توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي
تووت فرنگی
28th July 2011, 10:17 PM
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي؟!
به كسي جمال خود را ننمودهيي و بينم
همه جا به هر زباني، بود از تو گفت و گويي!
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از ميانه، گويي!
به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مويم
شدهام ز ناله، نالي، شدهام ز مويه، مويي
همه خوشدل اين كه مطرب بزند به تار، چنگي
من از آن خوشم كه چنگي بزنم به تار مويي!
چه شود كه راه يابد سوي آب، تشنه كامي؟
چه شود كه كام جويد ز لب تو، كامجويي؟
شود اين كه از ترحّم، دمي اي سحاب رحمت!
من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلويي؟!
بشكست اگر دل من، به فداي چشم مستت!
سر خُمّ مي سلامت، شكند اگر سبويي
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشين كنار جويي!
نه به باغ ره دهندم، كه گلي به كام بويم
نه دماغ اين كه از گل شنوم به كام، بويي
ز چه شيخ پاكدامن، سوي مسجدم بخواند؟!
رخ شيخ و سجدهگاهي، سر ما و خاك كويي
بنموده تيره روزم، ستم سياه چشمي
بنموده مو سپيدم، صنم سپيدرويي!
نظري به سويِ دردمند مسكين
كه به جز درت، اميدش نبود به هيچ سويي
فصيح الزمان شيرازي
[golrooz][golrooz][golrooz]آقا امام زمان زودتر بیا[golrooz][golrooz][golrooz]
Number One
29th July 2011, 01:18 PM
یا صاحب الزمان ! داستان يوسف را گفتن وشنيدن به بهانه ي توست .
شرمنده ايم .
مي دانيم گناهان ما همان چاه غيبت توست .
مي دانيم كوتاهيها ، نادانيها و سستيهاي ما ، ستمهايي است كه در حق تو كرده ايم .
يعقوب به پسران گفت : به جستجوي يوسف برخيزيد ،
و ما با روسياهي و شرمندگي ، آمده ايم تا از تو نشاني بگيريم .
به ما گفته اند اگر به جستجوي تو برخيزيم ، نشاني از تو مي يابيم .
اما اي فرزند احمد ! آيا راهي به سوي تو هست تا به ديدارت آييم .
اگر بگويند براي يافتن تو بايد بيابانها را در نورديم ، در مي نورديم .
اگر بگويند براي ديدار تو بايد سر به كوه و صحرا گذاريم ، مي گذاريم .
اي يوسف زهرا !
خاندان يعقوب پريشان و گرفتار بودند ،
ما و خاندانمان نيز گرفتاريم ،
روي پريشان ما را بنگر . چهره زردمان را ببين .
به ما ترحم كن كه بيچاره ايم و مضطر
اي عزيزِ مصرِ وجود !
سراسر جهان را تيره روزي فرا گرفته است .
نيازمنديم ! محتاجيم و در عين حال گناهكار
از ما بگذر و پيمانه جانمان را از محبت پر كن .
يابن الحسن !
برادران يوسف وقتي به نزد او آمدند كالايي – هر چند اندك – آورده بودند ،
سفارش نامه اي هم از يعقوب داشتند .
اما ...
اي آقا ! اي كريم ! اي سرور !
ما درماندگان ، دستمان خالي و رويمان سياه است .
آن كالاي اندك را هم نداريم .
اما... نه ،
كالايي هر چند ناقابل و كم بها آورده ايم .
دل شكسته داريم
و مقدورمان هم سري است كه در پايت افكنيم .
نااميديم و به اميد آمده ايم .
افسرده ايم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ايم .
سفارش نامه اي هم داريم .
پهلوي شكسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ايم .
يا صاحب الزمان !
به يقين ، تو از يوسف مهربانتري .
تو از يوسف بخشنده تري .
به فريادمان برس ، درمانده ايم .
اي يوسف گم گشته ! و اي گم گشته ي يعقوب !
يعقوب وار ، چه شبها و روزها كه در فراق تو آرام و قرار نداريم .
در دوران پر درد هجران ، اشك مي ريزيم و مي گوييم :
تا به كي حيران و سرگردان تو باشيم .
تا به كي رخ ناديده ترا وصف كنيم .
با چه زباني و چه بياني از اوصاف تو بگوييم و چگونه با تو نجوا كنيم .
سخت است بر ما ، كه از دوري تو ، روز و شب اشك بريزيم .
سخت است بر ما ، كه مردم نادان تر واگذارند .
سخت است بر ما ، كه دوستان ، ياد ترا كوچك شمارند .
يا بقّيةالله !
خسته ايم و افسرده ،
نالانيم و پژمرده ،
گريه امانمان را بريده است .
غم دوري ، ديوانه مان كرده است .
اما نمي دانيم چه شيريني و حلاوتي در اين درد و دوري است كه مي گوييم :
كجاست آن كه از غم هجران تو ناشكيبايي كند .
تا من نيز در بي قراري ، ياريش دهم
كجاست آن چشم گرياني كه از دوري تو اشك بريزد ؟
تا من او را در گريه ياري دهم
مولاي من ! ديدگانمان از فراق تو بي فروغ گشته اند .
و مي دانيم پيراهن يوسف ، يادگار ابراهيم ، نزد توست .
و اي كاش نسيمي از كوي تو ،
بوي آن پيراهن را به مشام جان ما برساند .
و اي كاش پيكي ، پيراهن ترا به ارمغان بياورد
تا نور ديدگانمان گردد .
اي كاش پيش از مردن ، يك بار ترا به يك نگاه ببينيم .
درازي دوران غيبت ، فروغ از چشمانمان برده است
كي مي شود شب و روز ترا ببينيم و چشمانمان به ديدار تو روشن گردد ؟
شكست و سرافكندگي ، خوار و بي مقدارمان كرده است .
كي مي شود ترا ببينيم كه پرچم پيروزي را برافراشته اي ؟
و ببينيم طعم تلخ شكست و سرافكندگي را به دشمن چشانده اي .
كي مي شود كه ببينيم ياغيان و منكران حق را نابود كرده اي ؟
و ببينيم پشت سركشان را شكسته اي .
كي مي شود كه ببينيم ريشه ستمگران را بركنده اي ؟
و اگر آن روز فرا رسد ...
و ما شاهد آن باشيم ،
شكرگزار و سپاسگو نجوا مي كنيم :
الحمدلله رب العالمين .
[golrooz] اللّــــهم عجّــل لوليّـــك الفـــــرج [golrooz]
صاصائیل
29th July 2011, 07:12 PM
سلام نیلوفرجان حالت چطوره؟
متنت خیلی زیبا بود[labkhand]
nourooz
3rd August 2011, 12:04 AM
http://www.tarikh.medu.ir/tarikhDocs/espday/1217121900.jpg
صاصائیل
3rd August 2011, 08:51 PM
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي؟!
به كسي جمال خود را ننمودهيي و بينم
همه جا به هر زباني، بود از تو گفت و گويي!
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از ميانه، گويي!
به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مويم
شدهام ز ناله، نالي، شدهام ز مويه، مويي
همه خوشدل اين كه مطرب بزند به تار، چنگي
من از آن خوشم كه چنگي بزنم به تار مويي!
چه شود كه راه يابد سوي آب، تشنه كامي؟
چه شود كه كام جويد ز لب تو، كامجويي؟
شود اين كه از ترحّم، دمي اي سحاب رحمت!
من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلويي؟!
بشكست اگر دل من، به فداي چشم مستت!
سر خُمّ مي سلامت، شكند اگر سبويي
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشين كنار جويي!
نه به باغ ره دهندم، كه گلي به كام بويم
نه دماغ اين كه از گل شنوم به كام، بويي
ز چه شيخ پاكدامن، سوي مسجدم بخواند؟!
رخ شيخ و سجدهگاهي، سر ما و خاك كويي
بنموده تيره روزم، ستم سياه چشمي
بنموده مو سپيدم، صنم سپيدرويي!
نظري به سويِ دردمند مسكين
كه به جز درت، اميدش نبود به هيچ سويي
فصيح الزمان شيرازي
[golrooz][golrooz][golrooz]آقا امام زمان زودتر بیا[golrooz][golrooz][golrooz]
بازم ازین متنها بده[movafaghiyat]
engeneer_19
4th August 2011, 12:36 AM
http://www.tarikh.medu.ir/tarikhDocs/espday/1217121900.jpg
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.