PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بیوگرافی دامنیک سانتیاگو …



Geek
4th August 2011, 03:23 AM
در این بازی اگرچه داستان حول شخصیت مارکوس فنیکس و داستان زندگی او می گذرد اما شخصیت دوست همیشگی او که در بدترین شرایط و ماموریت ها در کنار او بوده است نیز در خور توجه است شخصیتی که نیمی از داستان بازی را بر دوش می کشد .
او در مجله گیم اینفورمر جزء 30 شخصیت برتر در دهه گذشته در بازی های رایانه ای است و در جایگاه 25 ام قرار دارد .

………………………………………… ………………………………………… ……………..
نام : دامنیک سانتیاگو
متولد شده 16 سال قبل از Emergence Day
نام همسر : ماریا فلورس
تعداد فرزندان : 2 فرزند یکی دختر و دیگری پسر ( سیلویا و بندیکتو سانتیاگو )
نام برادر : کارلوس سانتیاگو
رنگ مو: مشکی
رنگ چشم : قهوه ای
نام پدر : ادوارد
نام مادر : اوا
………………………………………… ………………………………………… ……………
سرجوخه دامنیک سانتیاگو معروف به دام از سربازان دولت ائتلافی بود .برادر کوچک تر کارلوس سانتیاگو ، پسر دوم ادوارد و اوا سانتیاگو .
او در 16 سال قبل از E-Day متولد شده است .پدر او نیز یک سزباز بوده است دام به همراه پدرش و مادرش در شهر Ephyra زندگی کرده است . دام به همراه برادرش و مارکوس به مدرسه Olafson می رفته اند.
او در حالت عادی یک فرد شوخ طبع است اما در موقع نبرد چهره او به شدت عوض شده و خشم و نفرتی درونی را نشان می دهد که این به خاطر اتفاقات روز E-Day است .

دام برای اولین بار زمانی ماریا را دید که آنها به تازگی به همسایگی آنها نقل مکان کرده بودند.وقتی ماریا 11 ساله بود .به سرعت آنها با یکدیگر آشنا شده و دام در 16 سالگی با ماریا ازدواج می کند .به همین دلیل دام به همراه برادرش و مارکوس با توجه به مخالفت شدید مادر دام به خدمت ارتش در می آیند .
اولین پسر او Benedicto درست 4 سال قبل از E-Day به دنیا آمد در همین زمان ها بود که دام به عنوان یک کماندوی با تجربه به همراه دوستش Georg Timiou به عضویت نیروهای ویژه به فرماندهی کلنل هافمن در آمدند .
روز قبل از عملیت Aspho فرزند دوم او Sylvia Santiago به دنیا آمد به همین دلیل دام در کنار همسر خود ماند و این باعث شد که انها مدتی در شهر Jacinto بمانند تا پول کافی برای اجاره خانه در شهر Ephrya پس انداز کنند . آن‌ها از آپارتمان قدیمی خود در در جنوب Jacinto بود به خانه جدیدی نقل کردند( همان خانه ای که در فلش بک نشان داده می شود).
بعد از نبرد های Pendulum ماریا و دام اولین خانه خود را در شهر Jacinto به همرا دو بچه خود اجاره کردند . یک روز ماریا بچه ها را به خانه پدر بزرگ و مادربزرگشان فرستاد . آن روز همان روز Emergence Day بود .( در خاطرات دام در زمان بلعیده شدن توسط کرم بزرگ Riftworm این اتفاقات نشان داده شد .) پدر و مارد دام و بچه ها هر دو کشته شدند .ماریا و دام خانه خود را تخلیه کردند و ماریا در افسردگی شدید برای از دست دادن بچه هایش قرار گرفت ، دام هم برای رهایی از این افکار به خط مقدم نبرد رفت .

یک سال از اتفاقات روز E-Day گذشته بود و ماریا همچنان ناراحت و افسرده بود ، بیماری او شدت گرفته بود و قرص های ضد افسردگی قوی مصرف می کرد .دام نیز در تمام این مدت در خط مقدم در حال نبرد بود .ماریا هر روز اتاق بچه هارا تمیز می کرد و هنوز اعتقاد داشت که آنها زنده هستند .
یک روز او نتوانست به خانه خود بازگردد و مسیر خانه را گم کرد . در همین زمان Adam Fenix پدر مارکوس او را در نقطه ای از شهر پیدا کرده و با او همراه می شود تا به خانه برگردند .
چهار سال بعد از روز E-Day ، ماریا هنوز نمی‌توانست باور کند که فرزندانش مرده‌اند، و سرانجام در یک روز ناپدید شد. نه نامه‌ای از خود باقی گذاشت و نه کسی از مکان او خبر داشت. دومنیک با خود عهد کرد که همسرش را پیدا کند!
این اتفاقات و مرگ پدر مادر دام و بچه هایش باعش شد که مبارزه او با لوکاست ها به حالت خصومت شخصی در بیاید .
حدود 10 سال بعد از اتفاقات روز E-Day, مارکوس برای کوتاهی در انجام وظیفه دادگاهی شد و دام به شهادت دادن به نفع او مارکوس را از اعدام نجات داد اما مارکوس به 30 سال حبس در زندان امنیتی Slab در Jacinto محکوم شد .این شهادت باعث شد که اعتماد دوستانش را از دست بدهد همچنین موقعیت فرمانده شدن نیز برای او از دست رفت و او به درجه سرجوخه ای تنزل یافت .

