بریدن آسونه
نفس کشیدن شده سخت
سختمه بلعیدن من ! با تو ام ای شهر شلوغ
دیگه این مست ترانه تن نمیده به دروغ
من دارم کوچه رو با صدا چراغون می کنم
بگو خاموش بشه این فانوس کور بی فروغ
ای ! پایتخت تیره بخت
تو کوچه های بی درخت
نفس بریدن آسونه
نفس کشیدن شده سخت
توی شب مردای نیمه جون کوچه رو بین
تو خم هر کوچه یه ستاره افتاده زمین
من هزار تا کهکشونم ‚ تن به ظلمت نمی دم
ای شب ستاره دزد ! من رو بچین !من رو بچین
ای ! پایتخت تیره بخت
تو کوچه های بی درخت
نفس بریدن آسونه
نفس کشیدن شده سخت
بهـمن
18th August 2011, 07:27 PM
درخت معجزه
من مثه یه تک درختم ‚ ته یک کوچه ی باریک
تو یه گنجشک قشنگی! گاهی دوری گاهی نزدیک
گاهی وقتا مهربونی ‚ می شینی رو شونه ی من
گاهی نیستی که ببینی ‚ بغض بی بهونه ی من
وقتی هستی از تو سیرم ! یه بهار بی زوالم
گنجشک بازیگوش من
بیشن رو شاخه ی دلم
با تو درخت معجزه
بی تو طلسم باطلم
وقتی لای برگا نیستی ‚ بوی پاییز رو می گیرم
بی تو زرد زرد زردم ! بی صدای تو می میرم
اما وقتی که می خونی ‚ من میشم پر از جوانه
یه ترانه ساز عاشق ‚ با هزار و یک ترانه
تویی حرف اولین و آخرین شعر نگفته
برگ آخر وجودم با پریدنت می افته
گنجشک بازیگوش من
بیشن رو شاخه ی دلم
با تو درخت معجزه
بی تو طلسم باطلم
بهـمن
18th August 2011, 07:27 PM
مرد قصه ها
مرد غزل خون شب زده ام ‚ حنجره ام اسیره
حرف از قدیمای قصه نزن ‚ دیه خیلی دیره
همیشگی من ! ستاره ی روشن
تو این کوچه امشب تو با من بمون
صدای قدیمی ! همیشه صمیمی
تو این کوچه امش تو با من بخون
پهلوون قصه های موندگار
توی این کوچه من رو تنها نذار
بیا تا مثل قدیم ‚ با ترانه ها بریم
تو سکوت کوچه ها دوباره دم بگیریم
بیا که دلم برات تنگه هنوز
تشنه ی صدای آهنگه هنوز
ای همیشه موندنی
ای همیشه خوندنی
مرد مرد قصه ها
ای صدای بی صدا
دلت از بغض کدوم غصه شکست ؟
که شب کوچه نشین چشمات رو بست
تو همیشه سرفرازی
غم این ترانه سازی
همیشه از تو می خونه این صدا
تو سکوت کوچه باغ قصه ها
قصه ی مرد بزرگی که سرش
خم نشد پیش هجوم غصه ها
بهـمن
18th August 2011, 07:27 PM
برج عقرب
طلوع رو افسانه کنین ! شب دیگه بی نهایته
نبد قصه سربی ‚ نماز ‚ نماز وحشته
ای آدمای بی خیال ! نبض ترانه بی صداس
تنها چراغ کوچه ها ! سوسوی سگار شماس
چله ی مردن منه ! وقت نفس شمردنه
سکوت رو واروونه کنین ‚ تا بغض کهنه بشکنه
عمریه قصه نویس قصه ی ما گیجه
دیو شب برنده س رستم مون افلیجه
پری افسانه شکن ! قصه مون رو ورق بزن
بیا تا اوج موج من ! برس به مفهوم شدن
از این درازای نیمه باز یه راه آفتابی بساز
تو برج عقرب هنوزم ‚ زندونی صدای ساز
از این سکون بی ستون ‚ ما رو به دریا برسون
نفس بگیر از این غروب ! هم پای زخمه ها بخون
عمریه قصه نویس قصه ی ما گیجه
دیو شب برنده س رستم مون افلیجه
بهـمن
18th August 2011, 07:27 PM
مثل لالایی کردی kordi
مادربزرگ گیساش به رنگ برفه
تو هر نگاه اون هزار نا حرفه
مادربزرگ دلش شبیه دریاس
توی چشاش صد تا ستاره پیداس
مادربزرگ قصه ی تازه داره
میگه شب آفتابی میشه دوباره
تو با قصه های نابت
من رو تا ترانه بردی
تو صدات یه زخم کهنه س
مثه لالایی کردی
مادربزرگ! حکم رو کله پا کن
قهرمان قصه هات رو صدا کن
آخر قصه های تو قشنگه
رو شونه ی پهلووناش تفنگه
بی بی موندگار قصه ی من
قصه بگو از آسمون روشن
تو با قصه های نابت
من رو تا ترانه بردی
تو صدات یه زخم کهنه س
مثه لالایی کردی
بهـمن
18th August 2011, 07:27 PM
منتظر عبور تو
منو بی صدا نبین ‚ صد تا ترانه با منه
تو دل هر نفسم صد تا غزل جون می کنه
می خوام از عطر تن تو نفسی تازه کنم
به سکوت شب بگو موقع خود شکستنه
پلکای سنگی من وا میشه رو به نور تو
بازم آفتاب می گیرم تو سایه ی حضور تو توی چاردیوار گریه تو رو فریاد می زنم
پشت این پنجره ام منتظر عبور تو
حرفای روشن تو حرف حساب بود شاپرک
چشمای عاشق من اون روزا خواب بود ‚ شاپرک
آخرین فصق نفس ‚ فصل غروب بوسه ها
فصل همدستی شاخه و طناب بود ‚ شاپرک
اگه فکر کنی رسیدی تا ابد نمی رسی
اگه خوب نباشی به معنی بد نمی رسی
می شی مرداب اگه این برکه رو دریا نکنی
اگه رودخونه نشی به حرف سد نمی رسی
رو به ایینه دعا کن تا برمبه آسمون
کاری کن ابری نشه حال و هوای قصه مون
من رو با خودت ببر آخر این فاصله ها
اونجا که خسته میشه کبوتر نامه روسن
حرفای روشن تو حرف حساب بود شاپرک
چشمای عاشق من اون روزا خواب بود ‚ شاپرک
آخرین فصق نفس ‚ فصل غروب بوسه ها
فصل همدستی شاخه و طناب بود ‚ شاپرک
بهـمن
18th August 2011, 07:28 PM
آش همون ‚ کاسه همون
سیصد حریف سه نشد ! آش همون کاسه همون
زندونا مدرسه نشد ! آش همون کاسه همون
بغض زمستون نشکست ! آش همون کاسه همون
بهار به اینجا پل نبست ! آش همون کاسه همون
شب به ستاره نرسید ! آش همون کاسه همون
سیاهی پاپس نکشید ! آش همون کاسه همون
باغچه ی خونه های ما
دوباره مسلخ گله
باز تو مشام واژه ها
بوی کباب بلبله
دوباره قد کشدین ‚ تو شهر قصه سخته
سایه ی تیشه بازم ‚ رو شونه ی درخته
آهای ! آهای درختا ! تیشه ها ریشه دارن
یه جای این جنایت ‚ دخل هم رو میارن
شب به ستاره نرسید ! آش همون کاسه همون
سیاهی پا پس نکشید ! آش همون کاسه همون
باغچه ی خونه های ما
دوباره مسلخ گله
باز تو مشام واژه ها
بوی کباب بلبله
بهـمن
18th August 2011, 07:28 PM
دوچرخه سه تفنگی
دفتر سفید کاهی ! جعبه ی مداد رنگی
فصل ناب قد کشیدن ‚ توی اون خونه کلنگی
پشه بند پر ستاره ‚ خوابا رویای دوباره
ظهر تابستون تهران ‚ یه دوچرخه سه تفنگی
کم امیر قصه بودم ‚ تو پریزاد ترانه
اسب ما همون دوچرخه ‚ بوسه هامومن محرمانه
ترک زین اون دوچرخه ‚ تو نشسته بودی ‚ اون روز
تک چراغ کوچه مون رو تو شکسته بودی اون روز
نفست پشت سرم بود ! دستای تو روی شونه م
موهات رو با سنجاقای نقره بسته بودی اون روز
کم امیر قصه بودم ‚ تو پریزاد ترانه
اسب ما همون دوچرخه ‚ بوسه هامومن محرمانه
بگو اون اسب قشنگ رو به کدوم گریه فروختیم ؟
تو حریق زشت تقویم ‚ از کدوم زبانه سوختیم ؟
اشتباه ما کجا بود ؟ ما کدون چاه رو ندیدیم ؟
به کدوم کرباس کهنه ‚ پولکای رنگی دوختیم ؟
کم امیر قصه بودم ‚ تو پریزاد ترانه
اسب ما همون دوچرخه ‚ بوسه هامومن محرمانه
بهـمن
18th August 2011, 07:28 PM
ترانه عاشقانه نیست
میگه مرده نفس نمی کشه ؟
کی میگه نبض جسد نمی زنه ؟
چشمات رو به دم این اینه بدوز
ببین این مرده چقدر شکل منه
من که با هر نفسم ده تا دریچه وا می شد
با صدای زمزمه م قله ها جابجا می شد
حالا خیلی وقته مردم زیر ماسک زندگی
آخ ! اگه دوباره چشمام از قفس رها می شد
من مثه زلزله ام ‚ شبیه طوفان تبس
دم عیسی رو نمی خوام ‚ تو غروب این قفس
نفس منه که قبرستون رو زنده می کنه
من خودم یه پا مسیحم اما بی تو ‚ بی نفس
می دونم خوب می دونم ترانه عاشقانه نیست
رنگ واژه های من به رنگ این زمانه نیست
وقتی بین مرده ها زندگی رو صدا کنی
دیگه هیشکی گوش به زنگ تپش ترانه نیست
ها با تو میشه از رو سر تقویما پرید
تنها با تو میشه از عمق گلایه قد کشید
بی تو این حافظه ی گریه شمار رو نمی خوام
بیا ! از تو میشه شعر ناب زندگی شنید
من مثه زلزله ام ‚ شبیه طوفان تبس
دم عیسی رو نمی خوام ‚ تو غروب این قفس
نفس منه که قبرستون رو زنده می کنه
من خودم یه پا مسیحم اما بی تو ‚ بی نفس
بهـمن
18th August 2011, 07:28 PM
صفر خان
مادربزرگ‚ یادش بخیر! تو باغچه مون برنو می کاشت
هیچکدوم از بچه هاش رو پای کوها دوس نداشت
از روزی که پدربزرگ ‚ یاغی شد زدش به کوه
مادربزرگ خنده هاش رو اونور اینه جا گذاشت
صفر خان ! برنو رو بردار ! هنوز شب گردنه بنده
هنوز قداره ی سایه ‚ مسیر نور رو می بنده
صفر خان ! برنو رو بردار ! فقط تو مرد بیداری
تویی که از خم و پیچ تن کوها خبر داری
صفرخان ! برنو رو بردار ! سوار اسب ابلق شو
جدا از حیله ی قوم خبرچین دهن لق شو
پیچ سیاه گردنه ‚ ممنتظر مرگ منه
اما طنین این صدا ‚ طلسم راه رو می شکنه
تو این چشای بی فروغ ‚ نشونی از جرقه نیس
غلام سایه ها شدن ‚ قوم امان نامه نویس
صفر خان ! بختک زنجیر ‚ هنوز رو گرده ها مونه
دوباره برنو رو بردار تا گرگا رو بتازونه
نذار این گردنه بندم مثه رستم مقدس شه
نذار که لونه ی سیمرغ نصیب نسل کرکس شه
جلودار رهایی شو ! تو این کوها تویی سردار
شبو از قصه بیرون کن ! صفر خان برنو رو بردار
پیچ سیاه گردنه ‚ ممنتظر مرگ منه
اما طنین این صدا ‚ طلسم راه رو می شکنه
تو این چشای بی فروغ ‚ نشونی از جرقه نیس
غلام سایه ها شدن ‚ قوم امان نامه نویس
بهـمن
18th August 2011, 07:28 PM
کوچه های یوسف آباد
عشق اول ‚ وعده ی پنهونی اونور شمشاد
اولین باری که چشمام توی چشمای تو افتاد
کوچه های بی چراغ شبای همیشه روشن
با سحر پرسه زدن تو کوچه های یوسف آباد
دره گرگی سینما ‚ پارک شفق ‚ ایستگاه اول
اسم کوچه هاش داره یادم میاد
میدون کلانتری ‚ سر دوراهی ‚ پیچ آخر
دل من باز اون خیابون رو می خواد
اون خیابون ‚ اون خیابون همه ی دار و ندار این صداس
این ترانه خون هنوزم عاشق پرسه زدن تو کوچه هاس
دیگه هیچی نمی خوام جز یه گلو برای فریاد
یه ترانه که برام پل بزنه تا یوسف آباد
دیگه هیچی نمی خوام به جز صدای خیس بارون
تا بازم با خاطراتم راه برم تو اون خیابون
دره گرگی سینما ‚ پارک شفق ‚ ایستگاه اول
اسم کوچه هاش داره یادم میاد
میدون کلانتری ‚ سر دوراهی ‚ پیچ آخر
دل من باز اون خیابون رو می خواد
اون خیابون ‚ اون خیابون همه ی دار و ندار این صداس
این ترانه خون هنوزم عاشق پرسه زدن تو کوچه هاس
بهـمن
18th August 2011, 07:28 PM
ایران ‚ ایران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران ! غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! مهد دلیران ! مهد دلیران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! ای دیار بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! تکرار زمستانها
ایران! ایران! ایران! ایران!تکرار زمستانها
ایران! ایران! ایران! ایران!تاریخ شب یلدا ! تاریخ شب یلدا
ایران! ایران! ایران! ایران! تکرار زمستانها ! تاریخ شب یلدا
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران ! غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! مهد دلیران ! مهد دلیران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! ای دیار بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! ای گستره پرپر ! ای گستره ی پرپر
ایران! ایران! ایران! ای گستره پرپر
از نیزه ی چنگیز‚ از خنجر اسکندر
از نیزه ی چنگیز از خنجر اسکندر
سردار تو بردار و گمنام نام آور ! گمنام نام آور
ایرانم ! ایران ! گمنام تو نام آور
یاران تو بیدار و سرسلسله ات بی سر
یاران تو بیدار و سر سلسله ات بی سر
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران ! غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! مهد دلیران ! مهد دلیران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! ای دیار بیداران غرقه در خون یاران
در بند زمستانی ! همرنگ بهارانی
در بند زمستانی ! همرنگ بهارانی
بعد از شب ویرانی ‚ همواره تو می مانی ! همواره تو می مانی
همرنگ بهارانی ‚ هموارخ تو می مانی ! همواره تو می مانی
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران ! غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! مهد دلیران ! مهد دلیران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! ای دیار بیداران غرقه در خون یاران
یاران دلیرت را بر بستر خون دیدی! بر بستر خون دیدی
ایران ! ایران !ایران ! بر بستر خون دیدی
از حادثه بگذشتی ! از حیله نترسیدی
از حادثه بگذشتی ! از حیله نترسیدی
دراین شب یلدایی ‚ بر قله خورشیدی! بر قله خورشیدی
ایران !ایران ! ایران ! بر قله ی خورشیدی
آرامش طوفانی ! تو وارث امیدی
آرامش طوفانی ! تو وارث امیدی
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران ! غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! مهد دلیران ! مهد دلیران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! ای دیار بیداران غرقه در خون یاران
بهـمن
18th August 2011, 07:28 PM
مثل هنوز
نگا کن ! رو سیم گیتار تار تنیده عنکبوته
اولین حرف ترانه ‚ آخرین حرف سکوته
نگا کن ! ما رو نگا کن ! توی اینه ی ترانه
که چه بی ستاره موندیم توی این فصل شبانه
صورت ما رو نگا کن ! زیر ماسک بی صدایی
بی بی روشن آواز ! تویی که صدای مایی
تو هنوز مثل هنوزی
هنوزم وارث روزی
توی نایابی آواز
تو صدای سایه سوزی
نگا کن ! من رو نگا کن ! منکه لبریز حضورم
توی این گود سیاهی مثل فواره ی نورم
زیر این گنبد بی ساز ‚ تو ترانه رو بیاغاز
با تو میشه بال و پر زد ‚ تا نوک قله آواز
هنوزم میشه صدات رو سقف این حادثه ها کرد
میشه با زمزمه ی تو صد تا کوه رو جابه جا کرد
تو هنوز مثل هنوزی
هنوزم وارث روزی
توی نایابی آواز
تو صدای سایه سوزی
بهـمن
18th August 2011, 07:28 PM
نرده های سرخ
توی پایتخت گریه ‚ یه خیابون بلنده
که تو آسمون سربی ش پر نمی زنده پرنده
نرده های این خیابون رنگ برگای درخته
گفتن تمام حرفا تو ترانه خیلی سخته
نرده های این خیابون حالا رنگ خون گرفته
حضرت اجل دوباره از یه عده جون گرفته
دوباره دستای ظلمت ساقه ها رو قیچی کرده
فصل تابستنون امسال ‚ مثل زمهریر سرده
چشمای ما رو رنگ کن ! با توام ای نقاش باشی
تا کی رو نرده های سرخ ‚ سبز دروغی می پاشی ؟
با رنگای دروغکی ننگ سیاه پاک نمی شه
با گریه های الکی چشم تو نمناک نمیشه
ساقه ی رنگین کمون و سر زدن با داس کینه
و قد نکش ! نهال رویا ! حکم تاریکی همینه
میگه رو به بی صدایی داد زدن فایده نداره
احتمال زنده موندن همیشه یک به هزاره
عاشقا که راه عشق رو راه باریکی نخواستن
اون خیابون بلند رو توی تاریکی نخواستن
از پل خطر گذشتن ‚ قرق رو شکستن آسون
تا به رنگ خون بمونه ‚ نرده های او خیابون
چشمای ما رو رنگ کن ! با توام ای نقاش باشی
تا کی رو نرده های سرخ ‚ سبز دروغی می پاشی ؟
با رنگای دروغکی ننگ سیاه پاک نمی شه
با گریه های الکی چشم تو نمناک نمیشه
بهـمن
18th August 2011, 07:28 PM
ترجمه ی چشمای تو
چه ضیافت غریبی
من و گیتار و ترانه
جای تو : یه جای خالی
شعر من شعر شبانه
هرم خورشیدی چشمات
من رو آب کرد تموم کرد
لحظه ی ناب پریدن
با یه دیوار رو به روم کرد
گوش بده ! ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست
تو ضیافت سکوتم
تو اگه قدم بذاری
می بینی از تو شکستم
اما تو خبر نداری
بی تو از زمزمه دورم
بی تو از ترانه عاری
زخم تو : زخم همیشه
اینه تنها یادگاری
گوش بده ! ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست
بهـمن
18th August 2011, 07:29 PM
صبحانه ی نور
سایه ‚ به سر سپردگان ‚ هدیه ‚ نقاب می دهد
جامه ی این شب زدگان ‚ عطر گلاب می دهد
چه سایه گاه سکنی ! دختر خورشید کجاست ؟
پرسش ساده ی مرا ‚ دشنه جواب می دهد
عزیز سر داده به دار ! در این حصار بی مدار
خیال تو به شعر من ‚ واژه ی ناب می دهد
ساعت خواب رفته را ‚تو زنده کن! بیا ! بیا
که بودنت به عقربه حس شتاب می دهد
داغ گلوله را ببین بر تن نازنین ترین
ببین که رقص مرگ را چه پیچ و تاب می دهد
ببار بر کویر من ! بر این عطش زار سخن
نهال تشنه ی مرا ‚ اشک تو آب می دهد
ای از سپیده آمده ! در این حراج عربده
خلوت تو به چشم من ‚ فرصت خواب می دهد
همنفس ترانه شو ! شعله بکش ! زبانه شو
عزیز دل ! سکوت تو مرا عذاب می دهد
بگو که با منی هنوز ‚ در این شب ستاره سوز
که بی تو صبحانه ی نور ‚ طعم سراب می دهد
بهـمن
18th August 2011, 07:29 PM
استکان آخر چای ؟
کاش می شد یادم بره کوچه های آشتی کنون
صدای قشنگ زنگ دوم نامه رسون
ش می شد یادم بره اون همه لحظه های ناب
اون تبسم صمیمی رو لب عکس تو قاب
کاش می شد یادم بره جای تو اینجا خالیه
نفست هم نفسم نیست ‚ بودنت خیالیه
کاش می شد اما نمیشه ‚ تو همیشه با منی
مثل یه زخم مقدس من رو آتیش می زنی
اونور این استکان ‚ بازم کنارمی ‚ عزیز
استکان بعدی رو با دستای خودت بریز
بی تو دورم از خودم ‚ رو صورتم ماسک منه
من من بی تو فقط گاهی به من سر می زنه
گفتی : بر می گردم و چه دلنشین بود این دروغ
رفتی و تنها شدم میون این شهر شلوغ
بی تو تو سفره ی من چیک چیک استکان نموند
بی تو هیچ رهگذری تو کوچه مون غزل نخوند
خودت رو نشون بده تنها برای یک نفس
پای این سفره بشین یه استکان همین و بس
اونور این استکان ‚ بازم کنارمی ‚ عزیز
استکان بعدی رو با دستای خودت بریز
بهـمن
18th August 2011, 07:29 PM
حراج
حریف طلسم خوابم ! من چه بی نفابم امشب
دل بده به این ترانه ! حرف صد کتابم امشب
وقتی دست بی دریغت ‚ توی قصه کیمیا شد
گریه تنها سرپناه امن دلواپسیها شد
وقتی شونه های آواز از حضور گریه لرزید
تازه فهمیدم که عشقت به سقوطم نمی ارزد
مثل افسانه ی طاووس ‚ سختی سفر باهاته
عمری ترانه سازت پا به راه جاده هاته
من ساده بی خایلم که سفر تنها علاجه
ندونستم تو خیابون پر طاووسا حراجه
می توسنتم از نگاهت برسم به اوج پرواز
اما تو چشمات رو بستی تا بمیره نبض آواز
نمی خواستی من بفهمم که شب تو بی چراغه
نمی خواستی که بدونم جنگلت قد یه باغه
نمی خواستی ‚ نمی خواستی ‚ اما این رسم صدا نیست
غیبت چشمای نازت ‚ مرگ این ترانه ها نیست
مثل افسانه ی طاووس ‚ سختی سفر باهاته
عمری ترانه سازت پا به راه جاده هاته
من ساده بی خایلم که سفر تنها علاجه
ندونستم تو خیابون پر طاووسا حراجه
بهـمن
18th August 2011, 07:29 PM
ترانه ی عقرب شب
یکی شبها راه میفته واسه چیدن ستاره
عینک دودی به شمش ‚ ماشینش نمره نداره
یکی شبها راه میفته توی کوچه های خلوت
پشت عینک سیاهش دو تا چشم بی مروت
اون شناسنامه نداره ‚ هر دقیقه با یه اسمه
برگه ی امان ظلمت واسه اون یه جور طلسمه
دنبال رنگ سیاهه ‚ روشنی رو دوس نداره
تکیه کلمش اینه که : ستاره بی ستاره
ای ! آدما ! خبر ! خبر
عقرب شب تو کوچه هاس
دوباره تو این شب تار
نوبت یک کدوم ماس
عقرب سیاه وحشی ‚ فکر کشتن چراغه
خیلی وقته توی این شهر ‚ بازار حادثه داغه
نیش این عقرب وحشی ‚ زهر صد تا مار رو داره
توی خواب راه میره اما ‚ به خیالش که بیداره
یکی اونو جادو کرده ‚ گفته روشنی گناهه
گفته با مردن خورشید ‚ همه کارا رو به راهه
عقرب ساده ی قصه ‚ تو تن خودش اسیره
میدونه آخر بازی خودشم باید بمیره
ای ! آدما ! خبر ! خبر
عقرب خودش رو نیش زده
دستای نامریی شب
دیکته هاش رو آتیش زده
بهـمن
18th August 2011, 07:29 PM
عاشق تر
عاشق تر از این بودم اگر لظحه ی پرواز
در دست نجیب تو کلید قفسم بودئ
عاشق تر از این بودم اگر عطر نفسهات
در لحظه ی بی همنفسی ‚ همنفسم بود
عاشق تر از این بودم اگر فاصله ها را
این اینه ی شب زده رو تکرار نمی کرد
عاشق تر از این بودم اگر هق هق ما را
این سایه ی سرمازده انکار نمی کرد
با تو بهترین بودم ‚ همسایه ی خورشیدی
تو نقش تبسم را ‚ از اینه دزدیدی
عاشق تر از این بودم اگر در شب وحشت
مثل تپش زنجره نایاب نبودی
عاشق تر از این بودم اگر وقت عبورم
آنسوی سکوت پنجره خواب نبودی
عاشق تر از این بودی اگر ثانیه ها را
اندوه فراموشی من تار نمی کرد
عاشق تر از این بودی اگر این دل ساده
اسرار مرا پیش تو اقرار نمی کرد
با تو بهترین بودم ‚ همسایه ی خورشیدی
تو نقش تبسم را ‚ از اینه دزدیدی
بهـمن
18th August 2011, 07:29 PM
به شب بگو آفتابی شه
ای ! گل یخ ! ای ! گل یخ ! زمستونم بارش رو بست
طلسم زمهریر شب تنها با دست تو شکست
تو یاد دادی به این صدا که سر بده ترانه رو
تویی که زنده می کنی شعرای عاشقانه رو
از من و تو گذشت عزیز ! به شب بگو آفتابی شه
ستاره رو سرم بریز ! به شب بگو آفتابی شه
ای گل یخ ! با تو میشه دل به ترانه ها سپرد
با تو میشه ستاره بود همیشگی شد و نمرد
وقتی که تو کنارمی تازه من و من می بینم
آفتاب و مهتاب نمی خوام ‚ این شب رو روشن می بینم
از من و تو گذشت ‚ عزیز ! به شب بگو آفتابی شه
ستاره رو سرم بریز ! به شب بگو آفتابی شه
کلید نمی خوام گل یخ ! قفلا با بوسه وا میشن
وقتی که تو پیش منی گمشده ها پیدا می شن
قناری تو کنج قفس پرواز رو معنا می کنه
برای دیوار که دست ‚ پنجره رو وا میکنه
از من و تو گذشت ‚ عزیز ! به شب بگو آفتابی شه
ستاره رو سرم بریز ! به شب بگو آفتابی شه
بهـمن
18th August 2011, 07:29 PM
دفتر خورشید
بازم تالار بی حرفی ! دوباره بغض بی صبری
بازم حال هوای ما ‚ کمی تا قسمتی ابری
بازم شب مرگی فانوس ! بازم خاموشی ناقوس
گلوی مرغ حق بازم ‚ اسیر پنجه ی جادوس
دوباره کوچه دلگیره ! بازم دریا زمین گیره
دوباره چشمای شاعر ‚ اسیر قفل و زنجیره
بال همه پروانه ها سوخته
مهتاب خودش رو به شب فروخته
اما هنوزم خاتون قصه
چشماش رو به خط جاده دوخته
شکوفا شو ! گل شب بو ! همه عطرا رو باطل کن
بازم از دفتر خورشید ‚ یه شعر تازه نازل کن
بگو از گریه ی تقویم ! از این اردوی بی تصمیم
خلایق لایق مرداب ! مجالس مجلس ترحیم
بگو از شعله ی تاریک ! از این دورازه ی باریک
از اون فواره ی دور و از این قداره ی نزدیک
بال همه پروانه ها سوخته
مهتاب خودش رو به شب فروخته
اما هنوزم خاتون قصه
چشماش رو به خط جاده دوخته
نازنین ! تو اینه دیدم ‚ که سوار قصه اینجاس
روی جاده ی ترانه یه غبار تازه پیداس
بهـمن
18th August 2011, 07:30 PM
عطر بی عطر تو
دگمه ی کتم که افتاد ‚ تازه فهمیدم که نیستی
تو از اولم نبودی ‚ ته قصه هم که نیستی
دگمه ی کتم که افتاد ‚ جای خالی تو رویید
نبض ناکوک ترانه ‚ عطر بی عطرت رو بویید
مهربون نبودی اما تو رو مهربون نوشتم
با غروب تو فرو ریخت قصر پوک سرنوشتم
تو نبودی ! تو نبودی
پا به پای تن خسته
روبرو گردنه ی مرگ
پشت سر پل شکسته
تو چه کم بودی عزیزم ! سایه ی من از تو سر بود
سایه بود اما همیشه ‚ از سقوطم با خبر بود
تو که با خبر نبودی من کجا زانو شکستم
تو ندونستی که دل رو به کدوم حادثه بستم
برو ! ای همیشه بی من ! من نمی شکنم دوباره
بودن و نبودن تو واسه من فرقی نداره
تو نبودی ! تو نبودی
پا به پای تن خسته
روبرو گردنه ی مرگ
پشت سر پل شکسته
بهـمن
18th August 2011, 07:30 PM
خط پایان شب
نازینین ! نگام کن ! نگاه تو ممنوعه
تو باید بخندی ‚ اینجا آه تو ممنوعه
حرف دریا رو نزن برکه ی ما مردابه
نرو سمت شهر رویا ‚ راه تو ممنوعه
توی کوچه ها صدای پای تو ممنوعه
هق هق ممتد گریه های تو ممنوعه
نفسات رو می شمارن دقیقه های لعنتی
این ترانه رو نخون ! صدای تو ممنوعه
نازنین ! سکوت تو صدا تر از قریاده
باخته هر کس که به قانون قفس تن داده
بذار این نابلدا سکوت رو فریاد بزنن
صدای قدیمی تو تا ابد آزاده
نازنین !خیال پرواز تو قفس ممنوعه
نگا کن ! تو شهر قصه ها نفس ممنوعه
حتی پشت در بسته نمیشه ترانه خوند
میر غضب داد می زنه : ترانه بس ! ممنوعه
تو غروب حنجره ‚ طلوع تو ممنوعه
شب می ترسه از صدات وقوع خطر ممنوعه
سایه ها آخر خطن ‚ آخه خط خوندنت
خط پایان شبه ‚ شروع تو ممنوعه
نازنین ! سکوت تو صدا تر از قریاده
باخته هر کس که به قانون قفس تن داده
بذار این نابلدا سکوت رو فریاد بزنن
صدای قدیمی تو تا ابد آزاده
بهـمن
18th August 2011, 07:30 PM
بیا عروسک نباشیم
منو محرم بدون بانو ! من از غسل غزل پاکم
نگا کن تو شب وحشت ‚ چه بیدارم ‚ چه بی باکم
منو محرم بدون بانو ! بیار اون لحظه ی ناب رو
بخون با زخم این زخمه همون آواز نایاب رو
زخمه بزن ! زخمه بزن ! وقا غزل شماریه
قصه ی خواب آور شب تکراریه ! تکراریه
بیا عروسک نباشیم تو خیمه شب بازی شب
وقتی سحر سر برسه این شب که فراریه
منو محرم بدون بانو! غزل فریاد رو کم داره
ببین تو این قفس هر کس دلش بیداره برداره
منو محرم بدون تا من بتارونم سیاهی رو
بسوزونم باین آواز همه غولای کاهی رو
زخمه بزن ! زخمه بزن ! وقا غزل شماریه
قصه ی خواب آور شب تکراریه ! تکراریه
بیا عروسک نباشیم تو خیمه شب بازی شب
وقتی سحر سر برسه این شب که فراریه
بهـمن
18th August 2011, 07:30 PM
یه موتور می خوام یه جاده
یه موتور می خوام یه جاده
که به آخر نرسه
پشت چشمک چراغش
پاسبون سرنرسه
یه موتور می خوام که من رو
ببره از این سکون
رخش بی ترمز من باشه
واسه فتح جنون
یه موتور می خوام ‚ یه جاده که نهایتش تو باشی
ترک لحظه هام بشینی ‚ با من از دنیا جدا شی
یه موتور می خوام که چرخش
مثل روزگار نچرخه
فکر راه تازه باشه
روی یک مدار نچرخه
یه موتور می خوام که من رو
ببره تا لب پرواز
گریه هام رو قاب بگیره
توی زیر و بم آواز
یه موتور می خوام ‚ یه جاده که نهایتش تو باشی
ترک لحظه هام بشینی ‚ با من از دنیا جدا شی
بهـمن
18th August 2011, 07:31 PM
خونه یعنی
خونه یعنی ‚ تیر آرش
وقتی از فاصله رد شد
خونه یعنی : چشم رستم
وقتی گریه رو بلد شد
خونه یعنی : زخم تیشه
رد شدن از دل آتش
خونه یعنی : مرگ سهراب
سر بریدن سیاوش
خونه رو خونی نمی خوام
قلب من یه سرزمینه
هر جا میرم اون باهامه
معنی خونه همینه
خونه یعنی : بغض حافظ
غزلای نانوشته
فرش زیبای گلستان
پاره پاره ‚ رشته رشته
خونه یعنی : اشک مادر
خونه یعنی : داغ لاله
خونه یعنی : خشم پنهان
مرثیه های مچاله
خونه رو خونی نمی خوام
قلب من یه سرزمینه
هر جا میرم اون باهامه
معنی خونه همینه
بهـمن
18th August 2011, 07:31 PM
هزار و یک شب
شونه به شونه می ولی چه دور راه من و تو
این همه دریا فاصله س بین نگاه من و تو
کنارمی اما دلت اونور فانوس شبه
من با تو مهربونم حرف تو نیش عقربه
هزار تا شب گذشته از قصه ی پر غصه ی ما
