farnas
31st July 2011, 11:11 AM
خسته ام ميفهميد؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحني بودن و عشق.
خسته از حس غريبانه اين تنهايي.
بخدا خسته ام از اينهمه تكرار سكوت.
بخدا خسته ام از اينهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه صاعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را ميفهمم!
كذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه ميدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه ميدانم گل،
عشق را ميفهمد؟
يا فقط دلبريش را بلد است؟!
من چه ميدانم شمع،
واپسين لحظه مرگ،
حسرت زندگيش پروانه است؟
يا هراسان شده از فاجعه نيست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه عمر به عشاق حسادت كردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و كابوس پريدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به هراس تر يك بوسه به لبهاي خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نميدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبيست؟!
يا كه مهتاب هر شب، واقعاً مهتابيست؟!
عشق را در طرف كودكيم،
خواب ديدم يكبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقايق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حيف،
حس من كوچك بود.
يا كه شايد مغلوب،
پيش زيبايي ها!!
بخدا خسته شدم،
ميشود قلب مرا عفو كنيد؟
و رهايم بكنيد،
تا تراويدن از پنجره را درك كنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درك كنيد.
ميروم زندگيم را بكنم،
ميروم مثل شما،
پي احساس غريبم تا باز،
شايد عاشق بشوم!!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحني بودن و عشق.
خسته از حس غريبانه اين تنهايي.
بخدا خسته ام از اينهمه تكرار سكوت.
بخدا خسته ام از اينهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه صاعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را ميفهمم!
كذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه ميدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه ميدانم گل،
عشق را ميفهمد؟
يا فقط دلبريش را بلد است؟!
من چه ميدانم شمع،
واپسين لحظه مرگ،
حسرت زندگيش پروانه است؟
يا هراسان شده از فاجعه نيست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه عمر به عشاق حسادت كردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و كابوس پريدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به هراس تر يك بوسه به لبهاي خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نميدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبيست؟!
يا كه مهتاب هر شب، واقعاً مهتابيست؟!
عشق را در طرف كودكيم،
خواب ديدم يكبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقايق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حيف،
حس من كوچك بود.
يا كه شايد مغلوب،
پيش زيبايي ها!!
بخدا خسته شدم،
ميشود قلب مرا عفو كنيد؟
و رهايم بكنيد،
تا تراويدن از پنجره را درك كنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درك كنيد.
ميروم زندگيم را بكنم،
ميروم مثل شما،
پي احساس غريبم تا باز،
شايد عاشق بشوم!!