diamonds55
7th January 2009, 08:36 PM
امام حسين(عليه السلام) پس از معاويه
در نيمه رجب سال 60 هجري، معاويه از دنيا رفت.(6) يزيد جايگزين او شد. يزيد نامهاي به والي مدينه «وليد بن عقبه» نوشت و از او خواست که از امام حسين(عليه السلام)، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر بيعت بگيرد.(7) ابن زبير و ابن عمر در اواخر ماه رجب از مدينه فرار کردند؛ اما امام حسين(عليهالسلام) از بيعت امتناع ورزيد.(8)
«مروان بن حکم» علي الدوام والي مدينه را بر گرفتن بيعت از امام تحريک ميکرد تا اين که شب يکشنبه - دو روز مانده به پايان رجب - امام به سوي مکه حرکت فرمود.(9)
سحرگاه روز عاشورا امام را خواب ربود. هنگامي که بيدار شد، ياران را از روياي صادقانه خويش با خبر ساخت. آن حضرت فرمود: «سگاني را ديدم که مرا گاز ميگرفتند اما شديدترين آنها بر من سگي بود که به پيسي و برص مبتلا بود.»(10)
و بعد از آن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را در خواب ميبينند که به دنبالشان اصحاب آن حضرت بودهاند، در حالي که فرموده بود: «تو شهيد اين امت هستي؛ اهل آسمانها و ملکوت اعلي تو را بشارت ميدهند، امشب افطار نزد من هستي، شتاب کن و هيچ تاخير مينداز، پس اين ملکي است که از آسمان فرود ميآيد تا که از خون شما برگيرد و در شيشهاي سبز قرار دهد.»(11)
در تمام بخشهاي نهضت کربلا، قطب و مدار حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) بود. در اينجا به تنهايي امام و «وتر الموتور؛ تنهاي تنها» بودن آن بزرگ ميپردازيم.
امام در صبح گاه عاشورا
سپاه ابن سعد آراسته بود و امام(عليه السلام) نيز سپاه خود را آراست. چشم امام به سپاه ابن سعد افتاد و دستان خويش را بلند کرد و اينگونه خدا را خواند: «پروردگارا! تو در هر گرفتاري مورد اعتماد من هستي؛ و تو در همه سختيها اميدم هستي. هر امري که اعتماد به آن داشته و وعده داده شدهام تنها از جانب تو بر من نازل ميشود. چه بسيار ناراحتي که دل در آن ضعيف ميشود و حيله و راه فرار در آن کم ميشود و دوست در آن به خذلان و خواري ميافتد و دشمن در آن شماتت ميکند که همه از طريق تو نازل شده و من به سوي تو شکوه ميآورم. اين گلايه، بريدگي از غير تو و رغبتي است که به سوي تو دارم. پس در کار من گشايش کن و آن را برطرف ساز. تو سرپرست هر نعمت و صاحب هر نيکي و نهايت هر رغبت هستي.»(12)
در نيمه رجب سال 60 هجري، معاويه از دنيا رفت. يزيد جايگزين او شد. يزيد نامهاي به والي مدينه «وليد بن عقبه» نوشت و از او خواست که از امام حسين(عليه السلام)، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر بيعت بگيرد. ابن زبير و ابن عمر در اواخر ماه رجب از مدينه فرار کردند؛ اما امام حسين(عليهالسلام) از بيعت امتناع ورزيد.
امام مرکب خود را طلب کرد و بر آن سوار شده و سپس با فريادي رسا بر مردم نهيب زد: «اي اهل عراق! - در حالي که بيشتر افراد صداي امام را ميشنيدند - گوش کنيد و عجله نکنيد تا شما را به آنچه حق شما بر من است موعظه کنم تا اين که عذر را بر شما تمام کنم.»(13)
امام پس از شهادت اهل بيت(عليه السلام)
پس از شهادت قاسم، امام در برابر خيمهها ايستاده بودند. علي اصغر در دست امام تير خورده بود و عباس نيز به شهادت رسيده بود. ديگر يار و ياوري براي امام نمانده بود. از طرفي تشنگي آن حضرت را آزار ميداد. امام با شمشيري آخته در برابر آن گروه ستمگر قرار گرفت. در حالي که از حيات و زندگي مأيوس بود، آن مردم را به مبارزه ميطلبيد. هر که به قتال امام حاضر ميشد، در دم کشته ميشد. در اين نبرد کسي تاب مقاومت نداشت. عده زيادي به دست تواناي امام کشته شدند.
http://img.tebyan.net/big/1387/10/170181183802482324573123253129579549141.jpg
امام به جانب راست سپاه حملهور شد؛ او اينگونه رجز ميخواند:
الموت اولي من ركوب العار والعار اولي من دخول النار(14)
«مردن از آلودگي به عار و ننگ بهتر است، و عار و ننگ از ورود به آتش بهتر است.»
پس از آن، امام به طرف چپ سپاه دشمن حمله کرد و ميفرمود:
انا الحسين بن علي احمي عيالات ابي
آليت ان لا انثني امضي علي دين النبي(15)
«من حسين فرزند علي هستم، از خاندان پدرم حمايت ميکنم، سوگند خوردهام که به دشمن پشت نکنم؛ و پيرو دين نبي اکرم(صلي الله عليه و آله) باشم.»
در واقع اين آخرين سرود حماسي اباعبدالله الحسين(عليه السلام) بوده است.
«عبدالله بن عمار بن عبد يغوث» ميگويد: غمگيني چون او نديده بودم که فرزندان و اهل بيت و يار و دوستانش کشته شده باشند و اينگونه با قوت روح و بدن برزمد. امام آنگونه با جرأت و دليرانه بر دشمن حمله ميکرد که گروه دلير مردان (دشمن) هر وقت او شدت نشان ميداد، از هم ميشکافت و ديگر کسي توان مقاومت نداشت.
«عبدالله بن عمار بن عبد يغوث» ميگويد: غمگيني چون او نديده بودم که فرزندان و اهل بيت و يار و دوستانش کشته شده باشند و اينگونه با قوت روح و بدن برزمد. امام آنگونه با جرأت و دليرانه بر دشمن حمله ميکرد که گروه دلير مردان (دشمن) هر وقت او شدت نشان ميداد، از هم ميشکافت و ديگر کسي توان مقاومت نداشت. (16)
«عمر بن سعد» در حالي که همه سپاهيانش را مورد خطاب قرار داده بود، فرياد زد: «اين فرزند انزع البطين (از القاب امام علي عليه السلام) است، و اين پسر کشنده عرب است. از هر طرف به او حمله کنيد» ناگهان چهار اسب تيرانداز امام را محاصره کردند. در اين محاصره بين امام و خيمهگاه فاصله انداختند. امام به آنها نهيب زد: «اي پيروان خاندان ابي سفيان! اگر شماها دين نداريد و از روز بازگشت نميهراسيد، پس در دنياي خود آزاده باشيد و به (روش) نياکان خود باز گرديد، اگر عرب هستيد، همان طور که اينگونه ميپنداريد.»(17)
شمر صدا زد: «اي پسر فاطمه! چه ميگويي؟» امام فرمود: «من و شما با هم ميجنگيم، زنان گناهي ندارند. تا زندهام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز داريد.» شمر پذيرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختي گراييد و تشنگي عرصه را بر امام تنگ کرد. (18)
امام اينبار به سوي فرات حملهور شد. «عمرو بن حجاج» که با چهار هزار سپاه در اطراف فرات بود، شکست خورد و سپاه از اطراف امام پراکنده شد. اسب وارد آب شده بود، امام به اسب خود فرمود: «تو تشنهاي و من نيز تشنهام؛ تا از آب ننوشي من هم از آب نخواهم نوشيد»، اسب از نوشيدن آب امتناع داشت. گويا کلام امام را ميفهميد. امام دست زير آب بردند که ناگاه کسي فرياد زد: «آيا شما از (نوشيدن) آب لذت ميبري در حالي که به حرم تجاوز شد؟» امام آب را ريخت و هيچ ننوشيد و با سرعت روانه خيمهها شد. (19)
امام و وداع دوم
امام به خيمهگاه رسيده بود. بار ديگر با بستگان وداع کرد و آنان را به صبر و بردباري امر کرد و فرمود: «براي بلا آماده باشيد و بدانيد که خداوند متعال حامي و نگهدار شماست و به زودي شما را از شر دشمنان خلاصي ميبخشد و عاقبت کارتان را به خير قرار داده، دشمن شما را به عذاب مبتلا خواهد ساخت و عوض اين بلا به شما انواع نعمتها را کرامت خواهد داشت، پس شکوه و گلايه نکنيد، و چيزي که از قدر و ارزش شما بکاهد بر زبان نرانيد.»(20) اين سختترين هنگامه در اين روز براي امام بود؛ به اين واقعيت، در وصيت حضرت زهرا(سلام الله عليه و اله) اشاره شده است.
http://img.tebyan.net/big/1387/10/197228663517415176231919315822418470117162.jpg
در اين هنگام امام متوجه دختر خود – سکينه - شد که از بقيه زنان کناره گرفته و گريان و ندبهکنان است. امام به او نزديک شد. او را به صبر دعوت فرمود و تسلي داد. فرياد عمر بن سعد بلند شد: «اي واي بر شما! تا هنگامي که او به خود و حرمش مشغول است به او هجوم بريد. به خدا سوگند، اگر او با فراغت بال به شما حمله کند طرف راست و چپ سپاه شما را از هم ميپاشد.»
از هر طرف به سوي امام تيراندازي شد، به گونهاي که تيرها از بين طنابهاي خيمهگاه ميگذشت و گاه به لباس زنان اصابت ميکرد. زنان به وحشت افتادند و سراسيمه به خيمهگاه بازگشتند و همه در انتظار بودند که امام چه برخوردي خواهد کرد. امام چون شيري غضبناک بر آنان حمله کرد. هر که در برابر شمشير او قرار ميگرفت با مرگ رو به رو ميشد. از هر سو تيرها به امام نشانه ميرفت و گاه به سينه يا گلوي امام مينشست.(21)
شمر صدا زد: «اي پسر فاطمه! چه ميگويي؟» امام فرمود: «من و شما با هم ميجنگيم، زنان گناهي ندارند. تا زندهام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز داريد.» شمر پذيرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختي گراييد و تشنگي عرصه را بر امام تنگ کرد.
امام پس از شهادت برادرش تنها شد. ناگاه دومين فرياد استغاثه بلند شد: «آيا کسي هست که از حرم رسول خدا حمايت و حراست کند؟ آيا يگانهپرستي هست که از خدا در ارتباط با ما بترسد؟ آيا پناه دهندهاي هست که در پناه دادن ما به خداوند اميد بندد؟» پس از آن صداي ناله زنان بلند شد،(22) و امام سجاد(عليه السلام) با تکيه بر عصاي از جا برخاست در حالي که از شدت بيماري شمشيرشان بر زمين کشيده ميشد. ناگاه امام حسين(عليه السلام) با فريادي بلند فرمود: «ام کلثوم! او را نگهدار! مبادا زمين از نسل آل محمد خالي گردد.» پس از آن ام کلثوم امام سجاد(عليه السلام) را به بستر خويش بازگردانيد.(23)
امام حسين(عليه السلام) عيال خويش را به سکوت امر فرمود و از آنها خداحافظي کرد. در آن حال، امام جبّهاي از خز به همراه داشتند و عمامه پيامبر را بر سر نهاده بود و شمشير آن حضرت را بر کمر بسته بود.(24) امام پيراهني طلب کردند که هيچ کس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زير لباس خود پوشيدند. لباسي براي امام آوردند. امام آن را نپسنديد چون آن را لباس ذلت و خواري دانست.(25) آري، لباس کهنه را گرفت و آن را قدري پاره کرد و زير لباس خود پوشيد. و زيرجامهاي را طلبيد و آن را نيز پاره کرد و پوشيدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نياورند.(26)
پس از هر حمله امام به وسط ميدان باز ميگشت و مکرر اين عبارتها را ترنم ميفرمود: «لاحول و لا قوة الا بالله العظيم(27)؛ هيچ قدرت و نيرويي نيست مگر از آن خداي بزرگ.» در همين حال گاه طلب آب ميفرمود. شمر در پاسخ گفت: «آن را نميآشامي تا به آتش وارد گردي... .»
«ابوالحتوف جعفي» تيري به پيشاني امام نشانه رفت. امام به سختي آن را از پيشاني بيرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاري شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو ميبيني که من در چه وضعيتي از اين بندگان سرکش و معصيت کارت قرار گرفتهام، خدايا! تعداد اينها را برشمار و همه را خود بکش و بر روي زمين احدي از اينها را باقي مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.»(28)
امام با صيحهاي بلند فرياد زد: «اي امت نابکار! چه بد بعد از محمد(صلي الله عليه و آله) با عترت او برخورد کرديد، اما شما پس از من کسي را نخواهيد کشت که کشتن او را بر خود سهل و آسان شماريد. اما کشتن مرا ساده گرفتهايد؛ به خدا قسم، اميدوارم که خداوند مرا به شهادت گرامي دارد و سپس از شما بدون اين که خود بدانيد انتقام بگيرد.»
امام جبّهاي از خز به همراه داشتند و عمامه پيامبر را بر سر نهاده بود و شمشير آن حضرت را بر کمر بسته بود. امام پيراهني طلب کردند که هيچ کس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زير لباس خود پوشيدند. لباسي براي امام آوردند. امام آن را نپسنديد چون آن را لباس ذلت و خواري دانست. آري، لباس کهنه را گرفت و آن را قدري پاره کرد و زير لباس خود پوشيد. و زيرجامهاي را طلبيد و آن را نيز پاره کرد و پوشيدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نياورند.
«حصين» گفت: «اي پسر فاطمه! چگونه از ما انتقام ميگيري؟» امام فرمود: «خدا بين خودتان چند نفر را در فقر و وحشت قرار ميدهد که بدان سبب خونتان را خواهند ريخت، سپس عذابي سهمگين بر شما نازل خواهد کرد.»(29)
از آن همه زخمهاي بسيار، ضعف بر امام غالب شده بود، امام ايستاد تا قدري استراحت کند. فردي با سنگ به پيشاني او زد. پيشاني آن حضرت شکست و خون صورت او را گرفت. دامن لباس را بالا زد تا از ورود خون به چشمان جلوگيري کند. ديگري با تيري سه شعبه قلب امام را نشانه گرفت و آن تير بر قلب امام نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله؛ به نام خدا، و براي خدا و بر مبناي ملت و آيين رسول خدا» به آسمان سر برداشت و خداي تعالي را مورد خطاب قرار داد: «الهي انک تعلم انهم يقتلون رجلاً ليس علي وجه الارض ابن نبي غيره؛ پروردگارا! تو خود ميداني که اينها مردي را ميکشند که بر روي زمين جز او پسر پيامبري نيست.»(30)
سپس تير را از پشت خود بيرون کشيد و خون چون ناودان فوران زد.(31) دست را زير زخم سينه نهاد تا اين که از خون پر شد، و به آسمان پاشيد و فرمود: «بر من آسان است آن چه فرود آيد، زيرا آن در برابر چشم خداوند است» از آن خون قطرهاي به زمين نريخت.(32) بار ديگر دست زير خون گرفت و آن را بر سر و صورت و محاسن خود پاشيد و فرمود: «همين گونه خواهم بود تا خداوند و جدم رسول الله را ملاقات کنم، در حالي که به خون خضاب شدهام؛ و خواهم گفت: اي جدم! فلان و فلان مرا کشتند.»(33)
خون همچنان جاري بود تا اين که امام بر روي زمين نشست، ولي خود را بر روي زانو به جلو ميکشيد. اين حالت چندان ادامه نيافت تا اين که «مالک بن نصر» با شمشير ضربتي به سر مبارک او زد؛ کلاه خُودي که امام بر سر داشتند مملو از خون شد امام فرمود: «با اين دست نه بخوري و نه بياشامي و خداوند با ستمکاران محشورت سازد.» کلاه خُود را از سر برداشت و عمامه را بر کلاه خود بست.(34) دشمن امام را لحظه به لحظه بيشتر محاصره ميکرد.
http://img.tebyan.net/big/1387/10/18323227181139991728127120610817819121218.jpg
امام قدرت برخاستن نداشت. عبدالله بن الحسن به حمايت از امام وارد ميدان شد و روي سينه امام به شهادت رسيد.(82790) مردم تمايلي به قتل امام نداشتند؛ کشتن امام را هر قبيله به ديگر طائفه واگذار ميکرد. (35)
ناگاه شمر فرياد زد: «منتظر چه هستيد و چرا توقف کردهايد؟ همه بر او حمله کنيد.» اين بود که «زرعة بن شريک» ضربتي به کتف چپ امام زد و «حصين» تيري به گلوي امام نشانه رفت.(36) ديگري بر گردن امام زد و «سنان بن انس» با نيزهاي به سينه مبارک امام زد و قفسه سينه شکسته شد؛ هم او تيري به گلوي حضرت زد(37) و «صالح بن وهب» نيزهاي به پهلوي او زد.(38)
«هلال بن نافع» گفت: من نزديک حسين ايستاده بودم امام در حال جان سپردن بود؛ «ليکن به خدا سوگند تا به حال کشتهاي را نديدهام به نيکويي او که در خون آغشته شود و اينگونه زيبايروي و نوراني باشد. آنقدر نور چهره او و زيبايي هيبتش مرا به خود مشغول داشته بود که به طور کلي از کشته شدن او غفلت داشتم»(39) در همان حال حضرت گاه طلب آب ميکرد و ديگران از پاسخ به اين درخواست ابا داشتند.
پس از هر حمله امام به وسط ميدان باز ميگشت و مکرر اين عبارتها را ترنم ميفرمود: «لاحول و لا قوة الا بالله العظيم؛ هيچ قدرت و نيرويي نيست مگر از آن خداي بزرگ.» در همين حال گاه طلب آب ميفرمود. شمر در پاسخ گفت: «آن را نميآشامي تا به آتش وارد گردي... .»
امام و دعاي آخر
چون آن حالت امام شدت يافت، سر به آسمان بلند کرد و چنين دعا کرد: «خدايا! تو برترين جايگاه را داري، بزرگترين قدرت، آنچه ميخواهي ميکني، بي نيازي از خلايق، بزرگيات بس عريض است و بر هر چه بخواهي توانايي، لطف و مهرباني تو نزديک است، در عهد و پيمان راستگويي، نعمت تو سرازير است و بلاي تو نيکو، وقتي تو را بخوانم نزديکي، هر چه را خلق کردي بر آن احاطه داري، توبه پذيرندهاي، از هر کسي که به تو باز گردد، بر هر چه اراده کني دست يافتهاي، هر چه را طلب کني مييابي، وقتي که تو را شکر گويم تو سپاسگزاري، تو فراوان ياد ميکني هنگامي که تو را ياد ميکنم، تو را ميخوانم در حالي که محتاج و نيازمندم، در حال فقر به تو رغبت نشان ميدهم، به سوي تو جزع ميکنم، در حالي که بيمناکم، ميگريم در حال گرفتاري و از تو کمک ميطلبم در حال ناتواني، به تو تکيه ميکنم در حالي که کفايتم ميکني، پروردگارا! بين ما و قوم ما تو خود حکم کن؛ چرا که آنها ما را فريب دادند و ذليل و خوار ساختند، به ما نيرنگ زدند و ما را کشتند در حالي که ما خاندان پيامبر تو و فرزند دوست محمد(صلي الله عليه و آله) هستيم که تو او را به پيامبري برانگيختي، و او را امين وحي خود دانستي، پس ما را در کارمان گشايش عطا فرما، اي بخشندهترين بخشندگان!»(40)
سپس اينگونه فرمود: "اصبر علي قضائك، يا رب، لا اله سواك يا غياث المستغيثين(41)؛ «الهي بر قضاي تو شکيبايي ميکنم، معبودي جز تو نيست، اي پناه درخواست کنندگان!»
نيز فرمود: « جز تو خدايي ندارم، و پرستش کنندهاي جز تو نيست، بر حکم تو صبر ميکنم، اي پناه کسي که جز تو پناهي ندارد! اي هميشگي که پايان ندارد! و اي زنده کننده مردگان! اي که بر کسب همه، احاطه داري! بين ما و بين آنها - اي بهترين حاکمان - تو خود قضاوت کن.»(42)
امام و پيام به خيمهها
اسب امام در اطراف آن حضرت ميچرخيد و خود را به خون امام آغشته ميکرد.(43) ابن سعد گفته بود: «اين اسب، از اسبان خوب پيامبر است. او را بگيرند و محاصره کنند» اما مردم شام در اين امر ناکام مانده بودند. بنابراين گفت: «او را رها کنيد تا ببينم چه ميکند.» او پيشاني خود را به خون حسين آغشته کرد و شيهه اي زد.(44) به فرموده امام باقر(عليه السلام) آن حيوان پيوسته از ستم به حسين و از امتي که پسر پيامبرش را کشته، ميناليد و آن حيوان شيههکنان به خيمهگاه ميدويد.(45)
«ابوالحتوف جعفي» تيري به پيشاني امام نشانه رفت. امام به سختي آن را از پيشاني بيرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاري شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو ميبيني که من در چه وضعيتي از اين بندگان سرکش و معصيت کارت قرار گرفتهام، خدايا! تعداد اينها را برشمار و همه را خود بکش و بر روي زمين احدي از اينها را باقي مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.»
«هنگامي که چشم زنان به آن اسب با يال و کاکل پر خون و زين واژگون افتاد، از خيمهگاه بيرون ريخته، موي پريشان کردند و بر صورت سيلي ميزدند. بر چهره خود مينواختند، و فرياد ناله سر داده بودند. بعد از عزت، به ذلت و خواري افتادند و به سوي قتلگاه حسين شتابان ميدويدند.»(46)
ام کلثوم فرياد ميزد: «اي محمد و اي پدرم، اي علي جان و اي جعفر طيار و اي حمزه (سيدالشهداء) اين حسين است که عريان به روي خاک کربلا افتاده.»(47) اما زينب(سلام الله عليها) اينگونه ميناليد: "وا اخاه، وا سيداه، وا اهل بيتاه، ليت السماء اطبقت علي الارض و ليت الجبال تدكدكت علي السهل(48)؛ «واي برادرم! واي آقايم! واي اهل بيتم! اي کاش آسمان بر زمين ميافتاد و کوهها بر دشتها به هم ميخورد.»
حضرت زينب (سلام الله عليها) نزديک امام رسيده بود.
در همان حال عمر بن سعد با عدهاي از يارانش به قتلگاه نزديک شده بود و امام در آخرين لحظات عمر شريفش به سر ميبرد. پس زينب فرياد زد: «اي عمر! اباعبدالله را ميکشند و تو به او مينگري؟» وقتي عمر سعد از زينب روي گرداند، اشک چشمانش بر موهاي چهرهاش جاري شد.(49)
زينب فرمود: «ويحکم، اما فيکم مسلم، فلم يجيبها احد(50)؛ واي بر شما! آيا در بين شما مسلماني نيست؟ احدي او را پاسخ نداد.» پس از آن ابن سعد فريادي بر سر مردم زد که: بر او فرود آييد و او را راحت کنيد» شمر با سرعت بر گودال وارد شد و بر سينه امام نشست و محاسن شريف آن ولي اعظم الهي را گرفت و با دوازده ضربه(51) سر مقدس عزيز زهرا(سلام الله عليها) را از تن مقدسش جدا ساخت. آخرين مناجات امام «الهي رضاً برضاک؛ خدايا به رضاي تو راضي و خشنود هستم» و آخرين کلامش «بسم الله و بالله و في سبيل الله؛ به نام خدا و به کمک خدا و در راه خدا» بود.
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج44، ص 202 .
2- ابصارالعين، ص 23.
3- براي اثبات اين مسئله ر ک: بحارالانوار، ج44، ص 269 و 250 .
4- ابصارالعين، ص 23 .
5- الارشاد، ج2، ص30 .
6- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص324.
7- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص338.
8- ابصارالعين، ص 24 .
9- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص 341- 340 .
10- کامل الزيارات، ص 75؛ بحارالانوار، ج45، ص87 .
11- بحارالانوار، ج45، ص 3.
12- الارشاد، ج2، ص96 .
13- الارشاد، ج2، ص97 .
14- مثيرالاحزان، ص72؛ خوارزمي، مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص33 .
15- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص33؛ بحارالانوار، ج45، ص 50 .
16- مناقب آل ابي طالب، ج4، ص110.
17- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص452 .
18- اللهوف، ص52 .
19- بحارالانوار، ج 45، ص 50؛ نفس المهموم، ص 220 .
20- موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 491 .
21- مقتل الحسين مقرم، ص 227 .
22- اللهوف، ص 50 .
23- الخصائص الحسينيه، ص 188 .
24- المنتخب للطريحي، ص 439.
25- مناقب آل ابي طالب، ج4، ص 109 .
26- اللهوف، ص 53 .
27- اللهوف، ص 51 .
28- مقتل الحسين مقرم، ص 350 .
29- نفس المهموم، ص 221، مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 34 .
30- مقتل الحسين مقرم، ص 351 .
31- نفس المهموم، ص 222/ مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 34/ اللهوف، ص 52 .
32- اللهوف، ص 52 .
33- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 34 .
34- الکامل في التاريخ، ج2، ص570؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص35 .
35- الارشاد، ج2، ص 110؛ اللهوف، ص 53- 52 .
36- الاتحاف بحب الاشراف، ص 52 .
37- اللهوف، ص 54.
38- بحارالانوار، ج 45، ص 54 .
39- بحارالانوار، ج 45، ص 57؛ اللهوف، ص 55 .
40- اقبال الاعمال، ج1، ص 315 و ج 3، ص 304؛ موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 510- 509 .
41- موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 510 .
42- رياض المصائب، ص 465؛ موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 510 .
43- امالي الصدوق، ص 98؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 37 .
44- بحارالانوار، ج 10، ص 205 .
45- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 37 .
46- بحارالانوار، ج 98، ص 322.
47- بحارالانوار، ج 45، ص 60؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 37 .
48- اللهوف، ص 54 .
49- الکامل في التاريخ، ج 2، ص 572 .
50- الارشاد، ج2، ص 112 .
51- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 37 .
برگرفته از كتاب ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني
در نيمه رجب سال 60 هجري، معاويه از دنيا رفت.(6) يزيد جايگزين او شد. يزيد نامهاي به والي مدينه «وليد بن عقبه» نوشت و از او خواست که از امام حسين(عليه السلام)، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر بيعت بگيرد.(7) ابن زبير و ابن عمر در اواخر ماه رجب از مدينه فرار کردند؛ اما امام حسين(عليهالسلام) از بيعت امتناع ورزيد.(8)
«مروان بن حکم» علي الدوام والي مدينه را بر گرفتن بيعت از امام تحريک ميکرد تا اين که شب يکشنبه - دو روز مانده به پايان رجب - امام به سوي مکه حرکت فرمود.(9)
سحرگاه روز عاشورا امام را خواب ربود. هنگامي که بيدار شد، ياران را از روياي صادقانه خويش با خبر ساخت. آن حضرت فرمود: «سگاني را ديدم که مرا گاز ميگرفتند اما شديدترين آنها بر من سگي بود که به پيسي و برص مبتلا بود.»(10)
و بعد از آن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را در خواب ميبينند که به دنبالشان اصحاب آن حضرت بودهاند، در حالي که فرموده بود: «تو شهيد اين امت هستي؛ اهل آسمانها و ملکوت اعلي تو را بشارت ميدهند، امشب افطار نزد من هستي، شتاب کن و هيچ تاخير مينداز، پس اين ملکي است که از آسمان فرود ميآيد تا که از خون شما برگيرد و در شيشهاي سبز قرار دهد.»(11)
در تمام بخشهاي نهضت کربلا، قطب و مدار حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) بود. در اينجا به تنهايي امام و «وتر الموتور؛ تنهاي تنها» بودن آن بزرگ ميپردازيم.
امام در صبح گاه عاشورا
سپاه ابن سعد آراسته بود و امام(عليه السلام) نيز سپاه خود را آراست. چشم امام به سپاه ابن سعد افتاد و دستان خويش را بلند کرد و اينگونه خدا را خواند: «پروردگارا! تو در هر گرفتاري مورد اعتماد من هستي؛ و تو در همه سختيها اميدم هستي. هر امري که اعتماد به آن داشته و وعده داده شدهام تنها از جانب تو بر من نازل ميشود. چه بسيار ناراحتي که دل در آن ضعيف ميشود و حيله و راه فرار در آن کم ميشود و دوست در آن به خذلان و خواري ميافتد و دشمن در آن شماتت ميکند که همه از طريق تو نازل شده و من به سوي تو شکوه ميآورم. اين گلايه، بريدگي از غير تو و رغبتي است که به سوي تو دارم. پس در کار من گشايش کن و آن را برطرف ساز. تو سرپرست هر نعمت و صاحب هر نيکي و نهايت هر رغبت هستي.»(12)
در نيمه رجب سال 60 هجري، معاويه از دنيا رفت. يزيد جايگزين او شد. يزيد نامهاي به والي مدينه «وليد بن عقبه» نوشت و از او خواست که از امام حسين(عليه السلام)، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر بيعت بگيرد. ابن زبير و ابن عمر در اواخر ماه رجب از مدينه فرار کردند؛ اما امام حسين(عليهالسلام) از بيعت امتناع ورزيد.
امام مرکب خود را طلب کرد و بر آن سوار شده و سپس با فريادي رسا بر مردم نهيب زد: «اي اهل عراق! - در حالي که بيشتر افراد صداي امام را ميشنيدند - گوش کنيد و عجله نکنيد تا شما را به آنچه حق شما بر من است موعظه کنم تا اين که عذر را بر شما تمام کنم.»(13)
امام پس از شهادت اهل بيت(عليه السلام)
پس از شهادت قاسم، امام در برابر خيمهها ايستاده بودند. علي اصغر در دست امام تير خورده بود و عباس نيز به شهادت رسيده بود. ديگر يار و ياوري براي امام نمانده بود. از طرفي تشنگي آن حضرت را آزار ميداد. امام با شمشيري آخته در برابر آن گروه ستمگر قرار گرفت. در حالي که از حيات و زندگي مأيوس بود، آن مردم را به مبارزه ميطلبيد. هر که به قتال امام حاضر ميشد، در دم کشته ميشد. در اين نبرد کسي تاب مقاومت نداشت. عده زيادي به دست تواناي امام کشته شدند.
http://img.tebyan.net/big/1387/10/170181183802482324573123253129579549141.jpg
امام به جانب راست سپاه حملهور شد؛ او اينگونه رجز ميخواند:
الموت اولي من ركوب العار والعار اولي من دخول النار(14)
«مردن از آلودگي به عار و ننگ بهتر است، و عار و ننگ از ورود به آتش بهتر است.»
پس از آن، امام به طرف چپ سپاه دشمن حمله کرد و ميفرمود:
انا الحسين بن علي احمي عيالات ابي
آليت ان لا انثني امضي علي دين النبي(15)
«من حسين فرزند علي هستم، از خاندان پدرم حمايت ميکنم، سوگند خوردهام که به دشمن پشت نکنم؛ و پيرو دين نبي اکرم(صلي الله عليه و آله) باشم.»
در واقع اين آخرين سرود حماسي اباعبدالله الحسين(عليه السلام) بوده است.
«عبدالله بن عمار بن عبد يغوث» ميگويد: غمگيني چون او نديده بودم که فرزندان و اهل بيت و يار و دوستانش کشته شده باشند و اينگونه با قوت روح و بدن برزمد. امام آنگونه با جرأت و دليرانه بر دشمن حمله ميکرد که گروه دلير مردان (دشمن) هر وقت او شدت نشان ميداد، از هم ميشکافت و ديگر کسي توان مقاومت نداشت.
«عبدالله بن عمار بن عبد يغوث» ميگويد: غمگيني چون او نديده بودم که فرزندان و اهل بيت و يار و دوستانش کشته شده باشند و اينگونه با قوت روح و بدن برزمد. امام آنگونه با جرأت و دليرانه بر دشمن حمله ميکرد که گروه دلير مردان (دشمن) هر وقت او شدت نشان ميداد، از هم ميشکافت و ديگر کسي توان مقاومت نداشت. (16)
«عمر بن سعد» در حالي که همه سپاهيانش را مورد خطاب قرار داده بود، فرياد زد: «اين فرزند انزع البطين (از القاب امام علي عليه السلام) است، و اين پسر کشنده عرب است. از هر طرف به او حمله کنيد» ناگهان چهار اسب تيرانداز امام را محاصره کردند. در اين محاصره بين امام و خيمهگاه فاصله انداختند. امام به آنها نهيب زد: «اي پيروان خاندان ابي سفيان! اگر شماها دين نداريد و از روز بازگشت نميهراسيد، پس در دنياي خود آزاده باشيد و به (روش) نياکان خود باز گرديد، اگر عرب هستيد، همان طور که اينگونه ميپنداريد.»(17)
شمر صدا زد: «اي پسر فاطمه! چه ميگويي؟» امام فرمود: «من و شما با هم ميجنگيم، زنان گناهي ندارند. تا زندهام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز داريد.» شمر پذيرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختي گراييد و تشنگي عرصه را بر امام تنگ کرد. (18)
امام اينبار به سوي فرات حملهور شد. «عمرو بن حجاج» که با چهار هزار سپاه در اطراف فرات بود، شکست خورد و سپاه از اطراف امام پراکنده شد. اسب وارد آب شده بود، امام به اسب خود فرمود: «تو تشنهاي و من نيز تشنهام؛ تا از آب ننوشي من هم از آب نخواهم نوشيد»، اسب از نوشيدن آب امتناع داشت. گويا کلام امام را ميفهميد. امام دست زير آب بردند که ناگاه کسي فرياد زد: «آيا شما از (نوشيدن) آب لذت ميبري در حالي که به حرم تجاوز شد؟» امام آب را ريخت و هيچ ننوشيد و با سرعت روانه خيمهها شد. (19)
امام و وداع دوم
امام به خيمهگاه رسيده بود. بار ديگر با بستگان وداع کرد و آنان را به صبر و بردباري امر کرد و فرمود: «براي بلا آماده باشيد و بدانيد که خداوند متعال حامي و نگهدار شماست و به زودي شما را از شر دشمنان خلاصي ميبخشد و عاقبت کارتان را به خير قرار داده، دشمن شما را به عذاب مبتلا خواهد ساخت و عوض اين بلا به شما انواع نعمتها را کرامت خواهد داشت، پس شکوه و گلايه نکنيد، و چيزي که از قدر و ارزش شما بکاهد بر زبان نرانيد.»(20) اين سختترين هنگامه در اين روز براي امام بود؛ به اين واقعيت، در وصيت حضرت زهرا(سلام الله عليه و اله) اشاره شده است.
http://img.tebyan.net/big/1387/10/197228663517415176231919315822418470117162.jpg
در اين هنگام امام متوجه دختر خود – سکينه - شد که از بقيه زنان کناره گرفته و گريان و ندبهکنان است. امام به او نزديک شد. او را به صبر دعوت فرمود و تسلي داد. فرياد عمر بن سعد بلند شد: «اي واي بر شما! تا هنگامي که او به خود و حرمش مشغول است به او هجوم بريد. به خدا سوگند، اگر او با فراغت بال به شما حمله کند طرف راست و چپ سپاه شما را از هم ميپاشد.»
از هر طرف به سوي امام تيراندازي شد، به گونهاي که تيرها از بين طنابهاي خيمهگاه ميگذشت و گاه به لباس زنان اصابت ميکرد. زنان به وحشت افتادند و سراسيمه به خيمهگاه بازگشتند و همه در انتظار بودند که امام چه برخوردي خواهد کرد. امام چون شيري غضبناک بر آنان حمله کرد. هر که در برابر شمشير او قرار ميگرفت با مرگ رو به رو ميشد. از هر سو تيرها به امام نشانه ميرفت و گاه به سينه يا گلوي امام مينشست.(21)
شمر صدا زد: «اي پسر فاطمه! چه ميگويي؟» امام فرمود: «من و شما با هم ميجنگيم، زنان گناهي ندارند. تا زندهام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز داريد.» شمر پذيرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختي گراييد و تشنگي عرصه را بر امام تنگ کرد.
امام پس از شهادت برادرش تنها شد. ناگاه دومين فرياد استغاثه بلند شد: «آيا کسي هست که از حرم رسول خدا حمايت و حراست کند؟ آيا يگانهپرستي هست که از خدا در ارتباط با ما بترسد؟ آيا پناه دهندهاي هست که در پناه دادن ما به خداوند اميد بندد؟» پس از آن صداي ناله زنان بلند شد،(22) و امام سجاد(عليه السلام) با تکيه بر عصاي از جا برخاست در حالي که از شدت بيماري شمشيرشان بر زمين کشيده ميشد. ناگاه امام حسين(عليه السلام) با فريادي بلند فرمود: «ام کلثوم! او را نگهدار! مبادا زمين از نسل آل محمد خالي گردد.» پس از آن ام کلثوم امام سجاد(عليه السلام) را به بستر خويش بازگردانيد.(23)
امام حسين(عليه السلام) عيال خويش را به سکوت امر فرمود و از آنها خداحافظي کرد. در آن حال، امام جبّهاي از خز به همراه داشتند و عمامه پيامبر را بر سر نهاده بود و شمشير آن حضرت را بر کمر بسته بود.(24) امام پيراهني طلب کردند که هيچ کس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زير لباس خود پوشيدند. لباسي براي امام آوردند. امام آن را نپسنديد چون آن را لباس ذلت و خواري دانست.(25) آري، لباس کهنه را گرفت و آن را قدري پاره کرد و زير لباس خود پوشيد. و زيرجامهاي را طلبيد و آن را نيز پاره کرد و پوشيدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نياورند.(26)
پس از هر حمله امام به وسط ميدان باز ميگشت و مکرر اين عبارتها را ترنم ميفرمود: «لاحول و لا قوة الا بالله العظيم(27)؛ هيچ قدرت و نيرويي نيست مگر از آن خداي بزرگ.» در همين حال گاه طلب آب ميفرمود. شمر در پاسخ گفت: «آن را نميآشامي تا به آتش وارد گردي... .»
«ابوالحتوف جعفي» تيري به پيشاني امام نشانه رفت. امام به سختي آن را از پيشاني بيرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاري شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو ميبيني که من در چه وضعيتي از اين بندگان سرکش و معصيت کارت قرار گرفتهام، خدايا! تعداد اينها را برشمار و همه را خود بکش و بر روي زمين احدي از اينها را باقي مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.»(28)
امام با صيحهاي بلند فرياد زد: «اي امت نابکار! چه بد بعد از محمد(صلي الله عليه و آله) با عترت او برخورد کرديد، اما شما پس از من کسي را نخواهيد کشت که کشتن او را بر خود سهل و آسان شماريد. اما کشتن مرا ساده گرفتهايد؛ به خدا قسم، اميدوارم که خداوند مرا به شهادت گرامي دارد و سپس از شما بدون اين که خود بدانيد انتقام بگيرد.»
امام جبّهاي از خز به همراه داشتند و عمامه پيامبر را بر سر نهاده بود و شمشير آن حضرت را بر کمر بسته بود. امام پيراهني طلب کردند که هيچ کس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زير لباس خود پوشيدند. لباسي براي امام آوردند. امام آن را نپسنديد چون آن را لباس ذلت و خواري دانست. آري، لباس کهنه را گرفت و آن را قدري پاره کرد و زير لباس خود پوشيد. و زيرجامهاي را طلبيد و آن را نيز پاره کرد و پوشيدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نياورند.
«حصين» گفت: «اي پسر فاطمه! چگونه از ما انتقام ميگيري؟» امام فرمود: «خدا بين خودتان چند نفر را در فقر و وحشت قرار ميدهد که بدان سبب خونتان را خواهند ريخت، سپس عذابي سهمگين بر شما نازل خواهد کرد.»(29)
از آن همه زخمهاي بسيار، ضعف بر امام غالب شده بود، امام ايستاد تا قدري استراحت کند. فردي با سنگ به پيشاني او زد. پيشاني آن حضرت شکست و خون صورت او را گرفت. دامن لباس را بالا زد تا از ورود خون به چشمان جلوگيري کند. ديگري با تيري سه شعبه قلب امام را نشانه گرفت و آن تير بر قلب امام نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله؛ به نام خدا، و براي خدا و بر مبناي ملت و آيين رسول خدا» به آسمان سر برداشت و خداي تعالي را مورد خطاب قرار داد: «الهي انک تعلم انهم يقتلون رجلاً ليس علي وجه الارض ابن نبي غيره؛ پروردگارا! تو خود ميداني که اينها مردي را ميکشند که بر روي زمين جز او پسر پيامبري نيست.»(30)
سپس تير را از پشت خود بيرون کشيد و خون چون ناودان فوران زد.(31) دست را زير زخم سينه نهاد تا اين که از خون پر شد، و به آسمان پاشيد و فرمود: «بر من آسان است آن چه فرود آيد، زيرا آن در برابر چشم خداوند است» از آن خون قطرهاي به زمين نريخت.(32) بار ديگر دست زير خون گرفت و آن را بر سر و صورت و محاسن خود پاشيد و فرمود: «همين گونه خواهم بود تا خداوند و جدم رسول الله را ملاقات کنم، در حالي که به خون خضاب شدهام؛ و خواهم گفت: اي جدم! فلان و فلان مرا کشتند.»(33)
خون همچنان جاري بود تا اين که امام بر روي زمين نشست، ولي خود را بر روي زانو به جلو ميکشيد. اين حالت چندان ادامه نيافت تا اين که «مالک بن نصر» با شمشير ضربتي به سر مبارک او زد؛ کلاه خُودي که امام بر سر داشتند مملو از خون شد امام فرمود: «با اين دست نه بخوري و نه بياشامي و خداوند با ستمکاران محشورت سازد.» کلاه خُود را از سر برداشت و عمامه را بر کلاه خود بست.(34) دشمن امام را لحظه به لحظه بيشتر محاصره ميکرد.
http://img.tebyan.net/big/1387/10/18323227181139991728127120610817819121218.jpg
امام قدرت برخاستن نداشت. عبدالله بن الحسن به حمايت از امام وارد ميدان شد و روي سينه امام به شهادت رسيد.(82790) مردم تمايلي به قتل امام نداشتند؛ کشتن امام را هر قبيله به ديگر طائفه واگذار ميکرد. (35)
ناگاه شمر فرياد زد: «منتظر چه هستيد و چرا توقف کردهايد؟ همه بر او حمله کنيد.» اين بود که «زرعة بن شريک» ضربتي به کتف چپ امام زد و «حصين» تيري به گلوي امام نشانه رفت.(36) ديگري بر گردن امام زد و «سنان بن انس» با نيزهاي به سينه مبارک امام زد و قفسه سينه شکسته شد؛ هم او تيري به گلوي حضرت زد(37) و «صالح بن وهب» نيزهاي به پهلوي او زد.(38)
«هلال بن نافع» گفت: من نزديک حسين ايستاده بودم امام در حال جان سپردن بود؛ «ليکن به خدا سوگند تا به حال کشتهاي را نديدهام به نيکويي او که در خون آغشته شود و اينگونه زيبايروي و نوراني باشد. آنقدر نور چهره او و زيبايي هيبتش مرا به خود مشغول داشته بود که به طور کلي از کشته شدن او غفلت داشتم»(39) در همان حال حضرت گاه طلب آب ميکرد و ديگران از پاسخ به اين درخواست ابا داشتند.
پس از هر حمله امام به وسط ميدان باز ميگشت و مکرر اين عبارتها را ترنم ميفرمود: «لاحول و لا قوة الا بالله العظيم؛ هيچ قدرت و نيرويي نيست مگر از آن خداي بزرگ.» در همين حال گاه طلب آب ميفرمود. شمر در پاسخ گفت: «آن را نميآشامي تا به آتش وارد گردي... .»
امام و دعاي آخر
چون آن حالت امام شدت يافت، سر به آسمان بلند کرد و چنين دعا کرد: «خدايا! تو برترين جايگاه را داري، بزرگترين قدرت، آنچه ميخواهي ميکني، بي نيازي از خلايق، بزرگيات بس عريض است و بر هر چه بخواهي توانايي، لطف و مهرباني تو نزديک است، در عهد و پيمان راستگويي، نعمت تو سرازير است و بلاي تو نيکو، وقتي تو را بخوانم نزديکي، هر چه را خلق کردي بر آن احاطه داري، توبه پذيرندهاي، از هر کسي که به تو باز گردد، بر هر چه اراده کني دست يافتهاي، هر چه را طلب کني مييابي، وقتي که تو را شکر گويم تو سپاسگزاري، تو فراوان ياد ميکني هنگامي که تو را ياد ميکنم، تو را ميخوانم در حالي که محتاج و نيازمندم، در حال فقر به تو رغبت نشان ميدهم، به سوي تو جزع ميکنم، در حالي که بيمناکم، ميگريم در حال گرفتاري و از تو کمک ميطلبم در حال ناتواني، به تو تکيه ميکنم در حالي که کفايتم ميکني، پروردگارا! بين ما و قوم ما تو خود حکم کن؛ چرا که آنها ما را فريب دادند و ذليل و خوار ساختند، به ما نيرنگ زدند و ما را کشتند در حالي که ما خاندان پيامبر تو و فرزند دوست محمد(صلي الله عليه و آله) هستيم که تو او را به پيامبري برانگيختي، و او را امين وحي خود دانستي، پس ما را در کارمان گشايش عطا فرما، اي بخشندهترين بخشندگان!»(40)
سپس اينگونه فرمود: "اصبر علي قضائك، يا رب، لا اله سواك يا غياث المستغيثين(41)؛ «الهي بر قضاي تو شکيبايي ميکنم، معبودي جز تو نيست، اي پناه درخواست کنندگان!»
نيز فرمود: « جز تو خدايي ندارم، و پرستش کنندهاي جز تو نيست، بر حکم تو صبر ميکنم، اي پناه کسي که جز تو پناهي ندارد! اي هميشگي که پايان ندارد! و اي زنده کننده مردگان! اي که بر کسب همه، احاطه داري! بين ما و بين آنها - اي بهترين حاکمان - تو خود قضاوت کن.»(42)
امام و پيام به خيمهها
اسب امام در اطراف آن حضرت ميچرخيد و خود را به خون امام آغشته ميکرد.(43) ابن سعد گفته بود: «اين اسب، از اسبان خوب پيامبر است. او را بگيرند و محاصره کنند» اما مردم شام در اين امر ناکام مانده بودند. بنابراين گفت: «او را رها کنيد تا ببينم چه ميکند.» او پيشاني خود را به خون حسين آغشته کرد و شيهه اي زد.(44) به فرموده امام باقر(عليه السلام) آن حيوان پيوسته از ستم به حسين و از امتي که پسر پيامبرش را کشته، ميناليد و آن حيوان شيههکنان به خيمهگاه ميدويد.(45)
«ابوالحتوف جعفي» تيري به پيشاني امام نشانه رفت. امام به سختي آن را از پيشاني بيرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاري شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو ميبيني که من در چه وضعيتي از اين بندگان سرکش و معصيت کارت قرار گرفتهام، خدايا! تعداد اينها را برشمار و همه را خود بکش و بر روي زمين احدي از اينها را باقي مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.»
«هنگامي که چشم زنان به آن اسب با يال و کاکل پر خون و زين واژگون افتاد، از خيمهگاه بيرون ريخته، موي پريشان کردند و بر صورت سيلي ميزدند. بر چهره خود مينواختند، و فرياد ناله سر داده بودند. بعد از عزت، به ذلت و خواري افتادند و به سوي قتلگاه حسين شتابان ميدويدند.»(46)
ام کلثوم فرياد ميزد: «اي محمد و اي پدرم، اي علي جان و اي جعفر طيار و اي حمزه (سيدالشهداء) اين حسين است که عريان به روي خاک کربلا افتاده.»(47) اما زينب(سلام الله عليها) اينگونه ميناليد: "وا اخاه، وا سيداه، وا اهل بيتاه، ليت السماء اطبقت علي الارض و ليت الجبال تدكدكت علي السهل(48)؛ «واي برادرم! واي آقايم! واي اهل بيتم! اي کاش آسمان بر زمين ميافتاد و کوهها بر دشتها به هم ميخورد.»
حضرت زينب (سلام الله عليها) نزديک امام رسيده بود.
در همان حال عمر بن سعد با عدهاي از يارانش به قتلگاه نزديک شده بود و امام در آخرين لحظات عمر شريفش به سر ميبرد. پس زينب فرياد زد: «اي عمر! اباعبدالله را ميکشند و تو به او مينگري؟» وقتي عمر سعد از زينب روي گرداند، اشک چشمانش بر موهاي چهرهاش جاري شد.(49)
زينب فرمود: «ويحکم، اما فيکم مسلم، فلم يجيبها احد(50)؛ واي بر شما! آيا در بين شما مسلماني نيست؟ احدي او را پاسخ نداد.» پس از آن ابن سعد فريادي بر سر مردم زد که: بر او فرود آييد و او را راحت کنيد» شمر با سرعت بر گودال وارد شد و بر سينه امام نشست و محاسن شريف آن ولي اعظم الهي را گرفت و با دوازده ضربه(51) سر مقدس عزيز زهرا(سلام الله عليها) را از تن مقدسش جدا ساخت. آخرين مناجات امام «الهي رضاً برضاک؛ خدايا به رضاي تو راضي و خشنود هستم» و آخرين کلامش «بسم الله و بالله و في سبيل الله؛ به نام خدا و به کمک خدا و در راه خدا» بود.
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج44، ص 202 .
2- ابصارالعين، ص 23.
3- براي اثبات اين مسئله ر ک: بحارالانوار، ج44، ص 269 و 250 .
4- ابصارالعين، ص 23 .
5- الارشاد، ج2، ص30 .
6- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص324.
7- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص338.
8- ابصارالعين، ص 24 .
9- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص 341- 340 .
10- کامل الزيارات، ص 75؛ بحارالانوار، ج45، ص87 .
11- بحارالانوار، ج45، ص 3.
12- الارشاد، ج2، ص96 .
13- الارشاد، ج2، ص97 .
14- مثيرالاحزان، ص72؛ خوارزمي، مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص33 .
15- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص33؛ بحارالانوار، ج45، ص 50 .
16- مناقب آل ابي طالب، ج4، ص110.
17- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص452 .
18- اللهوف، ص52 .
19- بحارالانوار، ج 45، ص 50؛ نفس المهموم، ص 220 .
20- موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 491 .
21- مقتل الحسين مقرم، ص 227 .
22- اللهوف، ص 50 .
23- الخصائص الحسينيه، ص 188 .
24- المنتخب للطريحي، ص 439.
25- مناقب آل ابي طالب، ج4، ص 109 .
26- اللهوف، ص 53 .
27- اللهوف، ص 51 .
28- مقتل الحسين مقرم، ص 350 .
29- نفس المهموم، ص 221، مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 34 .
30- مقتل الحسين مقرم، ص 351 .
31- نفس المهموم، ص 222/ مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 34/ اللهوف، ص 52 .
32- اللهوف، ص 52 .
33- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 34 .
34- الکامل في التاريخ، ج2، ص570؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص35 .
35- الارشاد، ج2، ص 110؛ اللهوف، ص 53- 52 .
36- الاتحاف بحب الاشراف، ص 52 .
37- اللهوف، ص 54.
38- بحارالانوار، ج 45، ص 54 .
39- بحارالانوار، ج 45، ص 57؛ اللهوف، ص 55 .
40- اقبال الاعمال، ج1، ص 315 و ج 3، ص 304؛ موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 510- 509 .
41- موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 510 .
42- رياض المصائب، ص 465؛ موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 510 .
43- امالي الصدوق، ص 98؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 37 .
44- بحارالانوار، ج 10، ص 205 .
45- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 37 .
46- بحارالانوار، ج 98، ص 322.
47- بحارالانوار، ج 45، ص 60؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 37 .
48- اللهوف، ص 54 .
49- الکامل في التاريخ، ج 2، ص 572 .
50- الارشاد، ج2، ص 112 .
51- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 37 .
برگرفته از كتاب ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني