توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی حماسه حسینی 1
ashkan
4th January 2009, 07:22 PM
اندیشه های استاد مطهری پیرامون حماسه ی حسینی (قسمت اول)
منبع مطالب
کتابخانه ی سایت شهید مرتضی آوینی
ashkan
4th January 2009, 07:52 PM
الحمد لله رب العالمين باریء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی
عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد
صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن
مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
موضوع بحث ، تحريفات در واقعه تاريخی كربلاست . در بازگوئی اين واقعه
بزرگ ، تحريفاتی صورت گرفته است . لهذا اين بحث را در چهار فصل خلاصه
میكنيم . فصل اول در اطراف معنی تحريف و انواع تحريفاتی كه در دنيا
وجود دارد و اشاره به اينكه انواع
پاورقی :
1 - پس چون ( بنی اسرائيل ) پيمان شكستند آنان را لعنت كرديم و
دلهايشان را سخت گردانيديم ( كه موعظه در آنها اثر نكرد ) ، كلمات خدا
را از جای خود تغيير میدادند و از بهره آن كلمات كه به آنها داده شد (
در تورات ) نصيب بزرگی را از دست دادند . سوره مائده . 13
ashkan
4th January 2009, 07:54 PM
تحريفات در حادثه تاريخی عاشورا واقع شده است . فصل دوم درباره عوامل
تحريف است ، يعنی بطور كلی در قضايای دنيا كه تحريف صورت میگيرد ، به
چه علت صورت میگيرد ، چرا بشر حوادث و قضايا و احيانا شخصيتها را
تحريف میكند ؟ مخصوصا در نقل حادثه كربلا ، چه عواملی دخالت داشته است
كه تحريفاتی در اين قضيه واقع شود . فصل سوم عبارت است از توضيحی
درباره تحريفاتی كه در همين داستان و حادثه تاريخی صورت گرفته است .
فصل چهارم در اطراف وظائف ما ، اعم از علماء و توده مسلمانان میباشد .
بحث اول درباره معنی تحريف است . تحريف يعنی چه ؟ تحريف در زبان
عربی از ماده حرف است ، يعنی منحرف كردن چيزی از مسير و وضع اصلی خود
كه داشته است يا بايد داشته باشد . به عبارت ديگر تحريف نوعی تغيير و
تبديل است ، ولی تحريف مشتمل بر چيزی است كه كلمه تغيير و تبديل نيست
. شما اگر كاری كنيد كه جملهای ، نامهای ، شعر و عبارتی آن مقصودی را كه
بايد بفهماند ، نفهماند و مقصود ديگری را بفهماند ، میگويند شما اين
عبارت را تحريف كردهايد . مثلا شما گاهی مطلبی يا حرفی را به يك نفر
میگوئيد ، بعد آن شخص سخن شما را در جای ديگری نقل میكند ، پس از آن
كسی به شما میگويد فلانی از قول شما چنين چيزی نقل میكرد ، شما میفهميد كه
آنچه شما گفته بوديد با آنچه كه او نقل كرده خيلی متفاوت است . او
سخنان شما را كم و زياد كرده است ، قسمتی از حرفهای شما كه مفيد مقصود
شما بوده است را حذف كرده و قسمتهايی از خود به آن افزوده است ،
ashkan
4th January 2009, 07:55 PM
در نتيجه سخن شما مسخ شده و چيز ديگری از آب در آمده است . آن وقت شما
میگوئيد اين آدم حرف مرا تحريف كرده است . مخصوصا اگر كسی در سندهای
رسمی دست ببرد ، میگويند سند را تحريف كرده است . اينها مثالهائی بود
برای روشن شدن معنی كلمه تحريف و اين كلمه بيش از اين احتياج به توضيح
ندارد . حال به شرح انواع تحريف میپردازيم :
تحريف انواعی دارد كه مهمترين آنها عبارت است از : تحريف لفظی و
تحريف معنوی . تحريف لفظی اين است كه ظاهر مطلبی را عوض كنند ، مثلا
از يك گفتار عبارتی حذف شود يا به آن عبارتی اضافه شود ، و يا جملهها
را چنان پس و پيش كنند كه معنی آن فرق كند ، يعنی در ظاهر و در لفظ
گفتار تصرف كنند .
تحريف معنوی اين است كه شما در لفظ تصرف نمیكنيد ، لفظ همان است كه
بوده ، ولی آن را طوری معنی میكنيد كه خلاف مقصد و مقصود گوينده است .
آن را طوری معنی میكنيد كه مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصود اصلی
گوينده .
قرآن كريم كلمه تحريف را مخصوصا در مورد يهوديها بكار برده و با ملاحظه
تاريخ معلوم میشود كه اينها قهرمان تحريف در طول تاريخ هستند . نمیدانم
اين چه نژادی است كه تمايل عجيبی به قلب حقايق و تحريف دارد لهذا
هميشه كارهايی را در اختيار میگيرند كه در آنها بشود حقايق را تحريف و
قلب كرد . من شنيدهام بعضی از همين خبر گزاريهای معروف دنيا كه راديوها
و روزنامهها هميشه از اينها نقل
ashkan
4th January 2009, 07:55 PM
میكنند منحصرا در دست يهوديهاست . چرا ؟ برای اينكه بتوانند قضايا را
در دنيا آن طوری كه دلشان میخواهد منعكس كنند و قرآن چه عجيب درباره
اينها حرف میزند . اين خصيصه يهوديان كه تحريف است ، در قرآن بصورت
يك خصيصه نژادی شناخته شده است . در يكی از آيات قرآن در سوره بقره
میفرمايد : « افتطمعون ان يؤمنوا لكم »ای مسلمانان آيا شما طمع بستيد كه
اينها به شما راست بگويند ؟ اينها همانها هستند كه با موسی میرفتند و
سخن خدا را میشنيدند اما وقتی كه برمیگشتند تا در ميان قومشان نقل كنند
آن را زير و رو میكردند .
« افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم
يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون »( 1 ) .
تحريف هم كه میكردند ، نه از باب اينكه نمیفهميدند و عوضی بازگو
میكردند ، نه ، اينها ملت باهوشی هستند و خوب هم میفهميدند ، اما در
عين اينكه خوب میفهميدند معذلك حرفها را ، سخنان را به گونهای ديگر
برای مردم بيان میكردند . تحريف همين است . يعنی پيچ دادن ، كج كردن
چيزی ، از مسير اصلی منحرف كردن . اينها در كتب الهی تحريف كردند .
قرآن در اين مورد در بسياری از جاها يا كلمه تحريف را آورده و يا به
صورت ديگری مطلب را بيان كرده است . ولی مفسرين ذكر كردهاند كه تحريفی
كه قرآن میگويد اعم از تحريف
پاورقی :
1 - آيا طمع داريد كه يهودان به دين شما بگروند در صورتی كه گروهی از
آنان كلام خدا را شنيده و بدلخواه خود آن را تحريف میكنند با آنكه در كلام
خدا تعقل كرده معنی آن را دريافتهاند . سوره بقره ، . 75
ashkan
4th January 2009, 07:56 PM
فرق میكند . يك وقت است كه تحريف در يك سخن عادی است . مثل اينكه
دو نفر در نقل قول و گفتار يكديگر تحريف كنند . يك وقت هم هست كه
تحريف در يك موضوع بزرگ اجتماعی است ، مثل تحريف در شخصيتها .
شخصيتهايی هستند كه قول و عملشان برای مردم حجت است ، خلقشان برای مردم
نمونه است . مثلا كسی سخنی را به علی عليه السلام نسبت میدهد كه نگفته
است ، يا مقصودش چيز ديگری بوده ، اين خيلی خطرناك است . خلق و خوئی
را به پيغمبر ، به امام نسبت میدهد ، در صورتی كه خلق او طور ديگری بوده
است . يا در يك حادثه بزرگ ، در يك حادثه تاريخی كه از نظر اجتماع
يك سند اجتماعی و يك پشتوانه اخلاقی و تربيتی است ، تحريف بوجود
آوردند . اين ديگر چقدر اهميت دارد و چقدر خطرناك است كه تحريفات ،
چه تحريف لفظی و چه تحريف معنوی در موضوعاتی صورت بگيرد كه موضوع عادی
نيستند . يك وقت كسی در شعر حافظ تحريفی میكند يا مثلا در كتاب موش و
گربه دست میبرد اين چندان اهميتی ندارد . البته نبايد در يك كتاب ادبی
با ارزش كسی تحريف بكند .
يك وقتی يكی از استادها مقالهای درباره كتاب موش و گربه كه از نظر
ادبی بسيار كتاب با ارزشی است نوشته بود و ثابت كرده بود كه بقدری
مردم در آن دست برده و شعرها را كم و زياد و كلمهها را عوض كردهاند كه
حد ندارد . بعد نوشته بود كه به نظر من قومی در دنيا به اندازه قوم
ايرانی بیامانت نيست كه اين همه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحريفهای
بیجا بكند . در مورد مثنوی هم همين طور ، آنقدر
ashkan
4th January 2009, 07:56 PM
شعر الحاقی در مثنوی اضافه كردهاند كه خدا میداند . مثلا يك شعر عالی
راجع به اثر محبت در مثنويهای اصل بوده است كه میگويد :
از محبت تلخها شيرين شود وز محبت مسها زرين شود
كه حرف حسابی است . محبت مثل چيزی است كه تلخها را شيرين میكند ،
محبت حكم كيميا را دارد كه مس وجود انسان را تبديل به زر میكند . بعد
ديگران آمدند و بدون اينكه تناسبی وجود داشته باشد اشعاری به آن افزودند
. مثلا گفتند : از محبت مار موری میشود ، و يا از محبت مثلا سقف ديوار
میشود و يا از محبت خربزه هندوانه میشود كه اينها ديگر ربطی به موضوع
ندارد . البته اينها نبايد بشود ولی اين تحريفها به حيات و سعادت
اجتماع ضربه نمیزند ، در مسير اجتماع انحرافی ايجاد نمیكند ، اما تحريف
در چيزهائی كه بستگی به اخلاق و تربيت و دين مردم دارد خطرناك است ، و
وای به آنجا كه در اسناد و پشتوانههای زندگی بشر تحريف صورت بگيرد .
حادثه كربلا برای ما مردم ، خواهی نخواهی يك حادثه بزرگ اجتماعی است
. يعنی در تربيت ما ، در خلق و خوی ما اين حادثه اثر دارد .
حادثهای است كه خود بخود بدون اينكه هيچ قدرتی ما مردم را مجبور كرده
باشد ، ميليونها نفر و قهرا ميليونها ساعت از وقت خودمان را برای
استماع قضايای مربوط به آن صرف میكنيم ، ميليونها تومان در اين راه خرج
میكنيم . اين قضيه بايد همان طوری كه بوده است بدون كم و زياد بيان شود
و اگر كوچكترين
ashkan
4th January 2009, 07:57 PM
داخل و تصرفی از طرف ما در اين حادثه صورت بگيرد ، حادثه را منحرف
میكند و بجای اينكه ما از اين حادثه استفاده بكنيم قطعا ضرر خواهيم كرد .
حالا بحث من اين است كه در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا ، ما هزاران
تحريف وارد كردهايم ! هم تحريفهای لفظی ، يعنی شكلی و ظاهری كه راجع به
اصل قضايا ، راجع به مقدمات قضايا ، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی
مطلب است ، و هم تحريف در تفسير اين حادثه . با كمال تاسف اين حادثه
، هم دچار تحريفهای لفظی شده و هم دچار تحريفهای معنوی . گاهی از اوقات
تحريفهايی كه میشود لااقل با اصل مطلب هماهنگی دارد ، ولی گاهی وقتها
تحريف ، كوچكترين هماهنگی كه ندارد هيچ ، قضيه را هم مسخ میكند ، قضيه
را به كلی واژگون میكند و به شكلی در میآورد كه به صورت ضد خودش
درمیآيد . باز هم با كمال تاسف بايد بگويم تحريفهايی كه بدست ما مردم
در اين حادثه صورت گرفته است همه در جهت پائين آوردن و مسخ كردن قضيه
بوده است ، در جهت بی خاصيت و بی اثر كردن قضيه بوده است . و در اين
قضيه ، هم گويندگان و علمای امت ، و هم مردم تقصير داشتهاند كه همه
اينها را انشاء الله توضيح خواهم داد .
من نمونههايی از بعضی تحريفهايی كه در لفظ ظاهر ، يعنی در شكل قضيه
بوجود آوردهاند و چيزهايی كه نسبت دادهاند را ذكر میكنم . مطلب آنقدر
زياد است كه قابل بيان كردن نيست ، آنقدر زياد است كه اگر بخواهيم
روضههای دروغی را كه میخوانند جمع آوری كنيم شايد چند جلد كتاب پانصد
صفحهای بشود ! من فقط برای نمونه
ashkan
4th January 2009, 07:57 PM
عرض میكنم ، مرحوم حاج ميرزا حسين نوری اعلی الله مقامه ، استاد مرحوم
حاج شيخ عباس قمی و مرحوم حاج شيخ علی اكبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج
شيخ محمد باقر بيرجندی محدث كه مرد بسيار فوقالعادهای بوده است ، محدثی
است كه در فن خودش فوقالعاده متبحر بوده و حافظهای بسيار قوی داشته
است . مرد با ذوق و بسيار باشور و حرارت و با ايمانی بوده است . گو
اينكه بعضی از كتابهايی كه اين مرد نوشته در شان او نبوده و علمای وقت
هم ملامتش كردند ، ولی معمولا كتابهايش خوب است ، مخصوصا كتابی در
موضوع منبر نوشته است بنام " لؤلؤ و مرجان " كه با اينكه كتاب
كوچكی است ولی فوق العاده خوب است . در اين كتاب راجع به وظايف اهل
منبر سخن گفته است . همه اين كتاب در دو فصل است ، يك فصل آن درباره
اخلاص ، يعنی خلوص نيت است كه يكی از شرايط گوينده ، خطيب ، واعظ ،
روضه خوان اين است كه خلوص نيت داشته باشد . منبر كه میرود ، روضه كه
میخواند ، به طمع پول نباشد و چقدر عالی در اين موضوع بحث كرده است كه
من وارد بحث آن نمیشوم . شرط دوم ، صدق و راستی است ، و در اينجاست كه
موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشريح شده و انواع دروغها را چنان بحث
كرده كه من خيال نمی كنم در هيچ كتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه
اين كتاب بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود نداشته باشد
. عجيب اين مرد تبحر از خودش نشان داده است .
اين مرد بزرگ در همين كتاب نمونههايی از دروغهايی را كه
ashkan
4th January 2009, 07:58 PM
معمول است و به حادثه تاريخی كربلا نسبت میدهند ، ذكر میكند . آنچه كه
من میگويم غالبا يا همه آن ، همانهايی است كه مرحوم حاجی نوری هم از
آنها ناله كرده است ، و حتی صريحا اين مرد بزرگ میگويد : امروز بايد
عزای حسين را گرفت اما برای حسين در عصر ما يك عزای جديدی است كه در
گذشته نبوده است و آن اينهمه دروغهائی است كه درباره حادثه كربلا گفته
میشود و هيچكس جلوی اين دروغها را نمیگيرد . برای مصيبت حسين بن علی
بايد گريست ، ولی نه برای شمشيرها و نيزههايی كه در آن روز بر پيكر
شريفش وارد شد ، بلكه به خاطر دروغها . و در مقدمه كتاب هم نوشته است
كه فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامهای به من نوشته و از روضههای
دروغی كه در هندوستان خوانده میشود شكايت كرده و از من خواهش كرده است
كه كاری بكنم و كتابی بنويسم كه جلوی روضههای دروغ در آنجا گرفته شود .
بعد مرحوم حاجی مینويسد : اين عالم هندی خيال كرده است كه روضه خوانها
وقتی به هندوستان میروند دروغ میگويند ، نمیداند كه آب از سرچشمه گل
آلود است و مركز روضههای دروغ ، كربلا و نجف و ايران يعنی همين مراكز
تشيع است . حالا ، من بطور نمونه تحريفاتی را بيان میكنم كه بعضی از
اينها مربوط به وقايع قبل از عاشورا ، بعضی مربوط به وقايع بين راه ،
بعضی مربوط به ايام اقامت در ماه محرم ، بعضی مربوط به ايام اسارت و
بعضی هم مربوط به ائمه بعد از قضايای كربلا ، و اغلب مربوط به روز عاشورا
است . حال برای هر كدام دو نمونه میآورم .
ashkan
4th January 2009, 07:58 PM
لفظی و تحريف معنوی است . يعنی بعضی از اين تحريفها كه صورت گرفته
است در لفظ بوده و بعضی در تفسير و در معنی بوده است نه در لفظ ، كه
چون از مطلب خيلی خارج میشوم نمیخواهم در اطراف اين مطلب بيشتر از اين
بحث كنم .
داستانی است كه بد نيست آن را بگويم . يك نفر از علماء نقل میكرد كه
در ايام جوانيش مداحی از تهران به مشهد آمده بود كه روزها در مسجد
گوهرشاد يا در صحن میايستاد و شعر میخواند ، مديحه میخواند . از جمله غزل
معروف منسوب به حافظ را میخواند :
ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش پيوسته در حمايت لطف اله باش قبر امام هشتم سلطان دين رضا از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
اين آقا برای اينكه او را دست بيندازد ، رفته بود و به او گفته بود
آقا چرا اين شعر را غلط میخوانی ؟ بايد اين طور بخوانی :
قبر امام هشتم سلطان دين رضا از جان ببوس و بر در آن ، بار كاه باش
يعنی وقتی به در حرم رسيدی همان طور كه يك بار كاه را از روی الاغ
بزمين میاندازند ، تو هم فورا خودت را بزمين بينداز . از آن پس هر وقت
مداح بيچاره اين شعر را میخواند ، بجای بارگاه میگفت بار كاه و خود را
هم بزمين میانداخت . اين را میگويند تحريف . در همين جا اين مطلب را
بگويم كه تحريف از نظر موضوع نيز
ashkan
4th January 2009, 07:59 PM
يك مطلب را لازم است قبلا بگويم كه در همه اينها مردم مسؤولند . يعنی
شما مردمی كه در روضه خوانيها شركت میكنيد ، هيچ خيال نمیكنيد كه در اين
قضيه مسؤول هستيد ، بلكه فكر میكنيد كه مسؤول فقط گويندگان هستند . دو
مسؤوليت بزرگ مردم دارند ، يكی اينكه نهی از منكر بر همه واجب است .
وقتی میفهمند و میدانند كه اغلب هم میدانند كه دروغ است ، نبايد در آن
مجلس بنشينند كه حرام است و بايد مبارزه كنند . و ديگر از بين بردن
تمايلی است كه صاحب مجلسها و مستمعين به گرم بودن مجلس دارند و به
اصطلاح مجلس بايد بگيرد ، بايد كربلا شود . روضه خوان بيچاره میبيند كه
اگر هر چه میگويد راست و درست باشد آن طور كه شايد و بايد مجلس
نمیگيرد و همين مردم هم دعوتش نمیكنند ، ناچار يك چيزی اضافه میكند .
مردم بايد اين انتظار را از سر خودشان بيرون كنند و با رفتارشان آن روضه
خوانی را كه میميراند و مجلس را كربلا میكند تشويق نكنند . كربلا میكند
يعنی چه ! مردم بايد روضه راست بشنوند تا معارفشان ، سطح فكرشان بالا
بيايد و بدانند كه اگر روحشان در يك كلمه اهتزاز پيدا كرد ، يعنی با روح
حسين بن علی هماهنگ شد و در نتيجه اشكی ولو ذرهای ، از چشمشان بيرون آمد
واقعا مقام بزرگی است . اما اشكی كه از راه قصابی كردن از چشم بيرون
بيايد اگر يك دريا هم باشد ارزش ندارد .
نقل میكنند كه يكی از علمای بزرگ در يكی از شهرستانها تا اندازهای درد
دين داشت و هميشه به اين دروغهائی كه روی منبر گفته
ashkan
4th January 2009, 07:59 PM
میشد اعتراض میكرد و تعبيرش هم اين بود كه اين زهرماريها چيست كه بالای
منبرها میگوئيد . يك وقت يك واعظی به او گفت اگر اينها را نگوئيم اصلا
بايد در دكان را تخته كنيم ! آن آقا جواب داد اينها دروغ است و نبايد
گفته شود . از قضا چندی بعد خود اين آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش
تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد ، ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت
من میخواهم به عنوان نمونه مجلسی ترتيب بدهم كه جز روضه راست در آن
خوانده نشود و تو هم بايد مقيد باشی كه جز از كتابهای معتبر هيچ روضهای
نخوانی ، و با تعبير خودش گفت از آن زهرماريها نبايد چيزی بگويی . واعظ
هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت میشود . شب اول خود آقا در محراب
رو به قبله نشسته بود ، منبر هم كنار محراب بود . آقای واعظ صحبتهايش
را كرد و موقع خواندن روضه شد ، شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد
كرده بود كه جز روضه راست چيزی نگويد ، اما هر چه گفت مجلس تكان نخورد
و همين طور يخ كرده بود . آقا ديد عجب ، اين مجلس مال خودش هم هست
بعد مردم چه میگويند ، زنها میگويند لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلسش
نمیگيرد ، اگر آقا خودش نيتش درست بود ، اخلاص نيت داشت ، حالا كربلا
شده بود . ديد كه آبرويش میرود چه بكند ؟ يواشكی و زير چشمی به واعظ
گفت يك كمی از آن زهرماريها قاطی كن .
اين انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند ، خود دروغ ساز است و لهذا
غالب جعلياتی كه شده است مقدمه گريز زدن بوده است .
ashkan
4th January 2009, 07:59 PM
يعنی برای اينكه بشود گريزی زد و اشك مردم را جاری كرد يك جعل صورت
گرفته و غير از اين چيزی نبوده است . اين قضيه را من مكرر شنيدهام و لابد
شما هم شنيدهايد ، و حاجی نوری در مقدمات قضايا آن را نقل كرده است كه
میگويند روزی اميرالمؤمنين علی عليه السلام بالای منبر بود و خطبه میخواند
. امام حسين عليه السلام فرمود من تشنهام و آب میخواهم ، حضرت فرمود كسی
برای فرزندم آب بياورد ، اول كسی كه از جا بلند شد ، كودكی بود كه همان
حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود ، ايشان رفتند و از مادرشان يك
كاسه آب گرفتند و آمدند وقتی كه وارد شدند در حالی وارد شدند كه آب را
روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم میريخت كه با يك طول و تفصيلی
قضيه نقل ميشود . بعد اميرالمؤمنين علی عليه السلام چشمشان كه به اين
منظره افتاد اشكشان جاری شد . به آقا عرض كردند چرا گريه میكنيد ؟ فرمود
قضايای اينها يادم افتاد كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهی میشود .
حاجی نوری در اين جا يك بحث عالی دارد ، میگويد شما كه میگوئيد علی در
بالای منبر خطبه میخواند ، بايد بدانيد كه علی فقط در زمان خلافتش منبر
میرفت و خطبه میخواند . پس در كوفه بوده است و در آن وقت امام حسين
مردی بوده كه تقريبا سی و سه سال داشته است . بعد میگويد اصلا آيا اين
حرف معقول است كه يك مرد سی و سه ساله در حالی كه پدرش دارد مردم را
موعظه میكند و خطابه میخواند ناگهان وسط خطابه بگويد آقا من تشنهام آب
میخواهم ؟ اگر يك آدم معمولی اين كار را بكند میگويند چه آدم بیادب و
بیتربيتی است ، و از طرفی حضرت
ashkan
4th January 2009, 08:00 PM
ابوالفضل هم در آن وقت كودك نبوده ، يك نوجوان اقلا پانزده ساله بوده
است . میبينيد كه چگونه قضيهای را جعل كردند . آيا اين قضيه در شان امام
حسين است ؟ ! و غير از دروغ بودنش ، اصلا چه ارزشی دارد ؟ آيا اين شان
امام حسين را بالا میبرد يا پائين میآورد ؟ مسلم است كه پايين میآورد ،
چون يك دروغ به امام نسبت دادهايم و آبروی امام را بردهايم ، طوری حرف
زدهايم كه امام را در سطح بیادبترين افراد مردم پائين آوردهايم . در حالی
كه پدری مثل علی مشغول حرف زدن است ، تشنهاش میشود ، طاقت نمیآورد كه
جلسه تمام شود و بعد آب بخورد ، همانجا حرف آقا را میبرد و میگويد من
تشنهام ، برای من آب بياوريد !
نمونه ديگری كه تحريف و جعل كردند اين است كه قاصدی برای اباعبدالله
عليه السلام نامهای آورده بود و جواب میخواست ، آقا فرمود كه سه روز
ديگر بيا از من جواب بگير . سه روز ديگر كه سراغ گرفت ، گفتند : آقا
حركت كردند و امروز عازم رفتن هستند . او هم گفت پس حالا كه آقا میروند
، بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است . رفت و ديد آقا خودش
روی يك كرسی نشسته و بنیهاشم روی كرسيهای چنين و چنان . بعد محملهائی
آوردند ، چه حريرها ، چه ديباجها ، چه چيزها در آنجا بود . بعد مخدرات
را آوردند و با چه احترامی سوار اين محملها كردند . اينها را میگويند تا
ناگهان به روز يازدهم گريز میزنند و میگويند اينها كه در آن روز چنين
محترم آمدند روز يازدهم چه حالی داشتند . حاجی نوری میگويد : اين حرفها
يعنی
ashkan
4th January 2009, 08:00 PM
چه ؟ اين تاريخ است كه میگويد : امام حسين در حالی كه بيرون میآمد اين
آيه را میخواند : « فخرج منها خائفا يترقب »( 1 ) يعنی در اين بيرون
آمدن خودش را به موسی بن عمران كه از فرعون فرار میكرد تشبيه كرده است
: « قال عسی ربی ان يهدينی سواء السبيل »( 2 ) يك قافله بسيار بسيار
سادهای حركت كرده بود . مگر عظمت اباعبدالله به اين است كه يك كرسی
مثلا زرين برايش گذاشته باشند ؟ ! يا عظمت خاندان او به اين است كه
سوار محملهائی از ديباج و حرير شده باشند ؟ ! اسبها و شترهايشان چطور
باشد ، نوكرهايشان چطور باشد ؟ !
نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا كه يكی از معروفترين قضايا شده
است و حتی يك تاريخ هم به آن گواهی نمیدهد قصه ليلا مادر حضرت علی اكبر
است . البته ايشان مادری به نام ليلا داشتهاند ، ولی حتی يك مورخ نگفته
كه ليلا در كربلا بوده است . اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و علی اكبر
داريم ، روضه آمدن ليلا به بالين علی اكبر . حتی من در قم ، در مجلسی كه
به نام آيه الله بروجردی تشكيل شده بود
پاورقی :
1 - آيه به طور كامل اين است : فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنی
من القوم الظالمين »يعنی موسی از مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب
شهر مدين بيرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر اين قوم ستمكار نجات ده
. سوره قصص . 21
2 - آيه بطور كامل اين است : و لما توجه تلقاء مدين قال عسی ربی ان
يهدينی سواء السبيل »و چون از مصر بيرون شد و سر به بيابان رو بجانب
شهر مدائن آورد با خود گفت اميد است كه خدا مرا به راه راست هدايت
فرمايد . سوره قصص . 22
ashkan
4th January 2009, 08:01 PM
كه البته خود ايشان در مجلس نبودند ، همين روضه را شنيدم كه علی اكبر به
ميدان رفت ، حضرت به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعای مادر در حق
فرزند مستجاب است ، برو در فلان خيمه خلوت موهايت را پريشان كن ، در
حق فرزندت دعا كن شايد خداوند اين فرزند را سالم بما برگرداند ؟ ! اولا
ليلائی در كربلا نبوده كه چنين كند . ثانيا اصلا اين منطق ، منطق حسين نيست
. منطق حسين در روز عاشورا ، منطق جانبازی است . تمام مورخين نوشتهاند
كه هر كس اجازه میخواست ، حضرت به هر نحوی كه میشد عذری برايش ذكر
كند ، ذكر میكرد ، بجز برای علی اكبر فاستاذن فی القتال اباه فاذن له ( 1
) . يعنی تا اجازه خواست ، گفت برو . حال چه شعرها كه سروده نشده ! از
جمله اين شعر كه میگويد :
خيز ای بابا از اين صحرا رويم نك بسوی خيمه ليلا رويم
نمونه ديگری در همين مورد را كه خيلی عجيب است من در همين تهران ، در
منزل يكی از علمای بزرگ اين شهر ، در چند سال پيش ، از يكی از اهل منبر
كه روضه ليلا را میخواند شنيدم و من در آنجا چيزی شنيدم كه به عمرم نشنيده
بودم . گفت بعد از اينكه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان
كرد ، نذر كرد كه اگر خدا علی اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا
كشته نشود از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد . يعنی نذر كرد كه سيصد فرسخ
راه را ريحان بكارد ! اين را گفت و يكمرتبه زد زير آواز :
پاورقی :
1 - اللهوف صفحه . 47
ashkan
4th January 2009, 08:01 PM
نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا لازرعن طريق التفت ريحانا
من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم . اين شعر
عربی بيشتر برای من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شده ؟ بعد
بدنبال آن رفتم و گشتم ، ديدم اين تفتی كه در اين شعر آمده كربلا نيست ،
بلكه اين تفت سرزمين مربوط به داستان ليلی و مجنون معروف است كه ليلی
در آن سرزمين سكونت میكرده و اين شعر مال مجنون عامری است برای ليلی ،
و اين آدم اين شعر را برای ليلا مادر علی اكبر و كربلا میخوانده . تصور
كنيد اگر يك مسيحی يا يك يهودی يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين
قضايا را بشنود ، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتی دارد ؟
آنها كه نمیفهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است ،
بلكه میگويند العياذ بالله زنهای اينها چقدر بیشعور بودهاند كه نذر
میكردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند . اين حرفها يعنی چه ؟ !
از اين بالاتر ، ( حاجی نوری ) میگويد در همان گرما گرم روز عاشورا كه
میدانيد مجال نماز خواندن هم نبود ، اما نماز خوف ( 1 ) خواند و با عجله
هم خواند . حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه
امام بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند ، و تا امام اين دو ركعت
نماز را خواندند ، اين دو نفر در اثر تيرهای پياپی كه میآمد از پا در
آمدند .
پاورقی :
1 - نماز خوف همان نماز فريضه است كه بصورت قصر خوانده میشود .
ashkan
4th January 2009, 08:02 PM
مجالی برای نماز خواندن به اينها نمیدادند ، ولی گفتهاند در همان وقت
امام فرمود حجله عروسی را بيندازيد ، من میخواهم عروسی قاسم با يكی از
دخترهايم را در اينجا ، لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم ، من آرزو دارم ،
آرزو را كه نمیشود به گور برد !
شما را بخدا ببينيد حرفهائی را كه گاهی وقتها از يك افراد در سطح خيلی
پايين میشنويم كه مثلا میگويند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببينم ، آرزو
دارم عروسی دخترم را ببينم ، به فردی چون حسين بن علی نسبت میدهند ، آن
هم در گرما گرم زدو خورد كه مجال نماز خواندن نيست ! و میگويند حضرت
فرمود من در همين جا میخواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بكنم و يك
شكل از عروسی هم كه شده است در اينجا راه بيندازم . يكی از چيزهايی كه
از تعزيه خوانيهای قديم ما هرگز جدا نمیشد عروسی قاسم نو كدخدا ، يعنی نو
داماد بود ، در صورتی كه اين در هيچ كتابی از كتابهای تاريخی معتبر وجود
ندارد . حاجی نوری میگويد ملا حسين كاشفی اولين كسی است كه اين مطلب را
در كتابی بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضيه صددرصد دروغ است .
بقول آن شاعر كه گفت :
بس كه ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببينی نشناسيش باز
اگر سيدالشهداء عليه السلام بيايد و اينها را مشاهده كند ( البته او در
عالم معنا كه میبيند ، اگر در عالم ظاهر هم بيايد ) ، میبيند ما برای او
اصحاب و يارانی ذكر كردهايم كه اصلا چنين اصحاب و يارانی نداشته است .
مثلا در كتاب محرق القلوب كه اتفاقا نويسندهاش هم يك عالم
ashkan
4th January 2009, 08:02 PM
و فقيه بزرگی است ، ولی از اين موضوعات اطلاع نداشته ، نوشته شده است
كه يكی از اصحابی كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد ، هاشم مرقال بود ،
در حالی كه يك نيزه هجده ذرعی هم دستش بود . آخر يك كسی هم گفته بود
سنان بن انس كه بنا بقول بعضی سر امام حسين را بريد ، نيزهای داشت كه
شصت فرع بود . گفتند نيزه شصت ذرعی كه نمیشود ! گفت خدا برايش از
بهشت فرستاده بود . در كتاب محرق القلوب هم نوشته كه هاشم بن عتبه
مرقال با نيزه هجده ذرعی پيدا شد در حالی كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب
حضرت امير بوده و در بيست سال پيش كشته شده بود . ما برای امام حسين
يارانی ذكر میكنيم كه چنين يارانی نداشته است . و يا زعفرجنی جزو ياران
امام حسين است . اما دشمنانی ذكر میكنند كه نبوده است . در كتاب اسرار
الشهاده نوشته شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار
نفر بود . بايد سؤال كرد اينها از كجا پيدا شدند ؟ اينها همه در كوفه
بودند ، مگر چنين چيزی میشود ؟ ! و نيز در آن كتاب نوشته كه امام حسين
در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت ! با بمبی كه در
هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر كشته شدند ، و من حساب كردم كه
اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود ،
كشتن سيصدهزار نفر ، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت میخواهد . بعد
كه ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمیآيد ، گفتند روز عاشورا هم
هفتاد ساعت بوده است !
همين طور درباره حضرت ابوالفضل گفتهاند كه بيست و پنج
ashkan
4th January 2009, 08:02 PM
هزار نفر را كشت كه حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود ، شش
ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت میخواهد . پس حرف اين مرد
بزرگ ، حاجی نوری را باور كنيم كه میگويد : اگر كسی بخواهد امروز بگريد،
اگر كسی بخواهد امروز ذكر مصيبت كند ، بايد بر مصائب جديده ابا عبدالله
بگريد ، بر اين دروغهائی كه به اباعبدالله عليه السلام نسبت داده میشود ،
گريه كند .
نمونه ديگر ، اربعين است . اربعين كه میرسد ، همه ، اين روضه را
میخوانند و مردم هم خيال میكنند اين طور است كه اسراء از شام به كربلا
آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند و امام زين العابدين هم با جابر
ملاقات كرد . در صورتی كه بجز در كتاب لهوف كه آن هم نويسندهاش يعنی
سيد بن طاووس در كتابهای ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاييد نكرده
است ، در هيچ كتاب ديگری چنين چيزی نيست و هيچ دليل عقلی هم اين را
تاييد نمیكند ، ولی مگر میشود اين قضايائی را كه هر سال گفته میشود از
مردم گرفت ؟ ! جابر اولين زائر امام حسين عليهالسلام بوده است و اربعين
هم جز موضوع زيارت قبر امام حسين عليهالسلام هيچ چيز ديگری ندارد . موضوع
تجديد عزای اهل بيت نيست ، موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست ، اصلا
راه شام از كربلا نيست ، راه شام به مدينه ، از همان شام جدا میشود .
آن چيزی كه بيشتر دل انسان را به درد میآورد اينست كه اتفاقا در ميان
وقايع تاريخی كمتر واقعهای است كه از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه
كربلا غنی باشد . من در سابق خيال میكردم كه اساسا
ashkan
4th January 2009, 08:02 PM
علت اينكه اين همه دروغ در اين مورد پيدا شده ، اين است كه وقايع
راستين را كسی نمیداند كه چه بوده است ، بعد كه مطالعه كردم ديدم اتفاقا
هيچ حادثهای در تاريخهای دور دست مثل سيزده ، چهارده قرن پيش به اندازه
حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد . مورخين معتبر اسلامی از همان قرون اول و
دوم قضايا را با سندهای معتبر نقل كردند و اين نقلها با يكديگر انطباق
دارد و به يكديگر نزديك هستند ، و يك قضايائی در كار بوده است كه سبب
شده جزئيات اين تاريخ بماند . يكی از چيزهائی كه سبب شده متن اين حادثه
محفوظ بماند و هدفش شناخته شود اين است كه در اين حادثه خطبه زياد
خوانده شده . در آن عصرها خطبه حكم اعلاميه در اين عصر را داشت . همان
طور كه در اين عصر ، در جنگها مخصوصا اعلاميههای رسمی بهترين چيزی است كه
متن تاريخ را نشان بدهد ، در آن زمان هم خطبهها اين طور بوده است . لذا
خطبه زياد است ، چه قبل از حادثه كربلا و چه در خلال آن و چه بعد از آن كه
اهل بيت در كوفه ، در شام ، در جاهای ديگر خطبههايی ايراد كردند . و اصلا
هدف آنها از اين خطبهها اين بود كه میخواستند به مردم اعلام كنند كه چه
گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود ، و اين خودش يك انگيزهای بوده كه
قضايا نقل شود .
در قضيه كربلا سؤال و جواب زياد شده است و همينها در متن تاريخ ثبت
است كه ماهيت قضيه را به ما نشان میدهد .
در كربلا رجز زياد خوانده شده است ، مخصوصا شخص ابا عبدالله زياد رجز
خوانده است و همين رجزها میتواند ماهيت قضيه را نشان بدهد .
ashkan
4th January 2009, 08:03 PM
در قضيه كربلا چه قبل و چه بعد از آن ، نامههای زيادی مبادله شده است ،
نامههائی كه ميان امام و اهل كوفه مبادله شده است ، نامههائی كه ميان
امام و اهل بصره مبادله شده است ، نامههائی كه خود امام قبلا برای معاويه
نوشته است ( از اينجا معلوم میشود كه امام خودش را برای قيامی بعد از
معاويه آماده میكرده است ) ، نامههائی كه خود دشمنان برای يكديگر
نوشتهاند ، يزيد برای ابن زياد ، ابن زياد برای يزيد ، ابن زياد برای عمر
سعد ، عمر سعد برای ابن زياد ، كه متن همه اينها در تاريخ اسلام مضبوط
است . لذا قضايای كربلا ، قضايای روشنی است و سراسر آن هم افتخار آميز
است . ولی ما چهره اين حادثه تابناك تاريخی را تا اين مقدار مشوه و
بزرگترين خيانتها را به امام حسين عليه السلام كردهايم كه اگر امام حسين
عليه السلام در عالم ظاهر بيايد و ببيند ، خواهد گفت كه شما بكلی قيافه
حادثه را تغيير دادهايد . آن امام حسينی كه شما در خيال خودتان رسم
كردهايد كه من نيستم ، آن قاسم بن الحسنی كه شما در خيال خودتان رسم
كردهايد كه برادرزاده من نيست آن علی اكبری كه شما در مخيله خودتان
درست كردهايد كه جوان با معرفت من نيست ، آن يارانی كه شما درست
كردهايد كه آنها نيستند . ما قاسمی درست كردهايم كه آرزويش فقط دامادی
بوده ، آرزوی عمويش هم دامادی او بوده ! اين را شما با قاسمی كه در
تاريخ بوده است مقايسه كنيد . تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كردهاند كه
ashkan
4th January 2009, 08:03 PM
در شب عاشورا امام عليه السلام اصحابش را در خيمه عند قرب الماء (1) يا
نزديك آن خيمه جمع كرد و آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را به آنها
القاء كرد كه نمیخواهم آن را به تفصيل نقل كنم . در اين خطبه امام بطور
خلاصه به آنها میگويد شما آزاد هستيد . امام نمیخواسته كسی رو دربايستی
داشته باشد و خودش را مجبور ببيند ، حتی كسی خيال كند كه به حكم بيعت
لازم است بماند . لذا میگويد همه شما را آزاد كردم ، همه يارانم ،
خاندانم ، برادرانم ، فرزندانم ، برادرزادههايم . اينها جز به شخص من به
كس ديگری كار ندارند ، شب تاريك است و از اين تاريكی شب استفاده
كنيد و برويد و آنها هم قطعا با شما كاری ندارند . در اول هم از اينها
تجليل میكند و میگويد منتهای رضايت را از شما دارم ، اصحابی بهتر از
اصحاب خودم سراغ ندارم ، اهل بيتی بهتر از اهل بيت خودم سراغ ندارم .
اما همه آنها بطور دسته جمعی میگويند آقا چنين چيزی مگر ممكن است ،
جواب پيغمبر را چه بدهيم ، وفا كجا رفت ، انسانيت كجا رفت ، محبت
كجا رفت ، عاطفه كجا رفت ؟ و آن سخنان پر شوری كه آنجا گفتند كه واقعا
دل سنگ را كباب میكند ، يعنی انسان را به هيجان میآورد . يكی میگويد
مگر يك جان هم ارزش اين حرفها را دارد كه كسی بخواهد فدای شخصی مثل تو
كند ، ای كاش
پاورقی :
مفيد صفحه 231 ، مقتل الحسين مقرم صفحه . 257 معلوم میشود كه خيمهای بوده
است كه اختصاص به مشكهای آب داشته و از همان روزهای اول آبها را در آن
خيمه جمع میكردهاند . 1 - بحار الانوار جلد 44 صفحه 392 ، اعلام الوری صفحه 234 ، از ارشاد شيخ
ashkan
4th January 2009, 08:04 PM
هفتاد بار زنده میشدم و هفتاد بار خودم را فدای تو میكردم . آن يكی
میگويد هزار بار ، ديگری میگويد ای كاش امكان داشت جانم را فدای تو كنم
، بعد بدنم را آتش بزنند ، خاكسترش كنند ، آنگاه خاكسترش را بباد دهند
و دوباره مرا زنده كنند و باز . . . اول كسی كه به سخن آمد برادرش
ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم . همينكه اين سخنان را گفتند ، امام
مطلب را عوض كرد و از حقايق فردا قضايائی را گفت . به آنها خبر كشته
شدن را داد كه همه آنها درست مثل يك مژده بزرگ تلقی كردند . همين
جوانی كه اين قدر به او ظلم میكنيم و آرزوی او را دامادی میدانيم ، سؤالی
كرد كه در حقيقت خودش گفته است كه آرزوی من چيست ؟ وقتی كه جمعی از
مردان در مجلسی اجتماع میكنند ، يك بچه سيزده ساله در جمع آنها شركت
نمیكند ، پشت سر مردان مینشيند .
مثل اينكه اين جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر میكشيد كه
ديگران چه میگويند . وقتی كه امام فرمود همه شما كشته میشويد ، اين طفل
با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه ؟ آخر من بچه هستم
شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته میشوند و من هنوز صغيرم . لذا رو
كرد به آقا و عرض كرد : و انا فی من يقتل ؟ آيا من هم جزء كشته شدگان
هستم يا نيستم ؟ حالا ببينيد آرزو چيست ؟ امام فرمود اول من از تو يك
سؤال میكنم ، جواب مرا بده ، بعد من جواب تو را می دهم . من اينطور فكر
میكنم كه آقا اين سؤال را مخصوصا كرد ، میخواست اين سؤال و جواب پيش
بيايد تا مردم آينده
ashkan
4th January 2009, 08:38 PM
فكر نكنند كه اين جوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد ، و
نگويند اين جوان در آرزوی دامادی بود ، ديگر برايش حجله درست نكنند ،
جنايت نكنند . لذا آقا فرمود كه اول من سؤال میكنم : « كيف الموت
عندك » پسركم ، فرزند برادرم ، اول بگو كه مردن و كشته شدن در ذائقه تو
چه مزهای دارد ؟ فورا گفت : « احلی من العسل » ، از عسل شيرينتر است .
اگر از ذائقه میپرسی ، كه مرگ از عسل در ذائقه من شيرينتر است . يعنی
برای من آرزوئی شيرينتر از اين آرزو وجود ندارد . منظره چقدر تكان دهنده
است ! اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخی كرده و ما بايد
اين حادثه را زنده نگه داريم . چون ديگر حسينی پيدا خواهد شد و نه قاسم
بن الحسنی . اين است كه اين مقدار ارزش میدهد نه كه بعد از چهارده قرن
اگر يك چنين حسينيهای ( 1 ) بنامشان بسازيم كاری نكردهايم . و گرنه
آرزوی دامادی داشتن كه وقت صرف كردن نمیخواهد ، پول صرف كردن نمیخواهد
، حسينيه ساختن نمیخواهد ، سخنرانی نمیخواهد . ولی اينها جوهره انسانيت
هستند ، مصداق « انی جاعل فی الارض خليفه »( 2 ) هستند ، اينها بالاتر از
فرشته هستند . امام بعد از گرفتن اين جواب فرمود : فرزند برادرم تو هم
كشته میشوی ، « بعد ان تبلو ببلاء عظيم » اما جان دادن تو با ديگران خيلی
متفاوت است و گرفتاری بسيار شديدی پيدا میكنی . لذا روز
پاورقی :
1 - منظور ، حسينيه ارشاد است .
2 - سوره بقره آيه . 30
ashkan
4th January 2009, 08:40 PM
عاشورا پس از آنكه با اصرار زياد اجازه رفتن به ميدان را گرفت ، از
آنجا كه بچه است ، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد ، كلاه خود
مناسب با سر او وجود ندارد ، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود
ندارد ، نوشتهاند عمامهای به سرگذاشته بود كانه فلقه القمر (1) همين قدر
نوشتهاند بقدری اين بچه زيبا بود كه دشمن گفت مثل يك پاره ماه است .
بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت
راوی گفت ديدم بند يكی از كفشهايش باز است و يادم نمیرود كه پای
چپش هم بود . از اينجا معلوم میشود چكمه پايش نبوده است . نوشتهاند كه
امام كنار خيمه ايستاده و لجام اسبش در دستش بود . معلوم بود منتظر
است ، كه يك مرتبه فريادی شنيد . نوشتهاند امام به سرعت يك باز شكاری
روی اسب پريد و حمله كرد . آن فرياد ، فرياد يا عماه قاسم بن الحسن بود
. آقا وقتی به بالين اين جوان رسيد در حدود دويست نفر دور اين بچه را
گرفته بودند . امام حمله كرد آنها فرار كردند و يكی از دشمنان كه از اسب
پائين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند ، خودش در زير پای
اسب رفقای خود پايمال شد . آن كسی را كه میگويند در روز عاشورا در حالی
كه زنده بود
پاورقی :
1 - مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 صفحه 106 ، و نظير اين عبارت در اعلام
الوری صفحه 242 و اللهوف صفحه 48 و بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 و ارشاد
شيخ مفيد صفحه 239 و مقتل الحسين مقرم صفحه 331 و تاريخ طبری صفحه 256
ذكر شده است .
ashkan
4th January 2009, 08:41 PM
درس دوم عوامل تحریف
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باریء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبد
الله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی
الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن
مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
گفتيم تحريفاتی در واقعه عاشورا شده است ، چه از نوع تحريف لفظی و چه
از نوع تحريف معنوی . و همين تحريفات سبب شده كه اين سند بزرگ تاريخی
و اين منبع بزرگ تربيتی برای ما بیاثر و يا كم اثر شود ، و احيانا در
مواقعی اثر معكوس ببخشد . عموم ما وظيفه داريم كه اين سند مقدس را از
اين تحريفات كه آن را آلوده كرده است پاك
و منزه كنيم . امشب درباره عوامل تحريف بحث میكنم و سپس بحث ما در
اطراف تحريفات معنوی اين حادثه خواهد بود .
پاورقی :
1 - سوره مائده آيه . 13
ashkan
4th January 2009, 08:42 PM
اين عوامل بر دو قسم است . يك نوع عوامل عمومی است . يعنی بطور كلی
عواملی وجود دارد كه تواريخ را دچار تحريف میكند ، اختصاص به حادثه
عاشورا ندارد . مثلا هميشه اغراض دشمنان ، خود ، عاملی است برای اينكه
حادثهای را دچار تحريف كند . دشمن برای اينكه به هدف و غرض خود برسد ،
تغيير و تبديلهائی در متن تاريخ ايجاد و يا توجيه و تفسيرهای ناروايی از
تاريخ میكند و اين نمونههای زيادی دارد كه نمیخواهم در اطراف آنها بحث
بكنم ، همين قدر عرض میكنم كه در تحريف حادثه كربلا هم اين عامل دخالت
داشته است . يعنی دشمنان در صدد تحريف نهضت حسينی برآمدند . و همان
طوری كه در دنيا معمول است كه دشمنان ، نهضتهای مقدس را به افساد و
اخلال و تفريق كلمه و ايجاد اختلاف متهم میكنند ، حكومت اموی نيز خيلی
كوشش كرد برای اينكه نهضت حسينی را چنين رنگی بدهد .
از همان روز اول چنين تبليغاتی شروع شد . مسلم كه به كوفه میآيد ، يزيد
ضمن ابلاغی كه برای ابن زياد جهت حكومت كوفه صادر میكند ، مینويسد :
مسلم پسر عقيل به كوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ايجاد اختلاف در
ميان مسلمانان است ! برو و او را سركوب كن . وقتی مسلم گرفتار میشود و
او را به دارالاماره ابن زياد
ashkan
4th January 2009, 08:42 PM
میبرند ، ابن زياد به مسلم میگويد : پسر عقيل ! چه شد كه آمدی به اين شهر
، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند ، تو آمدی آشوب كردی ، ايجاد اختلاف و
فتنه انگيزی كردی ! مسلم هم مردانه جواب داد :
اولا آمدن ما به اين شهر ابتدايی نبود . مردم اين شهر از ما دعوت كردند
، نامههای فراوان نوشتند و آن نامهها موجود است . و در آن نامهها
نوشتهاند پدر تو ، زياد ، در سالهايی كه در اينجا حكومت كرده ، نيكان
مردم را كشته ، بدان را بر نيكان مسلط كرده و انواع ظلمها و اجحافها به
مردم كرده است . از ما دعوت كردند برای اينكه عدالت را برقرار كنيم .
ما برای برقراری عدالت آمدهايم . و حكومت اموی برای اينكه تحريف معنوی
كرده باشد ، از اين جور قضايا زياد گفت ، ولی تاريخ اسلام تحت تاثير اين
تحريف واقع نشد . و شما يك مورخ و صاحبنظر را در دنيا پيدا نمیكنيد كه
بگويد حسين بن علی العياذ بالله قيام نابجايی كرد ، آمد كلمه مردم را
تفريق كند ، اتحاد را از بين ببرد . خير ، دشمن نتوانست در حادثه كربلا
تحريفی ايجاد كند . در حادثه كربلا هر چه تحريف شده ، با كمال تاسف از
ناحيه دوستان است .
ashkan
4th January 2009, 08:43 PM
عامل دوم
عامل دوم تمايل بشر به اسطوره سازی و افسانهسازی است و اين در تمام
تواريخ دنيا وجود دارد . در بشر ، يك حس قهرمان پرستی هست كه در اثر
آن درباره قهرمانهای ملی و قهرمانهای دينی افسانه میسازد ( 1 ) . بهترين دليلش اين است كه مردم برای نوابغی مثل بوعلی
سينا و شيخ بهايی چقدر افسانه جعل كردند ! بوعلی سينا بدون شك نابغه
بوده و قوای جسمی و روحی او يك جنبه فوق العادگی داشته است . ولی
همينها سبب شده مردم برای او افسانهها بسازند . مثلا میگويند بوعلی سينا
مردی را از فاصله يك فرسنگی ديد و گفت اين مرد ، نان روغنی ، نانی كه
چرب است میخورد . گفتند از كجا فهميدی كه نان میخورد و نان او هم چرب
است ؟ ! گفت برای اينكه من پشههايی را میبينم كه دور نان او میگردند ،
فهميدم نانش چرب است كه پشه دور آن پرواز میكند ! معلوم است كه اين
افسانه است ، آدمی كه پشه را از يك فرسنگی ببيند ، چربی نان را از خود
پشهها زودتر میبيند .
يا میگويند بوعلی سينا در مدتی كه در اصفهان تحصيل میكرد ، گفت من
نيمههای شبكه برای مطالعه برمیخيزم ، صدای چكش مسگرهای كاشان نمیگذارد
مطالعه كنم . رفتند تجربه كردند ، يك شب دستور دادند مسگرهای كاشان
چكش نزنند ، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابيدم و يا آرام مطالعه كردم .
معلوم است كه اينها افسانه است .
برای شيخ بهايی چقدر افسانه ساختند . اين جور چيزها اختصاص به حادثه
عاشورا ندارد . مردم درباره بوعلی هر چه میگويند ، بگويند ، به كجا ضرر
میزند ؟ به هيچ جا . اما افرادی كه شخصيت آنها ، شخصيت
پاورقی :
1 - در شبهای عيد غدير آقای دكتر شريعتی يك بحث بسيار عالی راجع به
اين حس كه در همه افراد بشر ميل به اسطوره سازی و افسانه سازی و قهرمان
سازی و قهرمان پرستی آن هم بشكل خارق العاده و فوق العادهای هست ، ايراد
كردند .
ashkan
4th January 2009, 08:43 PM
پيشوايی است ، قول آنها ، عمل آنها ، قيام آنها ، نهضت آنها سند و حجت
است ، نبايد در سخنانشان ، در شخصيتشان ، در تاريخچهشان تحريفی واقع شود
. درباره اميرالمؤمنين علی عليه السلام ، ما شيعيان چقدر افسانه گفتهايم !
در اينكه علی عليه السلام مرد خارق العادهای بوده و بحثی نيست . در
شجاعت علی عليهالسلام كسی شك ندارد . دوست و دشمن اعتراف دارند كه
شجاعت علی عليه السلام شجاعت فوق افراد عادی بوده است . علی عليه السلام
در هيچ ميدان جنگی ، با هيچ پهلوانی نبرد نكرد مگر اينكه آن پهلوان را
كوبيد و بزمين زد . اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همين مقدار
قناعت كردند ؟ ! ابدا . مثلا گفتهاند علی عليه السلام در جنگ خيبر با
مرحب خيبری روبرو شد ، مرحب چقدر فوق العادگی داشت . مورخين هم
نوشتهاند كه علی در آنجا ضربتش را كه فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد (
نمیدانم كه اين دو نيم كامل بوده يا نه ) ولی در اينجا يك حرفها ، و يك
افسانههايی درست كردند كه دين را خراب میكند . میگويند به جبرئيل وحی
شد فورا بزمين برو كه اگر شمشير علی فرود بيايد ، زمين را دو نيم میكند ،
به گاو و ماهی خواهد رسيد ، بال خود را زير شمشير علی بگير . رفت گرفت
، علی هم شمشيرش را آنچنان فرود آورد كه مرحب دو نيم شد و اگر آن دو
نيم را در ترازو میگذاشتند با هم برابر بودند ! بال جبرئيل از شمشير علی
آسيب ديد و مجروح شد ، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود . وقتی
كه به آسمان رفت خدا از او سؤال كرد اين چهل روز كجا بودی ؟ خدايا در
زمين بودم ، تو به من ماموريت داده بودی . چرا زود برنگشتی ؟ خدايا
شمشير علی كه فرود آمد بالم را
ashkan
4th January 2009, 08:44 PM
مجروح كرد ، اين چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم ! ديگری میگويد
شمشير علی آنچنان سريع و نرم آمد كه از فرق مرحب گذشت تا به نمد زين
اسب رسيد . علی كه شمشيرش را بيرون كشيد ، خود مرحب هم نفهميد ! گفت
علی همه زور تو همين بود ؟ ! ( خيال كرد ضربت كاری نشده است ! ) همه
پهلوانی تو همين بود ؟ ! علی گفت خودت را حركت بده ، مرحب خودش را
حركت داد ، نصف بدنش از يك طرف افتاد و نصف ديگر از طرف ديگر !
حاجی نوری ، اين مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان ، ضمن انتقاد از جعل
اينگونه افسانهها میگويد برای شجاعت حضرت ابوالفضل نوشتهاند كه او در
جنگ صفين ( كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نيست ، اگر شركت هم كرده يك
بچه پانزده ساله بوده ) مردی را به هوا انداخت ، ديگری را انداخت ، نفر
بعدی را ، تا هشتاد نفر ، نفر هشتادم را كه انداخت هنوز نفر اول بزمين
نيامده بود ! بعد اولی كه آمد دو نيمش كرد ، دومی نيز همچنين تا نفر آخر
!
قسمتی از تحريفاتی كه در حادثه كربلا صورت گرفته معلول حس اسطوره سازی
است . اروپائيها میگويند در تاريخ مشرق زمين مبالغهها ، اغراقها زياد
است و راست هم میگويند . ملا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است :
سواره نظام لشكريان عمر سعد ششصد هزار نفر و پياده نظامشان دور كرور بود
و در مجموع يك ميليون و ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند ! مگر كوفه
چقدر بزرگ بود ؟ كوفه يك شهر تازه ساز بود كه هنوز سی و پنج سال بيشتر
از عمر آن نگذشته
ashkan
4th January 2009, 08:44 PM
بود ، چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند . اين شهر را عمر دستور
داد بسازند برای اينكه لشكريان اسلام در نزديكی ايران مركزی داشته باشند .
در آن وقت معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به صد هزار نفر میرسيده است
يا نه ؟ اينكه يك ميليون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و
حسين بن علی هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد ، با عقل جور در نمیآيد . اين
، قضيه را بكلی از ارزش میاندازد .
گويند كسی در مورد هرات اغراق و مبالغه میكرد و میگفت : هرات يك
زمانی خيلی بزرگ بود . گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در يك زمان
واحد در هرات بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشت . چقدر
ما بايد آدم داشته باشيم و چقدر بايد احمد داشته باشيم و چقدر احمد يك
چشم داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم كله پز داشته باشيم كه بيست و يك
هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشته باشد !
اين حس اسطوره سازی ، خيلی كارها كرده است . ما نبايد يك سند مقدس
را در اختيار افسانه سازها قرار بدهيم « فان فينا اهل البيت فی كل خلف
عدولا ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين » (1)
، ما وظيفه داريم . حال برای هرات هر كس هر چه میخواهد ، بگويد . آيا
صحيح است در تاريخ حادثه عاشورا ، حادثهای كه ما دستور داريم هر سال آن
را بصورت يك مكتب ، زنده
بداريم ، اينهمه افسانه وارد شود ؟ !
پاورقی :
1- اصول كافی جلد ، 1 صفحه 32 كتاب فضل علم ، بصائر الدرجات صفحه 10.
ashkan
4th January 2009, 08:44 PM
عامل سوم ، يك عامل خصوصی است . اين دو عامل كه عرض كردم يعنی غرضها
و عداوتهای دشمنان و حس اسطورهسازی و افسانه سازی بشر در تمام تواريخ
دنيا هست . ولی در خصوص حادثه عاشورا يك جريان و عامل بالخصوصی هست
كه سبب شده است در اين داستان ، جعل واقع شود .
پيشوايان دين از زمان پيغمبر اكرم و ائمه اطهار دستور اكيد و بليغ
دادهاند كه بايد نام حسين بن علی زنده بماند ، بايد مصيبت حسين بن علی
هر سال تجديد شود . چرا ؟ اين چه دستوری است در اسلام ، چرا ائمه دين
اينهمه به اين موضوع اهتمام داشتند ، و چرا برای زيارت حسين بن علی
اينهمه ترغيب و تشويق است ؟ به اين چرا بايد دقت كنيد . ممكن است كسی
بگويد برای اينست كه تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد ! آيا اين حرف
مسخره نيست ؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتياج به تسليت داشته
باشد ، در صورتی كه به نص خود امام حسين و بحكم ضرورت دين ، بعد از
شهادت امام حسين ، ايشان و حضرت زهرا نزد يكديگرند . اين چه حرفی است
؟ ! مگر حضرت زهرا بچه است كه بعد از 1400 سال هنوز هم بسر خودش بزند
، گريه كند و ما برويم به ايشان سر سلامتی بدهيم ؟ ! اين حرفهاست كه دين
را خراب میكند ! حسين عليه السلام مكتب عملی اسلام را تاسيس
ashkan
4th January 2009, 08:45 PM
كرد . حسين عليه السلام نمونه عملی قيامهای اسلامی است . خواستند مكتب
حسين زنده بماند ، خواستند سالی يك بار حسين با آن نداهای شيرين و عالی
و حماسه انگيزش ظهور كند ، فرياد كند : « الا ترون ان الحق لا يعمل به و
ان الباطل لا يتناهی عنه ليرغب المؤمن فی لقاء الله محقا » ( 1 ) خواستند
« الموت اولی من ركوب العار » ( 1 ) ، مرگ از زندگی ننگين بهتر است ،
برای هميشه زنده بماند . خواستند « لا اری الموت الا سعادش و الحياش مع
الظالمين الا برما » ( 1 ) ، برای هميشه زنده بماند . زندگی با ستمكاران
برای من خستگی آور است ، مرگ در نظر من جز سعادت چيزی نيست . خواستند
آن جملههای ديگر حسين : « خط الموت علی ولد آدم مخط القلادش علی جيد
الفتاش » ( 4 ) ، زنده بماند « هيهات منا الذله » ( 5 ) زنده بماند .
خواستند صحنههايی از اين قبيل كه حسين عليه السلام میآيد در مقابل سی هزار
نفر میايستد در حالی كه در نهايت شدت از ناحيه خود و خاندان خود گرفتار
است و مرد وار ، كه چنين مردی دنيا بخود نديده است میفرمايد :
« الا و ان الدعی ابن الدعی قد ركز بين اثنتين بين السلة »
پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 44 صفحه 381 ، تحف العقول صفحه 176 ، اللهوف صفحه
33 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 صفحه .5
2 - مناقب ابن شهرآشوب ج 4 صفحه 110 ، اللهوف صفحه 50 ، بحارالانوار
جلد 45 صفحه 50 ، كشف الغمه ج 2 صفحه . 32
3 - بحارالانوار ج 44 صفحه 381، اللهوف صفحه 33، تحف العقول صفحه 176.
4 - بحار الانوار ج 44 صفحه 366 ، اللهوف صفحه . 25
5 - اللهوف صفحه 41 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 صفحه 7 ، >
ashkan
4th January 2009, 08:46 PM
« و الذلة و هيهات منا الذلة يأبی الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و
حجور طابت و طهرت » ( 1 ) ، زنده بماند . مكتب حسين عليه السلام زنده
بماند ، تربيت حسينی زنده بماند ، پرتوی از روح حسينی در اين ملت دميده
شود و بر آن بتابد . فلسفهاش خيلی روشن است .
نگذاريد حادثه عاشورا را فراموش شود . حيات شما ، زندگی و انسانيت و
شرف شما به اين حادثه بستگی دارد . به اين وسيله میتوانيد اسلام را زنده
نگهداريد . پس ترغيب كردند كه مجلس عزای حسينی را زنده نگهداريد و
درست است . عزاداری حسين بن علی واقعا فلسفه صحيحی دارد ، فلسفه بسيار
بسيار عالی هم دارد . هر چه ما در اين راه كوشش كنيم ، بشرط اينكه هدف
اين كار را تشخيص دهيم ، بجاست . اما متاسفانه عدهای اين را نشناختند ،
خيال كردند بدون اينكه مردم را به مكتب حسين آشنا كنند ، به فلسفه قيام
حسينی آشنا كنند ، مردم را عارف به مقامات حسينی كنند ، همين قدر كه
آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريهای كردند ، كفاره گناهان است .
مرحوم حاجی نوری نكتهای را در كتاب " لؤلؤ و مرجان " ذكر كرده است
و آن اينكه عدهای گفتند موضوع امام حسين و گريه بر او ، ثوابش آنقدر
زياد است كه از هر وسيلهای برای اين كار میشود استفاده كرد . يك حرفی
امروزيها در مكتب " ما كياول " در آوردهاند كه
پاورقی :
> تاريخ شام ابن عساكر جلد 4 صفحه 333 ، مقتل الحسين مقرم صفحه 287 ،
ملحقات احقاق الحقج 11 صفحه 624 و 625 ، نفس المهموم ص 149 ، تحف
العقول ص 174
1 - همان مدرك .
ashkan
4th January 2009, 08:46 PM
میگويند هدف وسيله را مباح میكند . هدف خوب باشد ، وسيله هر چه شد ،
شد ! اينها هم گفتند ما يك هدف مقدس و منزه داريم و آن گريستن بر امام
حسين ( ع ) است كه كار بسيار خوبی است و بايد گريست . به چه وسيله
بگريانيم ؟ بهر وسيله كه شد ! هدف كه مقدس است ، وسيله هر چه شد ، شد
. اگر تعزيه در آوريم ، يك تعزيههای اهانت آور ، درست است يا نه ؟
گفتند اشك جاری میشود يا نه ؟ همين قدر كه اشك جاری شود ، اشكال ندارد
! شيپور بزنيم ، طبل بزنيم ، طبل بزنيم معصيت كاری بكنيم ، به بدن مرد
لباس زن بپوشانيم ، عروسی قاسم درست كنيم ، جعل كنيم ، تحريف كنيم ،
در دستگاه امام حسين اين حرفها مانعی ندارد . دستگاه امام حسين از دستگاه
ديگران جداست . در اينجا دروغ گفتن بخشيده است ، جعل كردن ، تحريف
كردن ، شبيه سازی ، به تن مرد لباس زن پوشاندن ، بخشيده است . هر گناهی
كه اينجا بكنيد ، بخشيده است ، هدف خيلی مقدس است ! در نتيجه افرادی
دست به جعل و تحريف اين قضيه زدند كه انسان تعجب میكند !
در ده ، پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم ، در آنجا مرد بزرگی
بود ، مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجف آبادی اعلی الله مقامه ، خدمت ايشان
رفتم و روضهای را كه تازه در جايی شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم ،
برای ايشان نقل كردم . كسی كه اين روضه را میخواند اتفاقا ترياكی هم بود
. اين روضه را خواند و بقدری مردم را گرياند كه حد نداشت . داستان
پيرزنی را نقل میكرد كه در زمان متوكل میخواست به زيارت امام حسين برود
و آن وقت جلوگيری
ashkan
4th January 2009, 08:47 PM
میكردند و دستها را میبريدند تا اينكه قضيه را به آنجا رساند كه اين زن
را بردند و در دريا انداختند . در همان حال اين زن فرياد كرد يا اباالفضل
العباس ! وقتی داشت غرق میشد سواری آمد و گفت ركاب اسب مرا بگيرد .
ركابش را گرفت ، گفت چرا دستت را دراز نمیكنی ؟ گفت من دست در بدن
ندارم ، كه مردم خيلی گريه كردند .
مرحوم حاج شيخ محمد حسن تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه يك
روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر ( جريان ، قبل از ايشان اتفاق افتاده
و ايشان از اشخاص معتبری نقل كردند ) مجلس روضهای بود كه از بزرگترين
مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويی كه از علماء بزرگ
اصفهان بود در آنجا شركت داشت . واعظ معروفی میگفت كه من آخرين منبری
بودم . منبريهای ديگر میآمدند و هنر خودشان را برای گرياندن مردم اعمال
میكردند . هر كس میآمد روی دست ديگری میزد و بعد از منبر خود مینشست
تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند ، تا ظهر طول كشيد . ديدم هر كس
هر هنری داشت بكار برد ، اشك مردم را گرفت . فكر كردم من چه كنم ؟
همانجا اين قضيه را جعل كردم ، رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم ،
عصر همان روز رفتم در مجلس ديگری كه در چارسوق بود ، ديدم آنكه قبل از
من منبر رفته همين داستان را میگويد . كم كم در كتابها نوشتند و چاپ هم
كردند ! اين موضوع كه دستگاه حسينی ، دستگاه جدايی است و از هر وسيلهای
برای گرياندن مردم میشود استفاده كرد ، اين توهم و خيال دروغ و غلط ،
عامل بزرگی
ashkan
4th January 2009, 08:47 PM
برای جعل و تحريف شد !
مرحوم حاجی نوری ، اين مرد بزرگوار ، استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمی كه
حتی بر حاج شيخ عباس ترجيح داشته است به اعتراف خود حاج شيخ عباس و
ديگران ، مرد فوق العاده متبحر و با تقوائی است . ايشان اين مطلب را در
كتاب خودشان طرح كردهاند كه اگر اين حرف درست باشد كه هدف وسيله را
مباح میكند ، من اين جور میگويم : يكی از هدفهای اسلامی ، ادخال سرور در
قلب مؤمن است ، يعنی انسان كاری كند كه مؤمنی خوشحال شود . من برای
اينكه مؤمنی را خوشحال كنم ، در حضور او غيبت میكنم چون از غيبت خيلی
خوشش میآيد ! اگر بگويند مرتكب گناه میشوی ، میگويم خير ، هدفم مقدس
است ، من كه غيبت میكنم ، میخواهم او را خوشحال كنم !
مثال ديگری مرحوم حاجی نوری ذكر میكند كه مردی زن بيگانهای را میبوسد .
بوسيدن زن نامحرم حرام است ، میگوئيم چرا اين كار را انجام دادی ؟
میگويد من ادخال سرور در قلب مؤمن كردم ! در مورد زنا و شراب و لواط هم
همين را میتوان گفت . اين چه غوغايی است ؟ ! اين چه حرف شريعت خراب
كنی است ؟ ! اينكه برای گرياندن مردم در سوگ امام حسين ( ع ) ، استفاده
كردن از هر وسيلهای جايز است ، بخدا قسم برخلاف گفته امام حسين است .
امام حسين ( ع ) ، شهيد كه اسلام بالا برود ، « اشهد انك قد اقمت الصلوه
و آتيت الزكوه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فی الله حق
جهاده » ( 1 ) . امام حسين ( ع ) كشته شد كه سنن
پاورقی :
1 - مفاتيح الجنان ، زيارت امام حسين عليه السلام در شبهای عيد فطر و
قربان .
ashkan
4th January 2009, 08:48 PM
اسلامی ، مقررات اسلامی ، قوانين اسلامی زنده شود ، نه اينكه بهانهای شود
كه پا روی سنن اسلامی بگذارند . امام حسين ( ع ) را ما بصورت العياذ
بالله اسلام خرابكن درآوردهايم . امام حسينی كه ما در خيال خودمان درست
كردهايم اسلام خرابكن است .
حاجی نوری در كتابش نوشته است يكی از طلاب نجف كه اهل يزد بود ،
برايم نقل كرد كه در جوانی سفری پياده از راه كوير به خراسان میرفتم . در
يكی از دهات نيشاپور مسجدی بود و من چون جايی را نداشتم ، به مسجد رفتم
. پيشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت . در اين بين با كمال
تعجب ديدم فراش مسجد مقداری سنگ آورد و تحويل پيشنماز داد . وقتی روضه
را شروع كرد ، دستور داد چراغها را خاموش كردند . چراغها كه خاموش شد ،
سنگها را به طرف مستمعين پرتاب كرد كه صدای فرياد مردم بلند شد .
چراغها كه روشن شد ديدم سرهای مردم مجروح شده است و در حالی كه اشكشان
میريخت از مسجد بيرون رفتند . رفتم نزد پيشنماز و به او گفتم اين چه
كاری بود كه كردی ؟ ! گفت من امتحان كردهام كه اين مردم با هيچ روضهای
گريه نمیكنند . چون گريه كردن بر امام حسين ( ع ) اجر و ثواب زيادی دارد
و من ديدم كه راه گرياندن اينها منحصر است به اينكه سنگ به كلهشان بزنم
، از اين راه اينها را میگريانم ! به قول او هدف وسيله را مباح میكند .
هدف ، گريه بر امام حسين ( ع ) است ولو اينكه يك دامن سنگ به كله
مردم بزند . پس اين يك عامل خصوصی در اين قضيه بوده كه در جعلها و
تحريفها دخالت داشته است .
ashkan
4th January 2009, 08:48 PM
انسان وقتی كه در تاريخ سير میكند ، میبيند بر سر اين حادثه چه
آوردهاند ! بخدا قسم حرف حاجی نوری حرف راستی است . میگويد امروز اگر
كسی بخواهد بر امام حسين بگريد ، بر اين تحريفها و مسخها بايد بگريد ، بر
اين دروغها بايد بگريد .
كتاب معروفی است به نام " روضة الشهداء " كه نويسنده آن ملا حسين
كاشفی است . حاجی نوری میگويد اين داستان زعفر جنی و عروسی قاسم اول بار
در كتاب اين مرد نوشته شده و من اين كتاب را نديده بودم و خيال میكردم
در آن يكی دو تا از اين حرفهاست . بعد كه اين كتاب را كه به فارسی هم
هست و تقريبا 500 سال پيش تاليف شده است ، . . . ( 1 ) ملا حسين مرد
ملا و با سوادی بوده و كتابهائی هم دارد و صاحب انوار سهيلی است .
تاريخش را كه میخوانيم معلوم نيست شيعه بوده يا سنی و اساسا مرد
بوقلمون صفتی بوده است ، بين شيعهها كه میرفته ، خودش را شيعه صددرصد و
مسلم معرفی میكرده و بين سنيها كه میرفته خودش را حنفی نشان میداده است
. اهل سبزوار است و سبزوار مركز تشيع بوده است و مردم هم متعصب در
تشيع . در سبزوار شيعه صددرصد بوده و گاهی كه به هرات میرفته ( شوهر
خواهر و يا باجناق عبدالرحمن جامی بوده است ) در آنجا سنی بوده و به
روش اهل تسنن . واعظ هم بوده ولی تا در سبزوار بود ذكرمصيبت میكرد . و
وفاتش در حدود 910 بوده است يعنی در اوايل قرندهم يا اواخر قرننهم .
اولين كتابی كه در مرثيه به فارسی نوشته شده ، همين
پاورقی :
1 - جمله ، در متن سخنرانی به همين صورت است .
ashkan
4th January 2009, 08:49 PM
كتاب است كه در پانصد سال پيش نوشته شده است . قبل از اين كتاب ،
مردم به منابع اصلی مراجعه میكردند . شيخ مفيد رضوان الله عليه "ارشاد"
را نوشته است و چقدر متقن نوشته است . ما اگر به " ارشاد " شيخمفيد
خودمان مراجعه كنيم ، احتياج بجای ديگر نداريم . از اهلتسنن ، طبری نوشته
، ابن اثير نوشته ، يعقوبی و ابن عساكر و خوارزمی نوشتهاند . من نمیدانم
اين بیانصاف چه كرده است ! وقتی كه اين كتاب را خواندم ديدم حتی اسمها
جعلی است ! يعنی در اصحاب امام حسين ( ع ) اسمهايی را ذكر میكند كه اصلا
وجود نداشتهاند ، در ميان دشمن هم اسمهايی را میگويد كه همه جعلی است .
داستانها را بشكل افسانه درآورده است .
اين كتاب چون اولين كتابی است كه بزبانفارسی نوشته شد ، لذا مرثيه
خوانها كه اغلب بیسواد بودند و به كتابهای عربی مراجعه نمیكردند ، همين
كتاب را میگرفتند و در مجالس ازرو میخواندند . اينست كه امروز مجالس
عزاداری امام حسين ( ع ) را روضه خوانی میگوئيم . در زمان امامحسين ( ع )
و حضرت صادق (ع) و امام حسن عسكری ( ع ) اصطلاح روضه خوانی رايج نبوده و
بعد، در زمان سيد مرتضی و خواجه نصيرالدين طوسی هم روضه خوانی نمیگفتهاند
. از پانصد سال پيش به اين طرف اسمش روضه خوانی شده ، روضه خوانی يعنی
خواندن كتاب روضة الشهداء، يعنی خواندن همان كتاب دروغ. از وقتی كه اين
كتاب بدست مردم افتاد ، كسی تاريخ واقعی امام حسين (ع) را مطالعه نكرد.
ashkan
4th January 2009, 08:49 PM
در شصت ، هفتاد سال پيش مرحوم ملا آقای دربندی پيدا شد. تمام حرفهای
روضة الشهداء را باضافه چيزهای ديگری پيدا كرد و همه را يكجا جمع كرد و
كتابی نوشت بنام اسرارالشهادش ، واقعا مطالب اين كتاب انسان را وادار
میكند كه به اسلام بگريد .
حاجی نوری مینويسد كه ما در درس حاج شيخ عبدالحسين تهرانی بوديم ( كه
مرد بسيار بزرگواری بوده است ) و از محضر ايشان استفاده میكرديم كه سيد
روضه خوانی اهل حله آمد و كتاب مقتلی به ايشان نشان داد كه ايشان ببينند
معتبر هست يا نيست ، اين كتاب نه اول داشت و نه آخر فقط در جايی از
آن نوشته بود كه فلان ملای جبل عاملی از شاگردان صاحبمعالم است . مرحوم
حاج شيخ عبدالحسين كتاب را گرفت كه مطالعه كند .
اولا در احوال آن عالم مطالعه كرد ، ديد چنين كتابی به نام او ننوشتهاند
و ثانيا خود كتاب را مطالعه كرد ، ديد مملو از اكاذيب است . به آن سيد
گفت اين كتاب همهاش دروغ است . مبادا اين كتاب را بيرون بياوری و يا
از آن چيزی نقل كنی كه جايز نيست ، و اساسا اين كتاب نوشته آنعالم
نيست و مطالبش دروغ است . حاجی نوری مینويسد : همين كتاب دست
صاحب اسرارالشهادش افتاد و تمام مطالبش را از اول تا آخر نقل كرد .
حاجی نوری حكايت ديگری را نقل میكند كه تاثرآور است و آن اينكه مردی
رفت نزد مرحوم صاحب مقامع ( 1 ) گفت ديشب خواب
پاورقی :
1 - مرحوم آقامحمدعلی پسر مرحوم وحيد بهبهانی كه هر دو مردان >
ashkan
4th January 2009, 08:49 PM
وحشتناكی ديدم . چه خواب ديدی ؟ گفت خواب ديدم با اين دندانهای خودم
گوشتهای بدن امام حسين عليه السلام را دارم میكنم ! اين مرد عالم لرزيد ،
سرش را پايين انداخت ، مدتی فكر كرد ، گفت شايد تو مرثيه خوان هستی ،
گفت بله . فرمود بعد از اين يا اساسا مرثيه خوانی را ترك كن ، و يا از
كتابهای معتبر نقل كن . تو با اين دروغهايت گوشت بدن امام حسين (ع) را
با دندانهايت میكنی ! اين لطف خدا بود كه در اين رؤيا اين را به تو
نشان بدهد .
اگر كسی تاريخ عاشورا را بخواند میبيند از زندهترين و مستندترين و از
پرمنبع ترين تاريخهاست . مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها كه بدنبال
روضه نشنيده میروند ، بروند روضههای راست را پيدا كنند كه آنها را احدی
نشنيده است . خطبههايی كه امام حسين عليه السلام در مكه و بطور كلی در
حجاز ، در كربلا ، در بين راه خوانده ، خطابههايی كه اصحابش خواندهاند ،
سؤال و جوابهايی كه با حضرت شده ، نامههائی كه ميان ايشان و ديگران
مبادله شده ، نامههائی كه ميان خود دشمنان مبادله شده است ، به علاوه
اظهارات كسانی كه حاضر در واقعهعاشورا بودهاند ( چه از دشمنان و چه از
دوستان ) و اين حادثه را نقل كردهاند ، آنها را مطالعه كنند . سه چهار
نفر از دوستان امام حسين بودند كه جان بسلامت بردند . از جمله ، غلامی
است به نام عقبه بن سمعان كه از مكه همراه امام بود و وقايع نگار لشكر
ابا عبدالله بوده
پاورقی :
> بزرگی بودهاند . مرحوم آقا محمد علی به كرمانشاه رفت و خيلی هم نفوذ و
اقتدار پيدا كرد .
ashkan
4th January 2009, 08:50 PM
است . او در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم ، آزادش كردند . مرد
ديگری است بنام حميد بن مسلم كه از وقايع نگارهای لشكر عمرسعد بوده است
. يكی از حاضرين واقعه ، شخص امام زينالعابدين عليه السلام است كه همه
قضايا را نقل كردهاند . نقطه ابهامی در تاريخ امامحسين وجود ندارد .
متاسفانه حاجینوری يك داستان جعلی و تحريفی درباره امام زينالعابدين
عليه السلام نقل میكند . میگويد در روز عاشورا وقتی كه برای اباعبدالله
ياوری باقی نماند ، حضرت برای خداحافظی به خيمه امام زينالعابدين
عليهالسلام رفتند . حضرت امام زينالعابدين عليه السلام فرمود : پدرجان !
كار شما و اين مردم به كجا كشيد ؟ ( يعنی تا آن وقت امام زينالعابدين
بیخبر بوده است ) ! فرمود : پسر جان به جنگ كشيد . امام زينالعابدين
فرمود حبيببنمظاهر چطور شد ؟ فرمود : قتل . زهيربنالقين چطور شد ؟ قتل .
بريربنخضير چطور شد ؟ قتل . هر كس از اصحاب را كه اسم برد ، فرمود كشته
شد . بعد بنیهاشم را پرسيد ، قاسمبنحسن چطور شد؟ برادرم علیاكبر چطور شد؟
بر عمويم ابوالفضل چه شد ؟ . قتل اين ، جعل است ، دروغ است . امام
زينالعابدين كه العياذ بالله آنقدر مريض و بيهوش نبوده كه نفهمد چه
گذشته است . تاريخ مینويسد حتی در همان حال امام حركت كرد و فرمود عمه
! عصای مرا با يك شمشير بياور . يكی از كسانی كه حاضر در واقعه بوده و
آن را نقل كرده است ، شخص امام زينالعابدين عليه السلام است .
پس توبه كنيم ، واقعا بايد توبه كنيم به خاطر اين جنايت و خيانتی
ashkan
4th January 2009, 08:50 PM
كه نسبت به ابا عبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران و خاندانش
مرتكب میشويم ، همه افتخارات اينها را از بين میبريم . توبه كنيم و بعد
، از اين مكتبتربيتی استفاده كنيم .
چه كموكسری در زندگی عباسبن علی آن طور كه مقاتل معتبر نوشتهاند وجود
دارد ؟ اگر نبود برای ابوالفضل مگر همين يك افتخار ، كسی با او كاری
نداشت ، غير از امامحسين ( ع ) با هيچ كس كاری نداشتند . امامحسين ( ع
) هم فرمود اينها فقط به من كار دارند و اگر مرا بكشند ، به هيچ كس
ديگری كار ندارند . وقتی كه شمربنذی الجوشن میخواست از كوفه به طرف
كربلا حركت كند ، يكی از حضاری كه در آنجا بود ، به ابنزياد اظهار كرد كه
بعضی از خويشاوندان مادری ما همراه حسينبنعلی هستند ، خواهش میكنم
اماننامهای برای آنها بنويس . ابنزياد هم نوشت . شمر در يك فاصلهدور ،
از قبيلهای بود كه قبيله امالبنين با آنها نسبت داشتند . اين پيام را در
عصرتاسوعا شخص او آورد . اين مرد پليد آمد كنار خيمه حسينبن علی
عليهالسلام و فريادش را بلند كرد : اين بنوا اختنا ( 1 ) خواهرزادگان ما
كجا هستند ؟ ابوالفضل عليهالسلام در حضور اباعبدالله عليهالسلام نشسته بود
، برادرانش همه آنجا بودند ، يك كلمه جواب ندادند تا امام فرمود :
« اجيبوه و ان كان فاسقا » (2) جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقی است .
آقا كه اجازه داد ، جواب دادند . گفتند : ما
پاورقی :
1 و 2 - مقتلالحسين مقرم ص 252 و بحارالانوار ج 44 ص 391 و اللهوف ص
. 37
ashkan
4th January 2009, 08:50 PM
تقول ، چه میگوئی ؟ مژدهای برای شما آوردهام ، بشارتی برای شما آوردهام .
برای شما از اميرعبيدالله امان آوردهام ، شما آزاديد ، اگر الان برويد ،
جان بسلامت میبريد . گفتند خدا ترا لعنت كند و اميرت ابنزياد و آن
اماننامهای كه آوردهای . ما امام خودمان ، برادر خودمان را رها كنيم به
موجب اينكه تامين داريم ؟ !
در شب عاشورا ، اول كسی كه اعلام ياری نسبت به اباعبدالله كرد ، برادر روز عاشورا میشود ، بنابر يكی از دو روايت ابوالفضل جلو میآيد ، عرض
میكند برادرجان به من هم اجازه بفرمائيد ، اين سينه من تنگ شده است ،
ديگر طاقت نمی آورم ، میخواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما كنم .
من نمیدانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرتابوالفضل را چنين داد ، خود
اباعبدالله بهتر میدانست . فرمود برادرم حال كه میخواهی بروی ، برو بلكه
بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بياوری . لقب " سقا " ، آبآور ،
قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود ، چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در
شبهای پيش ابوالفضل تواسنته بود برود صف دشمن را بشكافد و برای اطفال
اباعبدالله آب بياورد . اينجور نيست كه سه شبانهروز آب نخورده باشند ،
نه ، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند ، ولی در اين خلال توانستند يكی
دوبار از جمله در شبعاشورا آب تهيه كنند ، حتی غسل كردند ، بدنهای
خودشان را شستشو دادند . ابوالفضل فرمود چشم . ببينيد چقدر منظره باشكوهی
است ، چقدر عظمت است ، چقدر شجاعت است ، چقدر دلاوری است ، چقدر
انسانيت است ، چقدر شرف است ، چقدر معرفت و فداكاری است ؟ ! يكتنه
خودش را به جمعيت میزند . مجموع كسانی را كه دور آب را گرفته بودند
چهارهزار نفر نوشتهاند . وارد شريعه فرات شد ، اسب را داخل آب برد (
اين را همه نوشتهاند ) . اول مشكی را كه همراه دارد پر از آب میكند و به
دوش میگيرد . تشنه است ، هوا گرم است ، جنگيده است . همان طور كه
سوار است و آب تا زيرشكم اسب را فرا گرفته است ، دست زير آب میبرد
، مقداری آب با دو
ashkan
4th January 2009, 08:51 PM
دستش تا نزديك لبهایمقدسش میآورد . آنهائی كه از دور ناظر بودهاند ،
گفتهاند اندكی تامل كرد ، بعد ديديم آبنخورده بيرون آمد ، آبها را روی
آب ريخت . كسی نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد ؟ ! اما
وقتی كه بيرون آمد رجزی خواند كه در اين رجز ، مخاطب ، خودش بود نه
ديگران . از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد :
يا نفس من بعد الحسين هونی
ای نفس ابوالفضل ! میخواهم بعد از حسين زنده نمانی . حسين شربت مرگ
مینوشد ، حسين در كنار خيمهها با لبتشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامی
؟ ! پس مردانگی كجا رفت ، شرف كجا رفت ، مواسات و همدلی كجا رفت ؟
مگر حسين امام تو نيست ، مگر تو ماموم او نيستی ، مگر تو تابع او نيستی
؟ !
هذا الحسين شارب المنون
هيهات ! هرگز دين من چنين اجازهای به من نمیدهد ، هرگز وفای من چنين
اجازهای به من نمیدهد . ابوالفضل مسير خود را در برگشتن عوض كرد . از
داخل نخلستانها آمد . قبلا از راه مستقيم آمده بود . چون میدانست همراه
خودش امانت گرانبهايی دارد ، راه خود را عوض كرد و تمام همتش اين بود
كه آب را به سلامت برساند ،
پاورقی :
1 - ينابيعالمودهج 2 ص 165 ، بحارالانوار ج 45 ص . 41
ashkan
4th January 2009, 08:54 PM
بخدا قسم اگر دست راست مرا ببريد من دست از دامن حسين بر نمیدارم ،
طولی نكشيد كه رجز عوض شد :
يا نفس لا تخشی من الكفار
در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است . نوشتهاند با آن
هنر و فروسيتی كه داشت ، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را
روی آن انداخت . من نمیگويم چه حادثهای پيش آمد ، چون خيلی جانسوز است
. در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اينمردبزرگ میشود .
اين را هم عرض كنم كه امالبنين مادر حضرتابوالفضل در حادثه كربلا زنده
بود ولی در كربلا نبود ، در مدينه بود . به او خبر دادند كه در حادثه كربلا
هر چهار پسر تو شهيد شدند . اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع میآمد و برای
فرزندان خودش نوحهسرايی میكرد نوشتهاند نوحهسرايی اين زن آنقدر دردناك
بود كه هر كس میآمد
پاورقی :
1 - بحارالانوار ج 45 ، ص . 40
2 - بحارالانوار ج 45 ، ص . 40
ashkan
4th January 2009, 09:35 PM
گريه میكرد ، حتی مروانحكم كه از دشمنترين دشمنان بود . در نوحهسرايی خود
، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص ياد میكرد . ابوالفضل
، هم از نظر سنی و هم از نظر كمالات روحی و جسمی ارشد فرزندانش بود . من
يكی از اين دو مرثيهای را كه از اين زن بخاطر دارم برای شما میخوانم .
اين مادر داغدار در آن مرثيههای جانسوز خودش ( بطور كلی عربها مرثيه را
خيلی جانسوز میخوانند ) اين جور میخواند :
يا من رای العباس كر علی جماهير النقد و وره من ابناء حيدر كل ليث
ذی لبد
انبئت ان ابنی اصيب براسه مقطوع يد ويلی علی شبلی امال براسه ضرب
العمد
( 1 )
لو كان سيفك فی يديك لمادنی منه احد
ای چشمناظر ، ای چشمی كه در كربلا بودی و آن مناظر را میديدی ، ای كسی
كه آن لحظه را تماشا كردی كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچهگان
ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند ، برای من
قضيهای نقل كردهاند ، نمیدانم راست است يا دروغ ؟ گفتهاند در وقتی كه
دستهای بچه من بريده بود ، عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد ،
آيا راست است ؟ ! ويلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد میگويد ،
ابوالفضل ! فرزند عزيزم ، من خودم میدانم ، اگر دست میداشتی مردی در
جهان نبود كه با تو روبرو
پاورقی :
1 - منتهیالامالج 1 ص . 386
ashkan
4th January 2009, 09:35 PM
شود . اينكه آنها چنين جسارتی كردند برای اين بود كه دستهای تو از بدن
بريده شده بود .
لا حول ولا قوش الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله
الطاهرين
ashkan
4th January 2009, 09:36 PM
تحريفات معنوی حادثه كربلا
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربالعالمين باریءالخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی
عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد
صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن
مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 ) .
گفتيم تاريخچه با عظمت كربلا كه به دست ما افتاده است ، هم دچار
تحريف لفظی شده است و هم دچار تحريف معنوی . تحريف لفظی يعنی اينكه
ما از خودمان سازو برگهايی بر پيكره اين تاريخ ساختهايم كه چهره با عظمت
و نورانی آن را تاريك و ظلمانی و قيافه زيبای آن را زشت كردهايم .
نمونههائی را در اين زمينه عرض كردم .
پاورقی :
1 - سوره مائده آيه . 13
ashkan
4th January 2009, 09:37 PM
متاسفانه اين حادثه تاريخی در دست ما تحريف معنوی شده است و تحريف
معنوی بسيار خطرناكتر از تحريف لفظی است . آنچه سبب شده است كه اين
حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصيت بيفتد ، تحريفات معنوی است نه
تحريفات لفظی ، يعنی اثر سوء تحريفات معنوی از تحريفات لفظی بيشتر
است .
تحريف معنوی يعنی چه ؟ در يك جمله ممكن است ما از لفظ ، نه كم كنيم
و نه زياد ، ولی وقتی كه میخواهيم آن را توجيه و تفسير كنيم ، طوری توجيه
و تفسير كنيم كه درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی آن جمله باشد . برای
اين موضوع فقط يك مثال كوچك عرض میكنم تا مطلب روشن شود .
در روزی كه مسجد مدينه را بنا میكردند ، عمارياسر فوقالعاده تلاش
صادقانه میكرد ، نقل كردهاند ( از نقلهای مسلم است ) كه پيغمبر اكرم
فرمود : « يا عمار ! تقتلك الفئة الباغية » ( 1 ) ای عمار ! ترا آن
دستهای میكشند كه سركشند . اشاره به آيه قرآن است كه میفرمايد اگر دو
دسته از مسلمانان با يكديگر جنگيدند و يك دسته سركشی كرد ، شما به نفع
آن دسته ديگر عليه دسته سركش وارد شويد و اصلاح كنيد . اين جمله را كه
پيغمبراكرم ( ص ) درباره عمارفرمود : شخصيت بزرگی به او داد . لهذا
عمار كه در صفين در خدمت
پاورقی :
1 - سيره حلبی جلد 2 صفحه . 77
ashkan
4th January 2009, 09:38 PM
اميرالمؤمنين ( ع ) بود ، وزنه بزرگی در لشكر علی عليهالسلام شمرده میشد ،
حتی افراد ضعيفالايمانی بودند كه تا وقتی كه عمار كشته نشده بود هنوز
مطمئن نبودند عملی كه در ركاب علی ( ع ) میكنند ، بحق است ، يعنی كشتن
معاويه و سپاهيان او جايز است . روزی كه عمار به دست اصحاب معاويه در
لشكر اميرالمؤمنين ( ع ) كشته شد ، ناگهان فرياد از همه جا بلند شد كه
حديث پيغمبر صادق آمد . بهترين دليل برای اينكه معاويه و يارانش بر
باطلاند اين است كه اينها قاتل عمار هستند و پيغمبر اكرم ( ص ) در
گذشته خبر داد : « يا عمار ! تقتلك الفئة الباغية » ( 1 ) كه اشاره است
به آيه :
« و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما
علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امرالله »( 2 ) .
امروز مثل آفتاب روشن شد كه لشكر معاويه ، لشكر " باغی " يعنی سركش
و ظالم و ستمگر است و حق با لشكريان علی است . پس به نص قرآن بايد به
نفع لشكريان علی ( ع ) ، عليه لشكريان معاويه وارد جنگ شد . اين قضيه
تزلزلی در لشكر معاويه ايجاد كرد . معاويه كه هميشه با حيله و نيرنگ كار
خود را پيش میبرد ، اينجا دست به يك تحريف معنوی زد ، چون نمیشد
انكار كرد و گفت پيغمبر ( ص ) درباره عمار چنين چيزی نگفته است ، زيرا
اقلا شايد پانصدنفر در آنجا بودند كه شهادت میدادند كه ما اين جمله را از
پيغمبر ( ص ) شنيديم و يا از كسی
پاورقی :
1 - مسند ابنحنبلج 2 ص . 199
2 - سوره حجرات آيه . 9
ashkan
4th January 2009, 09:38 PM
شنيديم كه او از پيغمبر شنيده بود . بنابراين ، اين جمله پيغمبر درباره
عمار قابل انكار نبود . شاميها به معاويه اعتراض میكردند كه عمار را ما
كشتيم و پيغمبر فرمود : « تقتلك الفئة الباغية » ، گفت اشتباه كرديد !
درست است كه پيغمبر فرمود عمار را آن فئهسركش ، طائفهسركش ،
لشكرسركش میكشند ، ولی عمار را ما نكشتيم ! گفتند لشكريان ما كشتند .
گفت نه ! عمار را علی كشت كه او را به اينجا آورد و موجبات كشته شدنش
را فراهم كرد !
عمروعاص دو پسر داشت ، يكی مانند خودش دنيادار و دنياپرست و ديگری
نسبتا جوان مؤمن و با ايمانی بود و با پدرش هماهنگی نمیكرد . اسم او
عبدالله بود . در يك جلسهای كه عبدالله حاضر بود ، همين مغلطه معنوی را
بكار بردند . عبدالله گفت اين چه حرفی است كه میزنيد ، اين چه
مغلطهكاری است كه میكنيد ؟ ! چون عمار در لشكر علی بود پس علی او را
كشت ؟ ! گفتند بله ! گفت پس بنابراين حمزهسيدالشهدا را هم پيغمبر كشت
، چون حمزهسيدالشهداء در لشكر پيغمبر بود و كشته شد . معاويه ناراحت و
عصبانی شد به عمروعاص گفت چرا جلوی اين پسر بیادبت را نمیگيری ؟ ! اين
را میگويند تحريف معنوی .
اگر بخواهيم حوادث و قضايا را تحريف معنوی كنيم ، چگونه تحريف
میكنيم ؟
حوادث و قضايای تاريخی از يك طرف علل و انگيزهها و از طرف ديگر
منظور و هدفهايی دارند . تحريف يك حادثه تاريخی اين
ashkan
4th January 2009, 09:39 PM
است كه يا علل و انگيزههای آن حادثه را بگونهای غير از آنچه كه بوده
است بگوئيم ، يا هدف و منظور آن را بگونهای غير از آنچه كه بوده است
تفسير كنيم .
مثال : شما به منزل يك شخصی كه از مكه آمده است میرويد . انگيزه شما
اين است كه زيارت كردن حاجی مستحب است ، لذا به ديدن او میرويد . يك
نفر میگويد میدانی چرا فلان كس به خانه فلان شخص رفت ؟ ديگری میگويد چرا
؟ میگويد منظور او از رفتن به منزل فلانی اين است كه دختر او را برای
پسرش خواستگاری كند ، موضوع مكه را بهانه كرده است . منظور شما را اين
چنين تحريف میكنند . اين را تحريف معنوی میگويند .
حادثه تاريخی عاشورا از يك طرف علل و انگيزههايی دارد و از طرف ديگر
هدفها و منظورهای عالی . ما مسلمانان ، ما شيعيان حسينبنعلی ( ع ) اين
حادثه را تحريف كرديم همانطور كه معاوية بن ابوسفيان جمله پيغمبر درباره
عمار « تقتلك الفئة الباغية » را تحريف كرد . يعنی حسين عليهالسلام در
نهضت خود انگيزهای داشت ، ما چيز ديگری برای آن تراشيديم ! حسين يك
هدف و منظور خاصی داشت ، ما يك هدف و منظور ديگری برای او تراشيديم !
اباعبدالله عليهالسلام نهضتی فوقالعاده با عظمت و مقدس كرده است .
تمام شرائط تقدس يك نهضت ، در نهضت اباعبدالله هست كه نظيرش در
دنيا وجود ندارد . آن شرائط چيست ؟ اولين شرط يك نهضت مقدس اين است
كه منظور و هدف آن ، شخصی و فردی نباشد ،
ashkan
4th January 2009, 09:39 PM
بلكه كلی ، نوعی و انسانی باشد . يك وقت كسی نهضت میكند بخاطر شخص
خودش و يك وقت كسی نهضت میكند بخاطر اجتماع ، بخاطر انسانيت ، بخاطر
حقيقت ، بخاطر حق ، بخاطر توحيد ، بخاطر عدالت ، بخاطر مساوات ، نه
بخاطر خودش ، در واقع آن وقتی كه او نهضت میكند ديگر خودش به عنوان
يك فرد نيست ، اوست و همه انسانهای ديگر . به همين جهت كسانی كه در
دنيا ، حركاتشان ، اعمالشان ، نهضتهايشان بخاطر شخص خودشان نبوده است ،
بخاطر بشريت بوده است ، بخاطر انسانيت بوده است ، بخاطر حق و عدالت
و مساوات بوده است ، بخاطر توحيد و خداشناسی و ايمان بوده است ، همه
افراد بشر آنها را دوست دارند . همان طور كه پيغمبر ( ص ) فرمود :
« حسين منی و انا من حسين » ( 1 ) ، ما هم میگوئيم :
حسين منا و نحن من حسين چرا میگوئيم ؟ برای اينكه حسين عليه السلام در
كرد . قيامش ، قيام مقدس بود ، قيام پاك بود ، از منظورهای شخصی بيرون
بود .
شرط دوم برای اينكه قيامی مقدس باشد ، اين است كه آن قيام با يك
بينش و درك و بصيرت قوی توام باشد . يعنی چه ؟ يعنی يك وقت
1328 ( 2 ) سال پيش برای ما و بخاطر ما و بخاطر همه انسانهای عالم قيام
پاورقی :
1 - ارشاد شيخمفيد صفحه 249 و اعلامالوری ص 216 و مناقب ابنشهرآشوبج
4 ص 71 و حليةالابرار ، ج 1 ص 560 و كشف الغمةج 2 ص 10 و 61 و ملحقات
احقاق الحقج 11 ص 265 تا . 279
2 - اين سخنرانی در سال 1389 قمری برابر با فروردين 1348 ايراد شده
است .
ashkan
4th January 2009, 09:39 PM
مردم اجتماعی ، خودشان در غفلتند ، بیخبرند ، نمیفهمند ، جاهلند . يك
فرد بصير ، چيز فهم و با درك پيدا میشود كه درد اين مردم را صددرجه از
خودشان بهتر میفهمد . دوای اين مردم را از خود اين مردم بهتر میفهمد . در
وقتی كه ديگران هيچ چيز را نمیفهمند و درك نمیكنند و در ظاهر هم
نمیبينند . يك فرد بصير و چيز فهم كه باصطلاح ، آنچه را كه مردم ديگر در
آئينه نمیبينند او در خشت خام میبيند ، پيدا میشود كه قيام و نهضت
میكند . بيست سال ، سی سال ، پنجاه سال میگذرد تازه ملت بيدار میشود كه
فلان شخص كه قيام كرد ، حركت كرد ، نهضت كرد ، چه منظورهای مقدسی داشت
. پدران ما در بيست سال ، سی سال ، چهل سال ، پنجاه سال پيش ، ارزش
اين را درك نمیكردند !
مثلا مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادی در حدود شصت ، هفتاد سال پيش ( فوت
اين مرد در سال 1310 قمری بوده است ، چهارده سال قبل از مشروطيت ) قيام
كرد و يك نهضت اسلامی در كشورهای اسلامی بپا كرد ، شما امروز كه تاريخ
اين مرد را میخوانيد ، میبينيد واقعا غريب و تنها بوده است ، درد و
دوای ملت مسلمان را احساس میكرد ولی خود ملت نمیفهميد ، خود ملت به
او دهنكجی میكرد ، خود ملت او را مسخره میكرد ، ملت از او حمايت
نمیكرد . حالا كه شصت ، هفتاد سال گذشته است ، وقتی كه زوايای تاريخ
درست روشن میشود ، میبينيم اين مرد چه چيزهايی را در آن روز میفهميده كه
اساسا نودونه درصد ملت ايران نمیفهميدهاند .
ashkan
4th January 2009, 09:39 PM
بود ، به شام فرستادند . وقتی فاصله ميان مدينه و شام را طی كردند و به
دربار يزيد رفتند و مدتی در آنجا ماندند ، تازه فهميدند قضيه از چه قرار
است . هنگامی كه به مدينه برگشتند ، از آنها پرسيدند چه ديدند ؟ گفتند
همين قدر ما به شما بگوئيم كه در مدتی كه در شام بوديم ، میگفتيم خدا
نكند كه از آسمان بر سر ما سنگ ببارد ! گفتند چه خبر بود ؟ گفتند ما با
خليفهای روبرو شديم كه علنا شراب میخورد ، قمارمیكرد ، سگبازی و
يوزبازی و ميمونبازی میكرد ، حتی با محارم خود هم زنا میكرد !
عبداللهبنحنظله غسيلالملائكه هشت پسر داشت ، به مردم مدينه گفت چه
شما قيام كنيد چه نكنيد من قيام میكنم ولو با اين هشت پسر خودم . همين
طور هم شد ، در قيام حره ( 1 ) عليه يزيد هشت پسرش را قبل از خودش
فرستاد و شهيد شدند و بعد خود اين مرد شهيد شد . عبداللهبنحنظله
غسلالملائكه ، دو يا سه سال پيش از اينكه اباعبدالله از مدينه خارج شود و
در هنگام خروج بگويد :
« و علی الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد » ( 2 ) .
من ننگ میدانم اگر يزيد خلافت اسلامی را بدست گيرد ، اگر چنين شود ،
چه به سر اسلام میآيد ، كجا بود ؟ آن روز آگاه نبود . بايد حسين كشته بشود
، جهان اسلام تكان بخورد ، تازه عبداللهبنحنظله غسيلالملائكه و صدها نفر
ديگر مثل او در مدينه و كوفه و در جاهای
پاورقی :
1 - مروجالذهب جلد 3 ص . 69
2 - اللهوف ص 11 و فی رحاب ائمةاهلالبيت جلد 3 صفحه . 74
ashkan
4th January 2009, 09:40 PM
جدم فاسد شدهاند ، قيام كردم برای اصلاح ، من يك مرد اصلاح طلبم .
« اريد ان آمر بالمعروف و انهی عن المنكر و اسير بسيرش جدی و ابی » (
نهضت خودش را روشن كرده است . « الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان
الباطل لا يتناهی عنه ليرغب المؤمن فی لقاء الله محقا » ( 2 ) ، حسين
عليهالسلام میگويد من نهضت كردهام برای امر به معروف ، برای اينكه دين
را زنده كنم ، برای اينكه با مفاسد مبارزه كنم . نهضت من يك نهضت
اصلاحی اسلامی است . ما چيز ديگری گفتيم . دو تحريف معنوی بسيار عجيب و
ماهرانه كرديم ( نمیدانم بگويم ماهرانه يا جاهلانه ) يك جا گفتيم
حسينبنعلی ( ع ) قيام كرد تا كشته شود ، برای اينكه كفاره گناهان امت
باشد ! حال اگر بپرسند اين حرف در كجاست ؟ آيا خود امامحسين عليهالسلام
چنين چيزی گفت ؟ پيغمبر گفت ؟ امام گفت ؟ ما میگوئيم به اين حرفها
چكار داريد ؟ امامحسين ( ع ) كشته شد برای اينكه گناهان ما بخشيده شود !
نمیدانيم كه ما اين فكر را از دنيای مسيحيت گرفتهايم يا نه ؟ ملت
مسلمان ندانسته خيلی چيزها را از دنيای مسيحيت بر ضداسلام گرفته است .
يكی از اصول معتقدات مسيحيت مسئله به صليب كشيدن ، مسيح است برای
اينكه فادی باشد . الفادی لقب مسيح است . از نظر مسيحيت اين جزء متن
مسيحيت است كه عيسی به دار رفت تا كفاره گناهان امت
1 ) ، هدفی جز امر به معروف و نهی از منكر ندارم . امامحسين ( ع ) هدف
پاورقی :
1 - همان مدرك .
2 - رجوع شود و به صفحه . 47
ashkan
4th January 2009, 09:40 PM
كلی و عمومی است ، مربوط نيست . تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است ؟
امام حسين ( ع ) فرياد كشيده كه علل و انگيزه قيام من مسائلی است كه
منطبق بر اصول كلی اسلام است .
احتياجی به دستور خصوصی نيست . آخر دستور خصوصی را در جايی میگويند كه
دستورهای عمومی وافی نباشد . امامحسين ( ع ) در كمال صراحت فرمود : اسلام
دينی است كه به هيچ مؤمنی ( حتی نفرمود به امام ) اجازه نمیدهد كه در
مقابل ظلم ، ستم ، مفاسد و گناه بیتفاوت بماند . امامحسين ( ع ) مكتب
بوجود آورد ولی مكتب عملی اسلامی ، مكتب او همان مكتب اسلام است .
مكتب اسلام بيان كرد ، حسين ( ع ) عمل كرد . ما اين حادثه را از مكتب
بودن خارج كرديم ، وقتی از مكتب بودن خارج شد ، ديگر قابل پيروی نيست ،
وقتی كه قابل پيروی نبود ، پس ديگر نمیشود از حسين استفاده كرد ، يعنی
از حادثه كربلا نمیتوان استفاده كرد . از اينجا ما حادثه را از نظر
اثرمفيدداشتن ، عقيم كرديم . آيا خيانتی از اين بالاتر هم در دنيا وجود
دارد ؟ اين است كه عرض كردم تحريف معنوی كه در حادثه عاشورا صورت
گرفته است از تحريف لفظی آن صددرجه خطرناكتر است .
چرا ائمه اطهار ( حتی از پيغمبر اكرم روايت است ) گفتند كه اين نهضت
بايد زنده بماند ، فراموش نشود ، مردم برای امامحسين ( ع ) بگريند ؟
هدف آنها از اين دستور چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعی را مسخ كرديم .
گفتيم فقط بخاطر اين است كه تسلی خاطری برای حضرتزهرا سلاماللهعليها
باشد ! با اينكه ايشان در بهشت همراه
ashkan
4th January 2009, 09:41 PM
برای اينكه حسينبنعلی ( ع ) نفله شد ؟ تو نفله شدی بيچارهنادان . من و تو
نفله هستيم ، منوتو عمرمان هدر رفت ، غصه برای خودت بخور . تو به حسين
توهين میكنی كه میگويی نفله شد ! حسينبنعلی ( ع ) كسی است كه : « ان لك
درجة عند الله ، لن تنالها الا بالشهاده » ( 1 ) ، آيا حسينبنعلی
عليهماالسلام كه آرزوی شهادت میكرد ، آرزوی نفله شدن رامیكرد ؟ آنها كه
توصيه كردند كه عزای حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) بايد زندهبماند ، برای
اين بوده كه هدف حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) مقدس بود . حسينبنعلی (
عليهماالسلام ) يك مكتب بوجود آورد ، میخواستند مكتبش زنده بماند .
هرگز نمونهای از يك مكتب عملی در دنيا پيدا نمیكنيد كه نظير مكتب
حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) باشد . اگر شما نمونه حسينبن علی را پيدا
كرديد ، آن وقت بگوئيد چرا ما هر سال بايد ياد او را تجديد كنيم ؟ !
نظير آنچه كه در حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) در حادثه عاشورا ، در آن
ابتلاء و مصيبت پيدا شد ، از توحيد ، از جلوهايمان ، از جلوهخداشناسی ،
از ايمان كامل به جان ديگر ، از رضا و تسليم ، از صبر ، از مردانگی ، از
طمأنينه نفس ، از ثبات و استقامت ، از عزت و كرامت نفس ، از
آزاديخواهی و آزادیطلبی ، از اينكه در فكر انسانها باشد ، از اينكه در
خدمت انسانها باشد ، اگر در دنيا نمونهای پيدا كرديد ، آن وقت بگوئيد
چرا ما نام حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را زنده كنيم ؟ ( بديل ندارد ، مثل
ندارد ) زنده كردن نام و نهضت او برای اين است كه پرتوی از روح حسينبن
علی بر روح ما و شما بتابد .
اگر اشكی كه ما برای او میريزيم ، در مسير هماهنگی روح ما باشد ،
پاورقی :
1 - نفايسالاخبار ، ص 21 ، به نقل از ابنشهرآشوب .
ashkan
4th January 2009, 09:42 PM
حسين ( ع ) ديده میشود . چطور روح بشر اين مقدار شكست ناپذير میشود ؟
سبحانالله ! بشر به كجا میرسد ، روح بشر چقدر شكست ناپذير بايد باشد كه
بدنش قطعهقطعه میشود ، جوانانش جلوی چشمش قلمقلم میشوند ، در منتهی
درجه تشنه میشود و حتی به آسمان كه نگاه میكند ، بنظرش تيرهوتار است ،
خاندانش را میبيند كه اسير میشوند ، هر چه داشته از دست داده است ولی
يك چيز برای او باقی مانده و آن روحش است . هرگز روحش شكست نمیخورد
.
شما يك چنين صحنه نمايشی از فضائل انسانيت در غير حادثه كربلا نشان
دهيد تا بجای كربلا از آن حادثه ياد كنيم . پس چنين حادثهای را بايد زنده
نگهداريم . حادثهای كه در آن يك جمعيت هفتاد و دو نفری از نظر روحی يك
جمعيت سیهزار نفری را شكست دادند . چطور شكست دادند ؟ اولا با اينكه
اينها در اقليت بودند و كشته شدنشان قطعی بود ، يك نفر از اينها به
دشمن ملحق نشد . اما از آن سی هزار نفر به اينها ملحق شدند . از جمله
سردارشان حربنيزيدرياحی و سینفر ديگر . اين دليل بر آن است كه از نظر
روحی اينها بردند و آنها باختند . عمرسعد در كربلا كارهايی كرده است كه
دليل بر شكست روحی خودش است . لشكريان عمرسعد در كربلا از جنگ تنبهتن
پرهيز داشتند . اول حاضر شدند . و طبق معمولی كه در آن دورهها بوده است
قبل از اينكه به اصطلاح جنگ مغلوبه يا تيراندازی شود [ جنگ تنبهتن ] يك
نوع زورآزمايی بوده است . يك نفر از اين طرف میرود ، يك نفر از آن
طرف میآيد . چند نفر كه با اصحاب حسين ( ع ) مبارزه كردند ، آنقدر به
آنها نيروی روحی دادند كه عمرسعد دستور داد جنگ تنبهتن نكنند .
ashkan
4th January 2009, 09:43 PM
سخن هستند میدانند كه ممكن نيست انسان در حال عادی بتواند سخن عاليی
بگويد كه در حد اعلای اوج باشد . روح بشر بايد به اهتزاز بيايد . مخصوصا
اگر سخن از نوع مرثيه باشد ، دل انسان بايد خيلی سوخته باشد تا مرثيه
خوب بگويد . اگر بخواهد غزل بگويد بايد سخت دچار احساسات عشقی باشد تا
غزل خوبی بگويد . اگر بخواهد حماسه بگويد بايد سخت احساسات حماسی داشته
باشد تا يك سخن حماسی بگويد . وقتی خطبههای اباعبدالله ( ع ) ايراد
میشود ، مخصوصا يكی از آن خطبههائی كه در روز عاشورا ايراد میكند و از
مفصلترين خطبههاست ، [ عمرسعد بر لشكريان خود میترسد ] . امام برای
خواندن اين خطبه از اسب پياده شد و برای اينكه میخواست يك جای
مرتفعتری باشد تا صدايش بهتر برسد ، بر بالای شتر رفت و فرياد زد :
( 1 ) . كه براستی نمونهای از خطبههای علی عليهالسلام است و اگر خطبههای
علی عليهالسلام را كنار بگذاريم ديگر خطبهای به اين پرشوری در دنيا پيدا
نمیشود . و سه بار صحبت كرد . عمرسعد بر لشكريان خود ترسيد كه مبادا نطق
حسين ( ع ) آنها را تحت تأثير قرار دهد . نوبت بعد كه اباعبدالله ( ع )
شروع به صحبت كرد ، از آنجا كه روح دشمن شكست خورده بود ، عمرسعد دستور
داد فرياد كنيد و به دهانهايتان بزنيد تا صدای حسين ( ع ) را كسی نشنود .
آيا اين علامت شكست نيست ؟ آيا اين علامت پيروزی حسين ( ع ) نيست ؟
²تبالكم ايتها الجماعة و ترحا حين استصرختمونا والهين، فأصرخناكم موجفين»
پاورقی :
1 - اللهوف ، ص 41 و مناقب ابنشهرآشوب ، ج 4 ، صفحه 110 و
مقتلالحسين مقرم ص 6 و 286 ، تحف العقول ص . 173
ashkan
4th January 2009, 09:43 PM
بشر اگر با ايمان باشد . موحد باشد ، اگر با خدا پيوند داشته باشد ،
اگر به آن دنيا ايمان داشته باشد ، يك تنه بيست هزار ، سی هزار نفر را
از نظر روحی شكست میدهد . آيا اين برای ما نبايد درس باشد ؟ نمونه
اينها را كجا پيدا میكنيد ؟ چه كسی را در دنيا پيدا میكنيد كه در شرايطی
مثل شرايط حسينبنعلی ( ع ) قرار بگيرد و دو كلمه از آن خطابه او را
بتواند بخواند ؟ دو كلمه از خطابه زينب سلامالله عليها در دم دروازه كوفه
را بتواند بخواند ؟ اگر گفتند اين عزا را احياء كنيد ، زنده نگهداريد ،
برای اين است كه اين نكتهها را بفهميم و دريابيم ، برای اينكه عظمت
حسين ( ع ) را درك كنيم ، برای اينكه اگر اشكی میريزيم از روی معرفت
باشد . معرفت حسين ( ع ) ما را بالا میبرد ، ما را انسان میكند ، ما را
آزاد مرد میكند ، ما را اهل حق و حقيقت میكند ، اهل عدالت میكند ، يك
مسلمانواقعی میكند . مكتب حسين ( ع ) ، مكتب انسانسازی است نه مكتب
گنهكارسازی . حسين ( ع ) سنگر عمل صالح است ، نه سنگر گناهكاری .
نوشتهاند در صبح روز عاشورا حسين عليهالسلام همينكه نماز صبح را با
اصحابش خواند ، برگشت به آنها فرمود : اصحاب من آماده باشيد . مردن جز
پلی كه شما را از دنيايی به دنيای ديگر عبور میدهد ، نيست . از يك
دنيای بسيار سخت به يك دنيای بسيار عالی و شريف و لطيف عبور میدهد .
اين سخنش بود ، اما عملش را ببينيد . اين را حسينبنعلی ( عليهماالسلام )
نگفته است ، كسانی كه وقايعنگار بودهاند گفتهاند . حتی هلالبننافع كه
وقايعنگار عمرسعد است ، اين قضيه را گفته است . میگويد من از حسينبنعلی
( عليهماالسلام ) تعجب میكنم كه هر چه شهادتش نزديكتر و كاربر او
ashkan
4th January 2009, 09:43 PM
سختتر میشد ، چهرهاش برافروختهتر میگرديد ، مثل آدمی كه به وصل نزديكتر
میشود . حتی میگويد در آن لحظات آخر ، هنگامی كه آن لعين ازل وابد سر
مقدسش را از بدن جدا كرده بود ، رفتم سراغ حسينبنعلی ( عليهمالسلام ) ،
چشمم كه به حسين ( ع ) افتاد ، آن بشاشت و روشنی چهرهاش ، آنچنان مرا
گرفت كه مردنش را فراموش كردم . لقد شغلنی نوروجهه جمالهيبته عنالفكرش
فی قتله ( 1 ) . نوشتهاند اباعبدالله ( ع ) در حملات خود ، نقطهای را
انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد . به دو منظور : يكی اينكه
میدانست دشمنان چقدر نامرد و غير انسانند و اين مقدار حميت ندارند كه
لااقل بگويند ما با حسين ( ع ) طرف هستيم ، پس متعرض خيمهها نشويم .
میخواست تا جان در بدن دارد ، تا رگ گردنش میجنبد ، كسی متعرض خيام
حرمش نشود . حمله میكرد ، از جلو او فرار میكردند ، ولی زياد تعقيب
نمیكرد ، برمیگشت تا خيام حرمش مورد تعرض قرار نگيرد . منظور ديگر
اينكه میخواست تا زنده است اهلبيتش بدانند كه او زنده است . لذا
نقطهای را مركز قرار داده بود كه صدايش به آنها میرسيد . وقتی كه بر
میگشت و در آن نقطه میايستاد ، فرياد میكرد : « لا حول و لا قوش الا بالله
العلی العظيم ، » فرياد حسين عليهالسلام كه بلند میشد اهل بيت
سكونتخاطری پيدا میكردند . میگفتند آقا هنوز زنده است . امام ( ع ) به
اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم از خيمهها بيرون نيائيد ( اين حرفها
را باور نكنيد كه اهلبيت دائما بيرون میدويدند . ابدا . دستور آقا بود
كه تا من
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 57 و اللهوف ، صفحه . 53
ashkan
4th January 2009, 09:44 PM
زنده هستم شما در خيمهها باشيد ) ، حرف سستی از دهانتان بيرون نيايد كه
اجر شما زايل شود ، مطمئن باشيد كه عاقبت شما خير است ، نجات پيدا
میكنيد ، خداوند دشمنان شما را بزودی عذاب خواهد كرد . آنها اجازه
نداشتند كه بيرون بيايند و بيرون هم نمیآمدند . غيرت حسينبنعلی (
عليهماالسلام ) اجازه نمیداد ، غيرت و عفت خود آنها نيز اجازه نمیداد كه
بيرون بيايند . لذا صدای امام ( ع ) را كه میشنيدند : « لا حول ولاقوش الا
بالله العلی العظيم » اطمينان خاطری پيدا میكردند . چون امام ( ع ) بعد
از وداع كردن يك يا دو بار ديگر نيز آمده بودند و خبر گرفته بودند اين
بود كه اهل بيت امام ( ع ) هنوز انتظار آمدن ايشان را داشتند . در آن
زمان اسبهای عربی را برای ميدان جنگ تربيت میكردند ، چون اسب حيوان
تربيت پذيری است . وقتی كه صاحب آن كشته میشد ، عكسالعملهای خاصی از
خود نشان میداد . اهل بيت اباعبدالله ( ع ) در داخل خيمه هستند ،
منتظرند تا شايد صدای امام ( ع ) را بشنوند و يا يك بار ديگر جمال آقا
را زيارت كنند ، يك مرتبه صدای همهمه اسب اباعبدالله ( ع ) بلند شد ،
به در خيمه آمدند ، خيال كردند آقا آمده است ، يك وقت ديدند اسب آمده
در حالی كه زين آن واژگون است . اينجا بود كه اولاد و خاندان اباعبدالله
( ع ) فرياد واحسيناه ، ! وا محمدا ! را بلند كردند و دور اسب را گرفتند
( نوحهسرايی طبيعت بشر است ، انسان وقتی میخواهد درد دل خود را بگويد ،
بصورت نوحهسرايی میگويد ، آسمان را مخاطب قرار میدهد ، حيوانی را
مخاطب قرار میدهد ، انسان ديگری را مخاطب قرار میدهد ) ، هر يك از
افراد خاندان اباعبدالله ( ع ) بنحوی
ashkan
4th January 2009, 09:44 PM
نوحهسرايی را آغاز كردند . آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق
گريه كردن نداريد ، من كه مردم ، البته نوحهسرايی كنيد . در همان حال
شروع به گريستن كردند .
نوشتهاند حسين بن علی عليهما السلام دختری دارد بنام سكينهخاتون كه خيلی
هم اين دختر را دوست میداشت. او بعدها زن اديبهعالمهای شد و زنی بود كه
همه علماء و ادباء برای او اهميت و احترام قائل بودند . اباعبدالله (ع)
خيلی اين طفل را دوست میداشت . او هم به آقا فوقالعاده علاقمند بود .
نوشتهاند اين بچه بصورت نوحهسرايی جملههايی گفت كه دلهای همه را سوزاند
. بحالت نوحهسرايی ، اسب را مخاطب قرار داد كه : يا جواد ابی هل سقی
ابی ام قتل عطشانا ؟ ای اسب پدرم ! پدر من وقتی كه رفت تشنه بود آيا او
را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند ؟ اين در چه وقت بود ؟ در
وقتی بود كه اباعبدالله ( ع ) از روی اسب به روی زمين افتاده بود .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين لا حول و لا قوش الا بالله العلی
العظيم .
ashkan
4th January 2009, 09:45 PM
وظيفه ما در برابر تحريفها
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باریءالخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی
عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد
صلی الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن
مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به »( 1 )
بحث ما در سه شب گذشته درباره تحريفات در واقعه تاريخی عاشورا بود
كه در چهار قسمت قرار داديم :
است و نمونههايی از آن تحريفات .
1 - بطور كلی در معنی تحريف و انواع آن . 2 - در بيان تحريفاتی كه در خصوص واقعه تاريخی عاشورا صورت گرفته 3 - عواملتحريف ، اسباب و موجباتی كه منجر به تحريف
پاورقی :
1 - سورهمائده آيه . 13
ashkan
4th January 2009, 09:45 PM
میشوند بطور عموم ، و عاملهای خاصی كه در اين حادثه تاريخی دخالت
كردهاند .
و هم وظيفه توده مردم .
از اين چهار بخش ، سه بخش اول را در شبهای گذشته صحبت كرديم و امشب
به فضل الهی درباره قسمت چهارم صحبت میكنيم .
بطور قطع و يقين در اين حادثه بسيار بزرگتاريخی تدريجا تحريفاتی در
طول زمان پيدا شده است و بدون شك در اينجا وظيفهای هست كه بايد با اين
تحريفات مبارزه كرد ، بلكه به تعبير بهتر ، اگر بخواهيم از خودمان
ستايش كنيم و تعبير احترامآميزی درباره خودمان به كار ببريم ، بايد
بگوئيم كه نسل ما رسالتی برای مبارزه با اين تحريفات دارد . ولی قبل از
آنكه اين وظيفه و اين رسالت را چه برای علمایامت ( به تعبير ديگر خواص
) و چه برای توده مردم ( به تعبير ديگر عوام ) عرض كنم ، مقدمتا دو
مطلب ديگر را بيان میكنم ، يكی اينكه نگاهی به گذشته كنيم و ببينيم
مسؤول اين تحريفات چه كسانی هستند . آيا خواص و علماء مسؤول اين
تحريفاتند و يا توده و عوامالناس ؟ امروزه وظيفه چيست و وظيفه كيست ،
يك مطلب است ، در گذشته مقصر و مسؤول كه بوده است ، مطلب ديگری است
. معمولا در اينگونه قضايا علماء به گردن عوام میاندازند و عوام به گردن
علماء . علماء میگويند تقصير عوامالناس است ، تقصير جهالت مردم است ،
بقدری مردم جاهل و نادان و نالايق و ناشايستهاند كه سزاوار همين 4 - راجع به وظيفه ما مردم در برابر اين تحريفها ، هم وظيفه علمای امت
ashkan
4th January 2009, 09:45 PM
مهملات هم هستند ، شايسته حقايق نيستند .
من از مرحوم آيتاللهصدرا علیاللهمقامه شنيدم كه تاجنيشابوری در منبر
حرفهای مفت میگفت ، كسی به او اعتراض كرد كه اين حرفها چيست ، اين
همه اجتماع میشود چرا دو كلمه حرف حسابی نمیزنی ؟ گفت مردم لايق نيستند
! بعد هم با يك دليل ، به اصطلاح ثابت كرد .
مردمعوام يعنی توده مردم ، منطقی در برابر خواص دارند ، و اين منطق را
اغلب بكار میبرند . میگويند : ماهی از سر گنده گردد نیزدم . علماء به
منزله سرماهی هستند و ما دمماهی . ولی حقيقت اين است كه در اين تقصير و
در اين مسؤوليت ، هم خواص مسؤولند و هم عوام . اين را بدانيد كه عامه
مردم و توده مردم هم در اين مسائل شريكند . در اين جور مسائل اين توده
مردم هستند كه حقايقكشی میكنند و خرافات را اشاعه میدهند .
حديث معروفی است و علماء برای آن اعتبار قائل شدهاند كه شخصی از
امامصادق عليهالسلام در ذيل آيه شريفه : « و منهم اميون لا يعلمون الكتاب
الا امانی »( 1 ) ( در اينجا خدا از عوام يهود انتقاد میكند . با اينكه
خدا عوام را بیسواد ، امی و درسناخوانده معرفی میكند ، در عينحال از
همين عوام در قرآن انتقاد میكند و آنها را مسؤول میشناسد ) سؤال میكند كه
آقا ! علمای يهود مسؤول بودهاند درست ، عوام چه مسؤوليتی دارند ؟ اينها
عوام بودنشان عذرشان است ( حديث مفصل است ) امام ( ع ) فرمود اينجور
نيست . مسائلی هست كه احتياج به درس خواندن دارد ، فقط درس خواندهها
آنها را درك میكنند ،
پاورقی :
1 - سوره بقره آيه . 78
ashkan
4th January 2009, 09:45 PM
درس ناخواندهها درك نمیكنند . در اينجا میتوان گفت عوام مسؤول نيستند
چون درس خوانده نيستند . گواينكه گاهی عوام مسؤوليتشان اين است كه چرا
درس نمیخوانند ؟ اين هم يك منطقی است . ولی اگر عوام مسؤوليت نداشته
باشند ، در مسائلی است كه آن مسائل احتياج به تحصيل و درس و كتاب و
معلم دارد . وقتی معلم نديده ، مدرسه نديده ، كتاب نخوانده چرا مسؤول
باشد ؟ اما بعضی از مسائل هست كه بشر با فطرتسليم ، آنها را درك میكند
و ديگر مدرسه و كتاب و معلم نمیخواهد ، به تعبير من ديپلم داشتن
نمیخواهد ، كلاسشش را طی كردن نمیخواهد ، بلكه عقل داشتن كافی است ،
سلامت عقل كافی است . سپس امام ( ع ) مثال زد ، فرمود : عالمی مردم را
به زهد و تقوا دعوت میكند ، ولی در عين حال برخلاف زهد و تقوا عمل میكند
! توبهفرما است ، اما توبه فرمايان خود ، توبه كمتر كنند و مردم عوام هم
اينها را میبينند كه بر ضد گفته خودشان عمل میكنند ! امام ( ع ) فرمود :
آيا انسان بايد درسخوانده و معلم ديده باشد و كلاس طی كرده باشد تا
بفهمد كه چنين آدمی لايق پيروی نيست ؟ عوام قوم يهود اينها را به چشم
خودشان میديدند و با عقل خودشان درك میكردند ، « و اضطروا بمعارف
قلوبهم » ( 1 ) ، با يك معرفت فطری درك میكردند كه از چنين كسانی
نبايد پيروی كرد معذلك پيروی میكردند ، پس مسؤولند .
يك سلسله مسائل هست كه احتياج به درس خواندن ندارد ، به قول معروف
خط سياه و سفيد خواندن نمیخواهد ، عربی دانستن
پاورقی :
1 - احتجاج طبرسی ، ج 2 ، ص . 457
ashkan
4th January 2009, 09:46 PM
نمیخواهد ، فارسی دانستن هم نمیخواهد ، صرف و نحو نمیخواهد ، فقه و اصول
نمیخواهد ، منطق و فلسفه نمیخواهد . فطرت سليم میخواهد و فطرت سليم را
هم همه دارند . فطرتشان درك میكند . پيغمبراكرم ( ص ) جملهای دارد كه
از پختهترين جملههاست ، چون از فطریترين جملههاست . فرمود :
« انما الاعمال بالنيات و انما لكل امری مانوی » (1) عمل ، به قصد و نيت
بستگی دارد . اگر شما كاری انجام دهيد چه خوب و چه بد ، اما آن كار بدون
قصد از شما صادر شده باشد ، اگر بد است مسؤول نيستيد و اگر خوب است
پاداش نداريد .
اگر كسی آمد خوابی را نقل كرد ، داستانی را نقل كرد ، گفت فلانكس در
يك جريان اضطراری ، در يك عالمبیخبری ، در يك كاری كه كوچكترين قصدی
در آن نداشته است ، بلكه قصد خلاف داشته است ، در عينحال همين كار بدون
قصد ، او را به اعلیعليين بالا برد و تمام گناهانش را محو كرد ، آيا بايد
قبول كنيم ؟ بايد در كتاب خوانده باشيم ؟ عربی بايد بدانيم ؟ سياهوسفيد
بايد خوانده باشيم ؟ گناهان انسان را فقط توبه پاك میكند ، يك بازگشت
به حق پاك میكند . « ان الحسنات يذهبن السيئات »( 2 ) ، كار نيك
است كه اثر كار بد را میبرد . اما كار بدون اختيار اينچنين نيست . ما
از همين فطرت خدادادی خودمان هرگز استفاده نمیكنيم .
در بعضی از كتابها نوشتهاند يك نفر دزد كه راه را برای مردم
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 70 ، ص 225 و جامع الصغير ، ج 1 ، ص 3.
2 - سوره هود آيه . 114
ashkan
4th January 2009, 09:46 PM
میگرفت و آنها را میكشت ، يك روز اطلاع پيدا كرد كه قافله زواری
میخواهد به كربلا برود ، آمد سر گردنهای كمين كرد برای اينكه راه را بر
زوار امامحسين ( ع ) ببندد و مالشان را بدزدد و اگر لازم شد آنها را بكشد
. منتظر بود قافله برسد كه ناگهان كنارراه خوابش برد ، قافله آمد ، رد
شد و او بيدار نشد . در همين حال صحنه قيامت را خواب ديد كه او را به
جهنم میبرند ؟ چرا به جهنم میبرند ؟ چون كوچكترين عمل صالح در نامه عملش
نيست ، هر چه هست گناه است ، هر چه هست جنايت است . او را تا لبه
پرتگاه جهنم بردند ولی جهنم نپذيرفت و برگشت ! چرا نپذيرفت ؟ چون اين
مرد سر راهی خوابيده بود كه در آن قافله زوار میرفت و گرد زوار بر
تنولباس او نشسته بود ، بدون اينكه خودش قصدی داشته باشد ، بلكه قصد
كشتن زوار را داشته است ، قصد بردن مال آنها را داشته است ، ولی علیرغم
گفته پيغمبر (ص) كه : « انما الاعمال بالنيات و انما لكل امریء ما نوی »
، اين عمل بدون اختيار ، تمام گناهانش را محو كرد :
فان النار ليس تمس جسما عليه غبار زوار الحسين
از جنبه شعری خيلی خوب است اما از جنبه مكتب امامحسين ( ع )
متاسفانه درست نيست .
مطلب دومی كه بايد قبل از بيان اين رسالت و وظيفه عرض كنم ، خطراتی
است كه در اين تحريفات وجود دارد . مختصری راجع به خطر تحريف بحث
كنيم . انواع تحريفها در واقعه تاريخی عاشورا را بدست آورديم ، عوامل
تحريف را هم شناختيم . ممكن است كسی
ashkan
4th January 2009, 09:46 PM
بگويد مگر تحريف چه عيبی دارد ؟ چه ضرری دارد ؟ چه خطری دارد ؟ خطر
تحريف فوقالعاده زياد است . تحريف ضربت غير مستقيم است كه از ضربت
مستقيم كاری تر است . يك كتاب كه تحريف میشود ( چه تحريف لفظی ، چه
تحريف معنوی ) اگر كتاب هدايت باشد ، تبديل به كتاب ضلالت میشود، اگر
كتاب سعادت باشد تبديل به كتاب شقاوت میشود . اگر كتابی باشد كه
انسان را رو به بالا میبرد ، در اثر تحريف رو به پائين میآورد . اساسا آن
حقيقت را بكلی عوض میكند . نه تنها بدون خاصيت میكند ، بلكه اثر
معكوس میبخشد .
هر چيزی آفتی متناسب با خودش دارد ، پيغمبراكرم ( ص ) میفرمايد :
« آفة الدين ثلاثة : فقيه فاجر ، امام جائر ، مجتهد جاهل » ( 1 ) ، سه چيز
آفت دين است :
نادان .
پيغمبر اكرم اينها را بعنوان آفتهای دين میشمرد . همان طور كه جمادات
، نباتات و حيوانات آفتهای مخصوص بخود دارند ، بدن انسانها آفتهای
مخصوص به خود دارد ، دين ، آئين و مسلك هم آفت مخصوص به خود دارد .
تحريف ، كه بوسيله دو صنف از آن سه صنفی كه پيغمبر اكرم فرمود ، يعنی
عالم بد عمل و فاسق ، و مقدس نادان ايجاد میشود ، آفت دين است ، دين
را از بين میبرد . تحريف چون موضوع را عوض میكند مردم آن را بعنوان
حقيقت میپذيرند ، اما نتيجه معكوس میگيرند .
1 - دانشمند بدعمل ، فاسق و فاجر . 2 - زعيم و پيشوای ستمكار . 3 مقدس
پاورقی :
1 - جامع الصغير ، ج 1 ، ص . 4
ashkan
4th January 2009, 09:46 PM
علی عليهالسلام ، شخصيتی به آن عظمت ، در نظر بعضی از ما مردم يك
شخصيت تحريف شده عجيبی است . بعضی از مردم علی ( ع ) را فقط و فقط به
پهلوانی میشناسند و بس ! گاهی به وسيله اشخاص بسيار مغرض عكسهايی از
علی عليهالسلام منتشر میشود كه شمشيری مانند زبان مار كه دو زبانه دارد در
دست اوست و بازوها و قيافهای برای ايشان درست میكنند و نقاشی میكنند
كه معلوم نيست از كجا بدست آوردهاند . اصلا عكس و مجسمه علی ( ع ) و
پيغمبر ( ص ) قطعا در دنيا نبوده است . يك قيافههای عجيبی درست
میكنند كه انسان باور نمیكند اين همان علی ( ع ) عادل است ، اين همان
علیای است كه شبها از خوف خدا میگريسته است . چون سيمای يك عابد ،
سيمای يك متهجد ، سيمای كسی كه شبها استغفار میكرده است ، سيمای يك
حكيم ، سيمای يك قاضی ، سيمای يك اديب ، يكجور ديگر است .
مطلب ديگری كه مخصوص ما ايرانيهاست اينست كه به امام چهارم عليه
السلام میگوييم امام زينالعابدين بيمار ! غير از زبان فارسی در هيچ زبان
ديگری كلمه بيمار را دنبال اسم امام زينالعابدين ( ع ) نمیبينيم . در
زبان عربی چنين كلمهای نيست . ايشان القاب زيادی دارند ، السجاد يكی از
القابشان است ، ذوالثفنات يكی از القابشان است . آيا شما كتابی در
دنيا پيدا میكنيد كه لقبی به زبان عربی به امام داده باشند كه مفهوم
بيمار را برساند ؟ ! امام زينالعابدين ( ع ) تنها در ايام حادثه عاشورا
بيمار بودند ( شايد تقديرالهی بود برای اينكه بايد امام زنده میماند و
نسل امامحسين ( ع ) از اين طريق محفوظ میشد ) و همان بيماری سبب نجات
ashkan
4th January 2009, 09:47 PM
ايشان شد . چندبار تصميم گرفتند امام ( ع ) را بكشند ، اما چون بيماری او
شديد بود ، گفتند انه لما به ( 1 ) چرا او را بكشيم ؟ او دارد میميرد .
در دنيا چه كسی هست كه در عمرش بيمار نشده باشد ؟ در غير اين چند روز
ببينيد آيا يك جا نوشتهاند كه امام زينالعابدين ( ع ) بيمار بود ؟ ! ولی
ما امام زينالعابدين ( ع ) را به صورت يك بيمار مريض زردرنگ تبداری
كه هميشه عصا بدستش است و كمر خم كرده و راه میرود و آه میكشد ، ترسيم
كردهايم !
هميندروغ ، همينتحريف سبب شده است كه بسياری از اشخاص آه بكشند ،
ناله بكنند ، خودشان را به موشمردگی بزنند تا مردم آنها را احترام كنند
و بگويند آقا را ببينيد درست مانند امام زينالعابدين ( ع ) بيمار است !
اين تحريف است . امام زينالعابدين عليهالسلام با امام حسين عليهالسلام و
با امامباقر عليه السلام از نظر مزاج و بنيه هيچ فرقی نداشته است . امام
( ع ) بعد از حادثه كربلا چهل سال زنده بود . مانند همه سالم بود ، با
امامصادق عليهالسلام فرقی نداشته ، چرا بگوئيم امام زينالعابدين بيمار ؟ !
( 2 )
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 61 و اعلامالوری ، ص 246 و ارشادشيخمفيد ،
ص . 242
2 - خدا رحمت كند مرحوم آيتی رضواناللهعليه را كه گوهر گرانبهايی بود
و از دست ما رفت . اين مرد بزرگ در پنج ، شش سال پيش در جلسه ای از
انجمن ماهانه دينی ، راجع به راه و رسم تبليغ بحث كرد كه در جلد دوم
گفتار ما چاپ شده است . در آنجا همين موضوع را ايشان طرح كرد . گفت
اين چه حرفی است كه ما به امام زينالعابدين ( ع ) نسبت بيماری >
ashkan
4th January 2009, 09:47 PM
امامت به معنی نمونه بودن و سرمشق بودن است . فلسفه وجود امام اين
است كه يك انسان مافوق انسانها باشد ، همانطور كه پيغمبران ،
« بشر مثلكم يوحی الی »(1) بودند ، تا مردم از اين مثلهای اعلی پيروی و
تبعيت كنند . اما وقتی كه چهره اين شخصيتها اين قدر مشوه شد ، خراب شد
، سيمايشان تغيير كرد ، ديگر قابل پيروی و لايق پيروی نيستند . يعنی پيروی
از اين شخصيتهای خيالی به جای اينكه سودمند باشد ، نتيجه معكوس میبخشد .
پس اجمالا دانستيم كه خطر تحريف چقدر زياد است . واقعا تحريف ضربت
غير مستقيم است ، از پشت خنجر زدن است .
نسل يهوديان در جهان قهرمان تحريفند . هيچكس به اندازه اينها در
تاريخجهان تحريف نكرده است ، و به همين دليل هيچكس به
پاورقی :
> میدهيم ؟ ! يك لقب به امام دادهايم كه هر كس بشنود خيال میكند
امام در تمام عمر بيمار بوده است . بعد قضيه جالبی را نقل كرد ، گفت :
همين چندی پيش يكی از مجلات را میخواندم كه در آن ، نويسنده مقالهای از
وضع دولت و كارمندان دولت انتقاد كرده بود كه اغلب كارمندان دولت و
متصديانامور يا افراد بی عرضهای هستند يا افراد ناپاكی . يا عرضه دارند و
ناپاكند ، يا پاكند و بیعرضه . عين عبارت را ايشان نقل كردند كه نوشته
بود : اغلب متصديان امور يا شمرند يا امام زينالعابدين بيمار ! و حال
آنكه ما نيازمنديم به افرادی كه حضرت عباس باشند و كاربر ! يعنی شمر
كاربر بود ولی ناپاك، امام زينالعابدين بيمار آدم پاكی بود ولی متاسفانه
كاربر نبود ، ( العياذ بالله ) عرضه و لياقتی نداشت ! حضرتعباس هم
پاك بود و هم كاربر . خوب ببينيد ! همين يك جريان كوچك چقدر انحراف
بوجود میآورد .
1 - سوره كهف آيه 1 ، سوره فصلت آيه . 6
ashkan
4th January 2009, 09:48 PM
امامت به معنی نمونه بودن و سرمشق بودن است . فلسفه وجود امام اين
است كه يك انسان مافوق انسانها باشد ، همانطور كه پيغمبران ،
« بشر مثلكم يوحی الی »(1) بودند ، تا مردم از اين مثلهای اعلی پيروی و
تبعيت كنند . اما وقتی كه چهره اين شخصيتها اين قدر مشوه شد ، خراب شد
، سيمايشان تغيير كرد ، ديگر قابل پيروی و لايق پيروی نيستند . يعنی پيروی
از اين شخصيتهای خيالی به جای اينكه سودمند باشد ، نتيجه معكوس میبخشد .
پس اجمالا دانستيم كه خطر تحريف چقدر زياد است . واقعا تحريف ضربت
غير مستقيم است ، از پشت خنجر زدن است .
نسل يهوديان در جهان قهرمان تحريفند . هيچكس به اندازه اينها در
تاريخجهان تحريف نكرده است ، و به همين دليل هيچكس به
پاورقی :
> میدهيم ؟ ! يك لقب به امام دادهايم كه هر كس بشنود خيال میكند
امام در تمام عمر بيمار بوده است . بعد قضيه جالبی را نقل كرد ، گفت :
همين چندی پيش يكی از مجلات را میخواندم كه در آن ، نويسنده مقالهای از
وضع دولت و كارمندان دولت انتقاد كرده بود كه اغلب كارمندان دولت و
متصديانامور يا افراد بی عرضهای هستند يا افراد ناپاكی . يا عرضه دارند و
ناپاكند ، يا پاكند و بیعرضه . عين عبارت را ايشان نقل كردند كه نوشته
بود : اغلب متصديان امور يا شمرند يا امام زينالعابدين بيمار ! و حال
آنكه ما نيازمنديم به افرادی كه حضرت عباس باشند و كاربر ! يعنی شمر
كاربر بود ولی ناپاك، امام زينالعابدين بيمار آدم پاكی بود ولی متاسفانه
كاربر نبود ، ( العياذ بالله ) عرضه و لياقتی نداشت ! حضرتعباس هم
پاك بود و هم كاربر . خوب ببينيد ! همين يك جريان كوچك چقدر انحراف
بوجود میآورد .
1 - سوره كهف آيه 1 ، سوره فصلت آيه . 6
ashkan
4th January 2009, 09:48 PM
اندازه اينها به بشريت ضربه نزده است ، حقايق را قلب و بدعتها ايجاد
نكرده است .
رسالت و وظيفه ما
مخصوصا در اين عصر بدانيد كه وظيفه سنگينی داريم . با حادثه تحريف شده
نمیشود به مردم خدمت كرد ، در گذشته هم نمیشد . در گذشته اگر فايدهای
نداشت ضررش كم بود ولی در اين عصر ضررش خيلی زياد است . ما و شما
بزرگترين وظيفهای كه داريم اين است كه ببينيم چه تحريفاتی در تاريخ ما
شده است ، چه تحريفاتی در نقاشی شخصيتها و بزرگان ما شده است ، چه
تحريفاتی در قرآن شده است ؟ اما تحريف قرآن تحريفلفظی نيست ، يعنی در
قرآن نه يك كلمه كم شده است و نه يك كلمه زياد . خطر تحريفمعنوی قرآن
به اندازه خطر تحريفلفظی آن است . تحريف معنوی قرآن يعنی چه ؟ يعنی
تفسير غلط ، توجيه غلط ، قرآن را غلط تفسير كردن ، توجيه غلط كردن ، همين
هم نبايد باشد . ببينيم در تاريخهای ما ، آن تاريخهايی كه بايد برای ما
درس آموزنده باشد و سند اخلاقی ماست ، سندتربيت اجتماعی ما است ،
مانند حادثه تاريخیعاشورا ، چه تحريفاتی شده است ؟ بايد با اين تحريفات
مبارزه كنيم .
وظايف علمای امت و عامه مردم
وظايفی كه علمای امت دارند چيست ؟ وظايف عامه و توده مردم چيست ؟
ashkan
4th January 2009, 09:49 PM
راجع به علمای امت يك سخن كلی را عرض میكنم : عالم نقطه انحرافش در
اينجاست كه هميشه خودش را در مقابل نقاط ضعف و عيبهای مردم میبيند .
نقاط ضعف روحی و اخلاقی و اجتماعی در افراد يك نوع بيماری است . در
بيماريهای جسمانی ، خود بيمار معمولا بيماری خودش را احساس میكند و
خودش دنبال معالجه میرود . ولی در بيماريهای روحی آنچه كه كار را مشكل
میكند اين است كه شخص بيمار است ولی خودش نمیفهمد كه بيمار است !
بلكه برعكس ، آن بيماری را به عنوان سلامت میپذيرد ! به بيماری خودش
علاقه دارد ! چنين نيست كه افراد ، نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقطه
ضعف بشناسند و قبول كنند ، بلكه آنها را نقطه قوت در خودشان میدانند !
اين ، عالم است كه میفهمد نقاط ضعف اجتماعش چيست .
عالم كه در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار میگيرد ، دو حالت دارد : 1 -
با نقاط ضعف مردم مبارزه میكند . اين را مصلح میگويند مصلح يعنی كسی كه
با نقاط ضعف مردم مبارزه میكند . غالبا مردم از او خوششان نمیآيد ! 2 -
مبارزه كردن با نقاط ضعف مردم را كار سخت و مشكلی میبيند . مبارزه كردن
با نقاط ضعف مردم نه تنها منفعت ندارد بلكه ضرر هم دارد ، از نقاط ضعف
مردم استفاده میكند ! اينجاست كه مصداق « فقيهفاجر » میشود كه به فرموده
پيغمبراكرم ( ص ) يكی از آفات سه گانه دين است .
در سايرمسائل بحث نمیكنيم بلكه فقط در واقعهعاشورا بحث میكنيم . عامه
مردم دو نقطه ضعف در موضوع عزاداری امامحسين ( ع )
ashkan
4th January 2009, 09:49 PM
دارند ، يكی از آنها اين است كه معمولا مؤسس يا مؤسسين و صاحبانمجالس ،
چه آنهايی كه در مساجد و چه آنهايی كه بالخصوص در منزلشان مجلسی بر پا
میكنند ، در حدودی كه من تجربه دارم ( استثناء ندارد ) آن چيزی را كه
میخواهند ازدحام جمعيت است ! اگر جمعيت ازدحام كند راضی هستند اگر
ازدحام نكند راضی نيستند ! اين نقطه ضعف است . اين جلسات برای اين
نيست كه جمعيت ازدحام كند . مگر ما میخواهيم سان ببينيم ، مگر ما
میخواهيم رژه برويم ؟ ! هدف ، آشنا شدن با حقايق است ، مبارزه كردن با
تحريفات است . اين يك نقطه ضعف است كه گوينده در مقابل آن قرار
میگيرد . آيا با اين نقطه ضعف مبارزه كند يا از اين نقطه ضعف مانند
تاجنيشابوری استفاده كند ! اگر بخواهد با اين نقطه ضعف مبارزه كند ، با
هدف صاحب مجلس و هدف مستمعين كه از جمع شدن دور يكديگر و شلوغ شدن
خوششان میآيد ، ناسازگار است ، اگر هم بخواهد از اين نقطه ضعف استفاده
كند ، فقط در فكر اين است كه چه كار كنم تا جمعيت ، بيشتر جمع شود .
اينجاست كه يك عالم بر سر دو راهی قرار میگيرد . حالا كه اينها احمق
هستند ، چنين نقطه ضعفی دارند ، من از اين نقطهضعف استفاده و بهرهبرداری
كنم يا علیرغم وجود اين نقطه ضعف ، با آن مبارزه كنم و به دنبال حقيقت
بروم ؟
نقطه ضعف دومی كه در مجالس عزاداری هست و بيشتر از ناحيه عوامالناس
است و خوشبختانه كمتر شده است ، مسئله " شومر و واويلا " بپا شدن است
. منبری در آخر منبرش حتما بايد ذكر مصيبت كند و در
ashkan
4th January 2009, 09:49 PM
اين ذكر مصيبت هم نه تنها مردم اشك بريزند ، كه تنها اشك ريختن قبول
نيست ، بايد مجلس از جا كنده شود و شور و واويلا بپا شود . من نمیگويم
مجلس از جا كنده نشود ، من میگويم اين نبايد هدف باشد . اگر در آن مسير
صحيح با بيان حقايق و واقعيات ، بدون آنكه روضه دروغی خوانده شود ، بدون
آنكه جعلی شود ، بدون آنكه تحريفی شود ، بدون آنكه برای امامحسين ( ع )
اصحابی بسازند كه در تاريخ نيست و خود امامحسين ( ع ) آنها را نمیشناسد
چون وجود نداشتهاند ، بدون آنكه برای امامحسين ( ع ) فرزندانی ذكر شود كه
چنين فرزندانی در دنيا وجود نداشتهاند ، بدون اينكه برای امامحسين ( ع )
دشمنانی ذكر شود كه اصلا چنين كسانی وجود نداشتهاند ، اگر اشكی از روی
صداقت و حقيقت ريخت ، شور و واويلا هم بپا شد ، مجلس هم كربلا شد ،
بسيار خوب است . ولی وقتی كه حقيقت و صداقت نبود ، آيا بايد با
امامحسين ( ع ) بجنگيم ، دشمنی كنيم ، دروغ ببنديم ، دروغ بگوييم ؟ !
اين ، نقطه ضعف مردم عوام است . با اين نقطه ضعف چه بايد كرد ؟ آيا
بايد از اين نقطه ضعف مردم استفاده كرد ؟ بايد بهرهبرداری كرد و سوارشان
شد ؟ بايد مانند تاجنيشابوری گفت كه چون اينها احمقند ، من از حماقتشان
استفاده میكنم ؟ ! نه ، بزرگترين رسالت و بزرگترين وظيفه علماء مبارزه
با نقاط ضعف اجتماع است . اين است كه پيغمبراكرم ( ص ) فرمود : « اذا
ظهرت البدع فی امتی فليظهر العالم علمه و الا فعليه لعنة الله » ( 1 ) ،
آنجا كه بدعتها و دروغها ظاهر میشود .
پاورقی :
1 - سفينة البحار ، ج 1 ، ص 63 و اصول كافی ، ج 1 ، ص . 54
ashkan
4th January 2009, 09:50 PM
آنجا كه چيزهايی ظاهر میشود كه در دين نيست ، مسائلی پيدا میشود كه من
نگفتهام ، برعهده دانايان است كه حقايق را بگويند ولو مردم خوششان نيايد
. آن كسی كه حقايق را كتمان میكند ، لعنت خدا بر او باد . بالاتر از اين
را خود قرآن كريم فرموده است : « ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات
و الهدی من بعد ما بيناه للناس فی الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم
اللاعنون »( 1 ) .
آن دانايانی كه حقايقی را كه ما گفتهايم ، میدانند ولی كتمان میكنند ،
میپوشانند ، اظهار نمیكنند ، لعنت خدا ولعنت هر لعنت كنندهای بر آنها
باد . وظيفه علما ، در دوره ختمنبوت مبارزه با تحريف است . خوشبختانه
ابراز اين كار در دست است و در ميان علماء ، بوده و هستند افرادی كه با
اين نقاط ضعف مبارزه كرده و میكنند . كتاب لؤلؤ و مرجان كه در همين
موضوع حادثه عاشورا نوشته شده و در سهشب گذشته از آن نام برده ، از
مرحوم حاجینوری ( رضوان الله عليه ) است كه درست همان قيام و وظيفه
بسيار بسيار مقدسی است كه اين مرد بزرگ انجام داده است و مصداق قسمت
اول آن حديث است « اذا ظهرت البدع فی امتی فليظهر العالم علمه » .
وظيفه علماست كه در اين موارد حقايق را بدون پرده به مردم بگويند ولو
مردم خوششان نيايد . وظيفه علماست كه با اكاذيب مبارزه كنند ، وظيفه
علماست كه مشت دروغگويان را باز كنند . فقها در باب غيبت مطلبی دارند
میگويند غيبت مواردی دارد كه استثناء
پاورقی :
1 - سوره بقره آيه . 159
ashkan
4th January 2009, 10:40 PM
آنجا كه چيزهايی ظاهر میشود كه در دين نيست ، مسائلی پيدا میشود كه من
نگفتهام ، برعهده دانايان است كه حقايق را بگويند ولو مردم خوششان نيايد
. آن كسی كه حقايق را كتمان میكند ، لعنت خدا بر او باد . بالاتر از اين
را خود قرآن كريم فرموده است : « ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات
و الهدی من بعد ما بيناه للناس فی الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم
اللاعنون »( 1 ) .
آن دانايانی كه حقايقی را كه ما گفتهايم ، میدانند ولی كتمان میكنند ،
میپوشانند ، اظهار نمیكنند ، لعنت خدا ولعنت هر لعنت كنندهای بر آنها
باد . وظيفه علما ، در دوره ختمنبوت مبارزه با تحريف است . خوشبختانه
ابراز اين كار در دست است و در ميان علماء ، بوده و هستند افرادی كه با
اين نقاط ضعف مبارزه كرده و میكنند . كتاب لؤلؤ و مرجان كه در همين
موضوع حادثه عاشورا نوشته شده و در سهشب گذشته از آن نام برده ، از
مرحوم حاجینوری ( رضوان الله عليه ) است كه درست همان قيام و وظيفه
بسيار بسيار مقدسی است كه اين مرد بزرگ انجام داده است و مصداق قسمت
اول آن حديث است « اذا ظهرت البدع فی امتی فليظهر العالم علمه » .
وظيفه علماست كه در اين موارد حقايق را بدون پرده به مردم بگويند ولو
مردم خوششان نيايد . وظيفه علماست كه با اكاذيب مبارزه كنند ، وظيفه
علماست كه مشت دروغگويان را باز كنند . فقها در باب غيبت مطلبی دارند
میگويند غيبت مواردی دارد كه استثناء
پاورقی :
1 - سوره بقره آيه . 159
ashkan
4th January 2009, 10:48 PM
شده است . يكی از موارد استثنای غيبت كه همه علمایبزرگ مرتكب اين
غيبت شدهاند و آن را لازم و بلكه احيانا واجب میدانند ، جرح راوی است .
يعنی چه ؟ يعنی : شخصی حديث روايت میكند ، از پيغمبر ( ص ) حديث
روايت میكند ، از امام ( ع ) حديث روايت میكند ، آيا شما فورا بايد
قبول كنيد ؟ نه ، بايد تحقيق كنيد كه او چگونه آدمی است ، آيا راستگو
است يا دروغگو ؟ اگر در زندگی اين آدم نقطه ضعفی را كشف كرديد ، اگر
عيبی ، نقصی ، دروغی ، فسقی را كشف كرديد ، اينجا بر شما نه تنها جايز
است ، بلكه لازم است كه در متن كتابها ، اين آدم را رسوا كنيد . اين
اسمش جرح است . با اينكه غيبت است ، با اينكه بدگويی است ، و غيبت
و بدگويی نه از مرده جائز است و نه از زنده ، ولی در اينجا كه
تحريفحقايق است ، قلبحقايق است ، بايد او را رسوا كنيد . دروغگو را
بايد رسوا كرد .
يك عالم ممكن است در يك زمينه ، بزرگ هم باشد ، مانند ملاحسينكاشفی
كه خيلی مردملايی بوده است ! اما روضةالشهدايش پر از دروغ است . به همه
دروغ بسته حتی به ابنزياد و عمرسعد هم دروغ بسته است ! نوشته است ابن
زياد پنجاه خروار زر سرخ به عمرسعد داد كه آمد كربلا و دست به اين كار زد
! هر كس بشنود میگويد : پس عمرسعد خيلی هم تقصير نداشته است ، پنجاه
خروار طلا را به هر كس بدهند دست به اين كار میزند . در مورد
ملاآقایدربندی اتفاقنظر است كه آدم خوبی بوده است . حتی مرحوم حاجینوری
كه از كتابش انتقاد میكند و به حق هم انتقاد میكند ، میگويد :
ashkan
4th January 2009, 10:55 PM
مرد خوبی بوده است . واقعا نسبت به امامحسين عليهالسلام مرد مخلصی بوده
است و نوشتهاند هر وقت نام امامحسين را میشنيد اشكش جاری میشد ، فقه و
اصول را هم به خوبی میدانسته است . خودش خيال میكرد كه از فقهای درجه
اول است ولی نه ، از فقهای درجه دوم و سوم لااقل بشمار میرود . كتابی
نوشته به نام خزائن كه يك دوره فقه است و چاپ هم شده . معاصر با
صاحبجواهر است . به صاحبجواهر گفت اسم كتاب شما چيست ؟ گفت جواهر
. اسم كتاب خودش خزائن بود . گفت از اين جواهر شما در خزائن ما بسيار
است . اما كتاب جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هيچ فقيهی
نيست كه از اين كتاب استفاده نكند ، هيچ فقيهی نيست كه خودش را
نيازمند به اين كتاب نبيند . ولی كتاب خزائن كه يك دوره چاپ شده ،
بعد از آن احدی به سراغ آن نرفت ! قيمت آن با اينكه هزار صفحه است ،
همان قيمت كاغذش بيشتر نيست . اين مرد با اينكه مردعالمی است ولی
اسرارالشهادش را نوشته كه به كلی حادثه كربلا را تحريف كرده است ، قلب
كرده است ، زيرو رو كرده است ، بیخاصيت و بیاثر كرده است ، كتابش
مملو از دروغ است ! حال به خاطر اينكه او عالم بوده ، باتقوا بوده ،
مخلص امامحسين ( ع ) بوده است ، ما بايد دربارهاش سكوت كنيم ؟
حاجی نوری نبايد درباره أسرار الشهاده او اظهار نظر كند ؟ بايد جرح بشود
و اين وظيفه عالم است . از خداوند تبارك و تعالی توفيق میخواهيم كه
دلهای همه ما را به حق و حقيقت رهبری بفرمايد .
گناهانی را كه از طريق تحريف يا غير تحريف مرتكب شدهايم ، بر ما
ببخشايد .
به ما توفيق بدهد كه وظيفه و رسالتی را كه در اين زمينه داريم به خوبی
انجام بدهيم .
ashkan
4th January 2009, 10:58 PM
دو چهره حادثه كربلا
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربالعالمين باریالخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبد الله
و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد
صلیاللهعليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « يا قوم ان كان كبر عليكم مقامی و
تذكيری بايات الله فعلی الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن
امركم عليكم غمه ثم اقضوا الی و لا تنظرون »( 1 ) .
موضوع بحث ، حماسهحسينی است . اول بايد كلمه حماسه را كه در زبان
فارسی زياد استعمال میشود ، برای شما توضيح بدهم .
كلمه حماسه به معنی شدت و صلابت است ، و گاه به معنی شجاعت و حميت
استعمال میشود . علمای شعر شناس ، منظومههای شعری را از نظر محتوی يعنی
از نظر نوع معنی و هدف شعر به اقسامی
پاورقی :
1 - ای قوم اگر شما بر مقام رسالت و اندرز من به آيات خدا تكبر و
انكار داريد ، من تنها به خدا توكل میكنم ، شما هم به اتفاق بتان و
خدايان باطل خود هر مكر و تدبيری داريد انجام دهيد ، تا امر بر شما
پوشيده نباشد و درباره من هر انديشه باطلی داريد بكار ببريد - سوره يونس
، آيه . 71
ashkan
4th January 2009, 10:59 PM
تقسيم میكنند : بعضی از منظومهها را منظومههای غنائی ، بعضی را منظومههای
حماسی و بعضی را منظومههای وعظی و اندرزی ، بعضی را منظومههای رثايی و
بعضی ديگر را منظومههای مدحی میگويند ، ديوان و غزليات حافظ ، غزليات
سعدی و ديوان شمس تبريزی ، منظومههایغنايی است ، يعنی اگر چه هدف در
اينها عرفان است ، ولی لااقل از نظر تشبيب ، زبان عاشقانه است ، سخن از
حسن و بیاعتنائی محبوب است ، سخن از درد فراق و درازی شبفراق و كوتاهی
اياموصال است .
فكر بلبل همه آن است كه گل شد يارش گل در انديشه ، كه چون عشوه كند
در كارش
دلربائی همه آن نيست كه عاشق بكشند خواجه آن است كه باشد غم
خدمتكارش
اين يك شعر غنائی است ، گر چه در آخر به يك معنی عرفانی بسيار لطيف
و عالی میرسد و حافظ هميشه اينطور است . در آخر همين شعر میگويد :
صوفی سرخوش از اين دست كه كج كرده كلاه بدو جام دگر آشفته شود
دستارش
اشعارغنائی زياد است .
شعر رثايی يا مرثيه كه برای بزرگان دين و ساير بزرگان دنيا و كسانی كه
منشأ خير و بركتی بودهاند ، گفته شده است ، نوع ديگر شعر است .
somayeh2009
4th January 2009, 11:00 PM
برادر اشكان كارتون محشره از بابت مطالب زيباتون ممنون
ashkan
4th January 2009, 11:08 PM
برامكه كه منقرض شدند ، شعرايی كه از دستگاه آنها استفاده میكردند
قصايدی در رثای آنها گفتند . خود همين حافظ ، فرزندجوانش كه میميرد با
همان زبان مخصوص خودش مرثيه میگويد :
بلبلی خونجگر خورد و گلی حاصل كرد بادغيرت به صدش حال پريشان دل
كرد .
طوطیای را به هوای شكری دل خوش بود
ناگهش سيلفنا نقش امل باطل كرد
آه و فرياد كه از چشم حسود مه و مهر
در لحد ماه كمان ابروی من منزل كرد
اشعار رثايی زياد است . مدح و ستايش هم كه الیماشاءالله ، خصوصا تملق
و چاپلوسی !
اشعار حماسی اشعار ديگری است ، كه معمولا فقط آهنگ خاصی را میپذيرد .
شعرحماسی ، شعری است كه از آن بوئی از غيرت و شجاعت و مردانگی میآيد ،
شعری است كه روح را تحريك میكند و به هيجان میآورد ، مثلا :
تن مرده و گريه دوستان
به از زنده و طعنه دشمنان
مرا عار آيد از اين زندگی
كه سالار باشم كنم بندگی
اين تقسيم بندی اختصاص به شعر ندارد ، نثر هم همينطور است ، نثرهای
حماسی داريم ، نثرهای غنائی داريم ، نثرهای رثايی داريم ، انواع نثرها
داريم .
در جنگ صفين در اولين برخوردی كه ميان سپاه علی عليهالسلام
ashkan
4th January 2009, 11:09 PM
و سپاه معاويه میشود ، علی ( ع ) روی حسابخودش حاضر نيست كه شروع
كننده جنگ باشد و تمام كوشش اين است كه تا حد ممكن مشكلات و اختلافات
را حل بكند ، بلكه بتواند معاويه و يارانش را به اصطلاح روبراه بكند ،
ولی يك وقت متوجه میشود كه آنها پيشدستی كردهاند و شريعه ، يعنی جائی
كه میشود از فرات آب برداشت را گرفتهاند . علی عليهالسلام سعی میكند با
مذاكره مسئله را حل كند ، و پيغام میدهد كه هنوز بنای جنگ نيست و
میخواهيم مذاكره كنيم بلكه مسئله با مذاكره حل بشود . ولی طرف مقابل
قبول نكرد ، بنابراين يا اصحابش بايد از تشنگی از پا در بيايند و يا
بايد جنگيد . جنگی كه دشمن شروع كرده است .
در " نهج البلاغه " است كه علی عليهالسلام در مقابل جمعيت ، ناراحت
و عصبانی از اينكار میايستد و يك خطبه چندسطری میخواند ، میفرمايد :
« قد استطعموكم القتال » ( 1 ) اينها گرسنه جنگند و از شما غذا میخواهند
اما از دم شمشير ، « فاقروا علی مذلة ، و تأخير محلة ، او رووا السيوف
من الدماء ترووا من الماء » ( 2 ) لشكريانم ! نمیگويم برويد بجنگيد ،
برويد يكی از اين دو راه را انتخاب كنيد : يا تن به ذلت بدهيد كه آب
را ببرند و شما نگاه كنيد ، يا اينكه اين تيغها را از خون اين ناكسان
سيراب كنيد تا خودتان سيراب شويد .
« فالموت فی حياتكم مقهورين ، و الحياش فی موتكم قاهرين » ( 3 )
زندگی اين است كه بميريد ولی فائق باشيد و مردن اين است كه زنده
پاورقی :
1 و 2 و 3 - نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 51 ، صفحه . 138
ashkan
4th January 2009, 11:11 PM
باشيد ، ولی توسریخور . علی عليهالسلام با اين سخنان آنچنان هيجان ايجاد
كرد كه در كمتر از دو ساعت ، دشمن را بكلی از كنار شريعه فرات دور
كردند كه ديگر دشمن از تشنگی لهله میزد . ولی علی عليهالسلام به سپاهيان
خود گفت شما هر روز اجازه بدهيد كه بيايند و آب بردارند . لشكريان
گفتند آنها به ما آب ندادند ، پس ما هم به آنها آب نمیدهيم ، ولی علی
( ع ) فرمود : خير ، اين يك كار غير انسانی است ، آب يك چيزی است كه
هر جانداری حق دارد از آن استفاده بكند ، به آنها آب بدهيد .
پس معلوم شد سخن میتواند سخن حماسی باشد و سخن حماسی يعنی سخنی كه در
آن بوئی از غيرت و شجاعت و مردانگی باشد ، بوئی از ايستادگی و مقاومت
باشد . اگر شعر يا نثری دارای اين خصوصيات باشد ، آن را حماسی میگويند .
سرگذشتها و حادثهها و تاريخچهها هم اقسامی دارند . حادثههايی داريم
غنائی ، حادثههائی داريم اندرزی ، حادثههايی داريم رثايی و حادثههائی
داريم حماسی . يك سرگذشت تمامش فقط غناست ، بوی غنا میدهد ، عشق است
. مجلات را شايد كم و بيش میخوانيد ، در اينها چه حكايت واقعی ، چه
افسانه ، چه مخلوطی از واقعيت و افسانه ، همهاش داستان غنائی است .
حالا اين همه داستان غنائی به گوش اين ملت برود چی از آب در میآيد ، من
نمیدانم ( 1 ) . داستانهای رثايی و
پاورقی :
1 - اشاره به مجلات زمان طاغوت است .
ashkan
4th January 2009, 11:11 PM
به اصطلاح تراژديها هم زياد است . صفحات حوادث روزنامهها را اگر
بخوانيد اغلب از اينجور قضايا میبينيد . داستانهای اندرزی هم داستانهائی
هستند كه در آنها پندواندرز است . " داستان راستان " ( 1 ) همهاش
داستانهای اندرزی است . حتی شخصيتها هم اقسامی دارند ، بعضی از شخصيتها
، شخصيت حماسی هستند و روحشان حماسه است . بعضی روحشان غنائی است ،
بعضی روحشان اساسا رثايی است ، آه و ناله است ، بعضی شكل روحشان شكل
پندواندرز و موعظه است .
حالا كه به طور اجمالی معنی حماسه را فهميديم ، میتوانيم در اطراف
حماسه حسينی بحث بكنيم .
آيا حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) حادثه حماسی دارد يا ندارد ؟ آيا شخصيت
حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) يك شخصيت حماسی هست يا نيست ؟ ما بايد
شخصيت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را كه برای ما يك شخصيت انسانی است
بشناسيم . اين مرد كه ما هر سال به نام او وقتها صرف میكنيم ، پولها خرج
میكنيم ، روزها تعطيل میكنيم ، بايد خصوصياتش برای ما شناخته شود و از
جمله خصوصيات او همين است كه آيا حسين عليهالسلام يك شخصيت حماسی هست
يا نه ؟ آيا ما بايد با وجود حسين ( ع ) و سرگذشت او يك احساس حماسی
داشته باشيم ، يا يك احساس تراژدی ، مصيبت ، رثا و نفلهشدن ؟
در اينجا لازم است مختصری توضيح بدهم :
پاورقی :
1 - اشاره به دو جلد كتاب داستان راستان نوشته استاد شهيد است .
ashkan
4th January 2009, 11:12 PM
شخصيتهای حماسی كه اغلب در منظومههای حماسی از آنها ياد شده است ،
جنبه نژادی و قومی دارند و اين اعم است از شخصيتهای افسانهای مثل رستم و
اسفنديار و يا شخصيتهای واقعی مثل جلال الدين خوارزمشاه در تاريخ ايران .
غالبا قهرمانان يك قوم اعم از واقعی و افسانهای ، از آن نظر كه انتساب
به آن قوم دارند ، احساسات آن مردم را تحريك میكنند . اصولا قهرمان
دوستی و قهرمان پرستی جزء سرشت بشر است . مخصوصا وقتی كه قهرمان ،
تعلقی هم به انسان داشته باشد كه انسان بخواهد به او افتخار كند . اين
قهرمانهای كشتی كه موفقيتی به دست میآورند ، براستی مردم برای آنها
ابراز احساسات میكنند ، يا قهرمانی كه هالتر بلند كرده و ركورد را شكسته
و مثلا سه كيلو بيشتر از ركورد جهانی بالا برده است ، چقدر تاجگل نثارش
میكنند ، و يا برای كسی كه كشتی گرفته و با يك فن ، حريف خود را ضربه
فنی كرده است ، براستی ابراز احساسات میكنند .
اينها به خاطر اين است كه قهرماندوستی و قهرمانپرستی در سرشت بشر
است و ضمنا او از قهرمان ملت و قوم خودش تجليل میكند نه از قهرمان
ديگری . در كشتيهای بينالمللی افراد هر ملت چه آنهائی كه آنجا حاضرند و
چه آنهائی كه از راديوها گوش میكنند ، احساساتشان متوجه هموطنان خودشان
است كه افتخاری برای وطن و قوم خودشان كسب كنند. ما وقتی داستان رستم و
اسفنديار و افراسياب و اينطور چيزها را میخوانيم، چون میگويند افراسياب
ashkan
4th January 2009, 11:12 PM
از ماوراءالنهر و از يك ملت ديگری بوده و رستم از ملت ايران بوده است
، قهرا دلمان میخواهد كه هميشه تفوق مال رستم باشد ، و افسانهساز هم
داستانها و افسانهها را چنان ساخته است كه با ذائقه ما جور در بيايد ،
يعنی هميشه آن طرف مغلوب و محكوم و اين طرف غالب و قاهر باشد . اين
حماسه ها ، حماسههای قومی است ، يعنی اختصاص به يك قوم و نژاد معين و
يك آبوخاك معين دارد .
اما مطلب در مورد حسين عليهالسلام غير از اين است . حسين ( ع ) يك
شخصيت حماسی است اما نه آنطور كه جلالالدين خوارزمشاه يك شخصيت حماسی
است و نه آنطور كه رستم افسانهای يك شخصيت حماسی است . حسين ( ع )
يك شخصيت حماسی است ، اما حماسه انسانيت ، حماسه بشريت ، نه حماسه
قوميت . سخن حسين ( ع ) ، عمل حسين ( ع ) ، حادثه حسين ( ع ) ، روح حسين
( ع ) ، همه چيز حسين ( ع ) هيجان است ، تحريك است ، درس است ،
القاء نيروست ، اما چهجور القاء نيروئی ؟ چهجور درسی ؟ آيا از آن جهت
كه مثلا به يك قوم بخصوص منتسب است ؟ ! يا از آن جهت كه شرقی است ؟
يا از آن جهت كه مثلا عرب است و غير عرب نيست ؟ ! يا به قول بعضی از
ايرانيها از آن جهت كه مثلا زنش ايرانی است ؟ !
اساسا در وجود حسين ( ع ) يك چنين حماسههائی نمیتواند وجود داشته باشد
و علت شناخته نشدن حسين ( ع ) هم همين است . چون حماسه او بالاتر و
مافوق اينگونه حماسههاست ، كمتر افراد میتوانند او را بشناسند . حالا
ببينيم كه واقعا چطور است ؟ شما
ashkan
4th January 2009, 11:15 PM
در جهان يك شخصيت حماسی مانند شخصيت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) از نظر
شدت حماسی بودن و از نظر علو و ارتفاع حماسه يعنی جنبههای انسانی نه
جنبه قومیوملی پيدا نخواهيد كرد . حسين ( ع ) سرود انسانيت است ، نشيد
انسانيت است و به همين دليل نظير ندارد ، و به جرأت عرض میكنم كه
نظير ندارد . شما در دنيا حماسهای مانند حماسه حسين بنعلی ( عليهماالسلام
) پيدا نخواهيد كرد ، چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر علو و
ارتفاع و انسانی بودن آن . و متاسفانه ما مردم اين حماسه را نشناختهايم .
حادثه عاشورا و تاريخچه كربلا دو صفحه دارد ، يك صفحه سفيد و نورانی و
يك صفحه تاريك ، سياه و ظلمانی كه هر دو صفحهاش يا بینظير است و يا
كم نظير . اما صفحه سياه و تاريكش از آن نظر سياه و تاريك است كه در
آن فقط جنايت بینظير و يا كم نظير میبينيم .
يك وقت حساب كردم و ظاهرا در حدود بيستويك نوع پستی و لئامت در
اين جنايت ديدم و خيال هم نمیكنم در دنيا چنين جنايتی پيدا بشود كه تا
اين اندازه تنوع داشته باشد . البته در تاريخچه جنگهای صليبی ، جنايتهای
اروپائيها خيلی عجيب است و اينكه جرأت نمیكنم كه بگويم حادثه كربلا از
نظر زيادی جنايت نظير ندارد ، چون توجه من يكی به جنگهای صليبی و
جنايتهايی است كه مسيحيان در آن مرتكب شدند و يكی هم به جنايتهايی است
كه همين اروپائيها در اندلساسلامی مرتكب شدند كه آنهم عجيب است .
تاريخاندلس مرحومآيتی را كه دانشگاه چاپ كرده است بخوانيد ، كتابی
است بسيار
ashkan
4th January 2009, 11:15 PM
تحقيقی و آموزنده .
در اين كتاب نوشته است : اروپائيها به صدهزار زنومرد و بچه اجازه
دادند كه هر جا میخواهند بروند ، بعد كه اينها راه افتادند ، پشيمان شدند
و شايد هم از اول حقه زدند كه اجازه حركت دادند . به هر حال تمام اين
صدهزار نفر را كشتند و سر بريدند . شرقی هرگز از نظر جنايت به غربی
نمیرسد . شما اگر در تمام تاريخ مشرقزمين بگرديد ، دو جنايت را حتی در
دستگاه اموی پيدا نمیكنيد ، يكی آتش زدن زندهزنده ، و ديگری قتل عام
كردن زنان ، ولی در تاريخ مغربزمين اين دو نوع جنايت فراوان ديده میشود
. زن كشتن در تاريخ مغربزمين يك امر شايعی است . هنوز هم باور نكنيد
كه اينها روح انسانی داشته باشند . آنچه در ويتنام صورت میگيرد ادامه
روحيه جنگهای صليبی و جنگهای اندلس آنها است . اين كار كه چند صدهزار
نفر را زنده زنده در كوره آتش بگذارند ولو اين افراد جانی هم باشند ،
كار مشرقزمينی نيست و از عهده مشرق زمينی چنين جنايتی برنمیآيد . اين
كار فقط از عهده مغرب زمينی قرن بيستم برمیآيد .
اين جنايت كه در صحرای سينا دهها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از
گرسنگی بميرند برای اينكه اگر اسير بگيرند بايد به آنها نان بدهند ، فقط
مال غربی است . شرقی اين جور جنايت نمیكند . يهودی فلسطينی صد درجه
شريفتر از يهودی غربی است . اگر مردم فلسطين يهوديهای ملی اهل همان
فلسطين بودند كه اين جنايتها واقع نمیشد . اين جنايتها همه مال يهودی
غربی است . به هر حال من جرات
ashkan
4th January 2009, 11:18 PM
نمیكنم بگويم جنايتی مثل جنايت كربلا در دنيا وجود نداشته است ، ولی
میتوانم بگويم در مشرق زمين وجود نداشته است .
از اين نظر حادثه كربلا يك جنايت و يك تراژدی است ، يك مصيبت است
، يك رثاء است . اين صفحه را كه نگاه میكنيم ، در آن ، كشتن بيگناه
میبينيم ، كشتن جوان میبينيم ، كشتن شيرخوار میبينيم ، اسب بر بدن مرده
تاختن میبينيم ، آب ندادن به يك انسان میبينيم ، زن و بچه را شلاق زدن
میبينيم ، اسير را بر شتر بی جهاز سوار كردن میبينيم . از اين نظر
قهرمانحادثه كيست ؟ واضح است وقتی كه حادثه را از جنبه جنايی نگاه كنيم
، آن كه میخورد قهرمان نيست ، آن بيچاره مظلوم است . قهرمان حادثه در
اين نگاه يزيدبنمعاويه است ، عبيداللهبنزياد است ، عمرسعد است ،
شمربنذیالجوشن است ، خولی است و يك عده ديگر . لذا وقتی كه صفحه سياه
ashkan
4th January 2009, 11:19 PM
شمر نيست . در آنجا ، قهرمان حسين ( ع ) است . در آن صفحه ، ديگر
جنايت نيست ، تراژدی نيست ، بلكه حماسه است ، افتخار و نورانيت است
، تجلی حقيقت و انسانيت است ، تجلی حقپرستی است . آن صفحه را كه نگاه
كنيم ، میگوئيم بشريت حق دارد به خودش ببالد . اما وقتی صفحه سياهش را
مطالعه میكنيم میبينيم كه بشريت سر افكنده است و خودش را مصداق آن آيه
میبيند كه میفرمايد : « قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و
نحن نسبح بحمدك و نقدس لك »( 1 ) مسلما جبرئيلامين در مقابل اعلام خدا
كه فرمود : « انی جاعل فی الارض خليفة »( 2 ) سؤالی نمیكند ، بلكه آن
دسته از فرشتگان كه فقط صفحه سياه بشريت را میديدند و صفحه ديگر آن را
نمیديدند ، از خدا اين سؤال را میكردند كه آيا میخواهی كسانی را در زمين
قرار دهی كه فساد كنند و خونها بريزند ؟ و خدا در جواب آنها فرمود :
« انی اعلم ما لا تعلمون »( 3 ) من میدانم چيزی را كه شما نمیدانيد .
آن صفحه ، صفحهای است كه ملك اعتراض میكند ، بشر سرافكنده است و
اين صفحه ، صفحهای است كه بشريت به آن افتخار میكند . چرا بايد حادثه
كربلا را هميشه از نظر صفحه سياهش مطالعه كنيم ؟ و چرا بايد هميشه
جنايتهای كربلا گفته شود ؟ چرا هميشه بايد حسينبن
پاورقی :
1 - ملائكه گفتند پروردگارا ! آيا كسانی را خواهی گماشت كه در زمين
فساد كنند و خونها بريزند و حال آنكه ما خود ، تو را تسبيح و تقديس
میكنيم ؟ سوره بقره ، آيه . 30
2 و 3 - سوره بقره ، آيه . 30
ashkan
4th January 2009, 11:21 PM
علی ( ع ) از آن جنبه ای كه مورد جنايت جانيان است مورد مطالعه ما قرار
بگيرد ؟ چرا شعارهائی كه به نام حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) میدهيم و
مینويسيم ، از صفحه تاريك عاشورا گرفته شود ؟ چرا ما صفحه نورانی اين
داستان را كمتر مطالعه میكنيم ، در حالی كه جنبه حماسی اين داستان صد
برابر بر جنبه جنائی آن میچربد . و نورانيت اين حادثه بر تاريكی آن خيلی
میچربد پس بايد اعتراف كنيم كه يكی از جانيهای بر حسين بن علی ( عليهما
السلام ) ما هستيم كه از اين تاريخچه فقط يك صفحهاش را میخوانيم ، و
صفحه ديگرش را نمیخوانيم . جانيهای بر امامحسين ( ع ) آنهائی هستند كه
اين تاريخچه را از نظر هدف منحرف كرده و میكنند .
حسين ( ع ) را يك روز كشتند و سر او را از بدن جدا كردند ، اما حسين (
ع ) كه فقط اين تن نيست ، حسين ( ع ) كه مثل من و شما نيست ، حسين ( ع
) يك مكتب است و بعد از مرگش زندهتر میشود . دستگاه بنیاميه خيال كرد
كه حسين ( ع ) را كشت و تمام شد ، ولی بعد فهميد كه مرده حسين ( ع ) از
زنده حسين ( ع ) مزاحمتر است ، تربت حسين ( ع ) كعبه صاحبدلان است .
زينب هم به يزيد همين را گفت . گفت اشتباه كردی ، « كد كيدك واسع
سعيك ، ناصب جهدك فوالله لا تمحواذ كرنا ، و لا تميت وحينا » ، ( 1 )
هر نقشهای كه داری بكار ببر ولی مطمئن باش تو نمیتوانی برادر مرا بكشی و
بميرانی ، برادر من زندگيش طور ديگر است ، او نمرد ، بلكه زندهتر شد .
در آن وقت مرثيه گوها مثل مرثيه گوهای حالا نبودند . " كميت " مرثيهگو
بود ، " دعبل خزائی " مرثيه گو بود . همان دعبلخزائی كه گفت پنجاهسال
است كه من دار خودم را بدوش كشيدهام . او طوری مرثيه میگفت كه تخت
خلفای
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 135 و اللهوف ، ص . 77
ashkan
4th January 2009, 11:22 PM
خود متوكل يك سرمغنيه ( 1 ) دارد ، يك وقتی با او كار داشت و سراغ
او را گرفت ، گفتند نيست . گفت كجاست ؟ گفتند به مسافرت رفته است .
بعد از مدتی كه آمد ، متوكل از او سؤال كرد كجا رفته بودی ؟ جواب داد
برای زيارت به مكه رفته بودم ، متوكل گفت الان كه وقت زيارت مكه نيست
، نه ماه ذیالحجه است كه وقت حج باشد ، و نه ماه رجب است كه وقت
عمره باشد ، و اصرار كرد كه بايد بگوئی كجا رفته بودی ، بالاخره معلوم شد
اين زن به زيارت حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) رفته بود كه متوكل آتش
گرفت ، فهميد نام حسين ( ع ) را نمیشود فراموشاند .
پاورقی :
1 - سرمغنيه يعنی يك خانم خواننده رقاصه كه ساير رقاصهها را تهيه
میكند و رئيس آنهاست .
ashkan
4th January 2009, 11:25 PM
من نمیدانم كدام جانی يا جانيهائی ، جنايت را به شكل ديگری بر حسين بن
علی ( عليهماالسلام ) وارد كردند ، و آن اينكه هدف حسينبنعلی (
عليهماالسلام ) را مورد تحريف قرار دادند و همان چرندی را كه مسيحيها در
مورد مسيح گفتند درباره حسين ( ع ) گفتند كه حسين ( ع ) كشته شد برای
آنكه بارگناه امت را به دوش بگيرد ، برای اينكه ما گناه بكنيم و
خيالمان راحت باشد ، حسين ( ع ) كشته شد برای اينكه گنهكار تا آن زمان
كم بود ، بيشتر بشود . لذا بعد از اين انحراف چارهای نبود جز اينكه ما
فقط صفحه سياه و تاريك اين حادثه را بخوانيم ، فقط رثاء و مرثيه ببينيم
. من نمیگويم آن صفحه تاريك را نبايد ديد بلكه بايد آن را ديد و خواند ،
اما اين مرثيه هميشه بايد مخلوط با حماسه باشد . اينكه گفتهاند رثاء
حسينبنعلی ( عليهما السلام ) بايد هميشه زنده بماند ، حقيقتی است و از
خود پيغمبر ( ص ) گرفتهاند و ائمهاطهار ( عليهم السلام ) نيز به آن توصيه
كردهاند . اين رثاء و مصيبت نبايد فراموش بشود . اين ذكری ، اين
يادآوری نبايد فراموش بشود و بايد اشك مردم را هميشه بگيريد ، اما در
رثای يك قهرمان . پس اول بايد قهرمان بودنش برای شما مشخص بشود و بعد
در رثای قهرمان بگرييد ، و گرنه رثای يك آدم نفله شده بيچاره بیدست و
پای مظلوم كه ديگر گريه ندارد ، و گريه ملتی برای او معنی ندارد . در
رثای قهرمان بگرييد برای اينكه احساسات قهرمانی پيدا بكنيد ، برای اينكه
پرتوی از روح قهرمان در روح شما پيدا شود و شما هم تا اندازهای نسبت به
حق و حقيقت غيرت پيدا كنيد ، شما هم عدالتخواه بشويد ، شما هم با ظلم و
ظالم نبرد بكنيد ، شما هم آزاديخواه باشيد ، برای آزادی احترام قائل
باشيد ، شما هم سرتان بشود كه عزت نفس
ashkan
4th January 2009, 11:29 PM
ناگهانیای كه بر من خورد ، يك ذره مورد كراهت من نيست ، من افتخار
میكنم و آرزوی چنين روزی را داشتم ، به خدا قسم مثل من مثل آن عاشقی است
كه
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص 366 و اللهوف ، ص 25 و مقتل الحسين
خوارزمی ، ج 2 ، ص 5 و كشفالغمه ، ج 2 ، ص . 29
2 - بحارالانوار ، ج 42 ، ص 254 و نهجالبلاغه فيضالاسلام ، از سخنان آن
حضرت عليه السلام است كه نزديك بدرود زندگانی بطرز وصيت و سفارش
فرموده ، صفحه . 875
ashkan
4th January 2009, 11:29 PM
به معشوق خود رسيده باشد . به قول شاعر :
ديدار يار غائب ، دانی چه ذوق دارد ابری كه در بيابان بر تشنهای
ببارد
مثل من در حال اين ضربت خوردن مثل همان مردمی است كه در شبهای تاريك
دنبال آب میگردند و ناگهان به آب میرسند .
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند اندر آن ظلمت شب ، آب حياتم
دادند
اين از نظر شخصی و فردی ، اما اسلام يك طرف ديگر هم دارد ، قضايا را
هميشه از جنبه شخصی مطالعه نمیكند ، از جنبه اجتماعی هم مطالعه میكند .
حادثه عاشورا از جنبه اجتماعی و نسبت به كسانی كه مرتكب آن شدند ، مظهر
يك انحطاط در جامعه اسلامی بود ، لذا دائما بايد يادآوری بشود كه ديگر
چنين كاری را مرتكب نشوند . اين همان " آخی " است كه يك ملت میگويد
: ما مسلمانها چنين كاری كرديم ؟ ! لعنت به كسانی كه چنين كاری كردند ،
پس ديگر چنين كاری نكنيم . ثانيا اين موضوع برای صيقل دادن احساسات
اسلامی و انسانی است ، اما بشرط اينكه ما اين را درست درك بكنيم .
امروز روزی نيست كه آدم سرش را زير آب بكند . ما بايد در اوضاع مذهبی
خودمان رفرم ايجاد كنيم . البته نه در مذهب بلكه در كار خودمان ،
اشتباهات ما كه به مذهب مربوط نيست . مگر محتشمكاشانی هم يكی از اركان
مذهب است ؟ ! بايد اين شعارهای مفت ( 1 ) . . .
پاورقی :
1 - متاسفانه بقيه بيانات شهيد آيةالله مطهری ( دنباله اين مطلب ) در
نوار ضبط نشده است .
ashkan
4th January 2009, 11:30 PM
نهضت حسينی ، حماسهای مقدس
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوش و السلام علی
عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد
صلی الله عليه و آله وسلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ
بالله من الشيطان الرجيم : « يا قوم ان كان كبر عليكم مقامی و تذكيری
عليكم بايات الله فعلی الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن
امركم غمة ثم اقضوا الی و لا تنظرون »( 1 )
گفتيم يك سخن يا منظومه ، يا شعر يا نثرحماسی آن است كه در روح
انسانی جولان و هيجانی در جهت سلحشوری و مقاومت و ايستادگی و دفاع از
عقيده ايجاد كند . و يك شخصيت حماسی ، آن كسی است كه در روحش اين موج
وجود دارد ، يك روحيه متموجی از عظمت ، غيرت ، حميت ، شجاعت ،
حسدفاع از حقوق و حس
پاورقی :
1 - ای قوم اگر شما بر مقام رسالت و اندرز من به آيات خدا تكبر و
انكار داريد ، من تنها به خدا توكل میكنم ، شما هم به اتفاق بتان و
خدايان باطل خود هر مكر و تدبيری داريد انجام دهيد ، تا امر بر شما
پوشيده نباشد و درباره من هر انديشه باطلی داريد بكار ببريد - سوره يونس
، آيه . 71
ashkan
4th January 2009, 11:31 PM
عدالتخواهی دارد . و باز عرض كرديم كه تاريخچه عاشورا ، تاريخچهای است
كه دو صفحه دارد ، يك صفحه آن صفحهای است سياه و تاريك ، نمايشی است
كه از جنايت بشريت ، جنايت بسيار بسيار عظيمی ، يك داستان جنايی و
يك ظلم بیحدوحساب است . و بنابراين ، داستان جنائی ما قهرمانانی دارد
كه قهرمانان جنايتند . پسر معاويه ، پسر زياد ، پسر سعد و يك عده افراد
ديگر ، قهرمان اين داستان جنايی هستند . اما تمام اين داستان جنايت
نيست . يعنی داستان ما يك صفحه ندارد ، دو صفحه دارد . تنها اين نيست
كه يك عده جنايتكار بر يك عده مردم پاك و بيگناه جنايت وارد كردند .
بله ، داستانهائی هست كه فقط و فقط جنايی است ، يك صفحه بيشتر ندارد و
آن هم مملو از جنايت است .
مثلا داستان پسران مسلمبنعقيل فقط يك داستان جنايی است و بس كه دو تا
طفل نابالغ بيگناه پدر كشته غريب در يك شهر ، بدست يك آدم جانی
میافتند و او به طمع اينكه به پولی برسد به شكل فجيعی آنها را به قتل
میرساند . وقتی ما اين تاريخچه را مطالعه میكنيم ، از يك طرف جنايت
میبينيم و از طرف ديگر ، دو تا طفل معصوم نابالغ غريب كه جنايت بر
آنها وارد شده است كه اينها ، حرفی هم نداشتهاند و نمیتوانستهاند حرفی
داشته باشند ، چرا كه بچههايی در سنين ده ساله و دوازده ساله يا كمتر
بودهاند . اين فقط يك داستان جنايی است و از نظر آن دو طفل ، رثاء است
، مصيبت است ، مظلوميت است . اما داستان كربلا اينطور نيست ، يك
داستان دو صفحهای است كه از نظر
ashkan
4th January 2009, 11:31 PM
آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است . از نظر آن صفحه ، جنبه مثبت دارد
، صورت فعالی دارد ، نمايشگاهی است از عظمت و علو بشريت ، از رفعت
بشريت ، نمايشگاه معالی و مكارم انسانيت است ، سراسر حماسه است ،
عظمت و شجاعت و حق خواهی و حقپرستی در آن موج میزند . از ايننظر ، ديگر
قهرمان داستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند .
ازاين نظر قهرمان داستان ، پسران علی ( ع ) هستند ، حسينبنعلی (
عليهماالسلام ) است ، عباسبنعلی ( عليهماالسلام ) است ، دختر علی ( ع )
زينب است ، يك عده از مردان فداكار درجه اولی هستند كه خود حسين ( ع )
كه حاضر نيست يك كلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد ، آنها را ستايش
میكند .
امامحسين ( ع ) در شب عاشورا اصحاب خودش را ستايش كرد . نگفت يك
عده مردم بيگناه و بيچاره فردا كشته میشويد و به عمر شما خاتمه داده
میشود ، بلكه آنها را ستايش كرد و فرمود :
« فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خيرا من اصحابی » ( 1 ) ، من يارانی در
جهان بهتر از ياران خودم سراغ ندارم ، يعنی من شما را بر ياران بدر كه
ياران پيغمبر ( ص ) بودند ، ترجيح میدهم ، بر ياران پدرم علی ( ع )
ترجيح میدهم ، بر يارانی كه قرآن كريم برای انبياء ذكر میكند
« و كاين من نبی قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فی
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 44 و ارشادشيخ مفيد ، ص 231 و اعلامالوری ، ص 234
و مقتلالحسين مقرم ص 258 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 238 و 239 و
كاملابناثير ، ج 4 ، ص 24 و مقتل الحسينخوارزمی ، ج 1 ، ص 247.
ashkan
4th January 2009, 11:32 PM
« سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين »( 1 ) ،
ترجيح میدهم . يعنی اعتراف میكنم كه همه شما قهرمان هستيد . سخنش اين
طور آغاز میشود : " مرحبا ، مرحبا به گروه قهرمانان " . بنابراين حالا
كه فهميديم اين داستان دو صفحه دارد ، میخواهيم صفحه دوم آن را هم مورد
مطالعه قرار دهيم و اعتراف بكنيم كه ما در گذشته اين اشتباه را مرتكب
شدهايم كه اين داستان را فقط از يك طرف آن مطالعه كردهايم و غالبا آن
طرف ديگر داستان را مسكوتعنه گذاشتهايم . يعنی ما نمايشگر قهرمانيهای
جنايتكارانه پسر معاويه و پسرزياد و پسرسعد بوده و هستيم .
من برای اين دستهها حقيقتا احترام قائل هستم ، چون ابراز احساسات است
، احساساتی صددرصد طبيعی ، ناشی از عقيده و ايمان . آنهائی كه میدانند
اگر در يك ملت احساسات طبيعی ناشی از عقيده و ايمان درباره قهرمانان
بزرگ آن ملت وجود داشته باشد ، چقدر ارزش دارد ، میدانند كه من چه
میگويم . نبايد اينها را نسخ كرد ، نبايد با اينها مبارزه كرد ، بايد
اينها را اصلاح كرد . بايد اين احساسات بسياربسيار عظيم را كه فقط ناشی
از قدرت عقيده و ايمان است ، اصلاح كرد . آيا اگر شما ميلياردها دلار خرج
كنيد میتوانيد يك چنين
پاورقی :
1 - سوره آلعمران آيه 146 ، چه بسيار رخ داده كه پيغمبری جمعيت زيادی
از پيروانش در جنگ كشته شدهاند و با اين حال اهل ايمان با سختيهائی كه
در راه خدا به آنها رسيد مقاومت كردند و هرگز بيمناك و زبون نشدند و سر
به زير بار دشمن فرود نياوردند و راه صبر و ثبات پيش گرفتند كه خداوند
صابران را دوست میدارد .
ashkan
4th January 2009, 11:32 PM
احساساتی در ملت بوجود بياوريد ؟ !
اينكه آن بابا از جيب خودش پول خرج میكند ، خودش را بيكار میكند ،
زنجير برمیدارد پشت خودش را سياه میكند و اشك او هم متصل جاری است ،
ارزش دارد و نبايد با آن مبارزه كرد و گفت اين كارها وحشيگری است .
ابراز احساسات برای قهرمانان بزرگتاريخ وحشيگری نيست . فقط اشتباه او
در اين است كه وقتی میخواهد ابراز احساسات بكند ، به شكلی ابراز
احساسات میكند كه نمايشگر قهرمانی جنايتكارانه جنايتكاران و نمايشگر
مظلوميت آن كسی است كه به او عشق میورزد و علاقه دارد . او نمیداند حالا
كه میخواهد نمايشگری بكند ، بايد طوری نمايشگری بكند كه نمايشگر
حماسهحسينی باشد ، نمايشگر آن جنبه نورانی و روشن تاريخ عاشورا باشد ،
نمايشگر روح حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) باشد . خوشبختانه كموبيش اين
بيداری پيدا شده است و گاهی انسان به چشم میبيند كه بعضی از دستجات
توجه كردهاند كه چه بايد بكنند و چه میكنند .
مرد بزرگ ، روحش صاحب حماسه است ، خواه برای خودش كار كرده باشد ،
يا برای يك ملت و يا برای بشريت و انسانيت كار كرده باشد ، و يا حتی
بالاتر از انسانيت فكر كند و خودش را خدمتگزار هدفهای كلی خلقت بداند ،
كه اسم آن را رضای خدا میگذارد ، بدين معنی كه خداوند اين خلقت را
آفريده و برای آن يك مسير و هدف كلی قرار داده است ، اين راه ، راه
رضای خدا است .
ashkan
4th January 2009, 11:33 PM
مرد بزرگ كسی است كه در روحش حماسه وجود داشته باشد ، غير از اين
نمیتواند باشد . نادرشاهافشار اگر يك حماسه در روحش وجود نمیداشت ،
نمیتوانست افاغنه را از ايران بيرون كند و نمیتوانست هندوستان را فتح
بكند ، اين خودش يك حماسه است . اما اينكه بعد كارش به يك ماليخوليا
كشيد و خودش دشمن جان ملت خودش شد ، مطلب ديگری است .
اسكندر ، خواهناخواه در روحش يك حماسه ، يك موج وجود داشته است ،
شاه اسماعيل همينطور ، ناپلئون همينطور . اسكندر ، نادرشاه و شاهاسماعيل
، همه اينها يك اراده بزرگ هستند ، يك همت بزرگ هستند ، يك حماسه
بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نيستند . برای اينكه هر يك از اينها
میخواهد شخصيت خودش را توسعه بدهد ، میخواهد همه چيز را در خودش هضم
كند ، میخواهد ملتها و مملكتهای ديگر را در مملكت خويش هضم كند ، و لذا
از نظر يك ملت ، يك قهرمان ملی است ، ولی از نظر ملت ديگر جنايتكار
است . اسكندر برای يونانيان يك قهرمان است و برای ايرانيان يك
جنايتكار . برای يونانی يك قهرمان است چون به يونان عظمت داد ، چون
قدرتهای ديگر ، ثروتهای ديگر ، عظمتهای ديگر را خرد كرد و پرچم يونان را
در مملكتهای ديگر به اهتزاز در آورد ، اما از نظر قوم مغلوب ، او
نمیتواند يك قهرمان باشد . ناپلئون برای فرانسويها قهرمان است ، اما
آيا برای روسيه يا برای انگلستان هم قهرمان است ؟ البته نه . آنها حماسه
هستند ، ولی يك حماسه فردی از نوع خودخواهی . يك
ashkan
4th January 2009, 11:34 PM
حماسه بزرگ است يعنی يك خود خواهی بزرگ است ، يك خود پرستی بزرگ
است، يك جاه طلبی بزرگ است (در مقابل جاه طلبيهای كوچك، جاه طلبيهای
بزرگ هم در دنيا پيدا میشود) . اما اين حماسهها ، حماسههای مقدس شمرده
نمیشوند .
حماسه مقدس مشخصات ديگری دارد كه عرض میكنم ، مشخصاتی كه به موجب
آنها ديگر ناپلئون و اسكندر نمیتوانند حماسه مقدس باشند . حماسه مقدس
آن كسی است كه روحش برای خود موج نمیزند . برای نژاد خود موج نمیزند ،
برای ملت خود موج نمیزند ، برای قاره يا مملكت خود موج نمیزند ، او
اساسا چيزی را كه نمیبيند شخص خود است ، او فقط حقوحقيقت را میبيند و
اگر خيلی كوچكش بكنيم بايد بگوئيم بشريت را میبيند . اين آيه قرآن يك
آيه حماسی است :
« قل يا اهل الكتاب تعالوا الی كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا
الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله »( 1 )
. ای اهل كتاب ، ای كسانی كه ادعای مذهب داريد ! بيائيد با همديگر يك
سخن داشته باشيم ، بيائيد خودمان را فراموش كنيم و فقط عقيده را ببينيم
، بيائيد در راه يك عقيده خود را فراموش كنيم ، بيائيد يك سخن را ايده
خودمان قرار بدهيم ، « الا نعبد الا الله »جز خدا هيچ
پاورقی :
1 - سوره آلعمران آيه 64 ، ای اهل كتاب بيائيد از آن كلمه حق كه ميان
ما و شما يكسان است پيروی كنيم كه بجز خدا هيچكس را نپرستيم و برخی ،
برخی ديگر را به ربوبيت تعظيم نكنيم .
ashkan
4th January 2009, 11:35 PM
موجودی را قابل پرستش ندانيم : « و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون
الله غ، بيائيد استثمار را ملغی كنيم ، استعباد را ملغی كنيم ، بشر پرستی
را ملغی كنيم ، عدل و مساوات را در ميان بشريت بياوريم . نگفت قوم من
، قوم تو ، با هم همدست شويم و پدر يك قوم ديگر را در بياوريم ، اين
حرفها نيست . پس يك جهت كه اين حماسه مقدس میشود اين است كه هدفش
مقدس و پاك و منزه است ، مثل خورشيد عالمتاب است كه بر همه مردم و
بر همه جهانيان میتابد .
دومين جهت تقدس اينگونه قيامها و نهضتها اين است كه در شرايط خاصی
كه هيچكس گمان [ وقوع آن را ] نمیبرد قرار گرفتهاند ، يعنی يك مرتبه در
يك فضای بسيار بسيار تاريك و ظلمانی يك شعله حركت میكند ، شعلهای در
يك ظلمت مطلق . فرياد عدالتی است در يك استبداد و ستم مطلق ، جنبشی
است در يك سكون ، در حالی كه همه ساكن و مرعوبند ، كلام و سخنی است در
يك خاموشی مرگبار .
به عنوان مثال نمرودی پيدا میشود كه يك مرد باقی نمیگذارد . و در همين
زمان نهضت مقدس ابراهيم صورت میگيرد . « ان ابراهيم كان امة قانتا
(1) ، و يا فرعونی پيدا میشود و همانطوری كه قرآن میفرمايد : « ان فرعون
علا فی الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح ابنائهم و يستحيی
نسائهم »( 1 ) ، و در همين عصر موسی ای
پاورقی :
1 - سوره نحل ، آيه . 120
2 - سوره قصص ، آيه 4 ، همانا فرعون در زمين تكبر و گردنكشی آغاز كرد
و ميان اهل آن سرزمين تفرقه و اختلاف افكند و طايفهای را سخت ضعيف و
ذليل كرد . پسرانشان را میكشت و زنانشان را زنده میگذاشت .
ashkan
4th January 2009, 11:35 PM
پيدا میشود . و يا در عصر بعثت خاتمالانبياء ( ص ) كه تمام دنيا در
ظلمت و خاموشی و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ، ناگهان فرياد « قولوا
لا اله الا الله تفلحوا » بلند میشود .
دولت اموی است ، تمام نيروها را به نفع خودش تجهيز كرده است ، حتی
نيروی مذهب را . باين ترتيب كه محدثين از خدابیخبر را استخدام كرده و
به آنها پول میدهد تا به نفع او حديث جعل كنند . میگويند يك عالم اموی
گفته است : ان الحسين قتل بسيف جده ( 1 ) ، حسين ( ع ) با شمشير جدش
كشته شد ، و منظور او اين بوده است كه حسين ( ع ) به حكم دين جدش كشته
شد . ولی من میگويم اين حرفها به معنی ديگری درست است و آن اينكه
بنیاميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف بكنند
كه يك عده مردم از خدابیخبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسين
( ع ) بيايند . و كل يتقربون الیالله بدمه ( 2 ) ، بعد از شهادت
اباعبدالله ( ع ) به شكرانه اين عمل چندين مسجد ساخته شد . ببينيد ظلمت
و تاريكی چقدر بوده است !
آن وقت شعلهای مانند شعلهحسينی در يك چنين شرايطی پيدا میشود .
شرايطی كه نوشتهاند اگر يك نفر میخواست يك جمله درباره علی عليهالسلام
روايت بكند ، مثلا بگويد من از پيغمبر ( ص ) چنين چيزی را درباره علی (
ع ) شنيدم ، يا میخواهم فلان قضيه يا فلان خطبه رااز علی ( ع ) نقل بكنم ،
پاورقی :
1 - مقتل الحسين، مقرم ص6، عبارتی است از ابوبكربن ابن العربی اندلسی
در عواصم ص . 232
2 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص . 298
ashkan
4th January 2009, 11:35 PM
میرفتند در صندوقخانهها ، درها را از پشت میبستند ، بعد كسی كه میخواست
جمله را نقل كند ، طرف را قسمهای مؤكد میداد كه من به اين شرط برای تو
نقل میكنم كه آن را برای احدی نقل نكنی ، مگر برای كسی كه به اندازه
خودت قابل اعتماد باشد ، و تو هم او را به همين اندازه قسم بدهی كه برای
شخص غير قابل اعتماد نقل نكند .
سومين جهت تقدس نهضت حسينی اين است كه در آن يك رشد و بينش
نيرومند وجود دارد . يعنی اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه
قيام كننده چيزی را میبيند كه ديگران نمیبينند ، همان مثل معروف ، آنچه
را كه ديگران در آينه نمیبينند او در خشت خام میبيند . اثر كار خودش را
میبيند ، منطقی دارد مافوق منطق افراد عادی ، مافوق منطق عقلائی كه در
اجتماع هستند . ابنعباس ، ابنحنفيه ، ابنعمر و عده زيادی در كمال خلوص
نيت ، حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را از رفتن به كربلا نهی میكردند ، آنها
روی منطق خودشان حق داشتند ، ولی حسين ( ع ) چيزی را میديد كه آنها
نمیديدند . نه آنها به اندازه حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) خطر را احساس
میكردند و نه میتوانستند بفهمند كه چنين قيامی در آينده چه آثار بزرگی
دارد . اما او بطور واضح میديد . چندين بار گفت : به خدا قسم اينها مرا
خواهند كشت ، و به خدا قسم كه با كشته شدن من ، اوضاع اينها زيرورو
خواهد شد . اين بينش قوی اوست .
حسينبنعلی عليهماالسلام يك روح بزرگ و يك روح مقدس است . اساسا روح
كه بزرگ شد ، تن به زحمت میافتد ، و روح كه كوچك شد ، تن آسايش پيدا
میكند . اين خود يك حسابی است . اين عباسها
ashkan
4th January 2009, 11:36 PM
بيايند نهی بكنند ، مگر روح حسين ( ع ) اجازه میدهد . متنبی شاعر معروف
عرب شعر خوبی دارد ، میگويد :
و اذا كانت النفوس كبارا تعبت فی مرادها الاجسام
( 1 )
میگويد وقتی كه روح بزرگ شد ، جسم و تن چارهای ندارد جز آنكه به دنبال
روح بيايد ، به زحمت بيفتد و ناراحت شود . اما روح كوچك به دنبال
خواهشهای تن میرود ، هر چه را كه تن فرمان بدهد اطاعت میكند . روح كوچك
بدنبال لقمه برای بدن میرود ، اگر چه از راه دريوزگی و تملق و چاپلوسی
باشد . روح كوچك دنبال پست و مقام میرود ولو با گروگذاشتن ناموس باشد
، روحكوچك تن به هر ذلت و بدبختی میدهد برای اينكه میخواهد در خانهاش
فرش يا مبل داشته باشد ، آسايش داشته باشد ، خواب راحت داشته باشد .
اما روح بزرگ به تن نانجو میخوراند ، بعد هم بلندش میكند و میگويد
شبزندهداری كن . روح بزرگ وقتی كه كوچكترين كوتاهی در وظيفه خودش
میبيند ، به تن میگويد اين سر را توی اين تنور ببر تا حرارت آن را
احساس كنی و ديگر در كار يتيمان و بيوهزنان كوتاهی نكنی ( 2 ) .
روح بزرگ آرزو میكند كه در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش كشته
شود . فرقش شكافته میشود ، خدا را شكر میكند ( 3 ) .
پاورقی :
1 - ديوانمتنبی ، جزء دوم ص 267 چاپ مكتب دارالبيان بغداد .
2 - اشاره به علی عليهالسلام و آن داستان معروف دارد .
3 - اشاره به علی عليهالسلام است كه پس از شكافته شدن فرق مباركش ندا
در داد : فزت و رب الكعبه » ، قسم به خدای كعبه كه رستگار شدم .
ashkan
4th January 2009, 11:36 PM
روح وقتی كه بزرگ شد ، خواهناخواه بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش
وارد شود . آن تنی كه در زير سم اسبها لگدمال میشود ، جريمه يك روحيه
بزرگ را میدهد ، جريمه يك حماسه را میدهد ، جريمه حقپرستی را میدهد ،
جريمه روح شهيد را میدهد .
و اذا كانت النفوس كبارا تعبت فی مرادها الاجسام
وقتی كه روح بزرگ شد به تن میگويد من میخواهم به اين خون ارزش بدهم .
شهيد به چه كسی میگويند ؟ روزی چقدر آدم كشته میشوند ، مثلا هواپيما سقوط
میكند و عدهای كشته میشوند ، چرا به آنها شهيد نمیگويند ؟ چرا دور كلمه
شهيد را هالهای از قدس گرفته است ؟ چون شهيد كسی است كه يك روح بزرگ
دارد ، روحی كه هدف مقدس دارد ، كسی است كه در راه عقيده كشته شده
است ، كسی است كه برای خودش كار نكرده است ، كسی است كه در راه حق و
حقيقت و فضيلت قدم برداشته است . شهيد به خون خودش ارزش میدهد ،
همان طور كه مثلا يك نفر به ثروت خودش ارزش میدهد و به جای آنكه
ثروتش در بانكها ذخيره باشد ، آن را در يك راه خير مصرف میكند كه هر
يك ريالش با مقياس معنا بيش از صدها هزار ريال ارزش داشته باشد ،
ثروت خود را به صورت يك مؤسسه عامالمنفعه مفيدفرهنگی ، مذهبی و اخلاقی
در میآورد و با اين عمل به آن ارزش میدهد . ديگری به فكر خودش ارزش
میدهد ، به خودش زحمت میدهد و يك كتاب مفيد و اثر علمی به وجود
میآورد . ديگری به ذوق فنی خودش ارزش میدهد و صنعتی را در اختيار بشر
قرار میدهد .
ashkan
4th January 2009, 11:37 PM
ديگری به خون خودش ارزش میدهد ، در راه رفاه بشريت ، خون خودش را
فدا میكند . كداميك بيشتر خدمت كردهاند ؟ شايد خيال بكنيد علماء يا
مخترعين و مكتشفين و ثروتمندان بيشتر به بشر خدمت كردهاند ، خير ،
هيچكس به اندازه شهداء به بشريت خدمت نكرده است . چون آنها هستند كه
راه را برای ديگران باز میكنند و برای بشر آزادی را به هديه میآورند ،
آنها هستند كه برای بشر محيط عدالت به وجود میآورند كه دانشمندان به كار
دانش خود مشغول باشد ، مخترع با خيال راحت بكار اختراع خودش مشغول
باشد ، تاجر تجارت بكند ، محصل درس بخواند و هر كسی كار خودش را انجام
بدهد . اوست كه محيط را برای ديگران به وجود میآورد . مثل آنها مثل چراغ
و مثل برق است . اگر چراغ يا برق نباشد ما و شما چكار میتوانيم انجام
دهيم ؟
قرآن كريم پيغمبر ( ص ) را تشبيه به يك چراغ میكند ، بايد چراغ باشد
تا ظلمتها از ميان برود و هر كسی بتواند بكار خودش مشغول باشد . چقدر
عالی گفته است اين شاعره زمان ما پرويناعتصامی ، خدايش بيامرزد . از
زبان شاهدی و شمعی میگويد : يك شاهد ، يك محبوب ، يك زيباروی مورد
توجه ، يك شب تا صبح در كنار شمعی نشست ، هنرنمائيها كرد ، گلدوزيها
كرد ، صنعتی بخرج داد ، همين كه از كارهايش فارغ شد ، رو كرد به شمع و
گفت ، نمیدانی من ديشب چه كارها كردم .
شاهدی گفت به شمعی كامشب در و ديوار مزين كردم
ashkan
4th January 2009, 11:39 PM
ديشب از شوق نخفتم يكدم دوختم جامه و بر تن كردم كسی ندانست چه سحرآميزی به پرند از نخ و سوزن كردم تو بگرد هنر من نرسی زانكه من بذل سر و تن كردم يعنی برای سر و تن خودم هنر بذل كردم . شمع هم به او جواب داد :
شمع خنديد كه بس تيره شدم تا زتاريكيت ايمن كردم پی پيوند گهرهای تو بس گهر اشك بدامن كردم تو میگوئی كه من تا صبح گوهرها را بهم دوختم ، ولی اين گوهر اشك من
بود كه تا صبح ريخت تا تو توانستی آن گوهرها را در يك رشته بكشی و به
گردن خود بيندازی .
خرمن عمر من ارسوخته شد حاصل شوق تو خرمن كردم من آن كسی هستم كه تا صبح سوختم و تابيدم تا تو به هدف و مقصدت رسيدی
، بعد میگويد :
كارهايی كه شمردی بر من تو نكردی ، همه را من كردم
ابنسينا قانون ننوشت ، محمدبنزكريا الحاوی ننوشت ، سعدی ذوق خودش را
در بوستان و گلستان نشان نداد ، مولوی همينطور ، مگر از پرتو شهداء ، از
آنهائی كه تمدن عظيم اسلامی را پايهگذاری كردند ، موانع را از سر راه
بشريت برداشتند ، از آنهائی كه مثل شعلههائی در يك ظلمتهائی درخشيدند و
جان خودشان را فدا كردند ، از آنهائی كه سراسر وجودشان حماسه الهی بود ،
سراسر وجودشان
پاورقی :
1 - ديوان پرويناعتصامی چاپ هفتم ص . 163
ashkan
4th January 2009, 11:40 PM
حقخواهی و حقپرستی بود ، آنهائی كه پرچم توحيد را در دنيا به اهتزاز
درآوردند و مستقر كردند ، آنهائی كه منادی عدالت بودند ، منادی حريت و
آزادی بودند . ما و شما كه اينجا نشستهايم مديون قطرات خون آنها هستيم ،
مديون حماسههای آنها هستيم . حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) سراسر وجودش
حماسه است .
روانشناسها خصوصا كسانی كه بيوگرافی مینويسند ، كوشش میكنند برای
روحيهها يك كليد شخصيت پيدا كنند . میگويند شخصيت هر كس يك كليد
معين دارد ، اگر آن را پيدا بكنيد سراسر زندگی او را میتوانيد توجيه
بكنيد . البته بدست آوردن كليد شخصيت افراد خيلی مشكل است ، خصوصا
شخصيتهای خيلی بزرگ . عباسمحمودعقاد دانشمند متفكر مصری ، كتابی نوشته
بنام عبقريةالامام و در اين كتاب اظهار نظر میكند كه : من كليد شخصيت
علی را در فروسيت جستجو و پيدا كردم . علی ، مردی است كه در سراسر
زندگيش چه در ميدان جنگ ، چه در محيط خانواده ، چه در محراب عبادت ،
چه در مسند حكومت و در هر جائی ، روح مردانگی وجود دارد . فروسيت يعنی
مردانگی ، و مردانگی مافوق شجاعت است . او میگويد كليد شخصيت علی ،
مردانگی است . ملایرومی حدود هفتصدسال قبل از او به اين نكته پی برده
بوده است كه در علی ، چيزی بالاتر از شجاعت وجود دارد .
در آن داستان معروف وقتی علی عليهالسلام دشمنش را به زمين زد و خواست
او را بكشد ، آن مرد آب دهان خود را به صورت علی ( ع ) انداخت
ashkan
4th January 2009, 11:41 PM
و علی ( ع ) در آن لحظه او را نكشت و برخاست و قدم زد و بعد كه آمد سر
او را ببرد آن مرد سؤال كرد : چرا اول مرا نكشتی ؟ گفت چون من تحت
تأثير غضب خودم قرار گرفتم و نمیخواستم دستم حركت بكند در حالی كه خشم
خودم هم تأثير داشته باشد ، بلكه میخواستم تو را در راه رضای خدا و
هدفهای كلی خلقت كشته باشم . مولوی اين داستان را خيلی عالی به نظم
درآورده است . اين نظم دو بيت دارد كه به نظر من بهتر از اين در مدح
علی ( ع ) گفته نشده است ، میگويد :
تو ترازوی احدخو بودهای بل زبانه هر ترازو بودهای در شجاعت شير ربانيستی در مروت خود كه داند كيستی
در بيت دومش كه مورد نظر من است میگويد :
در شجاعت ، تو اسدالله هستی اما در مروت و مردانگی كه ما فوق شجاعت
است ، هيچكس نمیتواند تو را توصيف بكند ، تو مافوق توصيف هستی . اين
مرد مصری هم به اينجا رسيده است كه به عقيده او كليد شخصيت علی ( ع )
مروت است ، مروئت است ، فروسيت است .
ادعای اينكه كسی بگويد من كليد شخصيت كسی مانند علی ( ع ) يا
حسينبنعلی ( عليهماالسلام ) را بدست آوردهام ، انصافا ادعای گزافی است ،
و من جرأت نمیكنم چنين سخنی بگويم ، اما اين قدر میتوانم ادعا بكنم كه
در حدودی كه من حسين ( ع ) را شناخته و تاريخچه زندگی او را خواندهام و
سخنان او را كه متاسفأنه بسياركم به دست ما رسيده است ( 1 ) به دست
پاورقی :
1 - علت اينكه مقدار كمی از سخنان حسين عليهالسلام بدست ما رسيده اين
است كه عصر اموی ، عصر اختناق و سانسور درباره علی ( ع ) و >
ashkan
4th January 2009, 11:43 PM
ولاح بحكمتی نورالهدی فی ليال فی الضلالة مدلهمه يريد الجاحدون ليطفؤن و يابی الله الا ان يتمه
( 1 )
سخنان بسيار محدودی كه از حسين عليهالسلام به ما رسيده همين طور است .
اينها مربوط به حادثه عاشورا هم نيست ، مربوط به قبل از آن است و ربطی
به آنجا ندارد . سخن ديگر از او اين است : « موت فی عز خير من حياش فی
ذل » مردن با عزت و شرافت از زندگی با ذلت بهتر است . جمله ديگری كه
باز از او نقل كردهاند اين است : « ان جميع ما طلعت عليه الشمس فی
مشارق الارض و مغاربها ، بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولی من اولياء
الله و اهل المعرفة بحق الله كفيئی الظلال » ( 2 ) ضمنا شما از اينجا
بفهميد يك مردی كه حماسه الهی است فرقش با ديگران چيست ؟ میگويد جميع
آنچه خورشيد بر آن طلوع میكند ، تمام دنيا و مافيها ، دريای آن و خشكی آن
، كوه و دشت آن در نزد كسی كه با خدای خودش آشنائی دارد و عظمت الهی
را درك كرده است و در پيشگاه الهی سر سپرده است ، مثل يك سايه است .
بعد اينطور ادامه میدهد : « الا حر يدع هذه اللماظة لاهلها » ( 3 ) آيا يك
آزادمرد پيدا نمیشود كه به دنيا و مافيهای آن بیاعتناء باشد ؟ دنيا و
مافيها برای انسانی كه بخواهد خود را برده و بنده آن بكند ، به آن طمع
داشته باشد و آن را هدف كار خودش قرار بدهد ، مثل لماظه است میدانيد
لماظه چيست ؟ آدم وقتی غذا میخورد ، لای دندانهايش
پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص . 194
2 و 3 - لمعة من بلاغةالحسين ، ص 95 ، به نقل از نفسالمهوم
حاجشيخعباسقمی .
ashkan
4th January 2009, 11:44 PM
يك چيزهايی ، مثلا يك تكه گوشتی باقی میماند كه با خلال آن را درمیآورد ،
همان را لماظه میگويند . يزيد و ملك يزيد و دنيا و مافيهايش در منطق
حسين عليه السلام لماظه هستند . بعد میگويد ، ايهاالناس در دنيا بجز خدا
چيزی پيدا نمیشود كه اين ارزش را داشته باشد كه شما جان و نفس خودتان
را به آن بفروشيد ، خودتان را نفروشيد ، آزاد مرد باشيد ، خودفروش
نباشيد .
جملهای ديگر : « الناس عبيدالدنيا » مردم را به حالت بردگی و
بندگيشان اين طور تحقير میكند كه عيب مردم اين است كه بندهدنيا هستند ،
بردهصفت هستند ، بنده مطامع خودشان هستند . روی همين جهت ، دين كه جوهر
آزادی است و انسان را از غير خدا آزاد و بنده حقيقت میكند ، در عمق
روحشان اثر نگذاشته است « و الدين لعق علی السنتهم يحوطونه ما درت
معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون » ( 1 ) .
ابوذر غفاری را عثمان تبعيد میكند و اعلام میكند كه احدی حق ندارد اين
مرد را كه از نظر حكومت مجرم است مشايعت كند . ولی علی ( ع ) اعتنا به
اين فرمان خليفه نمیكند كند و خودش و حسن و حسين ( عليهماالسلام ) او را
مشايعت میكنند . هر كدام از آنها جملههائی دارند ، حسينبنعلی (
عليهماالسلام ) هم جملهای دارد كه مبين پرتو روحش است . ابوذر شيعه علی
( ع ) است و در سنين عمری مانند سنين علی ( ع ) ، و شايد هم از علی ( ع
) بزرگتر باشد لذا
پاورقی :
1 - تحف العقول ، ص 250 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 231 و مقتل الحسين
خوارزمی ، ص 237 ، و فی رحاب ائمةاهلالبيت ، ج 3 ، ص . 101
ashkan
4th January 2009, 11:46 PM
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم كفی بك ذلا ان تعيش و ترغما (1)
به من میگوئيد نرو ، ولی خواهم رفت . میگوئيد كشته میشوم ، مگر مردن
برای يكجوانمرد ننگ است ؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست
باشد و بخواهد برای آقائی و رياست كشته بشود كه میگويند به هدفش نرسيد
. اما برای آن كسی كه برای اعلای كلمه حق و در راه حق كشته میشود كه ننگ
نيست . چرا كه در راهی قدم برمیدارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا
قدم برداشتهاند .
پس چون در راهی قدم بر میدارد كه با يك آدم هلاك شده بدبخت و
گناهكار مثل يزيد مخالفت میكند بگذار كشته بشود . شما میگوئيد كشته
میشوم ، يكی از اين دو بيشتر نيست : يا زنده میمانم يا كشته میشوم .
« فان عشت لم اندم » اگر زنده ماندم ، كسی نمیگويد تو چرا زنده ماندی .
« و ان مت لم الم» و اگر در اين راه كشته بشوم ، احدی در دنيا مرا ملامت
نخواهد كرد اگر بداند كه من در چه راهی رفتم ،
كفی بك ذلا ان تعيش و ترغما
، برای بدبختی و ذلت تو كافی است كه زندگی بكنی اما دماغت را به خاك
بمالند . باز میبينيد كه حماسه
پاورقی :
، ص 69 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 217 و بحارالانوار ، ج 45 ، ص 238 و
ارشادشيخمفيد ، ص 225 ، در اين سه كتاب آخر ، اين ابيات بغير از بيت
سوم و در كتاب اعلامالوری ص 230 بغير از بيت سوم و چهارم ذكر شده است. 1 - فی رحاب ائمةاهلالبيت ، ج 3 ، ص 97 و مناقب ابنشهرآشوب ، ج 4
ashkan
4th January 2009, 11:48 PM
است . در بين راه نيز خطابه میخواند و میفرمايد : « الا ترون ان الحق لا
يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه » ( 1 ) ، بعد در آخرش میفرمايد :
« انی لا اری الموت الا سعادش و لا الحيوش مع الظالمين الا برما » ( 2 ) من
مردن را برای خودم سعادت ، و زندگی با ستمگران را موجب ملامت میبينم .
اگر بخواهم همه سخنان او را بيان كنم طولانی میشود . میپردازم به شب
عاشورا و به نكتهای اشاره میكنم كه معمولا به اين نكات كمتر توجه میكنيم
.
هر كس ديگری ، هر شخصيت تاريخی ، در شرايطی قرار بگيرد كه حسينبنعلی
عليهما السلام در شب عاشورا قرار گرفت ، يعنی در شرايطی كه تمام راههای
قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد ، و قطعا بداند كه خود و
اصحابش بدست دشمن كشته میشوند ، در چنين شرايطی زبان به شكايت باز
میكند و اين را تاريخ گواهی میدهد . جملاتی میگويند نظير : تف بر اين
روزگار ، افسوس كه طبيعت با من مساعدت نكرد . میگويند وقتی ناپلئون در
مسكو دچار آن حادثه شد ، گفت : افسوس كه طبيعت چند ساعت با من
مخالفت كرد . ديگری دستش را بهم میزند و میگويد : روی تو ای روزگار
سياه باد كه ما را به اين شكل در آوردی .
پاورقی :
1 و 2 - بحارالانوار ، ج 44 ، ص 381 و تحفالعقول ، ص 176 و اللهوف ،
ص 33 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 232 و تاريخ طبری ، ج 6 ، ص 229 و
تاريخ ابنعساكر ، ج 4 ، ص 333 و كشف الغمه ، ج 2 ، ص . 32
ashkan
4th January 2009, 11:49 PM
بردگان فرار میكنم . مردانه مقاومت میكنم تا كشته بشوم . آن ساعتهای آخر
، اباعبدالله ( ع ) باز همان است . باور نكنيد كه اباعبدالله اين جمله
را گفته باشد : « اسقونی شربة من الماء فقد نشطت كبدی » . من كه اين
جمله را در جائی نديدهام ، حسين ( ع ) اهل اينجور درخواستها نبود ، بلكه
او در مقابل لشكر دشمن میايستد و فرياد میكند : « الا و ان الدعی ابن
الدعی قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يابی الله
ذالك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و ظهرت » ( 1 )
مردم كوفه ! آن ناكس پسر ناكس ، آن زنازاده پسر زنازاده ، امير شما ،
فرمانده كل شما ، آن كسی كه شما به فرمان او آمدهايد به من گفته است كه
از اين دو كار يكی را انتخاب كن يا شمشير ، يا تن به ذلت دادن ، آيا من
تن به ذلت بدهم ؟ هيهات كه ما زير بار ذلت برويم ! ما تن خودمان را در
جلوی شمشيرها قرار میدهيم ولی روح خودمان را در جلوی شمشير ذلت هرگز
فرود نمیآوريم . خدای من كه در راه رضای او قدم بر میدارم راضی نيست و
میگويد نكن ، پيغمبر ( ص ) كه وابسته به مكتب او هستم ، میگويد نكن ،
آن دامنهايی كه من در آنها بزرگ شدهام ، دامن علی ( ع ) كه روی زانوی او
نشستهام به من میگويد تن به ذلت نده .
اين يك حماسه است اما نه يك حماسه شخصی يا قومی . در
پاورقی :
1 - اللهوف ، ص 47 ، مقتل الحسين خوارزمی ، ج 2 ، ص 76 و تاريخ شام
ابن عساكر، ج 4 ، ص 333 و نفس المهموم ، ص 149، ملحقات احقاق الحق، ج
11 ، ص 624 و 625 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 287 و تحف العقول، ص 174.
ashkan
4th January 2009, 11:49 PM
آن منيت نيست ، در آن خود پرستی نيست ، خدا پرستی است. در روز عاشورا
حسين عليهالسلام حد آخر مقاومت را هم میكند ، ديگر وقتی است كه به كلی
توانايی از بدنش سلب شده است . يكی از تيراندازان ستمكار تير زهرآلودی
را به كمان میكند و بسوی اباعبدالله ( ع ) میاندازد كه در سينه
اباعبدالله ( ع ) مینشيند و آقا ديگر بیاختيار روی زمين میافتد . چه
میگويد ؟ آيا در اين لحظه تن به ذلت میدهد ؟ آيا خواهش و تمنا میكند ؟
نه ، بلكه بعد از گذشت اين دوره جنگيدن رويش را بسوی همان قبلهای كه از
آن هرگز منحرف نشده است میكند و میفرمايد : « رضا بقضائك و تسليما
لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين » ( 1 ) اين است حماسه الهی
، اين است حماسه انسانی .
و لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله
الطاهرين .
پاورقی :
1 - نظير اين عبارت در قمقام زخار صفحه 463 و مقتلالحسين ، مقرم ، ص
357 ذكر شده است .
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.