در ادامه بازی در نسخه دوم متوجه میشویم که هدف گروه دلتا پیدا کردن Nexus (پایتخت لوکاست‌ها) و محل استقرار ملکه آن‌ها می‌باشد.
مارکوس و دام موفق به پیدا کردن Nexus می‌شوند. در نزدیکی Nexus کمپی است که زندانیان را در آن‌جا نگهداری کرده و از آن‌ها کار می‌کشند. دام ، مارکوس را متقاعد می‌کند که برای مدتی از ادامه ماموریتشان در Nexus صرف‌نظر کرده و به دنبال پیدا کردن ماریا وارد کمپ شوند. پس از کمی جستجو و تار و مار کردن لوکاست‌های نگهبان کمپ، Jack موفق به پیدا کردن ماریا می‌شود. اما… ماریا دیگر آن زن زیبا و خوش‌اندام سابق نبود. بدنش بسیار نحیف و لاغر شده، زخم‌های عمیقی در سراسر بدنش دیده می‌شود، قادر به صحبت‌ کردن نیست و به خاطر شکنجه‌های شدید حتی نمی‌تواند بر روی پای خود بایستد. دام شوکه می‌شود. دام برای اینکه او را از این وضع مصیبت‌بار نجات دهد چاره‌ای دیگر نمی‌بیند جز اینکه مرگ را برای او آسان‌تر کند. او ماریا، همسر مورد علاقه خود را، به دست خودش می‌کشد در حالی که می‌گوید:” دوستت دارم”.

مارکوس به او دلداری داده و می‌گوید که ماریا حالا در جای بهتری به سر می‌برد. خون دام به جوش آمده است. او محکم‌تر از همیشه تصمیم می‌گیرد که همه لوکاست‌ها را به درک واصل کند. در طول بازی و بعد از این اتفاق به خوبی مشخص است که دام فقط برای کشتن و نه چیز دیگری می جنگد، فقط برای انتقام !
اما همه خوب می دانیم که انتقام یک راه یک طرفه است به سوی پوچی و تباهی و دام قدم در این راه گذاشت و نه تنها عطش انتقام او کمتر نشد بلکه دامن خود را نیز گرفت و خود را مسئول مرگ همسرش می پنداشت .

دیالوگ هایی از دام :
1.صحبت ها دام با آنیا :
” تو می دونی که یک روز با ملکه لوکاست ها رودر رو می شیم !! من فقط ازش یک سوال دارم : چرا اونها اینقدر از ما بدشون میاد ؟؟؟ چرا اون کارها را با ماریا کردند ؟؟ من هنوز نمی دونم .. ”
2.در بازی نسخه اول :
من برای آزادی نمی جنگم .من به دنبال شخصی مهم می گردم ”
3. زمانی که دام ماریا را در آن وضع می بیند :
” من متاسفم ..من متاسفم ماریا من تو خیلی دوست دارم ”
4.دام در حال صحبت کردند با یکی از زیر دستانش قبل از عملیات Lifeboat :
” تو می دونی همه چیز رو از دست دادن یعنی چی .. همه اون چیز هایی که یک روزی دوستشون داشتی ؟؟؟ من امید وارم که شما هیچ وقت این موضوع رو نفهمید … بعد از E-Day هر روز برای من مثل جهنم بوده است . این موجوداتی که ما لوکاست صدا شون می کنیم ، حتی یه اسم مناسب هم برای این حرامزاده ها نیست … اونها از همه جا بیرون میان … همه افراد رو می کشن بدون هیچ دلسوزی و پشیمانی …ما حتی نمی دونیم که چرا اونها دست به این کشتار می زنند …14 سال در حال مبارزه هستیم و هنوز نمی دونیم که چرا اونها این همه از ما تنفر دارن …ما فقط می دونیم که اونها دشمن ما هستند …
می دونی این امید که یک روز همه چیز درست بشه چقدر خوبه ..هر چیزی که از دست دادی برگرده .. هر چیزی که براش زندگی می کردی هر چیزی که دوستش داشتی … من امید دارم که یک روز این رو بفهمم… “ ………………………………………… ………………………………………… ………..
و حالا در نسخه سوم از بازی می بینیم که دام به کل از زندگی نا امید شده است … حتی دیگر تلاشی برای زنده ماندن نیز ندارد ….او خسته است وهمه چیز خود را از دست داده است ..فرزندان و همسر او کشته شده اند ..هنوز هم تصویر مرگ ماریا جلوی چشمان او است ..
او حالا خسته است .. خسته از جنگی فرسوده…
باید دید این شخصیت خوب بازی که همیشه در کنار مارکوس از بهترین شخصیت های بازی بوده است چگونه با این مشکل خود کنار می آید ..در قسمتی که به پایان برادری معروف است.

Ezio Auditore
6th August 2011, 04:05 PM
صحنه ای که مارکوس و دام بدن نحیف ماریا رو از کپسول های لوکاست ها بیرون میارن یکی از تأثیرگذارترین صحنه هایی بود که در یه بازی ویدئویی دیده بودم ... اگه به عکس های Geow 3 دقت کنید میبینید که دام چقدر به خاطر غم از دست دادن ماریا پیر شده

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد