دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.

تصویر 23 ار 82 از آلبوم محمد نظری گندشمین 1

12706224602B2lUbv

اضافه کردن عکس
11th November 2013, 12:59 AM
آلبوم
محمد نظری گندشمین 1
اضافه شده توسط
محمد نظری گندشمین

پیغام های تصاویر

  1. محمد نظری گندشمین
    باید باور کنیم که می‏توانیم: آن‏گاه موفقیت از آنِ ماست
    نویسنده : دکتر علیرضا رحیمی بروجردی



    گفتم که موفقیت، در اصل خواستن است. اگر چیزی را نخواهیم، به جلو هدایت نخواهیم شد و به‏طور طبیعی موفقیتی هم حاصل نخواهیم کرد. اعتقاد دارم که مهم نیست خواستة ما اجابت می‏شود یا نمی‏شود و نتیجه، کاملاً مورد قبول لحظه‏ای ما هست یا نیست؛ مهم این است که ما توفیق آن را داشته‏ایم که برای خواستة خود تلاش و پشتکار و صبر و توکل از خود به معرض نمایش بگذاریم.
    باید بدانیم که عمل و ارادة ما که در این‏جا همان "خواستن" است، برای همیشه در «حافظة جمعی» ثبت خواهد شد و هیچ‏گاه از بین نخواهد رفت.
    پس بدون در نظر گرفتن هر نتیجه‏ای، برندة واقعی ما هستیم و باید از آن خوشحال و مسرور باشیم. مطمئن باشیم که نتیجة به‏دست آمده در آینده ما را راضی و خوشحال خواهد کرد و خواهیم دانست که هرچه از طریق سعی و تلاش بدست آورده‏ایم، به مصلحتمان بوده است. پس خوشحال باشیم و لبخند بزنیم!
    نکته مهم دیگر آن‏ است که باید «باور کنیم» که «می توانیم». یکی دیگر از اصول موفقیت، اعتقاد به همین باور است. «ما می‏توانیم». باید چنین باوری را در وجود خود کاشته، هر روز آن‏را آبیاری کنیم تا هرگز خشک نشود.
    بذرِ «باور توانستن»، بسیار آسان به‏دست می‏آید و همه می‏توانند به‏راحتی آن ‏را تهیه کنند. فقط کافیست کمی اعتماد به نفس و اراده داشته باشیم و با امید به آینده‏ای روشن، خود را در مقابل مشکلات احتمالی پیش‏رو، مقاوم کنیم؛ دراین صورت بذر باور توانستن به‏دست آورده‏ایم. حال آن‏ را در وجود خود پرورش دهیم.
    باید باور داشته باشیم که سهم ما از «ثروت جهانی» که بدون منّت و چشمداشت از سوی «ارادة جهانی» فراهم شده تا ما از آن به هر مقدار که می‏خواهیم استفاده کنیم، بستگی به داشتن چنین باوری است.
    "نیل دونالد والش" در کتاب "دوستی با خدا" به ظرافت می‏نویسد: "در جهان خدا هیچ اشتباهی روی نمی‏دهد و هیچ رویدادی تصادفی نیست، هیچ کس به‏سویت نمی‏آید مگر آن‏که هدیده‏ای را برای تو به ارمغان آورد. چه شاکر باشی و چه نباشی، خداوند نعمت را برای تو می‏فرستد."
    در جهان هستی،‌ به ما حق انتخاب خواستن داده شده تا از ثروت‏های بیکران هستی به اندازة توان و استعداد خویش برداشت کنیم.
    اگر در این مسیر با سختی یا احیاناً شکست روبه‏رو شویم، باید تلاش دوباره کرده و از خواستن منصرف نشویم و این عمل را آن‏قدر ادامه دهیم، تا به مقصود خویش نایل آییم.
    "آرنولد توین‌بی" تعبیر جالبی دارد؛ او می‏گوید: "به ما انسان‌ها حق انتخاب داد‌ه شده است، پس نمی‌توانیم مسؤولیت‌ها را به گردن خدا یا طبیعت بیندازیم. مسؤولیت خود ماست و باید خودمان به دوش بکشیم."
    اعتقاد دارم که اگر قرار باشد ثروت جهانی را میان افراد تقسیم کنند، سهم هر کس برحسب آن‏که از چه موقعیت‏ها و فرصت‏هایی برایش به وجود می‏آید، نخواهد بود، بلکه بر اساس باورِ عمیقِ وی به توانایی‏هایش و این‏که «می‏تواند» هرکاری را با اتکا (توکل) به تنها خالق هستی‏بخش انجام دهد، قادر به بهره‏برداری از نعمات بی‏انتهای داده شده خواهد بود.
    این نکته را هم تکرار کنم که تنها دانستنِ تئوری وارِ روش‏های موفقیت کافی نیستند که البته نوشته‏های فراوانی را پیرامون آن می‏توان در آثار اندیشمندان یافت. باید با باورِ این‏که می‏توانیم هر کاری را انجام دهیم، برای آن، تلاش و پشتکار و صبر و توکل داشته باشیم. ممکن است در این راه، چند بار هم زمین بخوریم. امّا چون می‏دانیم و باور داریم که می‏توانیم، حتماً موفق خواهیم شد.
    پیشترگفته‏ام، آدم‏هایی که بیشتر زمین می‏خورند، مقاوم‏تر می‏شوند و موفقیت بیشتری را نصیب خود خواهند کرد. این‏ها کسانی هستند که قدر تمامی دست‏آوردهای خود را دانسته، آن‏ها را به‏راحتی ازدست‏ نمی‏دهند. پس هیچ‏گاه از زمین خوردن نهراسید، چراکه لازمة موفقیت و برنده شدن است. کسانی‏که بدون سختی یا زمین‏خوردن به موفقیت می‏رسند،‌ خیلی زود همه‏چیز را از دست داده،‌ ورشکسته می‏شوند. یعنی،‌ موفقیتی پایدار و با قوام است که از زمین‏خوردن حاصل شده باشد.
    دنیا، منزلگاه موقت انسان‏هایی است‏که، می‏خواهند برای بهترزیستن، در دنیایی بهتر با صرف فعل خواستن، تجدیدقوا کرده، تا عاقبت، تمامیت عشق را در آغوش گرفته و تا ابد در آرامش زندگی کنند.
    صرف فعل خواستن را تمامی کسانی‏که برای خود و دیگران انسان‏های موفقی بوده‏اند، با قاطعیت سروده و از نتایج شگف‏انگیز آن، بهره‏مند شده‏اند. هیچ کاری نیست که با "خواستن"، انجام نشود و حتی معلولیت‏های جسمانی که به ظاهر، سدی برای انجام امور روزانه پنداشته می‏شوند، با صرف فعل خواستن، به‏راحتی و آسانی از میان خواهند رفت. برای مثال، مرحوم باغچه‏بان،‌ به زیباترین صورت، فعل خواستن را برای معولان ایرانی سرود و یادگاری ارزنده از خود برجای گذاشت. او در مورد خود می‏گوید:
    "من مانند یک علف صحرایی، به وسیله باد و باران و تابش نور خورشید و آسمان ایران سبز شده‏ام و به رنگ و بوی ایرانیت خود افتخار دارم: قدرت من، فکر من و ایمان من، همه ایرانی است...... یکی از کارهای روزانه من، مبارزه با کچلی شاگردانم بود. چون از خود پولی نداشتم، از آشنایان اعانه می‏گرفتم. صابون می‏خریدم و همراه دستورهای بهداشتی برای مادران شاگردان فقیر خود، می‏فرستادم تا سر و لباس بچه‏هایشان را بشویند..... در مدرسه مرند هم سر بچه‏ها را با دست خود می‏شستم و دوا می‏زدم. از نه تومان حقوق، لااقل ماهی ده تا پانزده ریال صرف خرید دوا و سلمانی و الکل و پنبه می‏شد....." درواقع‏ باغچه‏بان نشان داد، اگر فعل خواستن را با تمامی وجود به‏کار بندیم، هیچ سدی در مقابل موفقیت و پیشرفت قرار نخواهند گرفت، چراکه او توانست افراد بسیار موفق و لایقی از میان شاگردانش به جامعه عرضه کند.
    داستان‏ها و نقل‏ها فراوانند که آن‏‏ها خود به‏تنهایی می‏توانند به کتاب جداگانه‏ای تبدیل شوند. داستان زیر را پدر یک کودک معلول موفق،‌ نقل کرده که چگونه با صرف فعل "خواستن"، از او انسان موفقی برای بشریت ساخته است:
    "او را برای نخستین بار، چند دقیقه پس از تولدش دیدم. از بدو تولد، از لاله و بخش بیرونی گوش محروم بود. پزشکان اعتقاد داشتند، احتمالاً عمری ناشنوا و لال زندگی خواهد کرد. اما من نظر آن‏ها را قبول نداشتنم. این حق من بود، چون من پدر این کودک بودم. من نظر دیگری داشتم، اما آن را به صدای بلند نگفتم؛‌ آن را به سکوت در قلبم ایراد کردم.
    من از صمیم قلب خود مطمئن بودم که پسرم می‏شنود و حرف می‏زند . مطمئن بودم باید راهی وجود داشته باشد و مطمئن بودم که "می‏توانم" این راه را بیابم. به یاد حرف‏های "امرسون کبیر" افتادم: "به هر چه بنگرید، در آن درسی از ایمان هست. به تنها چیزی که نیاز داریم اطاعت است. برای هر کدام از ما راهی وجود دارد، اگر خوب گوش دهیم، کلمات مناسب خود را می‏شنویم."
    کلمات مناسب؟ میل و اشتیاق از هر چیزی مهمتر است. من آرزو کردم که پسرم ناشنوا و لال نماند. لحظه‏ای از این اشتیاق غافل نماندم. باید راهی می‏یافتم تا ذهن کودک را به روی اشتیاق خود می‏گشودم. باید صدایم را بدون گوش‏های بیرونی او به ذهنش می‏رساندم.
    این حادثه یک روز اتفاق افتاد. ما یک دستگاه ضبط صوت خریدیم. وقتی فرزندم برای نخستین بار صدای موسیقی را شنید، به وجد آمد. در برابر ضبط‏صوت ایستاد، دندان‏هایش را به لبة ضبط‏صوت نگاه داشت. از این کار او سر در نیاوردم؛ سال‏ها گذشت تا فهمیدم استخوان‏ها می‏توانند صدا را به گونه‏ایی به انسان‏ها منتقل کنند. کمی بعد از آن‏که او ضبط صوت را برای خود برداشت، دریافتم اگر با لبانم استخوان پشت گوش او را لمس کنم و با او حرف بزنم، به راحتی متوجه حرف‏هایم می‏شود.
    وقتی مشخص شد که او می‏تواند صدای مرا به خوبی بشنود، بی‏درنگ میل به شنیدن و حرف زدن را به او انتقال دادم. به زودی دریافتم، فرزندم از این‏که شب‏ها قبل از خواب برایش داستان تعریف کنم، لذت می‏برد. به همین دلیل برای او داستان‏سرایی کردم تا به اعتماد به نفس، به تصور و به میل شنیدن و طبیعی بودن او، کمک کنم.
    به خصوص یکی از این داستان‏ها را هر بار به‏شکلی برایش تعریف می‏کردم. می‏خواستم در ذهنش این اندیشه را بکارم که، ناراحتی جسمانی او یک دارایی بزرگ است که ارزش فراوان دارد. می‏دانستم که هر ناراحتی و هر معلولیت با خود امتیازی به همان اندازه به همراه دارد؛ اما باید اقرار کنم کمترین اطلاعی در این زمینه که چگونه ناراحتی او می‏تواند تبدیل به یک دارایی شود، نداشتم.
    آموزگاران مدرسه وقتی فرزندم را بدون گوش دیدند به او توجه خاصی مبذول داشته و با او به مهربانی بیش از دیگران، برخورد می‏کردند. من هم به او می‏گفتم، وقتی بزرگ‏تر شود، روزنامه می‏فروشد؛ زیرا مردم وقتی می‏بینند که او به رغم نداشتن گوش، باهوش و فعال است، به او پول بیشتری پرداخت می‏کنند. او هم حرف‏های مرا باور می‏کرد.
    حدوداً 7 ساله بود که معلوم شد، شرایط خاص او برایش فوایدی دربر خواهد داشت. ماه‏ها پسرم به التماس می‏خواست به او اجازه بدهیم روزنامه بفروشد، اما مادرش با این کار موافق نبود.
    بعدازظهر یکی از روزها که با خدمتکارمان در منزل بود، از پنجره آشپزخانه به حیاط پرید. همسایه کفاشی داشتیم، از او 6 سنت قرض گرفت. با این پول روزنامه‏ای خرید، روزنامه را فروخت و با پول آن مجدداً روزنامه‏های بیشتری خرید و این کار را تا غروب آن روز ادامه داد. وقتی کارش تمام شد، 6 سنت قرض خود را پس داد، اما 42 سنت در جیب داشت. وقتی آن شب به منزل برگشتیم، در حالی که 42 سنت پول را در مشت خود نگه‏داشته بود، در رخت‏خوابش خوابیده بود. مادرش مشت او را باز کرد؛ سکه‏ها را برداشت و گریست. گریة‌ او برای اولین پیروزی فرزندش، بی‏تناسب بود. واکنش من اما درست برعکس مادرش بود. من از صمیم قلب خندیدم، دانستم "تلاش" من برای آنکه در "ذهن" فرزندم امید به موفقیت و پیروزی را بکارم، به نتیجه رسیده است.
    پسر ناشنوای من بتدریج بزرگ شد، دبیرستان و دانشگاه را بی‏آن‏که بتواند صدای آموزگارش را بشنود، پشت سر گذاشت. تنها وقتی آن‏ها با صدای بلند و از نزدیک با او حرف می‏زدند، صدایشان را تشخیص می‏داد. او به مدرسه مخصوص ناشنوایان نرفت. ما این اجازه را به او ندادیم. مصمم بودیم که او زندگی طبیعی داشته باشد. در مدرسه سعی کرد از نوعی سمعک استفاده کند، اما این سمعک به او کمک نکرد.
    در آخرین هفته اقامت در کالج اتفاقی افتاد که تحولی در زندگیش به‏بوجود آورد. او بر حسب تصادف به سمعک جدیدی دست یافت که به صورت آزمایشی برای او فرستاده بودند. او با اکراه آن را آزمایش کرد. قبلاً نظایر این سمعک را امتحان کرده بود، اما نتیجه‏ای حاصل نشده بود. سرانجام وسیله ارسالی را برداشت و با خونسردی و بی‏توجهی آن‏را روی سرش گذاشت. باطری‏های سمعک جدید را وصل کرد و ناگهان عمری انتظار به سر رسید. برای نخستین بار در زندگی توانست مثل سایرین مطالب را بشنود.
    با شور و وجد فراوان به سوی تلفن رفت و به مادرش زنگ زد و صدای او را به‏طور کامل شنید. روز بعد، او در شرایطی بود که می‏توانست صدای اساتید دانشکده را به خوبی و بی کم و کاست بشنود و این نخستین بار بود که چنین چیزی را تجربه می‏کرد. برای نخستین بار توانست با دیگران حرف بزند و دیگران هم مجبور نبودند با او به صدای بلند حرف بزنند. به راستی که او تولد تازه‏ای یافته بود.
    پسرم نامه‏ایی به تولید کننده آن سمعک نوشت و با اشتیاق تمام، تجربه خود را با او در میان گذاشت. نکته‏ای در نامه‏اش سبب شد که به نیویورک دعوت شود. در نیویورک تا کارخانه او را اسکورت کردند. در حال گفت و گو با رئیس مهندسین؛ نظریه، فکر، الهام یا هر کلمه‏ای که شما فکرش را کنید به ذهن او می‏رسید. به ذهنش رسید که می‏تواند به میلیون‏ها انسان ناشنوا کمک کند. باید ماجرای خود را برایشان شرح می‏داد.
    مدت یک ماه با اقدامی گسترده درباره نظام بازاریابی سازنده سمعک تحلیل و بررسی کرد و راه‏ها و وسایلی یافت تا دنیای جدید خود را با دیگران در میان بگذارد. آن‏گاه برنامه دو ساله‏ای تدارک دید. وقتی طرح خود را به شرکت ارایه کرد، بی‏درنگ به او شغلی دادند تا به رؤیای خود جامه عمل بپوشاند.
    مطمئن هستم اگر من و مادرش "ذهن" او را آن‏طور که "می‏خواستیم"، پرورش نداده بودیم، "بل ایر"، برای همه عمر ناشنوا و لال باقی مانده بود."
    بدانیم که همه چیز در ذهن ماست. ذهن را هم باورها و تربیت شکل می‏دهد.
    اگر فکر می‏کنید که فلان کار از شما ساخته نیست، بدانید که سخت در اشتباهید. به عقب برگردید و سرمنشأ چنین باوری را که در ذهن شما به وجود آمده است، پیدا کنید. وقتی‏که آن‏را یافتید، متوجة اشتباه خود خواهید شد. حتی اگر هم دلیلِ «باورِ نتوانستن» را نتوانستید پیدا کنید، اصلاً نگران نباشید. به خودتان بگویید احتمالاً ریشه در باورهای تربیتی و بچگی‏ام داشته است. با این حساب، یک‏بار دیگر متولد خواهید شد و همه چیز را از اول شروع خواهید کرد.
    با روحیه‏ای امیدوار و مقاوم در جهت مسیر تکاملی اراده جهانی گام بردارید، دور دست‏ها را ببینید و به سوی آمال و آرزوهای خود گام‏های بلند برداشته، اصلاً از زمین خوردن نهراسید. جمله "مهاتما گاندی" را همیشه برای خود زمزمه کنیم که:
    "پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آن‏ست‏که پس از هر زمین‏خوردنی برخیزی."
    به خود ایمان داشته باشید. خود را باور کرده و اعتماد به‏نفس بالایی را در رسیدن به خواسته‏هایتان در خود تقویت کنید. باور پیدا کنید که قادر به انجام هر نوع کاری هستید. سپس برای آن تلاش و پشتکار و صبر و توکل از خود نشان داده، منتظر نتیجه بمانید.
    پس اگر به‏راستی باور کنید که می‏توانید، حتماً برنده و موفق هستید، حال نتیجه هرچه می‏خواهد باشد! باور کنیم که همه‏چیز در ذهن ما نهفته و استفاده از "قدرت ذهن"، کلید تمامی درب‏های بسته و اسرار ناگفته است.
  2. محمد نظری گندشمین


    از نظر برخی از جوانان امروز، این دیگران هستند که باید شرایط، محیط و فضای اجتماعی مناسبی را مهیّا کنند تا او به موفقیت برسد.

    هر یک از ما به قصد تشکیل یک خانواده ی موفق اقدام به ازدواج کرده ایم. اما چرا برخی در این مهمترین مرحله زندگی موفق می شوند و برخی شکست می خورند؟ خانواده موفق ، محصول جامعه پیشرفته است و یا سنتی؟ والدین چه تاثیری در نگاه جوانان، به این امر دارند؟ امروزه اساساً خیلی از تردیدها و تأخیرهای جوانان در امر ازدواج، به دلیل نداشتن حس موفقیت درباره ی خانواده و والدین شان است. به همین دلیل جوان، پیوسته در تردید و تأمل می ماند که با چگونه ازدواجی به موفقیت دست پیدا می کند؟! به ویژه این که اقتضای فرهنگی جامعه ی ما نسبت به ازدواج، به گونه ای است که غالباً سعی و خطایی هم در آن پذیرفته نمی شود. در واقع فرهنگ و سنّت ما با تأکید بر یک انتخاب، حساسیت و لزوم یک انتخاب شایسته را برای جوان دو چندان می کند.

    متاسفانه نگاه غالب جوان های امروز نسبت به موفقیت، نگاهی مصرفی است. از نظر جوان امروز، این دیگران هستند که باید شرایط، محیط و فضای اجتماعی مناسبی را مهیّا کنند تا او به موفقیت برسد. مثلاً اگر از او درباره ی شغل آینده اش سوال شود، پاسخ می دهد: «یک مغازه ی سه نبش برایم تهیه کنید، فلان مبلغ سرمایه نیز در اختیارم بگذارید تا ثابت کنم که می توانم بسیار در کسب و کار موفق باشم!» یا درباره ی ازدواج می گوید: «همسری خوب و بساز با خانواده ای فهیم برایم پیدا کنید، آن وقت موفقیتم را در زندگی به شما ثابت خواهم کرد!»

    چنین جوانی به موفقیت نرسیده؛ بلکه تنها آن را مصرف کرده است. در مورد مسائل مادی به عنوان مثال، اگر خانواده ای استطاعت حمایت مالی جوانش را نداشته باشد ، او به دیگر دوستان خود با چشم حسرت نگاه می کند و والدینش را به دلیل عدم این حمایت سرزنش می کند.البته با توجه به مسائل امروز، در صورت امکان، بهتر است خانواده ها جوانشان را حمایت مالی کنند، اما در اینجا منظور نوع نگاه ما به موفقیت است.

    ساختاری که خداوند برای دنیا نهاده است، اصلاً چنین ساختاری نیست. ما باید تولید کننده ی موفقیت باشیم نه مصرف کننده ی آن. باید خود سفره ی موفقیت را با تمام ملزومات آن پهن کنیم؛ نه این که چنین سفره ای از قبل پهن شده باشد و ما فقط زحمت نشستن بر سر آن را بکشیم.

