PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ظهور کوروش کبیر



*atusa*
5th August 2011, 11:56 PM
تولد و جوانی کورش:
در باره تولد کورش کبیر نظرات زیادی وجود دارد که در میان این مورخین هرودوت ، کزنفون و کتزیاس در درجه اول واقع اند زیرا ما بقیمورخین از هرودوت پیروی کرده اند . هرودوت گوید در باره کورش در زمان او چهار روایت وجود داشت که او روایت پارسی هارا نقل می کند .
نوشته های هرودوت :
مورخ مذکور می گوید : آستیاک ( پادشاه بزرگ ماد ) شبی خواب دید که از دختر او موسوم به ماندانا چندان آب رفت که اکباتان و تمام آسیا غرق شدند. شاه از مغان تعبیر این خواب را خواست و انها به قدری شاه را از اینده ی پادشایی اش ترسانیدند که او جرئت نکرد دختر خود را به بزرگان ماد بدهد و تصمیم گرفت و به یک نجیب زاده ی پارسی به نام کمبوجیه داد که او را مطیع و بی خطر می دانست . به خصوص کمبوجیه ملایم و ارام نیز بود .
پس از ان در سال اول ازدواج آستیاگ خواب دیگری دید . در خواب دید از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگ هایش تمام آسیا را گرفت .تعبیری که مغان از این خواب کردند به مراتب وحشتناک تر از خواب اول بود .
با این تعبیر شاه ماندانا را مجبور کرد از ایالت پارس برای دیدن او به اکباتان بیاید . به محض ورود ، آستیاک اورا مبحوس کرد. بعد از چندی ماندانا پسری به دنیا اورد و شاه ماد او را به یکی از خویشاوندان مورد اعتماد سپرد به نام هارپاگ که طفل را بکشد و خیال او را اسوده سازد.
هارپاگ وزیر به منزل امد و موضوع را با همسرش در میان گذاشت و با خود گفت این طفل با من قرابت داردو چون شاه ماد پسری ندارد ملکه( دخترش) جای اورا می گیرد و من نزد ملکه که پسرش را کشته ام چه وضعی دارم ؟ پس بهتر است این کار را به کسان خود شاه واگذارم .
بدین منظور نزد یکی از چوپانان شاه به نام میترادات ( مهرداد ) و از او خواست به فرمان شاه این طفل را بر سر کوه قرار دهند تا خوراک وحوش گردد . مهرداد طفل را به منزل اورد و چون همان روز همسرش طفلی مرده به دنیا اورده او را منصرف کرد و گفت این طفل نازنین را بزرگ می کنیم و طفل مرده ی خودمان را در طبیعت می گذاریم و لباس های خونی او را تحویل هارپاگ می دهیم .
چوپان را نظر زنش پسند امد و چنین کرد . سپس به هارپاگ پیام فرستاد و جسد فرزند مرده ی خویش را تحویل داد و شاه ماد در مقبره ی شاهی انرا دفن کرد و خیال آستیاگ راحت شد.
چون طفل به ده سالگی رسید همبازی امیر زادگان شد ، در میان بازی ، بین خود، شاه ، جلاد ، مفتش و غیره تعیین کرده بودند و در این میان او به ( پسر چوپان ) معروف بود ، هنگام بازی شاه شد و چوپان همبازی اش حکم او را لغو کرد او را مورد نکوهش قرار داد و تنبیه کرد . ان امیر زاده فرزند یکی از بزرگان ماد بود که نزد آستیاگ آمد و گفت شاها نگاه کن پسر بنده تو ( چوپان ) با پسر من چگونه رفتار کرده )) .
شاه ، چوپان و پسرش را احضار کرد و چون حاضر شدند رو به پسر چوپان کرد و گفت تو چه گونه جرات کردی با پسر دوست من چنین برخورد کنی؟)) کوروش جواب داد: ((در این امر حق با من است زیرا مرا به شاهی برگزیدند و همه امر را اجرا کردند جز او ، او بی اعتنایی کرد و من مستحق بودم که او را تنبیه کنم )) .
این سخنان را می گفت و آستیاگ از شباهت او با خودش متحیر بود .
مدتی فکر کرد و واقعه ی ده سال پیش را به خاطر اورد و دستور داد چوپان را به اندرونی برده و از او سوال کرد :
_ این طفل از کجاست و کی انرا به تو داده ؟
چوپان گفت : از ان من است و مادرش هم زنده است
آستیاگ اورا به شکنجه و مرگ تهدید کرد و به نا چار با تضرع و زاری عفو شاه را خواستار شد و حقیقت را بازگو نمود .
موضوع به گوش هارپاگ رسید و نزد شاه امدو گفت : در آن روز هم خواستم حکم حضرت تعالی را انجام دهم و هم خود قاتل فرزند دختر شما نباشم و انرا بدین فرد سپردم . آستیاک باطنا خشمگین شد اما صلاح ندید خشم خود را براورد و چنین گفت :
من نیز همواره عذاب وجدان داشتم و می دانستم شماتت و توبیخ دختر ، بعد ها گریبان گیر من خواهد بود ، بدین منظور باید خدای را شکر کرد و ضیافت بزرگی ترتیب دهیم .
آنگاه رو به هارپاگ کرد و گفت : تو را می بخشم و خود را اماده ی ضیافت کن.
هارپاگ به خاک افتاد و تشکر نمود . آستیاک از هارپاگ خواست تا تنها فرزند خویش که پسری سیزده ساله بود را نزد وی فرستد تا همبازی نوه اش شود . هارپاگ منزل رفت و چنین کرد . به دستور آستیاک سر طفل را بریدند و از گوشت او غذایی تهیه کردند و ان را در مهمانی به هارپاگ خوراند . بعد از او پرسید :غذارا چگونه یافتی؟ وزیر گفت :خیلی خوب . سپس زنبیلی به او نشان داد و گفت هر چه می خواهی از ان بردار. هارپاگ زنبیل را گشود و سر و دست و پای پسرش را دید و فهمید گوشت چه کسی را خورده ولی به روی خود بیاورد و چون شاه پرسید آیا می دانی گوشت چه شکاری را خوردی، جواب داد :انچه شاه کند خوب است . بعد باقیمانده ی جوارح فرزند را به منزل برد و دفن کرد و بدین صورت تاوان کار خویش را پرداخت .
پس از این کار آستیاک مغان را جمع کرد و گفت : پسر دختر من زنده است و شرح قضیه چنین . حالا عقیده ی شما چیست و چه باید کرد؟مغ ها گفتندخوابی که دیدی تعبیر شده و او میان همسالان شاه شده و دیگر خطری تهدید نمی کند . آستیاک گفت عقیده ی من نیز چنین است ولی باز به نظر شما بهترین کار چیست ؟مغان گفتند برای راحتی خیال او را به پارس بفرست تا نزد پدر ومادر خود برود ، آستیاک از این جواب غرق شادی شدو کورش را خواسته و گفت : فرزند ، به خاطر یک خواب پوچ می خواستم تو را ازار دهم ، اینک به پارس نزد پدر و مادرت برو.
کوروش روانه ی پارس گردید و به دیدن کمبوجیه ( کامبیز ) و مادر خود شتافت انچه روی داده را توضیح داد و همواره از زن چوپان به نام (سپاکو)تعریف نمود که چون سپاکو به زبان مادی ماده سگ است گروهی به غلط تصور می کردند کوروش در بیابان توسط ماده سگی شیر می خورده.
کوروش در دربار پدر کمبوجیه ( که پادشاه پارس و دست نشانده ی ماد بود ) بزرگ شد . در ایم میان روایات کتزیاس و کزنفون به افسانه و تخیل بیشتر شباهت دارد و به خصوص تالیف کزنفونرا واقعا یک رومان تاریخی بدانیم و او خواسته با بزرگ کردن کورش و تخیلاتش پند های اخلاقی به یونانیان بدهد .
کوروش در میان کودکان دیگر از حیث فراگیری و چابکی و جرات سرامد بود و در انواع ورزش های گوی سبقت را از همسالان می ربود . او در نوجوانی در سوارکاری و زوبین اندازی رقیب نداشت و در همان سنین هم در پارس مدیریت جوانان فعال و سوار کاران تیز رورو داشت . سوار کاری برای پارسیان بسیار محترم و مقدس بود . به گفته ی گزنفون تنفر کوروش از شراب در دربار پدر به چشم می خورد و هیچ گاه شرب انرا موافق عقل نمی دانست .
بدین صورت سال های کودکی ( تا ده سالگی ) در سرزمین ماد و جوانی در کنار دربار پدر ( در سرزمین پارس ) سپری شد و از او نمونه ای از جوان پاک و شجاع و سلحشور ساخته بود که زبانزد بزرگان قوم پارس نیز بود .
کوروش در دربار پدر زندگی می کرد و در ابتدا خیال شوراندن پارس برماد یا تاسیس سلطنت بزرگ را نداشت ولی هاپاگ که همواره در صدد انتقام پسر خود را از شاه داشت و از جلال و بزرگی کوروش در پارس مطلع بود در نهان با او مکاتبه می کرد و هدایا می فرستاد و دائما او را بر ضد شاه ماد تحریک می کرد . بعد ها به همین هم اکتفا نکرد و از نارضایتی بزرگان ماد از شاه سود جست و زمینه را برای کوروش فراهم می نمود و در نهایت نامه خروج او به ماد را در شکم خرگوشی نهاد و به پارس فرستاد . به طور کلی به خاطر خواب آستیاک مراودات و کاروان ها بین ماد و پارس کنترل می شد و دخول به پارس مشکل بود . در نهایت خرگوش به دست کوروش رسید و نامه ای بدین مضمون نوشت :
ای پسر کامبیز ، خدا تو را حفظ می کند وگرنه تو اینقدر بلند و بزرگ نمی شدی ، از آستیاگ قاتل خود انتقام بگیر . او مرگ تورا می خواست و اگر تو امروز زنده ای ، از خدا و بعد از او از من است . گمان می کمن از قضیه مطلعی که چگونه مرا مجازات کرده از این جهت که نخواستم تو را بکشم و تو را به چوپانی سپردم . اکر به من اعتماد کنی ، شاه تمام ممالکی خواهی بود که آستیاگ بر آن حکومت می کند ، پارسی هارا به قیام وادار کن و به جنگ ماد ها بیاور . اگر آستیاگ مرا سردار قشون ماد کند ، کار به دلخواه تو انجام خواهد گرفت و هر گاه دیگری را انتخاب کند نجبای ماد با تو او را از تخت به زیر خواهد کشید. همه چیز آماده است ..... اقدام کن زود .
کوروش مصمم شد پارس را بر ماد بشوراند . بدین منظور تمام روسای طوایف پارس را جمع کرد و گفت تمام مردان قبایل مسلح با داس ، نزد او بیایند . کوروش امر کرد مردان زمین بسیار بزرگی حدود ( 3700 ذرع ) زمین را از علف هرزه و خار وخسک پاک کنند . آنها چنین کردند . روز دیگر انهارا به جشنی دعوت کرد و تمام حشم پدر خود را سر بریده نهار خوبی به انها داد . پس از انکه خوب خورده و استراحت کردند ، کوروش انها را نزد خود بخواند و گفت : کدام روز را خوشتر دارید ، امروز یا دیروز را ؟ آنها گفتند شکی نیست که امروز را ، چون دیروز از رنج بسیاربه کلی خسته بودیم و امروز غذای لذیذ خورده و استراحت کردیم .
کوروش گفت : دیروز شما حاکی از رقیت و بندگی شما نسبت به ماد و امروز شما شبیه آینده ی شما ، اگر به حرف من رفته و بر ماد شورید خود را ازاد کردید ، چون شما از مادی ها از حیث صفات جنگی کمتر نیستید .
سخنان کوروش بر پارسی ها بسیار موثر افتاد چون مردم پارس مدت ها از تسلط ماد ها ناراضی بودند . پس خبر به شاه ماد رسید و او کوروش را به نزد خویش طلبید . کوروش نیز جوابداد زودتر از انچه تصور می کند ، او را خواهد دید . آستیاگ در تهیه ی جنگ شد و سپهسالاری لشکر خود را به همان هارپاگ سپرد . دو لشگر به هم رسیدند و بر اثر کنکاشی که شده بود قسمتی از لشکر ماد به طرف لشکر کوروش رفت و قسمت دیگر چون نخواست جنگ کند متواری و فرار کردند. وقتی خبر به آستیاگ رسید خشمگین شد و تمام مغ هایی که تعبیر او را اشتباه کرده بودند سر برید .پس از ان آستیاگ با لشکری پیر وبرنا به طرف پارس رفت و در این جنگ شکست خورد و اسیر گردید . مادی هایی که نسبت به شاه وفا دار بودند کشته شدند . هارپاگ از فرط شادی نتوانست خودداری کندو به شاه دشنام داد و گفت : روزی تو مرا به مهمانی خواندی و گوشت پسرم را به من خوراندی روز بدی بود ولی حال که به بندگی و بیچارگی افتادی از ان روز من بسیار بد تر است .
آستیاگ نگاهی به او کرد و گفت : هارپاگ تو بسیار احمقی و بی وجدان ، چون تمام کار هارا تو کردی و عرضه نداشتی خوب صاحب تاج و تخت شوی و راضی شدی قوم دست نشانده ی پارس را سرور ماد بکنی ، می خواستی همین کا ررا برای یک نفر مادی بکنی.
عاقبت کار آستیاک 35 سال سلطنت بود که به واسطه ی شقاوت ها و خوشگذرانی ها مادی از وی برگشتند ، کوروش هم نهایت احترام را به پدر گذاشت و او را نزد خود نگاه داشت .
در اینکه پارس ها پس از غلبه بر ماد ها کاملا تحت تاثیر تمدن ایشان واقع بودند جای شکی نیست زیرا این مردم مانند ماد ها از قبایل ایرانی و دارای خصائص یکسان بودند و این وحدت در اثر تصمیم حفظ مصالح مشترک قبایل پارسی در مقابل ملت ماد پدید امده بود . مادها هم نژاد پارس ها بودند و دین و زبانشان یکسان بود . ولی قبایل پارسی از فرمانروایی ماد ها ناراضی بودند .
اخلاق مردانه و صفات نیک و پیشوائی کوروش بزرگ موجب وحدت ملی پارس ها گردید و با اتحاد ماد زمینه برای تشکیل بزرگترین امپراطوری جهان مهیا می شد .
بعد از پایان جنگ کوروش کبیر آستیاگ را محترم شمرده و به فرمانداری منطقه ی بارکانی گمارد . وی بعد ها بر اثر کهولت سن در بستر خود در گذشته است .سال شکست آستیاگ را نمی توان به طور دقیق تعیین کرد ولی بر اساس سال نامه ی بابل 554ق.م را اورده اند و همزمان اکباتان به یکی از پایتخت ها ی هخامنشیان تبدیل شد و کوروش کبیر عنوان پادشاهان ماد یعنی شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه کشور هارا اختیار کرد .
به مرور ماد رتبه ی دوم را پس از پارس اختیار کرد و دیگر مردم جهان باستان یعنی یونانیان ،یهودیانو و مصریان سقوط ماد را انتقال قدرت از آستیاگ به کوروش کبیر پنداشتند . از همین رو پارسیان را مادی می خوانند .
کوروش کبیر ابتدا سرزمین های متعلق به ماد را که شامل پارت ، هیرکانی ، ارمنستان را تصرف کرد و به سال 549 ق.م کل سرزمسن عیلام را ضمیمه امپراطوری خویش کرد .
با پیروزی کوروش کبیر در پاسارگاد و امپراطوری( مادو پارس ) مبدل به امپراطوری تازه ی ( پارس و ماد )شد و با تصاحب شوش – اکباتان و پاسارگاد کوروش کبیر خط ونشانی برای همسایگان خود کشید . او پس از استقرار کامل شورایی مرکب از هفت تن از بزرگان ( شورای سلطنت ) ترتیب داد که شاه در راس ان بود . او بدین ترتیب وحدت قبایل گوناگون آریایی قلمرو سلطنت خویش را بر پایه ای استوار کرد و سیاست ادغام و یگانه سازی را با حفظ مادی ها در مقامات اداری خویش آغاز کرد . البته گاهی در کنار یک مادی یک پارسی قرار می گرفت ، اما هیچ چیز این احساس را بوجود نمی اورد که امور اداری دست به دست شده است . بایگانی های پارس در اکباتان گرداوری و انباشته شد . همین کتیبه ی آریار من به اکباتان منتقل شد و جانشینی حکومت آنقدر ارام و بی سر وصدا انجام گرفت که قدرت های همسایه فکر کردند شاید شاه جدیدی که بلند پرواز تر از آستیاک است روی کار امده .
خلاصه انکه همه چیز چنان گذشت که گویی کوروش کبیر در کنار پدر بزرگ مغلوب خویش فقط به انقلابی در باری مبادرت کرده اما واقعیت آغاز جهش جهانی بود .

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد