دختر
17th August 2011, 02:38 AM
[golrooz][golrooz]مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته رب جلیل●
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کی فرزند خرد بی گناه●
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای●
گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب، خاکت را دهد ناگه به باد●
وحی امد کین چه فکر با طل است
رهرو ما اینک اندر منزل است●
پرده شک را بر انداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان●
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی؟●
در تو تنها عشق و مهر مادریست
شیوه ما عدل و بنده پروریست●
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو باز آریم باز●
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه اش سیلاب و موجش مادر است●
رودها از خود نه طغیان می کنند
آنچه می گوییم ما، آن می کنند●
ما، به دریا حکم طوفان می دهیم
ما به سیل و موج فرمان می دهیم●
نسبت نسیان به ذات حق مده
بار کفر است این به دوش خود منه●
به که بر گردی ، به ما بسپاریش
کی تو از ما دوست تر می داریش●
نقش هستس نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب سر گردان ماست●
قطره ای کز جویباری می رود
از پی انجام کاری می رود●
ما بسی گم گشته باز آورده ایم
ما بسی بی توشه را پرورده ایم
میهمان ماست هر کس بی نواست
آشنا با ماست چون بی آشناست●
ما بخوانیم ار چه ما را رد کنند
عیب پوشیها کنیم ار بد کنند●
سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت
ز آتش ما سوخت هر شمعی که سوخت●
کشتی ای ز آسیب موجی هو لناک
رفت وقتی سوی غرقاب هلاک●
بندها را تار و پود از هم گسیخت
موج از هر جا که راهی یافت ریخت●
هرچه بود از مال و مردم را ببرد
زان گروه رفته طفلی ماند خرد●
طفل مسکین چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت●
موجش اول وهله چون طومار کرد
تند باد، اندیشه پیکار کرد●
بحر را گفتم دگر طوفان مکن
این بنای شوق را ویران مکن●
در میان مستمندان فرق نیست
این غریق خرد بهر غرق نیست●
صخره را گفتم مکن با او ستیز
قطره را گفتم ، بدان جانب مریز●
امر دادم باد را ،کان شیر خوار
گیرد از دریا ، گذارد در کنار●
سنگ را گفتم به زیرش نرم شو
برف را گفتم که آب گرم شو●
صبح را گفتم به رویش خنده کن
نور را گفتم دلش را زنده کن●
لاله را گفتم که نزدیکش به روی
ژاله را گفتم که رخسارش بشوی●
خار را گفتم که خلخالش مکن
مار را گفتم که طفلک را مزن●
رنج را گفتم که صبرش اندک است
اشک را گفتم مکاهش کودک است●
گرگ را گفتم تن خردش مدر
دزد را گفتم گلوبندش مبر●
بخت را گفتم جهان داریش ده
هوش را گفتم که هوشیاریش ده●
تیرگیها را نمودم روشنی
ترس ها را جمله کردم ایمنی●
ایمنی دیدند و نا ایمن شدند
دوستی کردم مرا دشمن شدند●
کا رها کردند اما پست و زشت
ساختند آیینه ها اما ز خشت●
تا که خود بشناختند از راه، جاه
چاهها کندند مردم را به راه●
روشنیها خواستند اما ز دود
قصر ها افراشتند اما به رود●
قصه ها گفتند بی اصل و اساس
دزدها بگماشتند از بهر پاس●
جامها لبریز کردند از فساد
رشته ها رشتند در دوک عناد●
درس ها خواندند اما درس عار
اسبها راندند اما بی فسار●
دیو ها کردند و دربان و وکیل
در چه محضر محضر حی جلیل●
وا رهاندیم آ ن غریق بی نوا
تا رهید از مرگ شد صید هوا●
آخر آن نور تجلی دود شد
آن یتیم بی گنه نمرود شد●
رزمجویی کرد با چون من کسی
خواست یاری از عقاب و کرکسی●
برق عجب، آتش یسی افروخته
وز شراری خانمانها سوخته●
خواست تا لاف خداوندی زند
برج و باروی خدا را بشکند●
رای بد زد گشت پست و تیره رای
سر کشی کرد و فکندیمش ز پای●
ما که دشمن را چنین می پروریم
دوستان را از نظر چون می بریم●
آنکه با نمرود این احسان کند
ظلم کی با موسی عمران کند●
این سخن پروین نه از روی هواست
هر کجا نوریست ، ز انوار خداست
[negaran][negaran][negaran][negaran]
در فکند از گفته رب جلیل●
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کی فرزند خرد بی گناه●
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای●
گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب، خاکت را دهد ناگه به باد●
وحی امد کین چه فکر با طل است
رهرو ما اینک اندر منزل است●
پرده شک را بر انداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان●
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی؟●
در تو تنها عشق و مهر مادریست
شیوه ما عدل و بنده پروریست●
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو باز آریم باز●
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه اش سیلاب و موجش مادر است●
رودها از خود نه طغیان می کنند
آنچه می گوییم ما، آن می کنند●
ما، به دریا حکم طوفان می دهیم
ما به سیل و موج فرمان می دهیم●
نسبت نسیان به ذات حق مده
بار کفر است این به دوش خود منه●
به که بر گردی ، به ما بسپاریش
کی تو از ما دوست تر می داریش●
نقش هستس نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب سر گردان ماست●
قطره ای کز جویباری می رود
از پی انجام کاری می رود●
ما بسی گم گشته باز آورده ایم
ما بسی بی توشه را پرورده ایم
میهمان ماست هر کس بی نواست
آشنا با ماست چون بی آشناست●
ما بخوانیم ار چه ما را رد کنند
عیب پوشیها کنیم ار بد کنند●
سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت
ز آتش ما سوخت هر شمعی که سوخت●
کشتی ای ز آسیب موجی هو لناک
رفت وقتی سوی غرقاب هلاک●
بندها را تار و پود از هم گسیخت
موج از هر جا که راهی یافت ریخت●
هرچه بود از مال و مردم را ببرد
زان گروه رفته طفلی ماند خرد●
طفل مسکین چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت●
موجش اول وهله چون طومار کرد
تند باد، اندیشه پیکار کرد●
بحر را گفتم دگر طوفان مکن
این بنای شوق را ویران مکن●
در میان مستمندان فرق نیست
این غریق خرد بهر غرق نیست●
صخره را گفتم مکن با او ستیز
قطره را گفتم ، بدان جانب مریز●
امر دادم باد را ،کان شیر خوار
گیرد از دریا ، گذارد در کنار●
سنگ را گفتم به زیرش نرم شو
برف را گفتم که آب گرم شو●
صبح را گفتم به رویش خنده کن
نور را گفتم دلش را زنده کن●
لاله را گفتم که نزدیکش به روی
ژاله را گفتم که رخسارش بشوی●
خار را گفتم که خلخالش مکن
مار را گفتم که طفلک را مزن●
رنج را گفتم که صبرش اندک است
اشک را گفتم مکاهش کودک است●
گرگ را گفتم تن خردش مدر
دزد را گفتم گلوبندش مبر●
بخت را گفتم جهان داریش ده
هوش را گفتم که هوشیاریش ده●
تیرگیها را نمودم روشنی
ترس ها را جمله کردم ایمنی●
ایمنی دیدند و نا ایمن شدند
دوستی کردم مرا دشمن شدند●
کا رها کردند اما پست و زشت
ساختند آیینه ها اما ز خشت●
تا که خود بشناختند از راه، جاه
چاهها کندند مردم را به راه●
روشنیها خواستند اما ز دود
قصر ها افراشتند اما به رود●
قصه ها گفتند بی اصل و اساس
دزدها بگماشتند از بهر پاس●
جامها لبریز کردند از فساد
رشته ها رشتند در دوک عناد●
درس ها خواندند اما درس عار
اسبها راندند اما بی فسار●
دیو ها کردند و دربان و وکیل
در چه محضر محضر حی جلیل●
وا رهاندیم آ ن غریق بی نوا
تا رهید از مرگ شد صید هوا●
آخر آن نور تجلی دود شد
آن یتیم بی گنه نمرود شد●
رزمجویی کرد با چون من کسی
خواست یاری از عقاب و کرکسی●
برق عجب، آتش یسی افروخته
وز شراری خانمانها سوخته●
خواست تا لاف خداوندی زند
برج و باروی خدا را بشکند●
رای بد زد گشت پست و تیره رای
سر کشی کرد و فکندیمش ز پای●
ما که دشمن را چنین می پروریم
دوستان را از نظر چون می بریم●
آنکه با نمرود این احسان کند
ظلم کی با موسی عمران کند●
این سخن پروین نه از روی هواست
هر کجا نوریست ، ز انوار خداست
[negaran][negaran][negaran][negaran]