    جالب است بدانید بیشتر ثروتمندان جهان ، ثروتشان را به دست آورده اند و ارثی به آنها نرسیده است.همه دانشمندان جهان خودشان به علم و دانش رسیده اند و استاد شده اند، نه اینکه والدینشان دست آنها را گرفته اند و بر روی صندلی موفقیت نشانده باشند.

    موفقیت اکتسابی است، چیزی است که باید تلاش کرد و ایجادش کرد. البته یک سوی آن توفیق الهی است؛ که صد البته خداوند هیچ منعی برای توفیق بندگان خود قرار نداده است. خداوند در قرار دادن تقدیر ابایی ندارد. او می خواهد که همه ی ما موفق باشیم. اصلاً او ما را برای موفق بودن خلق کرده است. تمام آنچه که ما را به موفقیت با شکست می رساند، در دستان خود ماست. داشتن چنین باوری، پیش نیازی مهم برای رسیدن به موفقیت است.

    فاکتورهای موفقیت,زندگی موفق,خانواده موفق

    «امیرالمومنین (علیه السلام) توفیق را رحمت و عنایت خدای مهربان و از کشش های پروردگار دانسته، ایشان توفیق را اساس کامیابی و خوشبختی و کلید نرمی و مدارا می داند.»

    پس به خاطر داشته باشیم که داشتن خانواده ی موفق، تابع برخورد پدر و یا مادرمان نیست. تابع شرایط اقتصادی جامعه نیست. حتی پایین یا بالا بودن قیمت مسکن نیز دلیل بر موفقیت و با شکست ما نیست. نگوییم: «اگر می خواهید خانواده ای موفق داشته باشیم، قیمت مسکن را پایین بیاورید، اشتغال ایجاد کنید، سطح رفاه عمومی را بالا ببرید.» البته این ها عوامل کمک کننده است اما هرگز کافی نیست، چنانچه کشور های پیشرفته و توسعه یافته ، آمار بالای طلاق و افسردگی دارند.

    اساساً باید نگاه خود را عوض کنیم. اگر باور کنیم که عامل موفقیت هر فردی، در وجود خودش است، نیمی از مسیر موفقیت را پیموده ایم. اگر بالاترین نعمت های دنیا را نزد خود فرض کنیم، باز هم نمی توانند عامل موفقیت ما باشند. این سعی و تلاش ماست که به زندگیمان ارزش و اعتبار می دهد.

    یک خانم نباید بگوید «موفقیت در این است که بهترین شوهر دنیا نصیبم شود؛» چون بهترین شوهر عالم نصیب زنانی همچون همسر نوح و لوط (علهیم السلام) و امام حسن مجتبی (علیه السلام) شد، اما آن ها نتوانستند موفق باشند.

    یک آقا نباید بگوید: «موفقیت در این است که زن خوبی نصیبم شود». آیا همه ی همسران پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) خوب بودند؟ با این وجود چه کسی تردید دارد که پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) بهترین الگوی همسر موفق است؟ آیا فرعون که همسری شایسته مانند آسیه داشت، موفق بود؟

    خداوند کلید موفقیت هر انسانی را به دست خود او داده است. و می فرماید: «ان الله لا یغیر ما یقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» «خدا سرنوشت هیچ قومی را تغیر نمی دهد تا آنکه خودشان تغییر کنند.» همه چیز دست اوست. عزّت و ذلّت، خوشبختی و بدبختی در دستان اوست. اما خود گفته است آنچه به دست من است را به دست شما داده ام. شما تغییر دهید تا من هم تغییر دهم؛ شما موفّق شوید تا من هم موفّقتان کنم.

    موفقیت در زندگی خانوادگی، تابع اموری اکتسابی است؛ که عزم، اراده و مسئولیت پذیری فرد را طلب می کند.

    پس یادمان باشد ، زندگی را باید ساخت، اگر در مرحله ای لرزید، نترسید با قدرت و اراده جلو بروید و بازسازیش کنید، آن وقت است که طعم شیرین زندگی موفق را خواهید چشید.
    منبع:با نگاهی به کتاب سر دلبران نوشته دکتر محمدحسین بانکی/تبیان
نمایش نظرات داده شده برای این تصویر1 از 2 از 2