این آخرین ضیافته ! شهرزاد بی قصه بیا
عزیز من ! ببخش اگه
تلخی واژه با منه
درد رو اگه داد بزنم
دیوار صوتی میشکنه
بیا تا شام آخر رو کنار هم سحر کنیم
برای فهمیدن هم یه بار دیگه خطر کنیم
من نمی خوام که مثل من به اینه نگا کنی
من با تو باشم اما تو بازم من رو صدا کنی
دلم می خواد که حرفای من رو بخونی از چشام
وقتی که آواز می خونم ‚ دل بدی به بغض صدام
عزیز من ! ببخش اگه
تلخی واژه با منه
درد رو اگه داد بزنم
دیوار صوتی میشکنه
بهـمن
18th August 2011, 07:31 PM
حرف آخر
دیگه فرصتی نمونده
نازنین ! نازت رو کم کن
دارم از صدا میفتم
کمکم کن ! کمکم کن
یک ترانه پا به پا باش
این صدای آخرینه
بی تو رو به انقراضم
حرف آخرم همینه
نبض معیوب حضورت من رو آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر دل ناباور من باخت
وه چه بی حنجره ام من
تشنه ی یه جرعه آواز
مثل یه مرغ مهاجر
وقتی تن میده به پرواز
بی تو بی بهانه ام موندم
واسه پرواز دوباره
مرد غمگین سکوتم
حرف تازه یی نداره
نبض معیوب حضورت ‚ من و آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر ‚ دل ناباور من باخت
بهـمن
18th August 2011, 07:31 PM
شب چارشنبه سوری
شب شب شب ! شب شب شب !عربده های میر غضب
خورشیدای تقلبی ! سنگای گور لب به لب
شب شب شب !شب شب شب !زخم صدا غضب ! غضب
ختم دوباره ی نفس ! وقت عرق کردن تب
هفته ی تعطیلی من ! فصل عزا فصل کفن
عصر جنون ! چشمه ی خون ! اینه ها شکن شکن
وقت ظهور شعله ها
تو خم و پیچ کوچه ها
شب شب چارشنبه سوری
هر شب ما! هر شب ما
شعرای خط خورده ی من ! بهار بادبرده ی من
بت بت فانوس صدا ! شاپرک مرده ی من
دفتر شب ورق ! ورق ! طلوع من شفق ! شفق
فشفشه بازی صدا ! ترقه ها ترق !ترق
سایه ی کهنه پا بگور ! سدا گذرگاه عبور
بازم آتیش بازی عشق ! دوباره بیداری نور
وقت ظهور شعله ها
تو خم و پیچ کوچه ها
شب شب چارشنبه سوری
هر شب ما! هر شب ما
بهـمن
18th August 2011, 07:31 PM
تو پرنده بودی ‚ من سرو
زیر بارون راه نرفتی
تابفهمی من چی میگم
تو ندیدی اون نگاه رو
تا بفهمی از کی میگم
چشمای اون زیر بارون
سر پناه امن من بود
سایه بون دنج پلکاش
جای خوب گم شدن بود
تنها شب مونده و بارون
همه ی سهم من این بود
تو پرنده بودی من سرو
ریشه هام توی زمین بود
اگه اون رو دیده بودی
با من این شعر رو می خوندی
رو به شب دادمی کشیدی
نازنین ! چرا نموندی ؟
حالا زیر چتر بارون
بی تو خیس خیس خیسم
زیر رگبار گلایه
دارم از تو می نویسم
تنها شب مونده و بارون
همه ی سهم من این بود
تو پرنده بودی من سرو
ریشه هام توی زمین بود
بهـمن
18th August 2011, 07:32 PM
سنگ انداز آواز
من روکشتن ! من رو کشتن ! هیچکسی خبر نداره
تنها تو قلعه ی وحشت چشم جادوگر بیداره
من رو کشتن ! من رو کشتن ! برای نفرتم از مرگ
توی شب ‚ دیده نمیشه جای خالی ستاره
من روکشتن اما بازم میشه با تو جون بگیرم
میشه اینه ی صدام رو به آسمون بگیرم
میشه با اشارهی تو سر برم تا سر دیوار
باز با سنگ انداز آواز ظلمت رو نشون بگیرم
هیشکی حرفات رو نفهمید ‚ من من
همه ی ترانه هات رو خط بزن
نبض گریه های من رو هیچ کس نمی گیرد ؟
واسه برگشتن دستات چرا دیره ؟ چرا دیره ؟
بی تو از صدا نیفتاد ‚ این صدای بی ستاره
این کبوتر تو قفس نیست ‚ تو تن خودش اسیره
واسه بی تو از تو خوندن ‚ واسه وا دادن و موندن
واسه زین کردن اسب و تا ته حادثه روندن
تو رو کم داره نگاهم ! بی تو بسته مونده راهم
چشم تو یه چلچراغه برای سایه سوزوندن
هیشکی حرفات رو نفهمید ‚ من من
همه ی ترانه هات رو خط بزن
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.